مباني کلامي سينماي ديني (2)
نويسنده نصرت الله تابش
قرار گذاشته ايم بر اساس مباني ديني خودمان يعني قرآن و روايات، نظريه سينماي ديني را تبيين کنيم و از التقاط انديشه هاي بشري با معارف وحياني بپرهيزيم. تأکيد بر دو واژه قرآن و روايت اولاً به اين جهت است که هر دو منشأ وحياني دارند و ثانياً اولويت ما در کشف مباني نظري سينماي ديني هستند. به عبارت ساده تر بنا شده است که پرسش هاي اساسي ما در مسائل اساسي هنر مثل زيبايي، سبک، ساختار و غيره ابتدا به اين دو منبع عرضه شود و اگر پاسخي نيافت، آن گاه به معارف بشري متوسل شويم. هر چند پيش فرض من اين است که معارف وحياني (قرآن و روايات ) نيازمند معارف بشري نيستند و اساساً معارف وحياني از نظر معرفت شناختي از جايي آغاز مي شوند که معارف بشري اعم از علم و فلسفه و عرفان به بن بست مي رسند. اين مسئله پايه اي مهم و غير قابل چشم پوشي در فهم و گرايش به دين است. زيرا اگر توانايي هاي تجربي بشر (علم) و توانايي هاي عقلاني او (فلسفه) و توانايي هاي شهودي او (عرفان) براي هدايت او کفايت مي کردند، ديگر نيازي به وحي نبود.
«در هر حال آنچه وضعيت فکري امروز من است، در اين خلاصه مي شود که بينش علمي بر اساس تجربه و بينش فلسفي بر اساس استدلال و بينش عرفاني بر اساس شهود، همه و همه محتاج بينش ديني هستند؛ همان طور که مذهب به علم در هدف و انگيزه و شکل بندي جهت مي دهد؛ همان طور بر فلسفه و عرفان اثر مي گذارد و يقين و شهود اين دو را راه مي برد... من در حالي که براي اين هر سه حرمتشان را قائل هستم، محدوديتشان را هم باور کرده ام و اين است که به وحي روي آورده ام؛ و اين را يافته ام که بينش ديني انساني را مي کارد و مي پرورد و به مرحله استغلاظ و استقلال مي رساند، که علم و فلسفه و عرفان مي خواهند آن را موضوع کار خود قرار بدهند و يا جزو موضوع خود به حساب بياورند. و به طور کلي بينش ديني و روش هاي تربيتي آن، با بينش فلسفي و عرفاني دو گانگي پيدا مي کند که مي بينيم انبيا از کجا آغاز مي کنند و با چه کساني شروع مي کنند، ولي ديگران از کجا و چگونه و با چه کساني؟ و همين شروع و روش، براي نشان دادن اختلاف ماهوي اينها کافي است.
و اينجاست که معتقديم بايد ميان فلسفه مسلمين و عرفان اسلامي و عرفان مسلمين و اخلاق اسلامي و اخلاق مسلمين تفاوت قائل شد و از التقاط بر حذر ماند.»(1)
تأکيد من بر اين زاويه ديد از اين جهت است که مي بينيم برخي از انديشمندان مسلمان به ويژه در عرصه روشنفکري ديني پيش از و حتي بيش از مراجعه به قرآن و روايات براي تدوين نظريه هاي کلامي و فلسفي و پاسخ دادن به اين پرسش هاي گوناگون به هگل، هايدگر، پوپر، ويتگنشتاين و نيچه و ديگران مراجعه مي کنند و انديشه هاي ديني را نه از درون که از بيرون به عنوان يک موضوع براي مطالعه و نه براي اعتقاد و زندگي بر اساس آن مطرح مي کنند. به نظر مي رسد پيش از تبيين مباني اساسي کلام ديني براي تدوين نظريه هنر و سينماي ديني بايد به خلاصه اي از آن چه که تحت عنوان مباحث کلامي در فضاي روشنفکري ما در جريان است بپردازيم تا معناي تأکيدمان بر قرآن و روايات روشن تر شود. مي توان عنوان اين بخش از بحث را آسيب شناسي کلام ديني در ميان روشنفکران ناميد.
اولين آسيبي که روشنفکر ديني در تدوين کلام ديني با آن مواجه بوده است، برخورد انفعالي با پرسش ها و چالش هاي زمانه است. نگاهي به تاريخ روشنفکري ديني از مشروطيت تا به امروز بسيار روشنگر است. هجوم همينه و اقتدار علوم تجربي وتکنولوژي ناشي از آن که مدعي پاسخ گويي به همه پرسش هاي بشري بود، دين مداران روشنفکر را وادار به تدوين نظريه عدم مغايرت دين و علم نمود. روان شناسي، جامعه شناسي پزشکي، حتي فيزيک و شيمي و علوم ديگر تبديل به رقيبي براي دين شده بودند. بنابراين روشنفکر مسلمان در موضعي انفعالي سعي مي کرد با نشان دادن توجه قرآن و روايات به موضوعات علوم تجربي که حالا مبناي صحت و سقم علوم انساني هم شده بودند، مخاطبان خود را حفظ کند و از ريزش دينداران به سمت خود باختگي در مقابل مذهبي جديد که علم نام داشت، جلوگيري کند.کار به جايي رسيده است که حتي در کتب رسمي سخن از رابطه تکميل کننده علم و دين مي رود و تلويحاً نيازمندي دين به علوم را تأييد مي کند و نقص آن را مي پذيرد. آن دوره گذشت. ده ها سال حاکميت تبعيض و ستم و فساد باعث شد جنبش هاي اجتماعي کم کم به سوي قهر آميز شدن بروند. اين بار جريان روشنفکري فارغ از دين علم مبارزه خود را در فلسفه هاي ماترياليستي جست و جو مي کرد. زنگ هاي خطر براي روشنفکري ديني به صدا در آمد و نظريه پردازي کلام ديني به سمت علوم اجتماعي به ويژه جامعه شناسي گرايش پيدا کرد. امّا دين براي روشنفکر ديني مبناي مبارزه نبود، بلکه وسيله اي بود براي تحرک توده هاي معتقد به دين و در هر صورت شيوه اي انفعالي در برابر شرايط اجتماعي. يادآوري مي کنم در حال حاضر در مقام تحليل ميزان تأثير گذاري جريان روشنفکري ديني بر فروپاشي نظام شاهنشاهي نيستم، چرا که اصولاً جريان روشنفکري را به دلايل متعدد ناتوان از ايجاد تحولات اجتماعي بزرگ ديده ام. حتي در مقام نگاه سياسي به اين جريان نيستم، بلکه فقط مي خواهم بگويم که اين جريان براي پاسخ گويي به پرسش ها و نيازهاي زمانه اغلب بيش از و پيش از مراجعه به منابع ديني به انديشه هاي بشري روي آورده است. همچنين مي خواهم با توصيف شرايط فکري و فرهنگي موجود زاويه ديد مبتني بر قرآن و روايات را از آن چه که تحت عنوان کلام ديني در محافل روشنفکري ما مطرح است، جدا کنم. به وضعيت موجود، بر اساس تجربه هاي اجتماعي فراوان بعد از انقلاب که کلام ديني اش تحت عنوان مذهب حداقل مطرح است، بازخواهم گشت. نگاهي که حکومت و سياست را از دين جدا کرده است وآن را در حد اعتقاد به توحيد و معاد تقليل داده است و قبض و بسط آن را نه به شکر و کفر آدمي آنچنان که در قرآن و روايات آمده بلکه وابسته به معارف بشري مي داند و حتي دين را از تربيت و اخلاق و تشکل و تحزب و مديريت و حقوق و اقتصاد هم جدا مي سازد. بديهي است چنين نگاهي نمي تواند به نسبت بين سينما و دين هم توجهي جدي و حداکثري داشته باشد. هر چند در همين جا ضروري است که توضيح دهم که حتي مذهب حداقل اگر فقط توحيد و معاد را داشته باشد، به همه عرصه هاي زندگي اجتماعي و اقتصادي، سياسي و فرهنگي او مرتبط خواهد بود. زيرا اعتقاد به توحيد الزاماتي را به وجود مي آورد که با عرصه هاي مذکور ارتباط مي يابد. به عنوان مثال اعتقاد به توحيد يکي از نتايجش اين است که آدمي حتي در نفس خود به خدا حاکميت دهد. بنابراين کسي که حتي به نفس خودش حاکميت نمي دهد، چگونه مي تواند به هواهاي نفساني ديگران اجازه سلطه بر زندگي اش را بدهد؟!
مي بينيد که از همين اعتقاد حداقلي به توحيد نفي طاغوت نتيجه گيري مي شود. بنابراين براي تدوين نظريه سينماي ديني از يک سو ناگزيريم عدم انطباق بسياري از نظريه هاي کلامي را با جامعيت دين نشان دهيم و آن گاه به مفاهيم پايه اي کلام ديني علاوه بر اصول اعتقادي به مسائلي مثل عصمت، ولايت و مهدويت و موضوعات اساسي ديگر بپردازيم.
دومين آسيبي که روشنفکري ديني در تدوين کلام ديني با آن مواجه است، تأثير پذيري از مباحث کلامي رايج در غرب و ناشي از انديشه هاي يهودي و مسيحي است. از نظر اغلب روشنفکران ديني مفهوم دين به صورتي کلي شامل همه اديان مي شود و او توجهي به تفاوت هاي جدي و اساسي اديان ندارد و گاهي با استفاده از مفهوم امر قدسي انديشه هاي فاقد توحيد و معاد و نيايش نيز ديني ناميده مي شود. در اين ديدگاه امر قدسي نيز فهم و احساسي است که اندکي از روزمرگي عرفي زندگي بشر بالاتر است، هر چند کم کم دقت در تفکيک مفاهيم تحت عنوان انديشه هاي دانشورانه و نه روشنفکرانه جدي تر گرفته مي شود. به مفهوم امر قدسي از نگاه قرآن و روايت نيز باز خواهيم گشت.
آسيب سوم جريان روشنفکري ديني عدم توانايي در تبيين رابطه بين معارف، عقايد، اخلاق و فقه است و هر از گاهي متأثر از شرايط اجتماعي بر يکي از اين وجوه ديني تأکيد مي کند و وجهي ديگر را فرو مي گذارد. در بحران هاي اجتماعي به ياد اخلاق مي افتد و دين را محدود به آن مي داند، هر چند که معتقد است که اخلاق را مي توان از منابع غير ديني نيز اخذ کرد. اگر به حاکميت که نه بلکه تأثير گذاري فقه گردن مي نهد، از سر ناگزيري است زيرا، در جامعه ديني زندگي مي کند اما نمي تواند لحن تلخش را پنهان کند.(2)
او نمي داند که معارف وقتي به احساس گره مي خورند، عقايد را مي سازند و عقايد زمينه ساز اخلاق اند و فقه آداب حضور است. انساني که حضور مهربان و کريم خداوند را تجربه کرده است نسبت به عظمت و جلال و شکوه و بي نيازي و اقتدار حضرت حق وقوف يافته است و او را نزديک تر از خود به خود ديده است، معرفتش به محبت (ايمان) تبديل مي شود و ترکيب اين معرفت و محبت زمينه ساز عمل است و عمل نيازمند آداب حضور که اخلاق و فقه چهار چوب و تعيين کننده اين آداب حضورند که در محضر عظيم حق هر گونه نمي توان سخن گفت، هر گونه نمي توان نشست و برخاست، هر گونه نمي توان خورد و پوشيد و هر گونه نمي توان با ديگران رابطه برقرار کرد.
آسيب شناسي جريان روشنفکري ديني به معني نفي خير خواهي و حتي تدين بسياري از روشنفکران نيست، بلکه به معني انفعالي بودن کلام ديني روشنفکران است و اغلب متأثر از انديشه هاي بشري که ناگزير بايد به آنها عنوان انديشه هاي التقاطي داد.
منصفانه تر اين است که توضيح بيشتري بدهم و به اين اجمال بسنده نکنم، اما فعلاً همين مقدار براي مقصود ما از تأکيد بر قرآن و روايات کافي است. بي توجهي به چنين جرياني باعث مي شود که کساني که در عرصه سينما فعال اند، تصور کنند که آن چه مي سازند، با هر تعريفي مي تواند عنوان سينماي ديني را به خود اختصاص دهد. من تجربه هايي از شنيدن و خواندن اين گونه ادعاها دارم. در سينماي غرب هم کار به جايي رسيده است که برخي به دليل کار کردهاي سينما آن را جايگزين مذهب مي دانند. جان سي لايدن (JohnC.Lyden) کتابي دارد با عنوان Film as Reliyion سينما به مثابه مذهب! تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل !
در مقاله آينده به اساسي ترين اعتقادات ديني به عنوان مباني کلامي تدوين سينماي ديني، مثل ضرورت دين و اضطرار به وحي خواهيم پرداخت انشاءالله. منتظر باليدن شما در بستر زيبايي هاي ديني خواهيم ماند.
«در هر حال آنچه وضعيت فکري امروز من است، در اين خلاصه مي شود که بينش علمي بر اساس تجربه و بينش فلسفي بر اساس استدلال و بينش عرفاني بر اساس شهود، همه و همه محتاج بينش ديني هستند؛ همان طور که مذهب به علم در هدف و انگيزه و شکل بندي جهت مي دهد؛ همان طور بر فلسفه و عرفان اثر مي گذارد و يقين و شهود اين دو را راه مي برد... من در حالي که براي اين هر سه حرمتشان را قائل هستم، محدوديتشان را هم باور کرده ام و اين است که به وحي روي آورده ام؛ و اين را يافته ام که بينش ديني انساني را مي کارد و مي پرورد و به مرحله استغلاظ و استقلال مي رساند، که علم و فلسفه و عرفان مي خواهند آن را موضوع کار خود قرار بدهند و يا جزو موضوع خود به حساب بياورند. و به طور کلي بينش ديني و روش هاي تربيتي آن، با بينش فلسفي و عرفاني دو گانگي پيدا مي کند که مي بينيم انبيا از کجا آغاز مي کنند و با چه کساني شروع مي کنند، ولي ديگران از کجا و چگونه و با چه کساني؟ و همين شروع و روش، براي نشان دادن اختلاف ماهوي اينها کافي است.
و اينجاست که معتقديم بايد ميان فلسفه مسلمين و عرفان اسلامي و عرفان مسلمين و اخلاق اسلامي و اخلاق مسلمين تفاوت قائل شد و از التقاط بر حذر ماند.»(1)
تأکيد من بر اين زاويه ديد از اين جهت است که مي بينيم برخي از انديشمندان مسلمان به ويژه در عرصه روشنفکري ديني پيش از و حتي بيش از مراجعه به قرآن و روايات براي تدوين نظريه هاي کلامي و فلسفي و پاسخ دادن به اين پرسش هاي گوناگون به هگل، هايدگر، پوپر، ويتگنشتاين و نيچه و ديگران مراجعه مي کنند و انديشه هاي ديني را نه از درون که از بيرون به عنوان يک موضوع براي مطالعه و نه براي اعتقاد و زندگي بر اساس آن مطرح مي کنند. به نظر مي رسد پيش از تبيين مباني اساسي کلام ديني براي تدوين نظريه هنر و سينماي ديني بايد به خلاصه اي از آن چه که تحت عنوان مباحث کلامي در فضاي روشنفکري ما در جريان است بپردازيم تا معناي تأکيدمان بر قرآن و روايات روشن تر شود. مي توان عنوان اين بخش از بحث را آسيب شناسي کلام ديني در ميان روشنفکران ناميد.
اولين آسيبي که روشنفکر ديني در تدوين کلام ديني با آن مواجه بوده است، برخورد انفعالي با پرسش ها و چالش هاي زمانه است. نگاهي به تاريخ روشنفکري ديني از مشروطيت تا به امروز بسيار روشنگر است. هجوم همينه و اقتدار علوم تجربي وتکنولوژي ناشي از آن که مدعي پاسخ گويي به همه پرسش هاي بشري بود، دين مداران روشنفکر را وادار به تدوين نظريه عدم مغايرت دين و علم نمود. روان شناسي، جامعه شناسي پزشکي، حتي فيزيک و شيمي و علوم ديگر تبديل به رقيبي براي دين شده بودند. بنابراين روشنفکر مسلمان در موضعي انفعالي سعي مي کرد با نشان دادن توجه قرآن و روايات به موضوعات علوم تجربي که حالا مبناي صحت و سقم علوم انساني هم شده بودند، مخاطبان خود را حفظ کند و از ريزش دينداران به سمت خود باختگي در مقابل مذهبي جديد که علم نام داشت، جلوگيري کند.کار به جايي رسيده است که حتي در کتب رسمي سخن از رابطه تکميل کننده علم و دين مي رود و تلويحاً نيازمندي دين به علوم را تأييد مي کند و نقص آن را مي پذيرد. آن دوره گذشت. ده ها سال حاکميت تبعيض و ستم و فساد باعث شد جنبش هاي اجتماعي کم کم به سوي قهر آميز شدن بروند. اين بار جريان روشنفکري فارغ از دين علم مبارزه خود را در فلسفه هاي ماترياليستي جست و جو مي کرد. زنگ هاي خطر براي روشنفکري ديني به صدا در آمد و نظريه پردازي کلام ديني به سمت علوم اجتماعي به ويژه جامعه شناسي گرايش پيدا کرد. امّا دين براي روشنفکر ديني مبناي مبارزه نبود، بلکه وسيله اي بود براي تحرک توده هاي معتقد به دين و در هر صورت شيوه اي انفعالي در برابر شرايط اجتماعي. يادآوري مي کنم در حال حاضر در مقام تحليل ميزان تأثير گذاري جريان روشنفکري ديني بر فروپاشي نظام شاهنشاهي نيستم، چرا که اصولاً جريان روشنفکري را به دلايل متعدد ناتوان از ايجاد تحولات اجتماعي بزرگ ديده ام. حتي در مقام نگاه سياسي به اين جريان نيستم، بلکه فقط مي خواهم بگويم که اين جريان براي پاسخ گويي به پرسش ها و نيازهاي زمانه اغلب بيش از و پيش از مراجعه به منابع ديني به انديشه هاي بشري روي آورده است. همچنين مي خواهم با توصيف شرايط فکري و فرهنگي موجود زاويه ديد مبتني بر قرآن و روايات را از آن چه که تحت عنوان کلام ديني در محافل روشنفکري ما مطرح است، جدا کنم. به وضعيت موجود، بر اساس تجربه هاي اجتماعي فراوان بعد از انقلاب که کلام ديني اش تحت عنوان مذهب حداقل مطرح است، بازخواهم گشت. نگاهي که حکومت و سياست را از دين جدا کرده است وآن را در حد اعتقاد به توحيد و معاد تقليل داده است و قبض و بسط آن را نه به شکر و کفر آدمي آنچنان که در قرآن و روايات آمده بلکه وابسته به معارف بشري مي داند و حتي دين را از تربيت و اخلاق و تشکل و تحزب و مديريت و حقوق و اقتصاد هم جدا مي سازد. بديهي است چنين نگاهي نمي تواند به نسبت بين سينما و دين هم توجهي جدي و حداکثري داشته باشد. هر چند در همين جا ضروري است که توضيح دهم که حتي مذهب حداقل اگر فقط توحيد و معاد را داشته باشد، به همه عرصه هاي زندگي اجتماعي و اقتصادي، سياسي و فرهنگي او مرتبط خواهد بود. زيرا اعتقاد به توحيد الزاماتي را به وجود مي آورد که با عرصه هاي مذکور ارتباط مي يابد. به عنوان مثال اعتقاد به توحيد يکي از نتايجش اين است که آدمي حتي در نفس خود به خدا حاکميت دهد. بنابراين کسي که حتي به نفس خودش حاکميت نمي دهد، چگونه مي تواند به هواهاي نفساني ديگران اجازه سلطه بر زندگي اش را بدهد؟!
مي بينيد که از همين اعتقاد حداقلي به توحيد نفي طاغوت نتيجه گيري مي شود. بنابراين براي تدوين نظريه سينماي ديني از يک سو ناگزيريم عدم انطباق بسياري از نظريه هاي کلامي را با جامعيت دين نشان دهيم و آن گاه به مفاهيم پايه اي کلام ديني علاوه بر اصول اعتقادي به مسائلي مثل عصمت، ولايت و مهدويت و موضوعات اساسي ديگر بپردازيم.
دومين آسيبي که روشنفکري ديني در تدوين کلام ديني با آن مواجه است، تأثير پذيري از مباحث کلامي رايج در غرب و ناشي از انديشه هاي يهودي و مسيحي است. از نظر اغلب روشنفکران ديني مفهوم دين به صورتي کلي شامل همه اديان مي شود و او توجهي به تفاوت هاي جدي و اساسي اديان ندارد و گاهي با استفاده از مفهوم امر قدسي انديشه هاي فاقد توحيد و معاد و نيايش نيز ديني ناميده مي شود. در اين ديدگاه امر قدسي نيز فهم و احساسي است که اندکي از روزمرگي عرفي زندگي بشر بالاتر است، هر چند کم کم دقت در تفکيک مفاهيم تحت عنوان انديشه هاي دانشورانه و نه روشنفکرانه جدي تر گرفته مي شود. به مفهوم امر قدسي از نگاه قرآن و روايت نيز باز خواهيم گشت.
آسيب سوم جريان روشنفکري ديني عدم توانايي در تبيين رابطه بين معارف، عقايد، اخلاق و فقه است و هر از گاهي متأثر از شرايط اجتماعي بر يکي از اين وجوه ديني تأکيد مي کند و وجهي ديگر را فرو مي گذارد. در بحران هاي اجتماعي به ياد اخلاق مي افتد و دين را محدود به آن مي داند، هر چند که معتقد است که اخلاق را مي توان از منابع غير ديني نيز اخذ کرد. اگر به حاکميت که نه بلکه تأثير گذاري فقه گردن مي نهد، از سر ناگزيري است زيرا، در جامعه ديني زندگي مي کند اما نمي تواند لحن تلخش را پنهان کند.(2)
او نمي داند که معارف وقتي به احساس گره مي خورند، عقايد را مي سازند و عقايد زمينه ساز اخلاق اند و فقه آداب حضور است. انساني که حضور مهربان و کريم خداوند را تجربه کرده است نسبت به عظمت و جلال و شکوه و بي نيازي و اقتدار حضرت حق وقوف يافته است و او را نزديک تر از خود به خود ديده است، معرفتش به محبت (ايمان) تبديل مي شود و ترکيب اين معرفت و محبت زمينه ساز عمل است و عمل نيازمند آداب حضور که اخلاق و فقه چهار چوب و تعيين کننده اين آداب حضورند که در محضر عظيم حق هر گونه نمي توان سخن گفت، هر گونه نمي توان نشست و برخاست، هر گونه نمي توان خورد و پوشيد و هر گونه نمي توان با ديگران رابطه برقرار کرد.
آسيب شناسي جريان روشنفکري ديني به معني نفي خير خواهي و حتي تدين بسياري از روشنفکران نيست، بلکه به معني انفعالي بودن کلام ديني روشنفکران است و اغلب متأثر از انديشه هاي بشري که ناگزير بايد به آنها عنوان انديشه هاي التقاطي داد.
منصفانه تر اين است که توضيح بيشتري بدهم و به اين اجمال بسنده نکنم، اما فعلاً همين مقدار براي مقصود ما از تأکيد بر قرآن و روايات کافي است. بي توجهي به چنين جرياني باعث مي شود که کساني که در عرصه سينما فعال اند، تصور کنند که آن چه مي سازند، با هر تعريفي مي تواند عنوان سينماي ديني را به خود اختصاص دهد. من تجربه هايي از شنيدن و خواندن اين گونه ادعاها دارم. در سينماي غرب هم کار به جايي رسيده است که برخي به دليل کار کردهاي سينما آن را جايگزين مذهب مي دانند. جان سي لايدن (JohnC.Lyden) کتابي دارد با عنوان Film as Reliyion سينما به مثابه مذهب! تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل !
در مقاله آينده به اساسي ترين اعتقادات ديني به عنوان مباني کلامي تدوين سينماي ديني، مثل ضرورت دين و اضطرار به وحي خواهيم پرداخت انشاءالله. منتظر باليدن شما در بستر زيبايي هاي ديني خواهيم ماند.
پي نوشت ها :
1. ياد نامه زنده ياد علي صفايي حائري (عين -صاد) صص 39-40
2. مهر نامه شماره 3 ص 9