فردوسي
نويسنده : مشفق کاشاني
بده ساقي، آن ارغواني نبيد
که از هفت خوان خُم آمد پديد
مگر زين کنم رخش شايستگي
چو رستم به آيين بايستگي
که ديو هوس را به بند آرم
به مردي به خمّ کمند آورم
از آن مي که پرورد دهقان پير
به کام دليران کيوان سرير
از آن مي که جوشيد و در جام ريخت
و از جام در کاسة سام (1) ريخت
از آن مي که سيمرغ سرمست شد
و آرام پروردة دست شد
بپرورد از کودکي زال (2) را
خداوند شمشير و کوپال را
بده ساقي آن جام مرد آفرين
به اقبال گردان ايران زمين
از آن مي که فردوسي پاکزاد
جهان پهلواني به ما هديه داد
در افسانه، از حکمت و پند گفت
سخن ها که با اشک و لبخند گفت
تو اي پير فرزانه، داناي توس
به اعجاز، شهنامه آراي توس
“زشهنامه، گيتي پرآوازه است
جهان را کهن کرد و خود تازه است
بناهاي آباد گردد خراب
ز باران و او زتابش آفتاب
پي افکندي از نظم کاخي بلند
که از باد و باران نيابد گزند
نميري از اين پس که تو زنده اي
که تخم سخن را پراکنده اي
زجا خيز و بنگر که از آن تخم پاک
چه گلها دميده است بر روي خاک
بزرگان پيشينة بي نشان
ز تو زنده شد نام ديرينشان
تو در جام جمشيد کردي شراب
تو بر تخت کاووس بستي عقاب
اگر کاوه ز آهن يکي توده بود
جهانش به سوهان خود، سوده بود
تو آب ابد دادي آن نام را
زدودي از او رنگ ايام را
تهمتن نمک خوار خوان تو بود
به هر هفت خوان ميهمان تو بود
چو کلک تو راه گزارش گرفت
سر راه بر تير آرش گرفت
تويي دودمان سخن را پدر
به تو بازگردد نژاد هنر” (3)
بدين کلک و اين خسرواني سرود
زمان بر تو اي مرد دانا درود!
که از هفت خوان خُم آمد پديد
مگر زين کنم رخش شايستگي
چو رستم به آيين بايستگي
که ديو هوس را به بند آرم
به مردي به خمّ کمند آورم
از آن مي که پرورد دهقان پير
به کام دليران کيوان سرير
از آن مي که جوشيد و در جام ريخت
و از جام در کاسة سام (1) ريخت
از آن مي که سيمرغ سرمست شد
و آرام پروردة دست شد
بپرورد از کودکي زال (2) را
خداوند شمشير و کوپال را
بده ساقي آن جام مرد آفرين
به اقبال گردان ايران زمين
از آن مي که فردوسي پاکزاد
جهان پهلواني به ما هديه داد
در افسانه، از حکمت و پند گفت
سخن ها که با اشک و لبخند گفت
تو اي پير فرزانه، داناي توس
به اعجاز، شهنامه آراي توس
“زشهنامه، گيتي پرآوازه است
جهان را کهن کرد و خود تازه است
بناهاي آباد گردد خراب
ز باران و او زتابش آفتاب
پي افکندي از نظم کاخي بلند
که از باد و باران نيابد گزند
نميري از اين پس که تو زنده اي
که تخم سخن را پراکنده اي
زجا خيز و بنگر که از آن تخم پاک
چه گلها دميده است بر روي خاک
بزرگان پيشينة بي نشان
ز تو زنده شد نام ديرينشان
تو در جام جمشيد کردي شراب
تو بر تخت کاووس بستي عقاب
اگر کاوه ز آهن يکي توده بود
جهانش به سوهان خود، سوده بود
تو آب ابد دادي آن نام را
زدودي از او رنگ ايام را
تهمتن نمک خوار خوان تو بود
به هر هفت خوان ميهمان تو بود
چو کلک تو راه گزارش گرفت
سر راه بر تير آرش گرفت
تويي دودمان سخن را پدر
به تو بازگردد نژاد هنر” (3)
بدين کلک و اين خسرواني سرود
زمان بر تو اي مرد دانا درود!
پي نوشت ها :
1) سام نريمان پدر زال
2) زال پدر رستم
3) دروازه بيت که در گيومه قرار دارد. با تغييراتي در شعر فردوسي از روانشاد حسين مسرور اصفهاني است، و در منظومة فردوسي خود، ابياتي چند از حکيم فردوسي را نيز آورده است.