نقش محمد حنفیه درتاریخ صدر اسلام
قیام سید الشهدا(ع)
بعد ازگذشت دو روز، حضرت همراه یاران و خاندانش به طرف مکه حرکت کرد و فقط محمدبن حنفیه به همراه حضرت خارج نشد. تاریخ، سخنانی از محمد و امام (ع)را دراین مدت نقل کرده است و ازآنجا که ما در بحث های آینده به این صحبت ها استناد خواهیم کرد؛ لذا عین آن را نقل می کنیم.
طبری می نویسد:
چون حسین (ع)قصد خارج شدن ازمدینه را داشت پسران و برادران و پسران برادران و همه ی اهل بیت با او خارج گردیدند،(1) مگر محمد بن حنفیه که به برادر عرض کرد:
ای برادر! تو نزد من ازهمه کسانم محبوب تر و عزیزتری. کسی را که شایسته تر از تو باشد، نصیحت نمی توانم بکنم. تا آنجا که می توانی با یاران خود از یزیدیان و از شهرها دوری گزین، سپس فرستادگانی را بین مردم بفرست و آنان را به سوی خویش دعوت کن. اگر با تو بیعت کردند، خدای را سپاس و اگر با تو دست بیعت ندادند و با دیگری همراه شدند، به سبب
این عقل ودین تو کم نشود و فضیلت و جوانمردی تو کاسته نگردد. می ترسم که به یکی ازاین شهرها بروی و پیش جمعی از مردم درآیی که میان خویش اختلاف کنند: گروهی با تو باشند و عده ای بر ضد تو قیام کنند و با هم بجنگند و هدف نخستین نیزه ها شوی و خون کسی که بهترین مردم است و پدر و مادرش برترین انسان هایند، بیهوده بر زمین بریزد.
امام حسین (ع) به او فرمود: برادرم! من می روم. محمد بن حنفیه عرض کرد:
ای برادر! به سوی مکه برو. اگر آنجا ایمن بودی که چه بهتر، واگرنه، سوی ریگستان ها برو و به کوه ها پناه ببر واز شهری به شهر دیگر حرکت کن تا کارمردم را ببینی. صواب و دوراندیشی، این است که از پیش برای کارها آماده باشی و اگر هنگام رخدادها بخواهی فکر کنی که چه کنم، کارها پیچیده می شود.
حضرت فرمود: ای برادر! اندرزگفتی و شفقت کردی. امیدوارم رأی تو صواب و موافق باشد. (2)
امام (ع) قبل ازخروج از مدینه منوره وصیت خویش را به محمد کرد و علت قیام خویش را در آن بیان داشت که ذکرآن دراین نوشتار نمی گنجد. (3)
علامه مجلسی به نقل از محمد بن ابوطالب موسوی می نویسد:
«شب دومی که حضرت سید الشهدا(ع) از نزد حاکم مدینه بازگشت، بعداز وداع با قبور جد بزرگوارش (ص) و مادر ارجمندش فاطمه زهرا(ع) و برادرمظلومش حسن مجتبی (ع)، به خانه آمد. محمد حنفیه نزد حضرت آمد و بعد ازبیان احساسات درونی خویش درباره برادرش، عرض کرد:
به مکه برو و اگر آنجا را امن یافتی، در همان جا سکنا گزین، ولی اگر آنجا هم مطمئن نبود، به سوی بلاد یمن برو که آنان یاوران جدت و پدرت بودند و رئوف و رقیق القلب هستند، علاوه بر آنکه کشورشان وسعت زیادی دارد و اگرآنجا هم ناامن بود، به بیابان ها و کوه ها برو و از شهری به شهری سفر کن، تا تکلیف مردم روشن شود و خداوند بین ما و قوم فاسق حکم کند.
حضرت (ع) پاسخ فرمود:
«یا اخی والله لو لم یکن الدنیا ملجا و لاماوی لما بایعت یزید بن معاویه: ای برادر!به خدا سوگند اگر در دنیا هیچ پناهگاه و آسایشگاهی هم نباشد، بازبا یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد».
محمد با گریه سخنان برادر را قطع کرد و حضرت را درآغوش گرفته، هر دو گریستند. سپس حضرت فرمود:
«یا اخی جزاک الله خیراً، نصحت و اشرت بالصواب و انا عازم علی خروج الی مکه و قد تهیات لذلک انا و اخواتی و بنو اخی و شیعتی و امرهم امری و رایهم رایی و اما انت یا أخی فلا علیک ان تقیم بالمدینه فتکون لی عیناً علیهم و لاتخف عنی شیئاً من امورهم؛ ای برادر!خداوند تو را جزای خیر دهد، همانا نصیحت کردی و راه صواب را نشان دادی. من قصد دارم به طرف مکه حرکت کنم و خودم و برادرانم و پسران برادرم و یاران اصحابم آماده حرکت هستیم و نظرآنان همان نظر من است. اما توای برادر! اشکالی ندارد که در مدینه بمانی و باکی برتو نیست، بلکه در مدینه بمان و به عنوان چشم و خبر رسان من باش و اوضاع مدینه را به اطلاع من برسان. و در مورد من از یزیدیان مترس». (4)
پس از آن، کاروان سیدالشهدا(ع)به سوی مکه مکرمه حرکت کرد و محمد حنفیه همچنان درمدینه بود، تا آنکه درایام حج برای ادای اعمال به مکه مشرف شد و درآنجا خدمت سیدالشهدا(ع) رسید، شبی که قرار بود امام (ع) به سوی عراق حرکت کند، محمد نزد او آمد و عرض کرد:
«ای برادر! عذر و مکر و حیله اهل کوفه را در مورد پدر و برادرم می دانی، می ترسم با تو نیز همان کنند که با آنان کردند. بهتراست که در مکه بمانی و به عراق نروی».
حضرت فرمود: «برادر!می ترسم یزید درحرم خدا حرمت خانه خدا را بشکند و مرا بکشد».
محمد گفت:
«پس اگر قصد خروج از مکه را داری، به سوی یمن حرکت کن که دست یزید و پیروانش به تو نرسد».
امام فرمود:
«باید ببینم چه می شود و چه باید کرد».
محمد به اتاق رفت و خوابید. در نیمه های شب با صدای عبدالله بن عباس که می گفت: ای محمد! تو خوابی و برادرت حسین حرکت کرد. برخاست و شتابان به سوی برادر رفت و گفت: مگربنا نشد که در کار خود بیندیشی و تجدید نظرکنی؟ امام (ع) فرمود: «آری، ولی دیشب پس از رفتن تو به طواف خانه خدا رفتم و سعی بین صفا و مروه را انجام دادم. در خواب و بیداری جدم رسول الله (ص) را دیدم و از او پرسیدم که به یمن بروم یا کوفه؟ رسول خدا فرمود: به سوی عراق برو که همانا خداوند دوست دارد تو را کشته ببیند».
محمد گفت: ای برادر! اگر چنین است، پس زن و فرزندانت را همراه نبر. سپس ادامه داد: «انالله و انا الیه راجعون. با این حال، بردن اهل بیت برای چیست؟».
امام فرمود: این مطلب را نیز از جدم پرسیدم، فرمود: «ان الله قد شاءان یراهن سبایاً، خدا خواسته که آنان را درحال اسیری ببیند».
سپس حضرت درادامه، داستان حضرت یحیی بن زکریا(ع) را نقل کرد و فرمود: «بنی اسرائیل در یک روز از فجر تا طلوع آفتاب، هفتاد نفر ازانبیای خود را کشتند».
آن گاه امام (ع)به سوی عراق حرکت کرد. (5)
چرا محمد حنفیه در کربلا حاضر نشد؟!
مورخان ونویسندگان شیعی کوشیده اند که با استناد و استشهاد به تاریخ، عذر موجهی را برای این مسئله بیابند و این گره کور را که ضعفی برای محمد است، از زندگی وی بگشایند. که البته وگاه برای عذرتراشی، مسیر تاریخ را به اشتباه پیموده اند.
از منابع شیعی استفاده می شود که این ابهام همیشه درتاریخ، ذهن شیعه را آزار می داده و به مناسبت های مختلف آن را مطرح و در مورد آن بحث کرده اند. از سوی دیگر، این نوع حرکت ها در مقابل قیام سید الشهدا(ع) دستاویزی شرعی و عقلی برای محافظه کاران شیعه درطول تاریخ شده تا در مقابل قیام های شیعی، حرکت مثبتی از خود نشان ندهند.
دراین بحث، با عنایت به شخصیت محمد و سیر زندگانی وی، گفتارها و نوشتارهای عالمانی را که به توجیه یاری نرساندن او به امام پرداخته اند، بررسی می کنیم و سعی می کنیم تا علت قابل قبولی را برای آن ارائه دهیم.
1-مریضی
علامه وحید بهبهانی (رحمه الله علیه) در جواب سؤال مهنا بن سنان که می پرسد: «آیا شیعیان برای محمد بن حنفیه در عدم خروجش با امام حسین (ع) و یاری نرساندن به حضرت در کربلا عذری آورده اند و توجیه کرده اند یا نه؟». می فرماید:
«اما تخلف محمد از امام حسین (ع)، پس نقل شده علتش مریضی محمد بوده است که سبب شد تا او همراه امام در کربلا نباشد». (6)
شهید بزرگوار استاد مطهری می گوید:
«تاریخ می نویسد محمد بن حنفیه، برادر امام، درآن موقع دستش فلج شده بود، معیوب بود، قدرت برجهاد نداشت و لهذا شرکت نکرد». (7)
ولی با توجه به تاریخ، این توجیه چندان درست به نظر نمی رسد؛ زیرا محمد حنفیه در وقت خروج امام ازمدینه و مکه سالم بود و حتی او را بدرقه کرد و در مباحث گذشته صحبت های او را با امام در هنگام خروج از مکه و مدینه بیان کردیم.
مامقانی می نویسد:
«آنچه نقل کرده اند که وی مریض بوده، اگر این مطلب صحیح باشد، هنگام خروج اهل بیت از مدینه نبوده است، بلکه وقت بازگشت کاروان به مدینه بوده؛ چنانکه بر کسی که به اخبار و سیر رجوع بکند، این مطلب واضح است». (8)
روایت شده: وقتی کاروان کربلا به مدینه آمد، محمد حنفیه در بستر بیماری خوابیده بود. از غلامش علت سر و صدا را پرسید. غلام برای آنکه او ناراحت نشود، گفت : برادرت از سفر برگشته است. محمد حرکت کرد تا از برادر استقبال کند، ولی وقتی نگاهش به علم های سیاه افتاد، فهمید که بی برادر شده. صیحه ای زد و از اسب بر زمین افتاد. غلام نزد امام سجاد (ع)آمد وگفت: عمویت را دریاب، قبل از آنکه بمیرد. حضرت بر بالین او آمد. محمد عرض کرد:
«ای برادرزاده!برادرم کجاست؟نور دیدگانم کجاست؟ میوه دلم کجاست؟»
«آتیتک یتیماً لیس معی، الا نساء خاسرات فی الذیول عاثرات باکیات نادیات والیتامی فاقدات (9)؛ درحالی آمدم که پدر را از دست داده و جز زنانی بی معجر و گریان وکودکانی بی کس همراه ندارم». البته دلیل فوق (بیماری) قابل اثبات نیست.
2-تقدیرالهی
«مردم، ابن عباس را به سبب عدم همراهی اش با سید الشهدا(ع)، سرزنش می کردند. وی در جواب می گفت: همانا اصحاب حسین بن علی (ع) تعداد مشخصی بودند که نه کم و نه زیاد می شدند و قبل از شهادتشان نام هایشان مشخص و معلوم بود. و محمد حنفیه می فرمود: نام اصحاب امام حسین (ع) و نام پدرانشان نزد ما اهل بیت نوشته شده و معلوم است». (10)
هرچند این مسئله واقعیت دارد که همه امور در «لوح محفوظ» ثبت شده و مقدرات نزد خدای متعال معلوم و مشخص است و هیچ چیزی نمی تواند آنچه را که مکتوب شده، تغییر دهد؛ ولی از سوی دیگر، انسان در اعمال خویش اختیاردارد و با نعمت اختیار، سنجش خوبی ها و بدی ها، و پاکی ها و پلیدی ها امکان پذیر است. لذا مستمسک قرار دادن این امر، جز توجیهی برای کردار و رفتار خویش چیز دیگری نمی تواند باشد. علاوه بر اینکه با این توجیه می توان تمام تقدیرها و گناهان را توجیه کرد.
3-حضور نداشتن او به هنگام خروج امام
لکن طبق مستندات تاریخی این حرف یقیناً اشتباه است؛ چرا که محمد نه تنها در مدینه بود، بلکه گفتارهایی نیز با آن حضرت داشت و حتی- چنان که قبلاً نیز گفتیم - امام (ع) وصیت خویش را به محمد گفت و بر فرض که در مدینه هم نبوده باشد، پس از اطلاع از حرکت حضرت، چرا وی را همراهی نکرد؟!
4-عدم وجوب همراهی حضرت
«امام حسین (ع)وقتی از حجاز به طرف عراق حرکت کرد، هرچند می دانست که «شهید» خواهد شد، ولی قصد«جهاد» با دشمنان دین را نداشت تا بر هر مکلفی متابعت امام (ع) و همراهی او در جهاد واجب باشد، بلکه حضرت برای اینکه اهل کوفه وی را دعوت کرده و از او خواسته بودند تا امامت را بپذیرد، به عراق رفت. لذا هیچ ایرادی بر کسانی که همراه امام خارج نشدند و از حرکت تخلف کردند، وارد نیست و فقط کسانی مؤاخذه می شوند که روز وقوع جنگ در کربلا حاضر بودند، اما به ولی امر خویش یاری نرساندند یا در نزدیکی آنجا بودند و می توانستند به امام نصرت برسانند، ولی هیچ عملی انجام ندادند و در یاری رساندن به آن جناب کوتاهی نشان دادند. پس کسانی که در حجاز ماندند و با حضرت همراه نشدند، مکلف به رفتن نبودند، تا نرفتنشان موجب نقصشان و فسقشان شود. از این رو، عده ای از بزرگان که نامشان در زمره شهدای کربلا نبود و تقدیرالهی برای نیل آنان به این شرف عظمی حاصل نشده بود، در حجاز ماندند و با این حال، کسی در عدالتشان شک نکرده است ». (12)
خلاصه آنکه نیامدن آنان به کربلا هرچند باعث محرومیت از درجات والای شهدای کربلا شد، ولی هیچ ایرادی بر عدالت و منزلت اینان وارد نشد؛ چرا که آمدن آنها واجب نبود.
در روایت صحیحه ای زراره از امام باقر (ع) نقل می کند:
«کتب الحسین بن علی (ع) من مکه الی محمد بن علی: بسم الله الرحمن الرحیم. من الحسین بن علی الی محمد بن علی و من قبله من بنی هاشم؛ امام بعد فان من لحق بی استشهد و من لم یلحق بی لم یدرک الفتح و السلام؛ (13)حسین به علی (ع)در مکه نامه ای به این عبارت به محمد حنفیه فرستاد: به نام خداوند بخشنده مهربان. از حسین بن علی (ع) به محمد بن علی و دیگران از بنی هاشم. اما بعد، کسی که به من ملحق شود، شهید می شود و کسی که به من نپیوندد، فتح و پیروزی را درک نخواهد کرد. و السلام».
حمزه بن حمران این روایت را چنین نقل کرده:
ما نزد حضرت صادق(ع) بودیم که بحث امام حسین (ع) وعدم خروج محمد حنفیه به همراه حضرت مطرح شد. امام صادق (ع) فرمود:
«یا حمزه انی ساحدثک فی هذا الحدیث و لا تسأل عنه بعد مجلسنا هذا. ان الحسین لما فصل متوجهاً دعا بقرطاس و کتب: بسم الله الرحمن الرحیم. من الحسین بن علی (ع) الی بنی هاشم امام بعد فانه من لحق بی منکم استشهد معی، و من تخلف لم یبلغ الفتح. والسلام». (14)
مامقانی به این حدیث استدلال می کند و می گوید: «این روایت دلالت دارد براینکه، کسی که به حضرت ملحق نشود، به این مرتبه عظیمی که همان شهادت در راه محبوب است، نائل نمی شود، نه اینکه عقاب شود؛ زیرا اگرمقصود حضرت جز این بود، باید مثلاًچنین می فرمود: و من لم یلحق مع قدرته فهو مأخذ بذنبه؛ کسی که قدرت دارد و با این حال به من ملحق نمی شود، گناه کرده و مؤاخذه خواهد شد». (15)
اما به نظر می رسد این جواب نیز برای پاک کردن دامان محمد است وجز توجیهی ضعیف چیزی نیست؛ علاوه براینکه وجود احتمالات متفاوت در روایت، استدلال به آن را مخدوش می کند. علامه مجلسی در مورد احتمالات روایت می گوید:
«لم یبلغ الفتح؛ یعنی رستگاری و پیروزی در دنیا، یا درآخرت و یاهم در دنیا و هم در آخرت، نصیب او نمی شود و این دلیلی است براینکه محمد حنفیه:
1-چون می دانست که کشته می شود، همراه با امام نرفت.
2-محمد حنفیه ازاین سعادت محروم بود(چون در تقدیرالهی چنین آمده بود).
3-محمد حنفیه هیچ عذری برای نرفتن با امام نداشت؛ چون امام، حجت را تمام کرده و به او و دیگران فهمانده بود که شهید خواهد شد؛ لذا برآنان واجب بود که امام را یاری برسانند». (16)
و درجای دیگرمی نویسد: «لم یبلغ الفتح؛ یعنی رستگاری دنیا را نخواهد چشید و ازآن سودی نمی برد. ظاهر این حدیث دلالت بر مذمت محمد حنفیه دارد، ولی احتمال هم دارد که معنای روایت این باشد که آن حضرت، محمد و بنی هاشم را مخیر کرده در اینکه بیایند یا نه. پس هرکسی که مخالفت و سرپیچی کند، باکی نیست». (17)
4-دستور امام برای ماندن در مدینه
«اما انت یا اخی فلا علیک ان تقیم بالمدینه فتکون لی عیناً لا تخف علی شیئاً من امورهم؛ (18)اما تو ای برادر! ایرادی ندارد که در مدینه بمانی. پس بمان و به عنوان چشم من در مدینه باش تا هیچ چیز از امور این شهر بر من مخفی نماند».
طبق این نقل، محمد نه تنها گناهی مرتکب نشده و خلاف واجبی را انجام نداده، بلکه بنابر امرمولایش حسین بن علی (ع)، ماندن بر او واجب بوده است ولی با عدم همراهی امام، ثواب کامل نبرده است.
ولی آنچه در تواریخ و کتب سیره نوشته شده، خلاف این نقل است و فقط علامه مجلسی این نقل را از محمد بن ابی طالب موسوی آورده است؛ لذا اعتبار چندانی ندارد.
5-محافظه کاری و ارتکاب معصیت
چگونه ممکن است محمد از خطرات وسختی های راه بر حسین (ع) اطلاع داشته باشد و حتی وی را ازاین امر بر حذر بدارد، ولی خود برای دفاع از امام خویش اقدامی انجام ندهد؟
و برفرض جهاد واجب نبوده و امام به قصد جهاد خارج نشده باشد، باز وجوب برای محمد باقی بود؛ زیرا باید از امام دفاع می کرد و در راه تحقق اهداف وی که همان اقامه عدل و عدالت وامر به معروف ونهی از منکر بود، به آن حضرت نصرت و یاری می رساند.
چگونه می توان باور کرد که وی می خواست برود، ولی چون امام او را نماینده خویش در مدینه
کرد، نرفت؛ زیرا وی هیچ اصراری به رفتن نکرد و حتی از همراهی فرزندانش نیز ابا داشت و ما درآمار شهدای کربلا هیچ اثری از اولاد برومند و فراوان محمد حنفیه مشاهده نمی کنیم. آیا این، غیر از همان محافظه کاری و احتیاط محمد، چیز دیگری است و توجیهی غیراز این را می پذیرد؟
ابن عساکر می نویسد: بعد از آنکه محمد به مکه آمد و با حسین بن علی (ع) ملاقات کرد، به وی گفت که به کوفه نرود و نظر حسین (ع) را صلاح ندانست، ولی امام رأی او را نپسندید و قبول نکرد:
«فحبس محمد بن علی ولده[عنه] فلم یبعث معه احداً منهم حتی وجد حسین فی نفسه علی محمد؛ محمد حنفیه اولادش را منع کرد که با حسین (ع) به کوفه برود و هیچ یک از فرزندانش را برای یاری امام حسین (ع) نفرستاد؛ به طوری که حضرت در مورد او، در دلش کدورتی احساس کرد».
سپس حضرت فرمود: «آیا دوست داری که فرزندت دچار مصیبت و سختی نشود!»
در جواب گفت: «من چه کنم وقتی که دچار مصیبت تو و فرزندانم شوم؟! لذا آنها را نمی فرستم تا فقط دچار مصیبت تو شوم؛ هرچند مصیبت تو، سخت تر و عظیم تر است». (19)
خلاصه اینکه به نظر می رسد محمد در زندگانی دچارخطا و معصیت شده و آن، این است که با عدم حضور خویش و با نثار جان فرزندانش، امام را یاری نکرد؛ هرچند بعد از آن توبه کرد و با کمک رسانی به مختار برای جبران اشتباه خویش کوشید.
پی نوشت ها :
1-«فخرج (ع) من تحت لیلته وهی لیلته الاحد لیومین بقیا من رجب»(ارشاد، ج2، ص32).
2-همان، ص 32 و 33؛ تاریخ طبری، ج3، ص 271؛ بحارالانوار، ج44، ص 324.
3-موسوعه کلمات الامام الحسین (ع)، ص 289-291.
4-بحارالانوار، ج44، ص 328. 329.
5-همان، ص 364؛ تاریخ طبری، ج3، ص 301.
6-تنقیح المقال، ج3، ص 112.
7-حماسه حسینی، ج2، ص 31.
8-تنقیح المقال، ج3، ص112.
9-نامه ها و ملاقات های امام حسین (ع)، ص200، به نقل از : معالی السبطین، ج2، ص 122.
10-بحارالانوار، ج44، ص 185، به نقل از: مناقب، ج4، ص52 و 53.
11-نهضت مختار ثقفی، ص 203.
12-تنقیح المقال، ج3، ص112.
13-بحارالانوار، ج45، ص87، به نقل از: کامل الزیارات. این نامه این چنین نیز روایت شده است : «اما بعد فکان الدنیا لم تکن، و کان الاخره لم تزل و السلام». (همان).
14-بحارالانوار، ج44، ص330 و ج45، ص 85.
15-تنقیح المقال، ج3، ص 112.
16-بحارالانوار، ج44، ص 360.
17-همان، ج 42، ص 81.
18-الفتوح، ج5، ص32، بحارالانوار، ج44، ص 321، دربحث های پیشین این نقل به طور کامل آورده شد.
19-ترجمه ریحانه رسول الله (ص)، الامام الحسین من تاریخ مدینه دمشق، ص 298.
منبع : فرهنگ کوثر (ویژه اندیشه و سیره اهل بیت شماره 82 ) / انتشارات آستانه مقدسه حضرت معصومه (س )سال 1389