انسان خوب، شهروند خوب
مقدّمه
در این فضا چند فیلسوف شاخص با افکار آزاداندیشانه پى در پى ظهور کردهاند که هریک به نوعى کوشیده نوعى حاکمیت سیاسى آرمانى را برقرار کند و جامعه را از بند هرج و مرج برهاند، اما هریک با مشکلاتى سخت دست و پنجه نرم کرده، نتوانست افکار خود را در جامعه محقق سازد و فقط اندیشههاى گرانقدر ایشان باقى مانده است. از جمله ایشان مىتوان به سقراط، افلاطون، ارسطو، سیسرون، و آگوستین اشاره داشت. البته از انصاف به دور است اگر نگوییم نوآورى ایشان در عرصه فلسفه سیاسى هنوز هم معرکه مشاجرات علمى بسیارى در مجامع علمى جهان بوده و سر آغاز حرکتى است که همچنان با سرعت بسیار در حال پیشرفت است.
آنچه در این مقاله در کانون بررسى مقایسهاى قرار مىگیرد، بخشى از افکار دو تن از فیلسوفان بزرگ یونان، یعنى افلاطون و ارسطو است.
موضوعى که از میان آثار و افکار افلاطون بیشتر جلب توجه مىکند، جامعه آرمانى افلاطونى است؛ حکومتى که تشکیل آن تمام فلسفه سیاسى وى را به سمت آن هدایت کرده، تمام مباحث وى درباره ایجاد این مدینه فاضله مىباشد؛ مدینه فاضلهاى که نقش انسان به عنوان «شهروند» و «نوموس»3 به عنوان تنظیمکننده روابط درآن بسیار پررنگ است. انسانى که در دولت آرمانى افلاطون از آن بحث مىشود، فردى عادى در جامعه غربى امروزى نیست که تنها در پى رفع غرایز مادى باشد؛ بلکه انسانى است که همواره به سوى کمال در حرکت است و زندگى اجتماعى و فردى وى سمتوسویى دگر دارد.
افلاطون با بحث از ابعاد فردى و اجتماعى انسان در دولتشهر، صفات انسان کامل و به تبع آن صفات شهروند کامل را برشمرده، نوع رفتارى را که باعث رشد و تکامل وجودى انسان است بیان مىنماید. وى در کتاب جمهورى خود، ابتدا جامعه آرمانى را ترسیم و با بررسى فضائل این جامعه مسیر حرکت به سوى این هدف را تعیین مىکند. بیان فضائل چنین جامعهاى و در ادامه تحقق این فضائل در انسان به عنوان شهروند، از مباحث مهم افلاطون مىباشد. وى سپس همین فضائل را در هر انسانى بررسى و بیان مىکند در صورت تحقق نیافتن این صفات در انسان و بعد فردى وى، جامعه آرمانى محقق نخواهد شد. ارسطو نیز که برترین شاگرد افلاطون است، با همین رویکرد به بررسى صفات انسان خوب و شهروند خوب مىپردازد و اجتماعى را ترسیم مىکند که به سمت کمال مطلوب در حرکت است. وى مىکوشد از منظر خود، واقعبینانه به موضوعات بنگرد. شاید بتوان در تمایز کلى بین عقاید افلاطون و ارسطو گفت افلاطون در اندیشه سیاسى مانند یک شاعر است، ولى ارسطو یک عالم؛ بدین معنا که افلاطون رویکردى ایدهآلیستى دارد و دور از ذهن و دسترس به بیان افکار خود پرداخته، حکومت آرمانى وى دستنیافتنى است. ولى ارسطو اندیشورى رئالیست است و افکار استاد خود را به ذهن نزدیک مىکند.4 انسان خوب در نگاه هر دو فیلسوف انسانى است که فضیلت انسانى را به دست آورده و فضائل چهارگانه موردنظر را داشته باشد. اما شهروند خوب در نگاه افلاطون کسى است که همین فضائل را در جامعه آرمانى به دست آورد و در مقابل شهروند خوب از نگاه ارسطو کسى است که به قانون عمل کند و فضیلت عدالت هم که بالاترین فضائل است، با عمل به قانون حاصل خواهد شد.
آنچه در این نوشتار به طور خاص به آن مىپردازیم، تلازم میان انسان خوب و شهروند خوب در افکار افلاطون و ارسطو مىباشد و اینکه آیا در اساس تلازمى بین بعد فردى و اجتماعى انسان در راه دستیابى به کمال وجود دارد یا خیر. بحث از اینکه آیا انسان خوب یا شهروند خوب نقش محورى در اندیشه ایندو فیلسوف دارد، در حصول به مطلب اصلى مهم است؛ به طورى که اگر قائل به این باشیم که انسان خوب اصل است، تلازم فوق قطعى مىنماید و در صورت بیان نقش محورى براى شهروند خوب مىتوان این تلازم را انکار کرد.
در اینباره کتابى که به طور مستقل به آن پرداخته باشد، یافت نشد و آنچه نوشته شده، تنها بررسى افکار و عقاید افلاطون و ارسطو است که در ضمن آن به این موضوع هم همانند دیگر موضوعات در عقاید و افکار این دو فیلسوف یونانى پرداخته شده است. براى مثال در کتاب خداوندان اندیشه سیاسى در ضمن مباحث عدالت در افکار افلاطون این موضوع هم به اختصار بررسى شده و دیگر منابع دست دوم نیز به همین سبک به آن توجه داشتهاند. آنچه در نتیجه جستوجو در مقالات منتشره به دست آمد، افزون بر مطالب طرح شده در منابع دست دوم نبود و مقاله یا نوشتهاى مستقل و مفصل در اینباره نیافتم.
در این مقاله با محور قرار دادن نظریات مربوط به انسان در دو بعد فردى و اجتماعى در افکار این دو فیلسوف، مباحثى در خصوص فضیلت انسانى و شهروندى مطرح و بررسى خواهیم کرد آیا بعد فردى و اجتماعى انسان در دستیابى به کمال مطلوب لازم و ملزوم یکدیگرند یا خیر و در پایان نیز نظریات این دو متفکر را در این مورد با هم مقایسه خواهیم نمود.
الف. دیدگاه افلاطون
حکمت (خرد، عقل)
شجاعت
اعتدال (خویشتندارى)
عدالت
چنانکه در ابتداى بحث نیز گفته شد، افلاطون بعد از توضیح این صفات در جامعه آرمانى خود مىکوشد آنها را به انسان خوب نیز سرایت دهد و حتى اعتقاد دارد «آنچه در جامعه یافتهایم، در افراد آدمى جستوجو کنیم، اگر اینجا نیز همان را یافتیم مطلوب حاصل است. ولى اگر نتیجه غیر از آن بود که انتظار داریم، ناچاریم به جامعه بازگردیم و در آنجا تحقیق را از سر بگیریم.»22 وى در این جهت انسان را مانند حکومت و جامعه دانسته که سه جزء در روح خود دارد: جزئى را که روح با آن مىاندیشد و داورى مىکند، جزء خردمند روح مىنامیم و جزئى را که روح به واسطه آن دوست مىدارد، جزء بىخرد و میلکننده نام مىنهیم23 و خشم را باید جزء سوم روح بنامیم.24 وى در ادامه پس از بیان این سه جزء براى روح، هریک از صفات را بر انسان خوب تطبیق مىدهد. افلاطون در مورد صفت عدالت اعتقاد دارد: «ما خود وقتى عادل هستیم و وظیفه خود را انجام مىدهیم که هر جزئى از روح ما تنها به وظیفه خاص خود بپردازد.»25 در مورد سه صفت دیگر نیز به همین ترتیب بیان دارد: «... شجاع کسى را مىتوان نامید که این جزء روحش، یعنى خشم ـ چه در خوشى، چه در رنج ـ مفهومى را که خرد درباره خطرناک و بىخطر به او داده است استوار بدارد... و دانایى هر کس به واسطه آن جزء کوچک روح است که زمام حکومت را به دست دارد و... فقط همین جزء مىداند که براى هریک از دیگر اجزا و همچنین براى تمام روح، چه مفید است و چه مضر... و خویشتندار کسى را مىتوان نامید که جزء فرمانروایى روحش با اجزاء دیگر اتفاقنظر داشته باشد در اینکه زمام حکومت باید به دست فرد باشد... .»26
تا اینجا فضائل چهارگانه انسان خوب بیان شد و اینکه این صفات در جامعه آرمانى افلاطونى هم بوده و به این دلیل که از انسانهاى کامل تشکیل شده، داراى این چهار فضیلت است.
وى هریک از فضائل چهارگانه را علاوه بر اینکه فضیلتى براى انسان مىداند، معتقد است این صفات «در عین حال خصیصهاى است در وجود مردمان که آنها را مستعد برقرار کردن روابط سیاسى با یکدیگر به منظور تشکیل جامعههاى سیاسى مىسازد»27 و حتى «یکسان دانستن اثر عدالت در تربیت نفس بشر و در اجتماعى کردن او، اولین و اساسىترین اصل فلسفه سیاسى افلاطون است.»28
افلاطون اعتقاد دارد که صفات انسان خوب و شهروند خوب چیزى جدا از هم نیست و اینطور نیست که انسان بدون اجتماع و زندگى سیاسى به کمال مطلوب برسد. در مقابل، جامعه نیز بدون داشتن انسان خوب و تنها در سایه داشتن شهروندان خوب نمىتواند به جامعه آرمانى تبدیل شود؛ بلکه حتى «قوانینى که زندگى کردن انسان را در اجتماع امکانپذیر مىسازد، با مقرّراتى که نفس و طینت وى را خوب مىکنند، هر دو یکساناند.»29 وى حتى این موضوع را طبیعى انسان مىداند و درباره محدودیتهاى اجتماعى نیز که به انسان تحمیل مىشود اعتقاد دارد «محدودیتهایى که بنا به ضرورت اجتماع بر آزادى فرد تحمیل مىشود، درست همان محدودیتهایى مىباشند که بنا به تشخیص کارگاه آفرینش علوِّ فردى او را به بهترین وجه افزایش مىدهند.»30 و حتى اعتقاد دارد که «طبیعت چنین مقرّر کرده است که انسان جانورى اجتماعى باشد.»31 اما نقش جامعه نیز در نظر وى کمتر از انسان نیست؛ چنانکه در کتاب جمهور هدف وى در ابتدا ترسیم یک جامعه آرمانى و سپس رسیدن همه شهروندان به فضیلت شهروندى است. در کنار این حرکت، انسان نیز باید به سمت کمال حرکت کند و اگر انسانها به سوى کسب فضائل در حرکت نباشند، جامعه نیز به هدف آرمانى خود دست نخواهد یافت. اما نمىتوان از توجه وى به بعد فردى انسان نیز به راحتى گذشت؛ چنانکه در کتاب قوانین ـ که از حکومت آرمانى خود اندکى عقبنشینى کرده است ـ در مسیر بیان قوانین لازمالاجرا در جامعه و رسیدن به کمال مطلوب اهتمام ویژهاى به بعد فردى و روحى انسانها دارد و نمىتواند از تأثیر زندگى خصوصى آنان در روحیات افراد جامعه و علت براى بیمارى جامعه به راحتى گذر کند.32 وى قوانین وضع شده را تنها در مورد زندگى اجتماعى انسان جارى و سارى نمىداند، بلکه حوزه فردى آدمى نیز همانند حوزه اجتماعى انسان توجه دارد؛ چنانکه این دو حوزه را جدا از هم نمىپندارد و پیوستگى آنها را از حتمیات مىشمرد. در موارد بسیارى در کتاب قوانین مىتوان این نکته را در نوشتههاى وى یافت. توجه به زندگى خصوصى انسانها از مهمترین آن موارد است؛ چنانکه وى مىگوید: «اگر زندگى خصوصى مردم تحت نظامى درنیاید، قانونى هم که براى زندگى عمومى جامعه وضع مىشود پایدار نخواهد ماند.»33 پس مىبینم حتى حوزه خصوصى افراد نیز براى قانونگذار مهم است. قانونگذار همچنین براى پرورش روح آدمى نیز دستورهایى دارد. مباحثى مانند ورزش و تأثیر آن در روح انسان، چگونگى ازدواج و تلاش انسان در جهت غلبه بر هواهاى نفسانى همه نشان از دقتنظر وى در اخلاق جامعه است.34 وى همچنین روح را اصل و اساس مىداند و جسم را در مرتبه دوم قرار مىدهد و توجه ویژه وى به روح آدمى و پرورش آن براى اینکه فرد نقش خود را در طبقه اجتماعى مخصوص خود به بهترین وجه به انجام رساند، نشان از جدا نبودن نقش انسانى و شهروندى در نظر اوست.35
در نتیجه آنچه مىتوان از اندیشه افلاطون به دست آورد اینکه وى قائل است فضائل انسان خوب و شهروند خوب با هم مطابقت دارند و این دو در طول یکدیگرند؛ زیرا اساسا انسان موجودى است اجتماعى و سیاسى و کمال مطلوب وى یعنى رسیدن به درجه انسان خوب بدون همراهى با جامعه آرمانى وى و بدون قرار گرفتن تحت تربیت آن ممکن نخواهد بود. از طرف دیگر شهروند خوب نیز که در حکومت آرمانى وظایف خود را به خوبى انجام مىدهد و در جهت رسیدن آن جامعه به کمال مطلوب مىکوشد، کسى نیست جز انسان خوب و این دو لازم و ملزوم یکدیگرند و در طول هم قرار دارند؛ به گونهاى که پیش از شهروند خوب بودن حتما باید انسان خوبى بود. شاید این مطلب در مورد وى اغراق نباشد که افلاطون به مثابه یک پیامبر، هم در بعد فردى انسانى و هم در بعد اجتماعى، براى دستیابى به کمال نهایى راه نشان مىدهد و عقاید وى سرمنشأ الهى دارد.
ب. دیدگاه ارسطو
فضائل شهروندى در جامعه ارسطو به دو گونه مىباشد: اول فضیلتى است که هر فرد در زندگى اجتماعى خود، بسته به نقشى که در اجتماع دارد، در پى رسیدن به آن است؛ مثلاً یک سرباز به دنبال این است که بتواند شجاعت خود را در جنگ نشان دهد. پس هر شهروندى به واسطه شغلى که در جامعه دارد، به دنبال این است که بتواند در شغل خود بهترین باشد و وظیفه شهروندى خود را در آن نقش اجتماعى به نحو احسن انجام دهد. اما فضیلت دوم آنکه هر شهروندى به دنبال آن است که بتواند در رستگارى جامعه خود سهیم باشد و آن فضیلت هدف مشترک همه شهروندان است و زمانى که جامعه به رستگارى رسید، تمام افراد جامعه داراى این فضیلت مىشوند.39 این دو فضیلت در طول یکدیگرند؛ زیرا رستگارى جامعه در گرو کسب فضائل فردى در هر موقعیت اجتماعى است و وقتى تمام افراد جامعه در آن نقش اجتماعى خود فضیلت کسب کنند، رستگارى و فضیلت جامعه نیز حاصل مىشود و اگر هریک از افراد یک جامعه به وظیفه خود به خوبى عمل نکند، کل آن جامعه نیز به هدف نهایى خود نخواهد رسید.
وى در مسیر دستیابى به فضائل و کمال مطلوب، دستیافتنى بودن و آسان بودن دستیابى به آن را در نظر داشته و بر همین اساس گفته است: «سعادت راستین در آن است که آدمى آسوده از هرگونه قید و بند با فضیلت زیست کند و فضیلت در میانهروى است. از اینجا برمىآید که بهترین روش زندگى آن است که بر پایه میانهروىدرحدىباشدکههمهکس بتواند به آن برسد.»40
به باور ارسطو «مىتوان یک شهروند خوب بود بىآنکه الزاما فضیلت انسان خوب را داشت»؛41 زیرا فضائل شهروند خوب نسبت به حکومت و جامعهاى که فرد در آن زندگى مى کند متفاوت ولى فضائل انسان خوب در همه جا مطلق است. بدین معنا که در هر اجتماعى بر اساس قوانین و عرف حاکم بر آن اجتماع، فضائل شهروندى تعریف مىشود؛ براى نمونه ممکن است در اجتماعى شرابخوارى نوعى حرکت به سوى کسب فضائل باشد و در اجتماعى دیگر این عمل نوعى حرکت به سوى کسب رذایل، حال آنکه فضائل انسان خوب در همه جا یکى است و با هم تفاوتى ندارد. از طرفى مىتوان گفت هریک از عناصر متفاوت جامعه و هریک از اجزاى نامتشابه آن، استعدادها و توانایىهاى متفاوتىباهمدارند.پسبافرضتفاوتاستعدادهاوتوانایىها باید گفت فضائل آنها نیز با هم متفاوت خواهد بود.42
وى بعد از ذکر این مطلب در کتاب سیاست خود بیان مىکند: «در حکومت کمال مطلوب، شهروند خوب همان انسان خوب است. از این سخن برمىآید که شیوه و وسیله خوب شدن فرد، همان شیوه و وسیله ایجاد حکومت آریستوکراسى یا پادشاهى است. بدینگونه تربیت و رفتارى که پدیدآورنده انسان خوب است، همان تربیت و رفتارى است که مىتواند وى را شهروند و یا شهریارى نیکمنش به بار آورد.»43 آنچه در ابتداى ملاحظه این دو کلام به ذهن آدمى مىرسد، نوعى تناقض در گفتار مىباشد؛ زیرا مدلول کلام دوم وى این است که نوع تربیتى که حکومت براى پرورش یک شهروند خوب در جامعه به کار مىبرد، هم انسان خوب و هم شهروند خوب را در وجود یک فرد متجلّى مىکند. پس چنین نیست که این دو با هم تلازم نداشته باشند که این مطلب با جمله قبلى ارسطو که در ابتداى این مطلب آورده شد، در تناقض آشکار است. با اندکى تأمّل در کلام دوم وى مىتوان به این مطلب پى برد که منظور وى آن است که براى دستیابى به صفات شهروند خوب نیازى به این نیست که شما در ابتدا انسان خوبى باشید، ولى انسان خوب بودن در گرو شهروند خوب بودن است. به بیان واضحتر یکى از شرایط «انسان خوب بودن» این است که در اجتماع به وظایف شهروندى به طور کامل عمل کرد و فضیلت یک شهروند را به دست آورد تا بتوان به فضیلت یک انسان رسید، ولى در مقابل براى رسیدن به کمال شهروندى به کسب فضائل یک انسان نیازى نیست.
فلسفه سیاسى ارسطو نیز همانند افلاطون فضیلتمحور است و تلاش وى در جهت پیشبرد اجتماع به سمت کسب فضائل و در مرحله بعد رسیدن به نیکبختى است. با توجه به گوناگونى فعالیتهاى انسان مىتوان غایات متفاوتى براى هر عمل وى در نظر گرفت؛ اما بهترین غایت مربوط به بهترین فعالیت است که غایات همه اعمال انسان را تحت تأثیر خود قرار مىدهد. در جایى که سیاست را بهترین علم و عمل بدانیم، پس دستیابى به غایت آن نیز بهترین فضیلت خواهد بود.44 غایت سیاست نیز فضیلت شهروندى یا همان شهروند خوب بودن است که در نهایت، جامعه نیز به فضیلت خواهد رسید.45 توجه به این نحو غایتمندى نشان از اهتمام ویژه ارسطو به شهروند در مقابل انسان است.
از دیگر نشانههاى توجه ویژه ارسطو به شهروند، نگاه وى به صفت عدالت است. به عقیده وى عدالت جزئى از فضیلت نیست، بلکه همه فضائل انسانى را تحت تأثیر قرار مىدهد و یگانه فضیلت در جامعه موردنظر مىباشد.46 وى در کتاب اخلاق نیکوماخوس به تفصیل به بحث از تعریف و بیان مقصود خود از این صفت مىپردازد. اما نکته مهم این است که وى عدالت را در بعد فردى انسان بىاثر مىداند؛ بدین معنا که عدالت فقط در بستر فعالیتهاى اجتماعى بروز و ظهور دارد و تنها در بعد اجتماعى انسان مىتوان آن را یافت. به طورى که اگر انسان به تنهایى در مکانى زندگى کند و به دور از افراد هم نوع خود باشد، هر عملى انجام دهد، نمىتوان او را به عدالت متصف کرد. انسانى که نتواند در تعامل با انسانهاى دیگر باشد، به طور طبیعى نمىتواند عدالت را در خود نمایان کند. عدالت امرى فردى نیست، بلکه تنها در سایه ایفاى نقش شهروندى بروز مىکند و در نتیجه فضیلتى فردى هم نیست. به عبارت دیگر صفت عدالت فضیلتى اجتماعى است که تنها در تعامل با انسانها به دست مىآید.47
وى اعتقاد دارد «براى اینکه کشورى به صورت کمال مطلوب پدید آید، همه افراد آن باید فضیلت یک شهروند خوب را داشته باشند، ولى محال است که همه ایشان فضیلت یک آدم خوب را داشته باشند.»48 ارسطو رویکردى واقعگرایانه دارد؛ زیرا وى همین حکومت را با همین عناصر موجود در صورتى که شهروندان به وظایف خود به درستى عمل نمایند، قابل رسیدن به کمال مطلوب مىداند.
ارسطو نبودن التزام میان انسان خوب و شهروند خوب را به طور مطلق نمىداند و بیان مىکند: «فضیلت فرمانرواى خوب همان فضیلت انسان خوب است»؛49 زیرا «مراد همه ما از یک فرمانرواى خوب، مردى محتاط و از سیاستمدار خوب، مردى خردمند است.»50 توضیح آنکه صفات یک فرمانروا ـ که همان محتاط بودن به معناى کسى که از حکمت یا حد اعلاى تکامل روحى برخوردار است ـ51 همان صفات انسان خوب است که از شرایط فرمانروا به عنوان یک نقش شهروندى است.
ارسطو همچنین نظر خود را بر اساس انواع حکومت توسعه داده و اعتقاد دارد: «در برخى از انواع حکومت، انسان خوب همان شهروند خوب است، ولى در انواع دیگر این دو با هم تفاوت دارند؛ و همچنین در آن حکومتهایى که انسان خوب همان شهروند خوب است نه هر شهروندى بلکه فقط سیاستمداران، یعنى کسانى که امور عامه مردم را به تنهایى یا با یکدیگر تدبیر مىکنند، یا شایستگى این کار دارند، در عین حال افراد خوبى نیز هستند.»52 به عبارت دیگر «فقط در آریستوکراسى53 است که شهروند خوب مرادف با انسان خوب است.»54
در نتیجه مىتوان گفت ارسطو هیچ تلازم قطعى بین انسان خوب و شهروند خوب قائل نیست ولى چنانکه گفته شد، وى رسیدن به فضائل انسان خوب را تنها از طریق دستیابى به فضائل شهروند خوب میسر مىداند. در نظریات ارسطو به طور کلى توجه به شهروند و فضائل وى نمود بیشترى دارد، بیان صفات شهروند و توجه به فضائل انسانى در جامعه به صورت خاص و نقش حاشیهاى انسان به طور فرد در عقاید ارسطو همه از این مطلب حکایت دارد. توجه به این نکته ضرورى است که نبودن تلازم در نگاه ارسطو ـ با توجه به آثار وى که به جامانده ـ لزوما به این معنا نیست که وى به طور قطع قائل به فقدان ارتباط میان انسان خوب و شهروند خوب است، بلکه وى نیز تلازم را امرى ناگزیر مىداند و کتاب اخلاق نیکوماخوس وى نیز شاهد بر این مدعاست که فضائل انسانى نیز مورد توجه بوده، ولى در مقایسه با نقش شهروندى انسان و حضور در اجتماع کمتر به آن پرداخته شده است.
بررسى و مقایسه نظریات دو فیلسوف
با توجه به موارد پیشگفته، در مقام مقایسه اندیشه افلاطون و ارسطو به نظر مىرسد در وجود نسبت بین انسان خوب و شهروند خوب هر دوى آنها قائل به نوعى تلازماند؛ هرچند در برخى موارد ارسطو به وضوح این تلازم را رد کرده و به نقش شهروندى توجه بیشترى داشته است. ولى با نگاه کلى به فلسفه سیاسى وى و به ویژه موارد بحث شده در کتاب اخلاق نیکوماخوس، که بحث از اخلاق مدنى است، به دست مىآید وى نیز همانند افلاطون به نوعى این تلازم را قبول دارد و به آن پایبند است. البته همانگونه که ذکر شد، توجه به بعد فردى انسان در نگاه ارسطو همانند عقاید افلاطون نیست. افلاطون در ادامه افکار استاد خود سقراط به دنبال دستیابى به انسان خوب است. بدین معنا که فضیلت انسانى در نگاه افلاطون نقش محورى دارد و در فضیلت شهروند و در پى آن، جامعه آرمانى تأثیر مستقیم و مهمى دارد. به گونهاى که وى فضیلت جامعه و شهروندى را در سایه فضیلت انسانها مىبیند و وصف کردن شهروند را به «خوب بودن» بدون کمال وى در بعد فردى و انسانى، ناممکن مىداند. توجه و اهتمام ویژه به تربیت انسان و پایبندى به اخلاقیات و در نهایت دستیابى به فضایل چهارگانه از نگاه وى ابتداى حرکت به سوى فضیلت شهروندى و در نهایت دستیابى به جامعه آرمانى است. حتى وى در کتاب قوانین خود که به نوعى از حکومت آرمانى ترسیم شده در جمهور دست کشیده است و آن را دستنیافتنى فرض کرده، در مقام بیان قوانین جامعهاى که هدفش قرار گرفتن در مسیر کمال است، توجه به روحیات و خلقیات انسانى را سرلوحه وضع قوانین جامعه مىداند و همواره در پى قانونگذارى با توجه به ابعاد فردى انسان است. اما در طرف مقابل، ارسطو، توجه کمترى به بعد فردى انسان دارد. وى دستیابى به فضیلت انسانى را آرمانى و آن را دور از دسترس مىداند. به بیان دیگر ارسطو فضائل انسانى را بیان کرده، دستیابى به آن را نیز در مسیر حرکت به سوى کمال اجتماع مهم مىداند، ولى در ادامه با بیان این مطلب که انسان خوب بودن یک نگاه آرمانى به انسان است و نمىتوان از وى آن انتظار را داشت، همه همت خود را براى پرورش شهروند خوب به کار مىبرد؛ زیرا فضیلت شهروندى را، تنها در رعایت قانون و عمل به آن مىداند و کسب عدالت را بهترین فضیلت به معناى احترام به قانون مىشمرد و همانگونه که در بیان عقاید وى گذشت، عدالت را نه جزئى، بلکه همه فضیلت مى داند. وى مىکوشد از نگاه آرمانى افلاطون به جامعه و انسان بگذرد و فضیلت دور از دسترس افلاطون را به فضیلتى واقعگرایانه تبدیل کند که انسان بتواند به آن دست یابد. به همین دلیل هم کسب فضایل انسانى را کنار مىگذارد و توجه کمترى به آن دارد و آن را در کسب فضائل شهروندى بىتأثیر مىداند.
نتیجهگیرى
پينوشتها:
* کارشناس معارف اسلامى و علوم سیاسى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره. دریافت: 19/12/88 ـ پذیرش: 29/1/89.
2ـ عالم عبدالرحمن، تاریخ فلسفه سیاسى غرب، ج 1، ص 3.
3. Nomos.
4ـ همان، ص 155.
5ـ افلاطون، مجموعه آثار، ترجمه محمّدحسن لطفى، ج 2، ص 944.
6ـ همان، ص 954.
7ـ همان، ص 955.
8ـ مایکل برسفورد فاستر، خداوندان اندیشه سیاسى، ترجمه جواد شیخالاسلامى، ج 1، پاورقى، ص 107.
9ـ همان، ص 42.
10ـ طبقات جامعه آرمانى افلاطون، عبارتند از: 1. حاکمان؛ 2. پاسداران و نگهبانان؛ 3. توده مردم.
11ـ افلاطون، جمهور، ترجمه فؤاد روحانى، ص 228.
12ـ همان، ص 229.
13ـ مایکل برسفورد فاستر، خداوندان اندیشه سیاسى، ص 112.
14ـ همان.
15ـ افلاطون، جمهور، ص 232.
16ـ همان، ص 233.
17ـ همان، ص 234.
18ـ مایکل برسفورد فاستر، خداوندان اندیشه سیاسى، ص 118.
19ـ افلاطون، مجموعه آثار، ج 2 کتاب جمهورى، ص 951.
20ـ مایکل برسفورد فاستر، خداوندان اندیشه سیاسى، ص 50.
21ـ افلاطون، مجموعه آثار، ص 952.
22ـ همان، ص 954.
23ـ همان، ص 961.
24ـ همان، ص 963.
25ـ همان، ص 964.
26ـ همان، ص 965.
27ـ مایکل برسفورد فاستر، خداوندان اندیشه سیاسى، ص 52.
28ـ همان، ص 58.
29ـ همان، ص 68.
30ـ همان.
31ـ همان.
32ـ ر.ک: افلاطون، مجموعه آثار کتاب قوانین، ص 2227.
33ـ همان، ص 2230.
34ـ همان، فصلهاى 6،7 و 8.
35ـ همان، ص 2036ـ2038.
36ـ ارسطو، سیاست، ترجمه حمید عنایت، ص 101.
37ـ همان.
38ـ همان، ص 137.
39ـ همان، ص 108.
40ـ همان، ص 179.
41ـ همان، ص 108.
42ـ همان.
43ـ همان، ص 154.
44ـ ر.ک: ارسطو، اخلاق نیکوماخوس، ترجمه محمّدحسن لطفى، ص 17.
45ـ همان، ص 39.
46ـ همان، ص 168.
47ـ همان، ص 165ـ202.
48ـ ارسطو، سیاست، ص 109.
49ـ همان، ص 110.
50ـ همان، ص 109.
51ـ همان، پاورقى 2، ص 109.
52ـ همان، ص 115.
53ـ حکومت چند اندیشمند و فیلسوف که برترى معنوى یا عملى نسبت به بقیه دارند.
54ـ همان، ص 172.
=====
ـ ارسطو، اخلاق نیکوماخوس، ترجمه محمّدحسن لطفى، تهران، طرح نو، 1378.
ـ ارسطو، سیاست، ترجمه حمید عنایت، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، چ سوم، 1371.
ـ افلاطون، جمهور، ترجمه فؤاد روحانى، تهران، علمى فرهنگى، چ ششم، 1374.
ـ افلاطون، مجموعه آثار کتاب جمهورى و قوانین ترجمه محمّدحسن لطفى، تهران، خوارزمى، چ سوم، 1380.
ـ برسفورد فاستر، مایکل، خداوندان اندیشه سیاسى، ترجمه جواد شیخالاسلامى، تهران، علمى و فرهنگى، چ ششم، 1383.
ـ عالم، عبدالرحمن، تاریخ فلسفه سیاسى غرب، تهران، وزارت امور خارجه، چ نهم، 1385.
ارسال توسط کاربر محترم سایت :samsam
/ج