غفلت غربی و بيداری اسلامی دو حركت متعارض در جهان كنونی(2)
6. پيشينه تمدنی لهو و لعب و غفلت در جوامع مدرن
مطالعه و دانشپژوهی و توليد اقتصادی كاهش میيابد. مقادير زيادی تنقلات مصرف میشود و بر سلامتی مردم جهان اثر سوء میگذارد و... به علاوه ورزشهای مذكور، گذشته از جنبه سرگرمی و بازی، به حرفههايی پر سود و تجارتی پر درآمد و صناعتی پرطرفدار مبدل شدهاند. آيا در همه اينها نشانی از معنويت، عبوديت، انسانيت، حريت، عدالتپروری و امثال اينها میبينيد يا همه چيز تعطيل می شود تا حصول نتيجه جام جهانی؟ آيا هزينه اين غفلت يا تغافل قابل برآورد يا جبران هست؟ واقعيت اين است كه تمام اينها بخشی از تمدن باستانی نوين غرب است تا زندگی بيشتر قابل تحمل گردد و جوامع اسلامی كه دچار فقر معنويت و فقر عبوديت نيستند، از چنين سرگرمیهايی طرفی نمیبندند جز عقبماندگی بيشتر و فقر شديدتر و بهرهدهی فراوانتر و توسعهنيافتگی نمايانتر در بخشهای كشاورزی، صنعت و خدمات.
7. سكولاريسم و غفلتزدايی
انسان غربی غالبا سكولار و فرد سكولار، به هيچ امر مقدسی اعتقاد ندارد كه او را از وضع موجود منقطع كند و به انديشه معنوی فرو برد. وقتی از معنويت سخن میگوييم، مراد گونهای از عبوديت است. در غرب آموزههايی چون آزادی و برابری و عدالت و صلح و عواطف، امر معنوی تلقی میشوند. همعرضانگاری همه زمانها، مكانها، اشيا، اشخاص و... میتواند دليل خوبی برای بیتكليفی و سرگرمی لذتبخش يا معنابخش و انقطاع مصنوعی از واقعيات تلخ باشند.
8. حكمت علمی جديد، علت موجده و مبقيه سرگرمیها و غفلت در جوامع متجدد
الف) حكمت خلقی يا اخلاق
در غالب جوامع بشری ـ تا وقتی كه گرفتار عوارض مدرنيته نشده بودند ـ اصول اخلاقی لايتغير و مطلق و محكمی مطرح و ترويج میشدند كه كسی در صحت همه جايی و همه وقتی آنها ترديد نداشت. مثل راستگويی و امانتداری و جوانمردی و سخاوت و شجاعت و پاكدامنی و... كه فضايل اخلاقی يا مكارم اخلاقی خوانده شدند و چنان مهم بودند كه پيامبر آخرالزمان كه آخر پيامبران و افضل آنان بود، علت بعثت را اتمام مكارم اخلاقی خواندند (به گونهای كه ديگر هيچ نقصان وكاستی در خویهای انسانی نباشد) و اتفاقا خلق و خوی عظيم خود او بيشترين اثر را در اشاعه دين اسلام داشت. اما در جوامع مدرن كه تعريف دين و خدا و نيز الگوهای زندگی و غايتمندی يا بیغايتی انسان و رابطهاش با خدا و طبيعت و همنوعان دچار تحولی ژرف و هبوطی حيرتآور شد، اخلاق نيز از حوزه دين خارج گرديد و خصوصيت اجتماعی خود را از دست داد و از اريكه اطلاق و عموم و جاودانگی فرود آمد و خاكسترنشين نسبيت گرديد و مهر اعتبار احراز مسئوليتهای اجتماعی از كفش ربوده شد.
نيچه كه در شمار انديشهورزان اثرگذار غربی است، اذعان میكند كه بدون ايمان به خدا اخلاق میميرد و وجود ندارد: «گويی اخلاق میتوانست بدون وجود پروردگاری كه آنها را تأييد رسمی كند، به حيات خود ادامه دهد! اگر قرار باشد كه ايمان به اخلاق ابقا شود، وجود فراسو، مطلقا ضروری است.» (31) وی ادعا میكند كه: «تمامی فضايل، شرايطی فيزيولوژيك هستند، به ويژه كاركردهای اصلی ارگانيك كه ضروری و خوب پنداشته میشوند. تمامی فضايل، به واقع احساسات تند و سوزان و حالات ارتقا يافتهاند. دلسوزی و عشق به همنوع به مثابه رشد انگيزش جنسی، (32) دادگری به مثابه رشد انگيزش انتقامگيری، فضيلت به مثابه لذت از مقاومت... من اخلاق را دستگاه ارزيابیهايی درك میكنم كه تا اندازهای با شرايط زندگی موجود زنده همساز است. در گذشته درباره هر اخلاقيتی میگفتند: آن را از روی ميوههايشان میتوان شناخت. من درباره هر اخلاقيتی میگويم: ميوهای است كه به ياری آن، خاكی كه در آن روييده باز میشناسم. (33)
پيشنهاده اصلی من: هيچ پديده اخلاقی وجود ندارد، تنها تعبير اخلاقی اين پديدهها وجود دارند...» (34) نيچه اخلاقيات را به مثابه اثر بیاخلاقی میداند و اخلاق را همواره با خود در ستيز و برای زندگی (لذت از زندگی و قدردانی از آن و شناخت و رشد آن) زيانبار و در جستجوی برپايی عالیترين پديدههای ناساز با خويش میداند (35) و ادعا میكند كه نتيجه استيلای ارزشهای اخلاقی، فساد و روانشناسی و به دنبالش مرگباری همهگير است (36) و با برشمردن چندين فضيلت اخلاقی مدعی میشود كه اين صفات يا به عنوان وسيلهای برای هدفی معين (غالبا پليد) يا به عنوان پيامدهای طبيعی عاطفهای استيلاگرانه (مثل معنويت)، يا تجلی حالت بیقراری به عنوان شرط هستی و غيره پديدار شدهاند و با ستايش از انسانهای مستقل و قدرتمند و درندهخود، بر اين باور است كه عامه مردم همانند گله گوسفندند كه به خاطر دشمنی اخلاقیاش با سلسله مراتب (هرم قدرت) غريزهاش از برابركننده (مسيح) طرفداری میكند و نسبت به افراد نيرومند، دشمنخو، بیانصاف، بیاعتدال، بیشرم، بیملاحظه، گستاخ، بزدل، بدسگال، ساختگی، نابخشنده و حقهباز، حسود و كينهجوست. (37)
به گمان وی، اگر ما در درونمان فرمانی اخلاقی را در قابل نوعدوستی میشنويم، به گله تعلق داريم و اگر خلاف آن را احساس كنيم و چنين بينديشيم كه خطر و گمراهی، در اعمال بیغرضانه و غيرخودخواهانه نهفته است به گله تعلق نداريم و مستقليم. (38) وی ناشكيبابی اخلاقی (هراس از غيراخلاقی بودن خود) را تجلی ضعف در انسان میداند! (39) داوریهای نيچه درباره اخلاق، اينچنين و فراوان است و البته میتوان يكی از ريشههای چنين طرز تفكری را كه طرفداران عملی و نظری بیشماری در جوامع مدرن دارد، همان طرز تلقی دانست كه «علم، قدرت است» (40) و نيچه میخواهد بگويد برترين مردم آنهايند كه در پی قدرت يا آرزوی آنند، بلكه او بيشتر اخلاقگرايان را نيز قدرتطلبانی میشمرد كه بر انگيزههای خود رنگ اخلاقی زدهاند. علاوه بر نيچه، پوزيتيويستها كه معتقد بودند موضوع هر دانشی بايد به ازاء خارجی (يعنی وجودی محسوس در خارج از ذهن انسان) داشته باشد، چون ارزشهای اخلاقی را فاقد وجود محسوس و قابل ادراك میدانستند (همانند روح و جاودانگی آن) لذت آن را غيرواقعی و موهوم و لغو و بيهوده مینمودند. همچنين پراگماتيستها (عملگرايان مثل شيلر، جان ديوئی و ويليام جيمز) انديشهها و فضايل اخلاقی را ابزاری برای هر فرد میدانستند تا به وسيله آنها به اهداف و منافع شخصی خود برسند و فاقد اصالت برای اخلاق بودهاند. ماركسيستها اصول اخلاقی را پديد آمده ابزار توليد و مناسبات طبقاتی و روبنای تحولات اقتصادی و فاقد اطلاق و عموميت شمردهاند و خود را عهدهدار تغيير و اصلاح طبيعت سيال بشر دانستهاند. (41)
لذتباوران گروه ديگری كه طرفداران بسيار هم يافتند؛ يعنی در مقابل تعريف قديمی كه اخلاق را متضمن و تأمينكننده سعادت میدانستند و سعادتباور بودند، لذتباوران معتقدند عمل اخلاقی و نيك است كه آرزوی فرد را محقق كند و برای او لذت وصال باشد. غايت دانستن لذت (به هر معنای آن) از انكار اخلاق خطرناكتر است و با ارتباطی كه با نسبیگرايی اخلاقی دارد، میتواند بسياری از امور غيراخلاقی را اخلاقی بنماياند. (42) گذشته از كسانی كه به خاستگاه دينی (يهودی يا مسيحی يا اسلامی) برای اخلاق معتقدند يا منشأ زيباشناختی برای آن قائلاند، (43) گروه زيادی هم در اين مورد طبيعتباورند و كوشيدهاند علم اخلاق طبيعی مستقل را از دين بنياد گذارند و ثابت و شايع كنند و بسياری هم صفاتی را اخلاق میخوانند كه موجب نفع يا صلح جهانی و نفع انسانها يا متضمن عشق زمينی باشد. (44) يوتيليتاریانيستها (سودانگاران يا بهرهجويان) مانند فرانسيس هوچسون، ديويد هيوم، جرمی بنتام، جان استوارت ميل كه در جوامع غربی نفوذ قابل توجه فكری داشتند، مدعی بودند هر عملی كه در جهت توليد بيشترين خوشی و سعادت برای اكثريت جامعه باشد، درست و اخلاقی است. (45) امانوئل كانت فيلسوف بسيار منتفذ آلمانی، معتقد بود هر عملی كه صرفا به حكم «حس تكليف» انجام شده باشد اخلاقی است و اعمالی كه براساس انگيزهها و تمايلات بشری صورت بگيرد غيراخلاقی. پس وی ملاك اخلاق را نوع انگيزه فعل میدانست و میگفت: «هيچ چيز را در دنيا و حتی خارج از آن نمیتوان تصور كرد كه بتوان آن را بدون قيد و شرط نيك ناميد، مگر خواست و اراده نيك را.» با اينكه از مفاد تعريف وی نسبيت اخلاقی در میآيد ولی چون دستورالعمل وی اين است كه هر فرد طوری بايد رفتار كند كه نوع انسان را همانند خود بداند و به آن رفتار برای همه راضی باشد، لذا عملا به افعال مطلق اخلاقی كه عينيت خارجی هم دارند، نظر مثبتی دارد. (46)
هگل نيز با تعريف سه واژه قصد و نيت و خوشی (مرحلهای كه همه غايات ذهنی با هم سازگار و تابع مقصودی واحد و عام شوند) اخلاق را حاصل بازگشت خواست به اصل خويش و كنارهگيری آن از جهان خارجی چيزها به دنيای درونی و خودمركز است و خواست، بیپايان و خود سامان است. وی اخلاق را مطلقا ذهنی میداند كه هرگز به صورت تأسيسات عينی در جهان خارج فعليت نمیيابد و اگر بيابد جنبه محض اخلاقی خود را از دست میدهد و به صورت اخلاق اجتماعی (حاصل يكانگی كامل امور ذهنی و عينی در حوزه روح عينی) در میآيد كه در اصل تحقق اخلاق در همين مرحله است. زيرا میگويد كه اخلاق اين است كه غايات و هدفها و مقاصد فرد با غايات همگانی مطابقت يابد. اخلاق اجتماعی عبارت است از خواستن و انجام دادن هر چه كه كلی و خردمندانه باشد و اخلاق مطلق بر بنياد حق ذهن يا حق فردی استوار است. اخلاق اجتماعی شامل سه مرحله است: خانواده، جامعه مدنی و كشور. به طور كلی تكامل اخلاق در سه مرحله صورت میگيرد: 1.قصد، 2. نيت، 3. نيكی و بدی، و فقط در مرحله اخير اخلاق به طور واقعی به وجود میآيد. (47)
آنچه كه گفته و نقل شد مهم نيستند. اما وضعيت متشتت اخلاقی جوامع غربی حاصل پذيرش مكتبهای مذكور است. انكار اخلاق يا پذيرش نسببت اخلاقی يا ضداخلاق به جای اخلاق، موجب شكلگيری وجوه مختلفی از الگوهای رفتار سرگرمكننده گرديده است. البته غيرقابل انكار است كه دو عامل «خرد جمعی» (شامل قوانين موضوعه و عرف) و وجدان اخلاقی باعث حداقلی از انسجام اجتماعی شده است. اما دين و شريعت نقشی در اين باب ندارند. به علاه اخلاق از نهادهای اجتماعی (آموزش و پرورش، اقتصاد، سياست و غيره) حذف شده است. يعنی بسيارند امور يا رفتارهايی كه مطابق خرد جمعی اما غيراخلاقی است. وقتی وضعيتی باشد كه انسان به شيء مادی و شبه ماشين تبديل شود، پيداست كه شغل و زندگی خانوادگی و انجام وظايف اجتماعی و تفريح و ساير برنامههای زندگی، اگرچه جدی و غيرتفريحی باشند، همه ماهيتاً سرگرمی هستند. نظم زندگی روزمره و نظام اجتماعی باعث معطوف شدن توجه افراد به امور جزيی و سرگرم شدن به آنها و بیتوجهی به مسائل اساسی حيات بشر میگردد. اگر هم انديشه تراژيك (انديشه مرگ) نزد روشنفكران غربی و عمدتاً بين رماننويسهای صاحب نام مطرح میشود، به اين دليل است كه آنها سرآمدان و تيزهوشان جامعه غربند كه در جزييات زندگی بشر كندوكاو میكنند و چون در آن معنا و غايتی نمیيابند، معانی ياوهای برايش میتراشند. وقتی غايتی به نام سعادت مطرح نباشد، چه بسيار راههايی كه انسان به آن سرگرم شود، لذتهای جسمانی، لذت از درد و رنج، لذت از قدرت، همگونی با طبيعت (مثلا با حيوانات) كار برای تحول اجتماعی و... در اينجا مرزی ظاهری بين بازیها يا تفريحات و زندگی جدی وجود دارد، اما ذات زندگی جوامع غربی، سرگرمكنندگی آن و غفلتزدگی از خير و عدالت و سعادت است. جالب اينكه درجوامع دنيوی شده، جشنهای متعدد و مفصل و پرسروصدايی برگزار میشود، ولی كمتر مراسم حزنآلودی ديده شده است. (48) حتی اعتراضات عمومی در اين جوامع در اشكالی نمادين و سرگرمكننده برپا میشوند.
ب)حكمت منزلی يا تدبير منزل
اين دانش امروزه اقتصاد خوانده میشود و بايد ديد كه در جوامع امروزی پيشرفته، نظامهای اقتصادی چه كيفيت و ويژگیهايی دارند و آيا در آن كيفيت و ويژگیها، چيزی از ياد خدا و آخرت و دين و شريعت و يا حتی دردها و آلام همنوعان و سعادت بشر ديده میشود يا خير؟ آيا دانش اقتصاد نوين هم در خدمت خواست و اراده معطوف به قدرت است يا به چيزی به نام انسانيت و عواطف همنوعی نيز توجهی دارد؟ شايد ذكر است كه با دوگونه معرفت اقتصادی مواجهيم: نخست علم اقتصاد كه تحليل و تفسير واقعيات اقتصادی جوامع (روابط اجتماعی مربوط به توليد و توزيع) را به عهده دارد و در هر نظام اقتصادی در هر جامعهای به طور يكسان به كار برده میشود و دوم اقتصاد سياسی است كه روابط متقابل بين انسان و فرآوردهای اقتصادی را بررسی میكند و به تعبير ديگر درباره انواع نظامهای اقتصادی تحقيق میكند و مساله ارزش و كار موضوع اصلی آن است و اينگونه معرفت، بيشتر زمينه ماركسيستی دارد.
در علم اقتصاد، مسائلی از اين دست مطرح است: مالكيت، تقسيم اجتماعی كار، توليد، مبادله داخلی و تجارت خارجی، پول، ارزش، سرمايه، ارزش اضافی، گردش كالا و پول، اعتبار و سود، قيمت، عرضه و تقاضا، درآمد ملی و توزيع مجدد ثروت ملی توسط دولت، مصرف و كم مصرفی، درآمد و اشتغال، توزيع درآمد، مزد، هزينه و روابط ميان هزينهها، ادوار اقتصادی، رشد اقتصادی، تراز پرداخت، انباشت ثروت، توسعه اقتصادی، نقش دولت، پسانداز، سرمايهگذاری، نرخ بهره، انحصار و تحرك نيروی كار؛ در واقع علم اقتصاد، دور از عواطف انسانی و اخلاقی، قواعدی را برای ثروتمند شدن و حفظ موقعيت مالی و طبقاتی و همچنين رفع بحرانهای اقتصادی ارائه میكند. (49) اما وقتی از موضعی ايدئولوژيك درباره روابط ميان انسانها و فرآوردهها، با محوريت ارزش و كار بحث می شود و به انواع ارزش و ارزشافزوده و انحصارهای بزرگ و استثمار ملل يا طبقات فقير و تشكيل امپرياليسم (كه به مرور ايام آشكار شد كه تنها امپرياليسم سرمايهداری ـكاپيتاليستیـ نيست، بلكه همزاد اشتراكی ـسوسيال امپرياليسمـ نيز در كار است) و ادعای ايجاد جامعهای فاقد مناسبات يكسويه و ظالمانه طبقاتی ـنظام ماركسيستیـ و راههای ايجاد آن میپردازيم، (50) در واقع در حوزه فلسلفه اقتصادی و اقتصاد سياسی سخن گفتهايم.
در هر دو نوع معرفت اقتصادی، رفاه و لذت مادی بشر به گونهای مطرح است، و در نتيجه، نظامهای اقتصادی امروز جوامع پيشرفته فاقد انديشه سعادت معنوی برخاسته از روابط اقتصادی سالم و نيز مبتلا به جدايی از اخلاق هستند. بانيان علم اقتصاد، مدافعان سوداگری و سرمايهداری بودند و مدافعان اقتصاد سياسی، حاميان انقلابهای خونين عليه سرمايهداری برای برپايی نظام كمونيستی، اما اين انديشه كه بشر آنچنان در تار و پود اقتصاد، عرضه، تقاضا، اشتغال، توليد، توزيع، مصرف، مالكيت، سود و امثال آن به دام افتاده و اشتغال يافته بود كه از اهداف و ارزشهای انسانی به ويژه سعادت و لذت معنوی غافل گرديد (چه در نظامهای سرمایهداری و چه در نظامهای سوسیالیستی)، تأثير اقتصاد امروزی بر چرخه معيوب زندگی انسان مدرن را نشان میدهد. اين اقرار يكی از اقتصاددانان معاصر را بخوانيد: «در اينجا شايد لازم باشد هدف حقيقی فعاليتهای اقتصادی را كه قبل از هر چيزی میبايد در خدمت بقا، حيثيت و آزادی انسانی باشد يادآور شويم... كاربرد روشهای توليد انبوه كه مستلزم درجهای از استاندارد كردن و يكسان كردن كالاهای مصرفی است ميسر میسازد و اين فقط با فدا كردن هدف اوليه توليد يعنی توسعه بيشتر رفاه فردی و تمتع بيشتر از زندگی غنیتر امكانپذير تواند بود. چنين فداكاری قيمت گزافی برای ترقی اقتصادی خواهد بود و میتواند بزرگترين دارايی نوع بشر يعنی شخصيت فردی را به خطر اندازد. هرگاه وضعی پديد آيد كه تلاش ذهنی، اهميت و مقام شخصی و تحقق بزرگترين قدرت بالقوه آدمی تابع مقادير توليد انبوه شود، عالیترين ارزشهای انسانی از بين خواهد رفت. استاندارد شدن نحوه زندگی، يكسان شدن سليقهها و مكانيزه شدن روابط بشری... مقصود واقعی را كه آدمی... بتواند به عنوان فردی از جامعهای آزاد به سوی تمتع از ثروت واقعی زندگی برتر گام بردارد از بين میبرد. ثروت به خاطر ثروت پاسخ كوشش بشر را در طلب سعادت و خوشبختی نمیدهد. فراغت در صورتی كه بشر طريق استفاده از آن را برای پيشرفت و بهبود خود نياموزد، معنايی ندارد. فراغت و تقوی يكی نيستند. بالاترين لذات درصورتی به دست میآيد كه آدمی منشأ اثر قرار گيرد. ثروت و فراغت تنها ابزاری هستند كه ارزش آنها به هدف درستی وابسته است كه به خاطر آن به كار برده می شوند... وقتی در سطح جهانی، تلاش برای نيل به سطح زندگی بالاتر، توسعه روزافزون توليد، مكانيزه و استاندارد كردن هدف اصلی فعاليتهای بشر گردد، جنبههای واقعی زندگی به خطر میافتد...» (51)
الگوی انبساط دائمی جهان در مورد انبساط مالی و مادی مستمر غرب هم صدق میكند. بر اين اساس جامعه مصرفزده پيشرفته دچار غفلتی مركب است: غفلت از مبدا و معاد و ذات خويش، و غفلت از همان ذات و سعادتی دنيوی كه خود تعريف میكند، ولی به نوعی از حيات مادی سرگرم است كه از آن هم غافل گرديده است. امروزه كه مسأله جهانی شدن و جهانیسازی در سراسر جهان مطرح و با جديت پيگيری میشود نه تنها سرمايهداران بزرگ جهان بر همه نظامهای اقتصادی دست انداختهاند، كه قصد استحاله جهان و استخدام آنها در خدمت نظام دموكراسی ليبرال سرمايهداری را دارند (52) و اين كه در خود جوامع غربی با مقاومتهای شديد مواجه شده است، میتواند به بيداری و هوشياری جوامع پيشرفته بينجامد يا پردههای سياهتری را از غفلت بر آنها بكشد.
ج) حكمت مدنی يا سياست مدن
امروزه سياست را بايد هم در رديف علوم نظری شمرد و هم در رديف علوم عملی. وقتی از سياست سخن میگوييم، ناظر به دو وجه آن است: نخست به مثابه علم (علوم سياسی) و دوم به منزله فن (سياستمداری يا سياستورزی). علم سياست را میتوان دانش قدرت يا معرفت اداره جامعه و امثال آن تعريف نمود. آنچه در علم سياست مطرح است، عبارت است از: مبارزه بر سر قدرت، عوامل مختلف مبارزه، اشكال و راهبردها و حدود و سازمانهای مبارزه، همگونی و ناهمگونی سياسی در جامعه، ايدئولوژی سياسی و قدرت، منابع قدرت، قدرت و اقتدار و نفوذ، انواع و حدود قدرت و اقتدار، مشروعيت و منابع و انواع آن، نوسازی (مدرنيزاسيون) سياسی، جامعهپذيری قدرت و اقتدار، مشروعيت و منابع و انواع آن، نوسازی سياسی، جامعهپذيری سياسی، توسعه سياسی، دولت و (عناصر آن)، حكومت، نظامهای سياسی، ملت، ناسيوناليسم، نظريههای خاستگاه دولت (حق الهی، زور، وراثت، طبيعی، قرارداد اجتماعی)، تكامل دولت و انواع آن، ماهيت و اهداف دولت، حاكميت و انواع آن، طبقهبندی حكومتها (پادشاهی، آريستوكراسی، ديكتاتوری، فاشيستی)، دموكراسی و انواع راههای آن، تفكيك قوا و كنترل قدرت، احزاب سياسی، و گروههای فشار يا ذینفوذ، افكار عمومی و تبليغات، دولت رفاه، مديريت خدمات عمومی، تفاوتهای جنسی، چندمليتیها، جهانی شدن، آنارشيسم، عدالت، برابری، آزادی، الگوهای تصميمگيری اجتماعی و سياستگذاری، رابطه دانش سياسی و دانشهای نزديك به آن، رابطه سياست و شريعت و اخلاق، روشهای سياست، انقلابهای سياسی و كودتا و رفورم، سياست در روابط بينالمللی، سياست و جنگ و صلح، رابطه سياست با علوم اقتصاد، تاريخ، جامعهشناسی، روابط بينالملل، حقوق عمومی، علوم اداری دانش مديريت و ارتباطات و روانشناسی و برخی علوم ديگر. (53)
امروزه با سرخوردگی غربیها از وضعيت زندگی مدرن و هويت ماشيتی (بیهويتی) كه در تناقض آشكار با فرديت قرار گرفته است، وضعيت جديدی در جوامع پيشرفته در حال شكلگيری است كه به پستمدرنيته موسوم گرديده و ما پيش از اين درباره آن سخن گفتهايم. وضعيت پستمدرن باعث تحولاتی در علم سياست گرديده كه برخی را به گزينش واژه «سياست پستمدرن» برانگيخته است. در چنين سياستی رسانههای همگانی و تنوع در سبكهای زندگی و تأكید بر خواستها و سلايق فردی و انتخابگری يا دموكراسی فعالتر و هوشمندتر و تقابل ميان دوتايیهای علمی/ادبی، عمومی/خصوصی، سياسی/ اخلاقی، قانونی/ جنايی، مشروع/ مخرب و مسأله سرنوشت و پايان تاريخ و پايان دولت ـ ملت (گرايش به جهانی شدن و نرم شدن مرزها) و پايان اقتدار و فرمانروايی (افزايش نقش افراد و جامعه در تصميمگيری سياسی و قدرت) و پايان قلمرو عمومی (فرديت هر چه بيشتر) مطرح خواهند شد.
تصميمگيری سه بعد اصلی امر سياسی تغيير نخواهد كرد: قدرت، هويت و نظم. (54) در واقع دانش سياسی نيز دنيوی و غيردينی شده است و دين و شريعت و اخلاق در آن راهی ندارد (به استثنای تجربه جمهوری اسلامی ايران) و به اين لحاظ، نمیتواند به سعادت و خوشبختی انسانها يا جوامع بينديشد. معروفترين و پرطرفدارترين باور اين است كه محور سياست، قدرت است و اين در واقع با ويژگی كلی معارف غربی ـكه به علم به چشم ابزار افزايش و حفظ قدرت مینگرندـ همسازی دارد. بنابراين مطالعه علوم سياسی سكولار كنونی نه تنها به هوشياری دانشپژوهان نمیافزايد، بلكه به آنها راههای رسيدن به قدرت و گسترش و حفظ آن را میآموزد و از انسانیترين مسائل يعنی سعادت و غايت انسان غافل میكند. دانشآموختگان علوم سياسی، آموختهاند كه چگونه بازی قدرت به راه بيندازند يا از بازيگران قدرت پشتيبانی علمی، فنی و تبليغاتی بكنند. اسباب بازی ايشان، جان و مال و آبرو وگاهی نواميس مردم است. آنها در ايران برای حدود يك دهه به بازی سياسی پرداختند و آزادی و جامعه مدنی (كه تحصيل حاصل بود) دستاويز قرار دادند و چه بسيار فرصتها و امكانات را سوختند و حق زندانی شدن را تحمل كردند تا به عنوان قهرمان آزادی در اين بازی برنده شوند.
اگر دانشآموختگان سياسی به بازی سياسی روی نياورند، زمينه را برای سياستمداران حرفهای تهيه و حفظ مینمايند يا در گوشهای منزوی میشوند و به مطالعه يا كاری سرگرم میگردند. وقتی به سياست به عنوان يك حرفه يا فن بنگريم، اوضاع از اين هم تيرهتر است: امروزه يكی از نظريات مطرح درباره سياست، نظريه بازيهاست؛ به اين معنی كه بازيگران سياسی برای تصميمگيری وگزينش، به برد و حداكثر سود خود توجه دارند و از قواعد معينی پيروی میكنند (چه درون یك جامعه و چه در عرصه بینالملل) و منابع قدرت سياسی بين آنها توزيع شده و نسبت به همديگر اطلاعات و مراقبت دارند و از مواضع مساوی حركت و قواعد بازی را رعايت میكنند. انتقاداتی كه بر اين نظريه وارد شده است كه در سياست، همه بازيگران از مواضع برابر حركت نمیكنند، بلوفزنی و حقه و نيرنگ به كار میبرند، به طور اساسی از زور بهره میبرند؛ برخی قواعد بازی را نقض میكند يا آنها را تغيير میدهند يا از آنها اطلاع ندارند، ويژگیهای شخصی خود را در بازی دخالت میدهند و منابع قدرتشان در طی بازی كم يا زياد میشود. (55)
بازيگران سياسی نوعا انسانهای شريفی نيستند، بسياری از آنها وابسته به باندهای كثيف اقتصادی مافيايی يا خاندانهای بدنام سياسی يا ائتلافهای ناپاك بينالمللی (مثل نو محافظهكاران آمريكا كه وابسته به يهوديان مسيحیاند) يا گروههای قدرتطلب وابسته به دولتهای بيگانه و امثال آن هستند. آنها برای يك بازی ممكن است دست به ترور بزنند (مثل ترور رفيق حريری در لبنان) يا جنگ راه بيندازند (مانند ايران و عراق) يا به شورش و كودتا مبادرت كنند (مثلا در شيلی، اندونزی، نيكاراگوئه) يا دخالت نظامی و كشتار جمعی كنند (مانند ژاپن و ويتنام) و ساير اقداماتی كه در طول آن فتنهها و كشتارهای وحشيانه و دامنهداری به راه میافتد و ملتهای تيرهروز میشوند. چه كسی میتواند همه اينها را ببيند و ترديد كند كه سياستمداران جهان در بازی و سرگرمی غرقاند و به خاطر آن به هر عملی صلحآميز يا جنگطلبانه و خصمانه دست میزنند و از سعادت و ارتقای زندگی مادی و معنوی انسانها غافلاند و مردم جوامع خود و ديگران را درگير احساسات بیمبنای مثبت و منفی و در تبليغات غرق میكنند تا آنجا كه به ديوهای درندهای عليه همنوعان خود مبدل و از انسانيت ـبگذريم از عبوديت و آخرتـ غافل گردند و تاريخ قرن بيستم و پيش ازآن پر از نمونههای آشكار برای اين واقعيت است.
ترديدی نيست كه هر چه قدرت و ثروت و دانش بشر امروز پيشرفت میكند، بازيچههای او واقعیتر میشوند: جانها و مالها و نواميس و آبروی انسانهای شريف و بیگناه و دستاويزش هم حقوق همين بشر ستمديده است!! و در اين راه از ابزارهای بسيار پيشرفته سمعی، بصری و اطلاعاتی بهره فراوان میبرند. (56) تا در نهايت با همه جناياتی كه در لوای بازی مرتكب میشوند خود را ناجی و رهايیبخش و قهرمان معرفی كنند (نمونه: تحريك ابومصعب زرقاوی و واداشتن او به تروری كور عليه مردم عراق و سپس كشتن او و قهرماننمايی جورج بوش برای انهدام مقروی!)
هربرت ماركوزه معتقد است كه هم در جوامع سرمايهداری و هم در جوامع كمونيستی معاصر، اهميت ابزار و وسايل بيشتر از هدف و غايت جلوه میكند و اين امر، موجوديت جامعه را به خطر میاندازد. «هر روز كه میگذرد، نآاگاهی گردانندگان سياست و اقتصاد جهان معاصر، جنبشهای ملی را بارورتر میسازد. تجهيزات نظامی و توسعه تكنولوژی قرن بيستم، امنيت جوامع را تضمين نمیكند... رفاه، آزادی، تأمين زندگی آسوده برای افراد، ديگر اموری درخور توجه به حساب نمیآيند.» (57) بنابراين وی معتقد است هر دو نظام پيشرفته سياسی ـ اقتصادی جهان در قرن بيستم به دليل رقابت با هم و تبانی با صاحبان صنايع و بردگی و ماشينگونگی انسانها، از بنيادهای خود كه به خاطر تحقق آن ايجاد شدهاند (مثل آزادی و رفاه عمومی) غفلت میورزند. وی دو گروه اصلی و فعال جامعه مدنی صنعتی را «كوشندگان بهزيستی» و «كوشندگان جنگ» دانسته و معتقد است كه در سيستم دو حزبی، دو گروه مهم سياسی در مسائل مملكتی و نيز سياست خارجی، گرايشهايی كه توسط وسايل ارتباط جمعی به صورتی عمومی در مورد گذراندن اوقات فراغت و هدفها و آرزوهای آينده در مردم ايجاد شده است، دستاويزی برای توجيه زيادیطلبی و رقابت و تسكين مطامع و مقاصد شخصی و خصوصی در شكل مبارزه با تهديد كمونيسم جهانی گرديده است. (58)
وی معتقد است جهان امروز جهانی است كه با دستياری لوازم و ادوات ماشينی خود، هيچ راه گريزی برای مردم نگذاشته و روح تسليم و رضا و فقدان مخالفت برای آزاديخواهی را در آنها به طور يكسان ايجاد كرده است. فرهنگ عالی پيشين به فرهنگ مبتذل بازاری تبديل شده است. صور ذهنی تأثير خود را از دست دادهاند. اصل لذتجويی موجب روابط جنسی آزادانه و بیبندوباری شده است. (59) روابط زن و مرد مبتذل شده است. همه كارها رنگی از شهوترانی گرفتهاند و انسانها عمدتا به سوی لذت تناسلی سوق داده میشوند. غرايز نه به سمت تعالی كشيده میشوند و نه هيچ چيز آنها را باز میدارد. حتی عشق رمانتيك زوجهای گذشته به عشقی مبتذل و پرهياهو تبديل شده است. بين نامگذاری و قضاوت فاصلهای وجود ندارد و محدوديت بيان به كمال خود رسيده است.
تنها نقش بيان، القای دستور و تحميل نظام، ويژه با قانون خودسرانه است. زبان امروز، نيك و بد و صحيح و سقيم را در چارچوب ارزشهايی كه پذيرفته بيان میكند و به فرد فرصت بحث و گفتگو نمیدهد. زبان تبليغات به جای مبارزه با هر محدوديت و نظارتی در زندگی افراد بشر و هدايت و مشورت يا آگاهی و خبر دادن، به يكی از عوامل دخالت و اعمال نفوذ در زندگی مردم و پيكار با آزادی بشر مبدل شده است. بيان تبليغاتی امروز با كاستن مفاهيم كلمات و نشانهها، مبارزه با تفكر و تجربه ذهنی، ممانعت از نگريستن به تضادهای موجود، در زندگی انسانها مستقيماً دخالت میكند و تصاوير ذهنی را به شكل ادراك جلوه میدهد و هرگونه بلندپروازی را از انديشه میگيرد و به جای كمك به تميز درست از نادرست و حقيقت از اشتباه آنچه خود میخواهد بهصورت حقيقت يا اشتباه به ذهن آدميان تحميل میكند. دخالت و نفوذ هيات حاكمه، رفتار و انديشه فرد را زير نظر میگيرد. چگونگی كار ويژه و گذران اوقات فراغت او را تعيين میكند. نشانههای سياسی در كار و پيشه و داد و ستد، لذتجويی و خوشگذرانی مردم اثر میگذارد و اين وضع، هنوز آغاز تراژدی و به زيان اكثريت مردم است كه سرگرم و غافلاند. (60)
انديشههای بشردوستانه، دينی، اخلاقی و مفاهيم خير، زيبا، صلح و عدالت قادر نيستند شرايط علمی و دگرگونیهای اساسی در زندگی و رفتار انسانها ايجاد كنند، هرچند در ذهن آنها معتبر باشند و اشيا تنها به صورت وسايط عمومی وجود دارند و ارزش فرهنگی آنها از بين رفته است. (61) يعنی مردم از طبيعت واقعی اشيا و ارزشهای فرهنگی آنها غافل شدهاند. بالاخره ماركوزه با عنايت به اينكه در دوران معاصر، بشر در مقابل ابزار و وسايل تكنولوژی از هر دوره ديگری ناتوانتر و به ابزاری برای تكنولوژی تبديل شده و علت غايی تكنولوژی، بهرهكشی از فرد شده است با اميد به پيدایش تحولی مثبت در خط مشی سياسی جامعه، اذعان میكند كه آرامش زندگی نه از تراكم قدرتها، كه از توجه به ارزشهای معنوی حاصل میشوند. وی با اشاره به مفاهيم متقابلی مثل صلح و قدرت، آزادی و قدرت و عشق و قدرت ادعا میكند كه: «برای نوسازی شالوده مادی يك جامعه آرام و خوشبخت، كاهش توانايی و توجه به هدفهايی مبتنی بر كيفيت امور همچنان مقاصد مادی و كمی، ايجاد شرايط زمانی و مكانی كه عمل توليد را بر پايه انگيزههای روشنی به سود انسانيت تحقق بخشد، از هر دو جهت ضروری است.» (62)
ضمن ابراز بدبينی نسبت به تحقق پيشنهاد يا اميد ماركوزه، لازم است به يكی از مكاتبی اشاره شود كه به وارونگی اوضاع جوامع غربی توجه و اذعان دارند. در دانش روانشناسی مكتبی به نام مكتب انسانگرا يا روانشناسی وجودی وجود دارد كه مربوط به سالهای پس از 1958 و نيروی سوم بين مكاتب رفتارگرايی و روانكاوی بوده و چهره سرشناس آن، آبراهام مزلو است. وی به نقش انگيزش در رفتار و شخصيت افراد توجه و تأكید زيادی دارد و معتقد است كه میتوان انگيزشها را سه دسته پست، متوسط و عالی (فوق انگيزش) دستهبندی كرد. مثلا گرايش به غذا و پوشاك و غريزه جنسی، انگيزشهای پست و پايهای هستند. نياز به نقش اجتماعی و پايگاه اجتماعی و احترام به ابراز وجود، انگيزهاشهايی متوسطاند. در حالی كه گرايش به فداكاری برای همنوعان، انگيزش عالی است. براساس نظريات مزلو (63) ، میتوان گفت كه به دليل گرايش غالب و عمومی جوامع غربی به انگيزشهای پست، اين جوامع به نوعی وارونگی انگيزشی و طبعاً وارونگی تمدنی مبتلا شدهاند و در واقع اشتغال به تأمين پستترين نيازها، آنها را از ارتقای غرايز و انگيزشها و توجه به نيازهای عالیتر و در رأس آنها به كمال مطلوب انسانی بازداشته و غافل نموده است.
نتيجه بخش اول
پي نوشت ها :
25. رك: ـ هنری لوكاس، تاريخ تمدن دكتر عبدالحسين آذرنگ، ج 1، تهران، سخن، 1382.
ـهمان، ج 2، ص 765 ـ 805، 1023ـ 1108، 1323ـ 1338.
26. شامل سكولاريسم طبيعی و سكولاريسم اجتماعی (كاهش نفوذ در جامعه).
27. رك: پرفسور دكتر سيدمحمد نقيبالعطاس، اسلام و دنيویگری، ترجمه احمد آرام، تهران، دانشگاه تهران، 1374.
28. رك: ميرچاه الياده، مقدس و نامقدس، ترجمه نصرالله زنگويی، تهران، سروش، 1375، و ميرچا الياده، اسطوره ـ رويا ـ راز، ترجمه رويا منجم، تهران، علم، 1382، ص 125 ـ 158.
29. رك: ميرچا الياده، رساله در تاريخ اديان، ترجمه جلال ستاری، تهران، سروش، 1373، ص 343 ـ 381.
30. رك: ميرچا الياده، دينپژوهشی، ترجمه بهاءالدين خرمشاهی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی، 1379، ج 2، ص 309 ـ 342.
31. نيچه، خواست و اراده معطوف به قدرت، ترجمه رؤيا منجم، تهران، مس، 1377، ص 210
32. به نزديكی اين طرز فكر با آرای يهودیزاده ، زيگموند فرويد ـ كه در كنار ماركس، يكی از دو سازنده غرب جديد معرفی میشود ـ توجه و تأمل كنيد.
33. همان، ص 211 (يادداشتهای 255 تا 257)
34. همان، ص 212 (يادداشت 258)
35. همان، ص 215 ـ 216(يادداشت 266)
36. همان، ص 219 (يادداشت 271)
37. همان، ص 228 (يادداشت 284)
38. همان، ص 229 (يادداشت 286)
39. همان، ص 290 (يادداشت 385)
40. منسوب به فرانسيس بيكن، كتاب پيشرفت دانش.
41. رك: محمدجواد مغنيه، فلسفه اخلاق در اسلام، ترجمه دفتر تحقيقات و انتشارات بدر، تهران، كوكب، 1361، ص 47 ـ 58 و: علی شريعتمداری، فلسفه تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1376، ص 329 ـ 344.
42. رك: جان هرمن رندل و جاستوس باكلر، درآمدی به فسلفه، ترجمه امير جلالالدين اعلم، تهران، سروش، 1363، ص 226ـ 242.
43. رك: همان، ص 242 ـ 250.
44. رك: ويل دورانت، لذات فلسفه، ترجمه عباس زرياب، تهران علمی و فرهنگی، 1373، ص 102 ـ 114.
45. رك : ريچارد پاپكين و آوروم استرول، كليات فسلفه، ترجمه دكتر سيدجلالالدين مجتبوی، تهران، حكمت، 1402 هـ ق، ص 50 ـ 54.
46. رك: كليات فلسفه، ص 55 ـ 64.
ـ فردريك كاپلستون، كانت، ترجمه منوچهر بزرگمهر، تهران، دانشگاه صنعتی شريف، 1360. ص164 ـ 217.
47. رك: و. ت. ستيس، همان، ج 2، ص 548ـ 567.
48. به نظر میرسد انسان متجدد سكولار برای فرار از ياد مرگ، همهگونه اسم و سرگرمیهای مقدور را فراهم كرده و میكند. وضعيت انحطاط اخلاقی در اين جوامع و تمايل به زندگی طولانی و مرفه دنيوی، باعث هزينه دهها ميليون دلاری برای انجماد تمام بدن يا فقط سر جدا شده سرمايهداران پير و مردنی میشود با اين تعهد كه هر وقت تكنولوژی و دانش پزشكی آنقدر پيشرفت كرد كه بيماری لاعلاج ايشان را درمان و طول عمر را ميسر كند يا سر ايشان را به بدن جوانی مرده پيوند بزند، از انجماد خارج شده و حيات دوبارهای را شروع كنند!
صدها ميليون دلار هزينه میشود تا آمادگی پيدا كنند برای نخبگان اقتصادی و سياسی شبيهسازی كنند و عنداللزوم از اعضای بدن موجودات شبيهسازی شده و به بدن آنها پيوند بزنند، ميلياردها دلار خرج میشود تا شرايط احتمالی زندگی نخبگان مذكور در كرات ديگر در صورت نابودی زمين فراهم شود.
سالانه صدها ميليارد دلار برای توليد سلاحهای هوشمند كشتار جمعی و سلاحهای متعارف مصرف میشود تا جلوی تهاجم همديگر را بگيرند و يا در صورت تهاجم، زنده بمانند. ميليونها تن محصولات غذايی در اقيانوسها ريخته میشود تا محصولات كشاورزی ارزان نشوند. به قول اوكتاويو پاز، روشنفكر معروف آمريكايی، آمريكايیها در حال سقوط و زوالند و طرفه اينكه از انحطاط خود هم لذت میبرند!
49. رك: ارنست ماندل، علم اقتصاد، ترجمه هوشنگ وزيری، تهران، خوارزمی، 1359، ص 9ـ 474.
ـ محمدعلی كاتوزيان، آدام اسميت و ثروت ملل، تهران، كتابهای جيبی، 1358.
ـ جون رابينسون، مقدمهای بر نظريه اشتغال، ترجمه احمد شهشهانی، تهران، كتابهای جيبی، 1353.
50. رك: ارنتس ماندل، همان ، ص 429ـ 764.
ـ جون رابينسون، فلسفه اقتصاد، ترجمه بايزيد مردوخی، تهران، كتابهای جيبی، 1358.
ـ پل سوئيزی، نظريه تكامل سرمايهداری (اصول اقتصاد سياسی ماركسيستی، ترجمه حيدر ماسالی، تهران، تكاپو و دامون، 1358.
ـرونالد ميك، پژوهشی در نظريه ارزش، كار، ترجمه مك سوداگر، تهران، موسسه پازند، 1358
ـ آ. آنيكين، تاريخ تكوين اقتصاد سياسی، ترجمه ناصر گيلانی، تهران، تيرنگ، 1358.
51. لودويگ، اچ. مای. همان، صفحه 229 ـ 227.
52. رك: جوزف استيگليتز، جهانی شدن و مسائل آن، ترجمه حسن گلريز، تهران، نشر نی، 1382.
ـ ديويد هلد و آنتونی مك گرو، جهانی شدن و مخالفان آن، ترجمه عرفان ثابتی، تهران، ققنوس، 1382.
ـ رامين جهانبگلو، جهانی بودن، تهران، مركز، 1382.
ـ جرمی فاكس، تقابلهای پسامدرن، ترجمه مزدك انوشه، تهران، وزارت ارشاد، 1381.
ـ «جهانی شدن: نظريهها و رويكردها»، نگاه حوزه، ش 98ـ 99، بهمن 1382.
53. رك: موريس دوورژه، اصول علم سياست: ترجمه ابوالفضل قاضی، تهران، اميركبير، 1369.
ـ عبدالرحمن عالم، بنيادهای علم سياست، تهران، نشر نی، 1375.
ـ استيون تانسی، مقدمات سياست، ترجمه هرمز همايونپور، تهران، نشر نی، 1381.
ـحسين بشيريه، آموزش دانش سياسی (مبانی علم سياست نظری)، تهران، موسسه نگاه معاصر، 1381.
ـ پرفسور ويلفريد روريش، سياست به مثابه علم ترجمه ملك يحيی صلاحی، تهران، سمت 1372.
ـ ايرونيگ فچر، علم سياست، ترجمه محمود كتابی، تهران، دانشگاه علم و صنعت، 2536 (1356)
ـ مونتی پالمر و لاری اشترن، و چالرز گايل، نگرشی جديد به علم سياست، ترجمه منوچهر شجاعی، تهران، دفتر مطالعات سياسی و بينالمللی وزارت خارجه، 1367.
54. رك: ـ جان آر، گيبينز و پوريمر، سياست پستمدرنيته، ترجمه منصور انصاری، تهران، گام نو، 1381.
ـ اندرو گمبل، سياست و سرنوشت، ترجمه خشاسار ديهيمی، تهران، طرح نو، 1381.
55. رك: حسين بشريه، همان، ص 60 ـ62.
56. رك: ـ والتر باوارات، عمليات كنترل فكر، ترجمه الف كاف، تهران، دابه.
ـ جان ماركس، سيا و كنترل مغزها، ترجمه فريدون دولتشاهی، تهران، اطلاعات، 1368.
ـ ژان كازينو، قدرت تلويزيون، ترجمه علی اسدی، تهران، اميركبير، 1364.
ـ نوربرت وينر، استفاده انسانی از انسانها، ترجمه مهرداد ارجمند، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1372.
57. هربرت ماركوزه، انسان تكساحتی، ترجمه دكتر محسن مويدی، تهران، اميركبير، 1362، ص 86ـ 87.
58. رك: همان، ص 55، 56
59. رك: همان، ص 102، 103.
60. رك: همان، ص 126، 128
61. رك: همان، ص 160، 161
62. رك: همان، ص 237.
63. رك: ـ ابرهام اچ مزلو، انگيزش و شخصيت، ترجمه احمد رضوانی، مشهد، آستان قدس رضوی، 1375.
ـ ابراهام هارولد مزلو، افق های والاتر فطرت انسان، ترجمه احمد رضوان، مشهد، آستان قدس رضوی، 1374.
ـ هنريك ميزياك و ويرجينيا استاون سكستون، تاريخچه و مكاتب روانشناسی، ترجمه احمد رضوانی، مشهد، آستان قدس رضوی، 1376، ص 673ـ 697.
64. قرآن. حشر/ 19.
/ع