تربيت فرزند در انديشه والاي علوي (1)
عضو هيئت علمي دانشگاه تهران
چكيده
كليد واژه ها
مقدمه
بدون شك، مراتب كمال متعدد و متفاوت اند تنها كساني مي توانند انسان هاي تكامل نيافته را به كمال برسانند كه خود به مرتبه اي از آن مراتب نائل شده و بر كساني كه تحت تربيت آنها قرار مي گيرند، برتري يافته باشند و گرنه «خفته را خفته كي كند، بيدار؟».
البته كامل مطلق، بلكه كمال مطلق خداست و بندگان همه در تكاپوي رسيدن به قله كمال، در حال مسارعه (1) و مسابقه (2) و استباقند (3) و به همين جهت، بايد در ميان نوع بشر كسي باشد كه خود، قله نشين كمال و در راه تشبه تام به اخلاق الله(4)، گوي سبقت را از همگان ربوده باشد.
او كسي جز پيامبر اعظم و نبي خاتم و قطب دايره امكان و سر حلقه كون و مكان و پادشاه زمين و زمان و سر سلسله پيامبران و صدرنشين محفل عرشيان و پرتوافشان جان جان و انسان و فرشتگان، حضرت محمد (ص) نيست.
امام علي (ع) نخستين خليفه او و شاگرد كامل العيار او و يكتا پيرو دل باخته و بي قرار اوست كه هم قرابت روحي يافته و هم قرابت جسمي، و از آنها كه فقط قربت روحي يافته و سلمان وار بر تاركشان مهر «منا اهل البيت» خورده فزوني يافته، تا چه رسد به آنهايي كه نه قرابت روحي دارند و نه قرابت جسمي و آنهايي كه فقط قرابت جسمي و طيني دارند و ابولهبي بيش نيستند، يا از حداقل قرابت برخوردارند كه همان قرابت ديني است. يعني توده متدينان و عاملاني كه از سير و سياحت باطني بي بهره يا كم بهره اند [قيصري، بي تا، 53].
شاهد بارز اين مطلب آن است كه امام علي از همان دوران كودكي در مهد تربيت احمدي قرار گرفت و در تقسيم اولاد ابوطالب- كه در تنگناي تهيدستي قرار گرفته بود- قرعه مبارك حضانت و سرپرستي او به نام كسي كه خود به عنوان يتيم و فرزند خوانده عمو شهرت يافته بود [ابن هشام، 1375 ق، 1 /262-263]، افتاد و سرانجام با آغاز بعثت، در حوزه افاضت و تجليات نبوي، نورانيت و صفا و جلا يافت و چنان شد كه آن چه پيامبر خدا مي شنيد و مي ديد، او نيز مي شنيد و مي ديد، جز اين كه او پيامبر نبود.
«انك تسمع ما اسمع و تري ما اري الا انك لست بنبي» [نهج البلاغه، ن:صبحي صالح، خ 192]
او همواره تحت تربيت ويژه كسي بود كه در چهل سالگي مبعوث شد و در 63 سالگي دار فاني را بدرود گفت. بزرگ ترين سعادت و افتخار و مزيتش اين بود كه از دوران كودكي تا جواني همواره سايه وار به دنبالش حركت مي كرد و زير پرچم هاي اخلاقي كه هر روزه برايش بر مي افراشت، تكامل و تعالي مي يافت:
«يرفع لي في كل يوم من اخلاقه علما، و يأمرني بالاقتداء به.» [نهج البلاغه، ن: صبحي صالح، خ 192]
و چون برخي درباره اش گمان بردند كه همان گونه كه وارث خصال خدايي پيامبر است، وارث نبوت او نيز هست، به صراحت اعلام كرد كه او عبد پيامبر است، نه صاحب منصب پيامبري.
انما انا عبد من عبيد محمد صلي الله عليه و آله [بحارالانوار، بي تا، 3/ 283]
مسائل تربيتي در انديشه علوي از جايگاه والايي برخوردار است و چرا چنين نباشد؟ او خود هرچه دارد- كه صد البته چيزي كم ندارد- به بركت تربيت نبوي دارد. تربيت همان است كه علي را ساخته و او را بر مسند انسان كامل نشانده و تالي و وارث و وصي و برادر و صاحب لواي پيامبرش ساخته و او را به جايي رسانده كه مخاطب به خطاب «لحمك لحمي و دمك دمي» گشته است. تا آن جا كه يك عالم منصف سني به محمدشاه- كه متعصبان زير فشارش گذاشته بودند كه خون قاضي نورالله شوشتري را به جرم تشيع بريزد- نوشت:
گر لحمك لحمي به حديث نبوي هي
بي صل علي نام علي بي ادبي هي (5)
انديشه تربيتي علوي، ادامه و استمرار انديشه تربيتي نبوي و پرتو تامي از جلوه هاي تربيتي قرآني است و اگر نگارنده بتواند در اين نوشتار، قطره اي از درياي مواج آن انديشه جامع و آن ايده لامع را در معرض بهره گيري تشنگان راه و رسم تربيت صحيح و مفيد قرار دهد، خود را موفق و كامياب ارزيابي مي كند.
ما در اين نوشتار پنج اصل را در معرض استفاده خواننده كنكاش گر قرار داده ايم و صد البته مدعي نيستيم كه آن چه به دست آورده ايم، هم جامع و هم مانع است. ممكن است بعضي از اصول را در بعضي ادغام كنيم يا اصل يا اصولي را بر آنها بيفزاييم. علت آن كه اصول قابل ادغام را جدا كرده ايم، اين است كه خواسته ايم بيشتر مورد تاكيدشان قرار دهيم؛ چرا كه در صورت ادغام، تاكيدي بر برخي از آنها نيست، ولي در صورت تفكيك، مي توان آنها را با تاكيد بيشتر مطرح كرد.
اصول پنج گانه عبارتند از:
1- سلامت بدن؛
2- سلامت روح؛
3- سلامت فكر؛
4- سلامت عقيده؛
5- سلامت اخلاق. [مظلومي، 1362، 75-24]
اكنون درباره هر يك با استناد به گفتار و رفتار علوي توضيح مي دهيم.
1- سلامت بدن
اگر مركب، سالم و راهوار نباشد، راكب را به مقصد نمي رساند و در نتيجه او از هدفش باز مي ماند.
نفس هرگز نمي تواند با يك بدن ضعيف و فرسوده و وامانده، به اهداف خويش نائل شود؛ اعم از اين كه اهدافش دنيوي باشد يا اخروي، مادي باشد يا معنوي، عالي باشد يا داني.
در محضر امام علي (ع) مردي به ديگري كه خدايش پسري داده بود، به عنوان تبريك و تهنيت گفت:
«ليهنئك الفارس»
«دلاور يكه سوار خوش قدم باد!»
سوار كار ماهر بودن به تنهايي نمي تواند فضيلت يا رذيلت باشد. آن سواركار ماهري كه در خدمت جور و ستم باشد، گرفتار رذيلت و آن سواركار ماهري كه در خدمت حق و عدالت باشد، اهل فضيلت است؛ از اين رو امام علي (ع) به او فرمود:
«لا تقل ذلك»
«چنين نگوي»
بلكه بايد بگويي:
«شكرت الواهب و بورك لك في الموهوب و بلغ اشده و رزقت بره»
[نهج البلاغه، ن: صبحي صالح، ق 354]
«بخشنده را شكر كن و بخشيده مباركت باد! و او به درجه رشد و كمال برسد و تو از نيكوكاري او بهره مند شوي.»
جمله «بلغ اشده» شاهد مدعاي ماست. از نظر اهل ادب و لغت، اين جمله را درباره كسي به كار مي برند كه به عالي ترين درجه شدت و قوت جسمي رسيده باشد. قرآن كريم درباره يوسف صديق مي گويد:
« و لما بلغ اشده اتيناه حكما و علما و كذلك نجزي المحسنين»
[يوسف، 22]
و چون به نهايت درجه شدت و قوت جسمي (6) رسيد، او را حكمت و دانش بخشيديم و نيكوكاران را اين گونه پاداش مي دهيم.
از اين جا معلوم مي شود كه حكمت و دانش- به خصوص درجه عالي آن كه ويژه پيامبران است - بدون اشتداد جسماني و استحكام استخواني و اندام قوي و توانمندي عضلاني، ممكن نيست و به همين جهت، امام پرهيزگاران و اسوه نيكوكاران و محبوب ورزش كاران و الگوي انساني و معنوي صاحبان بازوان ستبر و اندام ورزيده و سالم، چون خود را در آستانه پيري و سستي و فرسودگي مي نگرد، فرزند گرامي اش مجتبي را - كه گام در آستانه جواني و استحكام و اشتداد قواي بدني نهاده- با وصيتي جانانه و اندرزي مشفقانه- از اين كه چون شتري نفور، سركش و مغرور گردد، بر حذر مي دارد.
آري اگر مربيان شايسته و رهروان بايسته، جواناني را كه از لحاظ جسمي توانمند و نيرومند شده اند، درنيابند و آنها را به حال خود رها كنند، هرگز بهتر از شتران مست و سركش و سر سخت و نا به فرمان نخواهند شد.
اگر علي دست روي دست مي گذاشت و استعدادهاي نيكوي حسني را شكوفا نمي كرد، چه مي شد؟
« و اوردت خصالا منها قبل أن يعجل بي أجلي دون أن أفضلي اليك بما في نفسي، او ان انقص في رأيي كما نقصت في جسمي، أو سبقني اليك بعض غلبات الهوي، و فتن الدنيا، فتكون كالصعب النفور.» [نهج البلاغه، ن: صبحي صالح، ن31]
« و ارزش هاي اخلاقي را براي تو بر شمردم، پيش از آن كه اجلم فرارسد... يا پاره هايي از خواهش هاي نفساني بر تو غالب گردد يا فريبندگي هاي دنيا تو را بفريبد و همچون شتري گريزان و سرسخت و نا به فرمان شوي.»
در حقيقت، مربي هم توانمندي جسمي را مد نظر قرار مي دهد و هم توانمندي روحي را. ولي اولي، زيربنا و دومي روبناست. بدون زيربنا روبنايي نيست و بدون روبنا، زيربنا مهمل و هدر و بي فايده و بيهوده، بلكه مضر و زيان بخش است.
به همين جهت است كه به فرزند خود محمد بن حنفيه، وقتي كه او را - در نبرد صفين- روانه ميدان كارزار مي كند، توصيه مي فرمايد كه:
«تزول الجبال و لا تزل» [نهج البلاغه، ن: صبحي صالح، خ 11]
«كوه ها از جا كنده مي شوند، ولي تو از جا كنده نشو.»
قطعا محمد تحت تربيت پدر به درجه اي از اشتداد جسماني و استحكام عضلاني رسيده كه اكنون بايد امتحان خود را پس بدهد و بداند كه بايد از كوه هم محكم تر و استوارتر باشد. او بايد پاهاي خود را در جايگاه ميخكوب كند و دندان هايش را به نشان شيرمردي بفشارد و جمجمه خود را پيش خداي خويش به عاريت سپارد و دورترين نقطه اجتماع و انسجام دشمن را در معرض ديد خود قرار دهد و بداند كه نصرت از جانب خداست.
عض علي ناجذك. أعر اله جمجمتك، تد في الارض قدمك. ارم ببصرك أقصي القوم، و غض بصرك، و اعلم أن النصر من عنده الله سبحانه . [همان، ن: 31]
مربي بايد نه تنها جان متربي، بلكه تن او را تن خود شمارد و هر آن چه براي خويشتن مطلوب مي شمارد، براي او نيز مطلوب شمارد، بلكه مرگ او را مرگ خويش و حيات او را حيات خويش بداند و بنابراين، بايد همه تجارب خود را به او منتقل كند و او را از تمام اندوخته هاي بهداشتي و آموخته هاي مربوط به بهزيستي برخوردار گرداند و همان گونه كه درباره خويش از هيچ دقت و مراقبتي كوتاهي نمي كند، درباره او نيز چنين باشد. چنان كه سيره مرضيه علوي و راه و رسم حميده مرتضوي همين بود و با اظهار آن در وصيت ماندگار و مكتوب هميشه برقرار خويش، نه تنها درسي ماندگار براي همگان به يادگار گذاشت، بلكه اعتماد كامل فرزندي كه شايسته پذيرش هر گونه توصيه اي در راه شكفته شدن استعدادهايش بود، به خود جلب كرد. او فرمود:
« وجدتك بعضي، بل وجدتك كلي، حتي كأن شيئا لو أصابك أصابني، و كأن الموت لو أتاك أتاني، فعناني من أمرك ما يعنيني من أمر نفسي، فكتبت اليك كتاب مستظهرا به ان أنا بقيت لك أو فنيت.» [همان]
« تو را بعضي از خود، بلكه همه خود يافتم. تا آن جا كه اگر آسيبي به تو برسد، گويي به من رسيده و اگر مرگ تو فرارسد، گويي مرگ من فرارسيده است، از اين رو كار تو را چون كار خود شمردم و اين اندرزها را براي تو مكتوب ساختم، تا تو را پشتيبان باشد، خواه زنده بمانم و خواه بميرم.»
اين كه مربي شكست و پيروزي متربي و خوشي و ناخوشي او را شكست و پيروزي و خوشي و ناخوشي خود شمارد و مرگ او را مرگ خود و حيات او را حيات خود بداند و بدون هيچ اغماض آن را به قلم آرد و بي هيچ ملاحظه اي بر زبان راند، بسيار كارساز و در رفع همه مشكلات، چاره ساز است. اگر امام مجتبي (ع) را بدني ورزيده و تني كارآزموده و جسمي سرد و گرم چشيده و اندامي سخته و پروريده نبود، چگونه ممكن بود كه بيست و پنج بار، به عزم زيارت خانه كعبه، از مدينه تا مكه، پياده روي كند [قمي، 1363، حالات امام مجتبي (ع) ]. او در حقيقت، صاحب خانه را مي جست، نه چون ديگران سنگ و چوب و در و ديوار را.
حاجي به ره كعبه و من طالب ديدار
او خانه همي جويد و من صاحب خانه
در پرتو تربيت علوي از جسمي برخوردار بود كه هرگز از انجام كارهاي سخت بيم و هراسي نداشت. هم اهل بزم بود، هم اهل رزم. هم بزمش خدايي بود، هم رزمش. حضورش در برخي از ميادين نبرد نشان مي داد كه وارث شجاعت علوي و يادگار قوت جسمي و روحي نبوي بود. اگر در جنگ صفين، او و برادرش سيدالشهداء كمتر اجازه مي يافتند كه با دشمنان سفاك و خون خواران بي باك روبه رو شوند، نه به خاطر ضعف و سستي آنها و دلهره پدر از ناتواني و خامي آنها بود، بلكه به اين لحاظ بود كه آنها يادگار نبوت و وارث سرير امامت بودند و بايد براي آينده اسلام و امت اسلامي ذخيره شوند و مسئوليت هايي بزرگ تر، بر دوش گيرند.
املكوا عني هذا الغلام لا يهدني. فانني أنفس بهذين علي الموت، لئلا ينقطع بهما نسل رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم [نهج البلاغه، ن: صبحي صالح، خطبه 20]
پي نوشت ها :
1- سارعوا الي مغفره من ربكم (آل عمران/ 133)
2- سابقوا الي مغفره من ربكم و جنه (الحديد /21)
3- فاستبقوا الخيرات (البقره / 148)
4- ليتخلقوا بأخلاق خالقهم ( بحارالانوار، 71/ 423)
5- نگارنده در ادامه بيت فوق چنين سروده است:
گر احمد و حيدرگل بستان وجودند
پس صل علي احمد مرسل و علي هي
گر آيه تطهير به احزاب فروشد
گو از دل و جان صلي علي آل نبي هي
زهرا كه بود حجت حق بر حجج الله
او ماه درخشان ز تبار فرشي هي
گر فقر تو را كرده سيه روي دو عالم
پس دست به دامان غناي علوي هي
من شيفته سطوت «هيهات» حسينم
دل در گرو جلوه حلم حسني هي
سجاد كه بر بال نيايش به سما رفت
او راهبر ناله و آه سحري هي
گر باقر علم است توپي نوشت ها :
1- سارعوا الي مغفره من ربكم (آل عمران/ 133)
2- سابقوا الي مغفره من ربكم و جنه (الحديد /21)ون موسي كاظم بودم باب حوائج
همراهي او راه نجات ابدي هي
هرگز نهراسم ز اماني و وساوس
تا بوسه اخلاص به خاك رضوي هي
گر مال و منالي نبود نيست تاسف
سرمايه اي از درس تقاي تقوي هي
با صل علي گام بزن در ره اخلاص
چون راه وصولت به حريم تقوي هي
با حسن حسن توشه ره گير و به پا خيز
زنداني سامره و شاه مدني هي
چون حجت حق پرچم توحيد به دوش است
دنباله روش در ره عشق ازلي هي
عارف كه به جد رهسپر راه ولا شد
كي زمزمه اش غير شعار ولوي هي
اشعار فوق در تاريخ 26 /3 /85 سروده شده است.
6- شبيه تعبير فوق درباره حضرت موسي (ع) نيز آمده است: و لما بلغ اشده و استوي آتيناه حكما و علما و كذلك نجزي المحسنين (القصص/41)