همسنگر شب هاي خيبر
نويسنده:مرحوم آیت الله استاد علي دواني
خاطراتي از امير سپاه سپهبد صياد شيرازي
سردار سر لشکر فيروز آبادي حسن استقبال نمودند و اين کلاس در مدت 15 روز، در صبح هاي ماه رمضان تشکيل شد. نوار ويدئويي آنهم گرفته شد و در دفتر آقاي مهندس چمران است.
در آن جلسات از جمله دو تذکر را دادم که هميشه هم آن را با تمام رزمندگان جبهه هاي حق بر ضد باطل و هشت سال دفاع مقدس اعم از ارتش و سپاه و بسيج درکلاس ها يا سخنراني هايم ياد آور شده ام.
آن دو تذکر يکي اين است که به جاست فرماندهان و افسران نيروهاي مسلح از فلسفه جنگ و جهاد در اسلام و جنگ هاي زمان پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و خلافت امير المؤمنين (علیه السلام) باخبر باشند و علل و نتايج آن را بدانند و ديگر اين که سعي کنند خاطرات خود را از لحظه اي که به جبهه رفته اند تا زماني که توانسته اند بروند يا جنگ تمام شده است، يا بنويسند و يا در چندين نوار به هر زباني که دارند بيان کنند و به يادگار بگذارند و حتي مرکزي باشد که با اعلان قبلي، همه آنها را در آن نگاهداري کنند تا براي مراجعه طالبان و محققان و کساني که مي خواهند پيرامون هشت سال دفاع مقدس تحقيق کنند و تاريخ رزمي آن را بنويسند، منبع پرارزشي باشد. اين را پيش تر به تيمسار شهيد صياد شيرازي، جانشين فرماندهي کل، ياد آور شدم، از جمله گفتم خيلي به جاست کساني باشندکه تاريخ جنگ هاي صدر اسلام را بگويند. تيمسار صياد شيرازي اين درس ها را در جلسات سخنراني که گاهي در مساجد و مجالس، چه براي نيروهاي مسلح و چه براي عموم مردم داشت، بيان کرده بود و چند ماه بعد گفت در دو جلسه سخنراني، جنگ بدر و احد را آن طور که شما مي خواستي شرح دادم، خيلي مؤثر واقع شد.
راجع به نوشتن خاطرات هم پس از تأکيدات پياپي، بنا شد بعضي روزها طرف عصر به دفتر تيمسار بروم، ايشان بيان کنند و بنده مستمع باشم.
در اولين جلسه که حدود سه ساعت طول کشيد، تيمسار شهيد سخن خود را طبق معمول با خضوع و خشوع هر چه تمام تر با بسم الله و خواندن دعا و توسل به حضرت ولي عصل ارواحنا فداه آغاز کرد و از روي موادي که يادداشت کرده بود، خاطرات خود را قبل از پيروزي انقلاب اسلامي و زماني که در اصفهان به عنوان افسري از ارتش شاه خدمت و اعلاميه هاي امام خميني را توسط دوستان خود پخش مي کرد و جمعي از آنها را با خود همراه کرده بود، تا آغاز جنگ تحميلي و دوران بني صدر خائن شرح داد.
در پايان گفتم تيمسار بسيار جالب بود، ولي کاش ضبط صوت بود که اين خاطرات را ضبط مي کرد و باز هم تأکيد کردم خاطرات شما با مسئوليت هايي که داشته ايد و داريد، بسيار مهمند و حتماً بايدگفته و نوشته و چاپ و منتشر شوند. در تماس هاي تلفني و ملاقات هاي بعدي هم تأکيد زياد کردم. در آن روز، آن عبد صالح خداوند و قهرمان دوران جنگ تحميلي ابر قدرت ها، از محاصره اش با جمعي ديگر در کردستان توسط ضد انقلاب که در آخرين لحظه نااميدي با رسيدن سردار رشيد دکتر چمران به منطقه نجات يافته بودند، و گفت که شنيدن خبر آمدن وزير دفاع، دکتر چمران، به کردستان چگون مايه اميداري و نيرو گرفتن ما و فرار ضد انقلاب شد.
از قهرماني خودش در ايام دفاع مقدس و زماني که فرماندهي نيروي زميني ارتش را داشت، اطلاعات زيادي داشتم که بعضي را توسط ديگران در جرايد خوانده و بعضي را هم شنيده بودم. خود آن شهيد راه حق، قسمت هايي از آنها را طي سخنراني هايش در همان ايام جنگ در مجالس و مساجد، و گاهي بعدها در سيماي جمهوري اسلامي ايران بيان کرد.
نمي دانم سرانجام تيمسار شهيد مجموعه خاطراتش را درست و منظم نوشت و در نوار بيان کرد يا نه. به جاسات که پي جويي شود که اگر گفته و نوشته است، همه را پياده و براي چاپ آماده کنيد وگر نه دفتر جناب آقاي مهندس چمران، زير نظر مستقيم ايشان اين کار را بکنند. اگر هم تيمسار شهيد بر اثر مشاغل زياد نتوانسته خاطراتش را بگويد و بنويسد، آنچه را آن امير سپاه اسلام در طول اين مدت در سخنراني ها و مصاحبه هايش گفته، چاپ و منتظر سازند که از آن سردار بزرگ به يادگار بماند و يادش و کارش الگويي براي آيندگان باشد.
يکي از جهاتي که آن امير سپاه اسلام يادداشت خاطرات خود در طول دفاع مقدس را دنبال نمي کرد اين بود که مي خواست کارهايش را با موضع گيري هاي پيغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و حضرت امير المؤمنين (علیه السلام) هماهنگ سازد. بارها مي گفت: «اگر شما همکاري کنيد که آنچه را ما انجام داده ايم با تاکتيک هاي رزمي صدر اسلام هماهنگ شود، آن وقت خاطرات من ارزش نوشتن دارد، والا صرف نوشتن خاطرات چه ارزشي دارد؟» من به آن عبد صالح خداوند عرض مي کردم، «اول شما خاطرات را بنويسد و بعد من آنچه را در آن زمينه ها از تاريخ صدر اسلام سراغ دارم مي نويسم و تقديم مي کنم تا خودتان با بينش رزمي که داريد هماهنگ کنيد. »
روزي تلفني کرد وگفت، «فردا مي آيم و شما را مي برم به دانشگاه افسري ارتش. بعد از درس من شما جنگ خندق (احزاب) را به تفصيل شرح بدهيد تا از نوار پياده کنند و بدهيم چاپ کنند، هم به دانشجويان بدهيم و هم به يادگار به عنوان نمونه کار پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در دفاع از کيان اسلام در آرشيو دانشگاه نگاهداري شود. » تيمسار شهيد توضيح داد که توجه داشته باشم که دانشجويان با فرماندهان در جلسه حضور دارند و مدت صحبت من يک ساعت است. بعد هم طي يادداشتي تفصيل آن دعوت وکار خود را در درس هايش وکاري را که بنده بايد انجام دهم براي من فرستاد. به جاست که عيناً در اينجا بياورم و حتي دستخط خود آن فرمانده عاليقدر در روزنامه چاپ شود.
باسمه تعالي
يادداشت 1 /2/ 76
سرور ارجمند، استاد عاليقدر جناب حجه الاسلام والمسلمين حاج آقاي دواني
با اهداء سلام و تشکر قلبي از محبت هاي شما، پيرو مذاکرات تلفني و دعوت از جنابعالي براي ارائه آموزش تاريخ اسلام به استحضار مي رساند:
1- مستمعين حضرتعالي حدود 600 نفر از دانشجويان سال هاي سوم و چهارم دانشگاه افسري «امام علي (علیه السلام) » نيروي زميني ارتش جمهوري اسلامي مي باشند که همراه با فرماندهان خود در جلسه حضور دارند.
2- سلسله درس هايي که اينجانب براي دانشجويان داشته ام (حدود دو سال) هفتگي هر هفته 1/5 ساعت ارائه آموزش تجربيات نبردهاي رزمندگان اسلام با ضد انقلاب درکردستان و دشمن متجاوز در جنگ تحميلي مي باشد که بخش کردستان در سال تحصيلي گذشته به پايان رسيد و در سال جاري نبردهاي مهم جنگ تحميلي را آغاز کرده ايم که بخش عمليات «طريق القدس»، «فتح بستان» به پايان رسيد و هم اکنون در مبحث عمليات «فتح المبين» مي باشيم. که احتمالاً تا آخر سال تحصيلي به طول خواهد انجاميد.
3- فرصت مناسبي بود که در مقدمه هر جلسه بحثي را تحت عنوان «منش فرماندهي» به مدت 30 دقيقه داشته باشم و در آن نکات مهم «فرماندهي بر يگان هاي نظامي» را برايشان ياد آور شدم.
4- از منابعي که مناسب ديدم کتاب «مديريت و فرماندهي در اسلام» نوشته آيت الله مکارم شيرازي بود که به ده مسئوليت و وظيفه مدير و فرمانده پرداخته و تاکنون هفت مبحث آن را ارائه کرده ام و هم اکنون در هشتمين مبحث يعني «جمع آوري اطلاعات و آمار» مي باشم. در اين مبحث از مواردي که در زمان پيامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) رخ داده بود، بهره اي برده ايم و هم اکنون مي خواهم بهره وافر را از صحنه «جنگ احزاب» که مقطعي سرنوشت ساز در تاريخ اسلام بوده است ببريم.
5- اين توفيق الهي بودکه بهترين استاد را انتخاب کنيم و از آن توفيق بالاتر، حضرتعالي بپذيريد که همگي ما را در اين مبحث مستفيض گردانيد. انشاء الله که خداوند به همه ما لياقت دهد که حداکثر بهره را از محضر آن استاد ارزشمند ببريم.
زمان ارائه يک ساعت بوده و به اين جانب رخصت داديد که در مقدمه تلاوت مقدماتي خودم را داشته باشم و سپس با دعوت از حضرتعالي، ارائه انجام پذيرد.
1- پيوست يادداشت هفتگي اين جانب براي دانشجويان که خلاصه اي از موضوع را دارد.
2- يک جلد کتاب «مديريت و فرماندهي در اسلام» که از صفحه 106 الي 127 مورد نظرماست.
ومن الله التوفيق
ارادتمند و دعا گوي شما
سرباز کوچک اسلام سرتيپ علي صياد شيرازي
امضاء 1/ 2 / 76
روز موعود صبح زود تيمسار شهيد به منزل ما آمد و زنگ زد. در را گشودم. ديدم سرباز راننده پشت فرمان است و خود پياده شده و زنگ را به صدا در آورده است.
اتفاقاً روز قبل ما خانه تکاني داشتيم و چند کيسه آت و آشغال را دم در گذاشته بودند که رفتگرها ببرند و جلوي خانه يک منظره ناخوشايندي داشت، ولي با اين وصف آن مالک اشتر زمان، با عظمت روحي که داشت، با لباس نظامي و بدون توجه به رهگذران ايستاده و منتظر بيرون آمدن اين خاکسار بود. بيرون آمدم و خيلي معذرت خواستم و گفتم تيمسار لازم نبود خودتان تشريف بياوريد. سرباز راننده را مي فرستاديد و من مي آمدم و انجام وظيفه مي کردم.
در دانشگاه هم تيمسار شهيد پس از نيم ساعت درس خود، مرا معرفي کرد و با همان منش اسلامي خود فرمود که خودم رفتم منزل استاد و ايشان را آوردم و اينک سرگذشت جنگ سرنوشت ساز «احزاب» را از زبان ايشان بشنويد.
من هم به مدت يک ساعت جنگ احزاب را شرح دادم. ده روز بعد تيمسار شهيد، نوار پياده شده سخنراني مرا فرستاد و طي يادداشت کوچکي نوشته بود که آن را چک و اصلاح کنم تا چاپ و منتشر کنند.
صياد شيرازي درصدد بود که براي نظام دفاعي اسلام و درس هايي را که در اين خصوص داشت، حتي الامکان و تا جائي که مي توانست مأخذي از آيات قرآني و احاديث اسلامي پيدا کند و با سيستم دفاعي معمول در جهان سوم هماهنگ سازد.
در کلاس درسش در دانشکده فرماندهي و ستاد سپاه پاسداران انقلاب اسلامي «دافوس» و در دانشگاه افسري ارتش «امام علي(علیه السلام) » کاملاً مراقب بود که اين هدف را دنبال کند و به اين معني که ضمن تدريس دروني نظام و فنون رزمي، به نحوي آن را با آنچه پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و علي (علیه السلام) در جنگ ها معمول مي داشتند، وفق دهد.
روزي اطلاع داد که دو سه روز ديگر مي خواهم دانشجويان دانشگاه افسري را به جبهه جنوب ببرم و آنچه را که درس گفته ام، با آنچه در زمان جنگ در آنها معمول داشته ايم، به آنها ارائه دهم، و افزود كه من اين را همه ساله معمول مي دارم. حال شماهم مواردي را به اختصار از تاکتيک هاي رزمي پيغمبر واميرالمؤمنين عليهم السلام بنويسيد و به من برسانيد.
بيست و شش نکته را نوشتم و طرف عصر به دفترش بردم. ضمن تشکر فراوان که شيوه مرضيه آن فرمانده عالي مقام بود، يک به يک آن را خواند و اگر نياز به توضيح داشت به عرضشان رساندم. مقيد بود که اعراب آيات و روايات را بگذارد و آنها را درست بخواند. تيمسار شهيد چند روز بعد تلفني فرمود دانشجويان را به جبهه بردم و هدفي که داشتم به خوبي انجام گرفت. فوق العاده در دانشجويان اثر بخشيد و افزود که هر کدام از نکاتي را که يادداشت کرده بوديد و به کار مي بستم، مي گفتم اين نکته را از فلاني دارم. گفتم، «تيمسار لزومي نداشت از من نام ببريد. » فرمود، «نه، بايد دانشجويان رسم امانتداري و اداي حق را بدانند، چون اگر نام نمي بردم مي دانستند که اطلاع از اين نکات مهم تاريخ اسلام کار من نيست و بايد از جائي يا از کسي گرفته باشم، پس چه بهتر که هم مأخذ را نقل کنم و هم اداي دين کرده باشم. » حق شناسي و خضوع و فروتني آن امير سرفراز اسلام کم نظير بود. با روي خوش و لبان خندان تشکر و قدرداني مي کرد، به طوري که طرف احساس خجلت مي نمود، گاهي مي گفتم، «تيمسار؟ مگر چه کرده ايم؟»
شب اول هر ماه، تيمسار شهيد در منزل خود مجلس وعظ داشت. معمولاً يکي از آقايان روحانيون به نوبت دعوت مي شد که سه ربع ساعت تا قبل از اذان مغرب پيرامون مسائل اخلاقي سخنراني کند و بعد نماز جماعت برگزار مي شد. اغلب اوقات هم پيش نماز حاج آقا رحماني چيذري، پدر دو شهيد بود که خود از افراد با سابقه در انقلاب اسلامي و مورد احترام همگان است.
شرکت کنندگان در اين مجلس هم بعضي از رجال کشوري و لشکري و افراد خاندان شهدا بودند. من هم با دعوت تيمسار، چند بار با سخنراني انجام وظيفه کردم. مجلس با حالي بود. شرکت کنندگان هم با خضوع خاصي در آن حضور مي يافتند. غير از استماع مواعظ و نماز جماعت و گاهي دعاي کميل، سخني در ميان نبود. خانه تيمسار شهيد ساده بود و سادگي زندگي تيمسار جانشين فرماندهي کل نيروهاي مسلح جمهوري اسلامي ايران را نشان مي داد. مجلس روضه در زيرزمين خانه برگزار مي شد که در واقع حسينيه بود. در اتاق کوچک مجاور آن کمدي ساده با لباس رسمي تيمسار شهيد جلب توجه مي کرد. تيمسار همان جا لباسي عوض مي کرد و دفتر کارش هم بود. طبقه بالا هم سالني کوچک گويا داراي يک يا دو اتاق بود. همسايگان ديده بودند که در روزهاي اول ماه که تيمسار شهيد طرف عصر روضه داشته، شخصي در بيرون خانه در حالي که چفيه اي به سر و صورت بسته بود، جلوي در ورودي را جارو مي کند و آب مي پاشد. بعد متوجه مي شوند که خود سپهبد صياد شيرازي است. تيمسار راننده خصوصي نداشت وهر گاه راننده بود، سربازي بوده که با وسيله اداري تيمسار را به دفتر کارش يا جلساتي که مي بايد شرکت کند، يا دانشگاه براي تدريس مي برد. در اوقات ديگر تيمسار خود پشت فرمان اتومبيلش مي نشست وبچه ها را به دبستان و دبيرستان مي برد، يا براي خريد مي رفت.
راستي که تيمسار شهيد اصلا در فکر مال و منال و زندگي مرفه نبود. با همه مشقت و مشکلاتي که داشت، فکر و ذکرش متوجه وظيفه و عبادت و اداي به موقع فرائض ديني و تکاليف مذهبي بود.
در مسافرت ها به هر شهري که مي رفت از روحاني شهر ديدن مي کرد و از او بهره هاي معنوي مي گرفت. با بيشتر روحانيون ارتباط داشت و همه را براي شناختن خدا و بهره وري معنوي مي خواست. در فکر جاه و مقام نبود. از صبح زود تا پاسي از شب و گاهي تا ساعت ها در دفتر کارش در ستاد مشترک بود. ملاقات ما هم با آن سردار سرفراز اسلام در وقت غير اداري و بعد از ظهرها در دفتر کارش صورت مي گرفت. بيشتر سخن او از جبهه و دفاع مقدس و توجه به وظائف سربازي اش بود. اگر سخن مي گفت از اطاعت رهبري و انجام وظايفي بود که به عهده داشت. سرباز و به قول خودش «سرباز کوچک اسلام» بود. براي آن سردار دلاور بعد از انجام فرائض ديني و وظايفي که به عهده داشت، چيزي از شرکت در جلسات ديني، درس اخلاقي که يکي از روحانيون تدريس مي کرد و ارتباط با علما و خانواده شهدا و نماز جمعه و نماز جماعت بهتر نبود. اگر کار لازم اداري نداشت، نماز جمعه را ترک نمي کرد و خود و دو فرزندش را اغلب در صف نماز جمعه مي ديدي، آن هم نه در جائي که چشمگير باشد، بلکه به صورت ساده و درکناري و بدون لباس نظامي، هميشه با وضو بود، حتي براي انجام کار اداري که آن را هم يک وظيفه ديني مي دانست، وضو مي گرفت. هميشه معطر بود، حتي در ماه مبارک رمضان، مقيد بود مقداري گلاب در دهان بگرداند و در برخوردها دهانش که روزه دار بود، بوي عطر مي داد. توجه خاصي به بهداشت و نظافت داشت. موقعي که درکوچه يا خيابان يک فرد روحاني را مي ديد که منتظر وسيله است، چه خود راننده بود يا درکنار سرباز راننده اش بود، اغلب پياده مي شد و روحاني منتظر را سوار مي کرد. خودش در وسيله را باز مي کرد و او را سوار مي نمود و در را مي بست و بعد سوار مي شد.
هميشه در سخن از جبهه و ايام جنگ تحميلي، رهنمودهاي امام را که به خود او داده بودند، يا به ديگري از فرماندهان يا در سخنانشان ايراد کرده بودند، آويزه گوش داشت. آنها را از حفظ کرده بود و به عنوان شاهد گفتارش يا اساس کارش بازگو مي کرد، و با چه ادب و احترامي! امام و رهنمودهاي رزمي و ديني آن حضرت و مقام معظم رهبري، براي آن امير سرفراز سپاه اسلام همه چيز بود. نام آن دو بزرگوار را که به زبان مي آورد، گوئي با تمام وجود اداي احترام مي کند. چنانکه گاهي مي ديدي گوئي به آن بزرگواران سلام نظامي مي دهد. بالاتر از آنها، احترام خاصي بود که براي پيغمبر و امامان عالي مقام (علیه السلام) داشت. مخصوصاً مولي اميرالمؤمنين علي(علیه السلام). گويا سال گذشته يا دو سال پيش بود که کتاب کوچک «علي (علیه السلام) چهره درخشان اسلام، را به مناسبت تقارن ولادت آن حضرت در روز 13 رجب امضاء کردم و برايش فرستادم با وصول آن زنگ زد که از اين کتاب پانصد يا هزار جلد (ترديد از من است) لازم داريم که روز 13 رجب به افراد اهدا کنيم، از کجا بايد خريداري کنيم.
گفتم تيمسار از شعب نشر آن بخواهيد. به دوشعبه نشر در تهران مراجعه شده بود، معلوم شد موجودي نداشته اند. مجدداً زنگ زد که بايد حتماً اين را به دست بياوريم. بهترين کادو است که در روز تولد مولا به افراد مي دهم، مختصر و مفيد و آموزنده و انسان ساز است. گفتم تيمسار بايد از قم و مرکز نشرش (انتشارات جامعه و مدرسين) به دست آورد، ولي حالا عصر روز پنجشبنه و فردا هم جمعه و تعطيل است. فرمود همين الان سرباز مي فرستم قم، فردا صبح زود آن را بياور که براي ساعت 10 برسد.
گفتم يک راه دارد و آن اين است که به حجه الاسلام آقاي فاکر اطلاع بدهيم که تيمسار اين کتاب را لازم دارند و ايشان دستور بدهند. صبح زود در انبار را باز کنند و کتاب را اگر هست در اختيار سرباز قرار بدهند و همين کار را هم کرديم.
فکر کنيد عشق و علاقه تيمسار شهيد به مولاي متقيان (علیه السلام) چقدر بود که مي خواست هر طور شده آن جزوه را که در آن دورنمائي از شخصيت والاي اميرالمؤمنين (علیه السلام) از گفتار اين ابي الحديد معتزلي دانشمند بزرگ ترسيم شده بود، در روز ولادت آن حضرت به دست افسران و سربازانش برساند.
در روز تشييع پر شکوه جنازه اش که بر روي دست هزاران نفر از ارتشي و عامه مردم با چه سوز وگداز و ناله و فريادي حمل مي شد، در ميان سيل جمعيت از جمله رسيدم به حاجي آقاي رحماني که گفتم پدر رزمنده دو شهيد و امام جماعت روز اول هر ماه در خانه تيمسار شهيد بود و نکاتي از اخلاق برجسته آن شهيد بزرگوار را بازگو كرديم. از جمله گفتيم ببينيد خانه تيمسار شهيد در فرمانيه، دانشگاه افسري در خيابان امام خميني، خانه ما واقع در سعادت آباد است، تيمسار مي توانست به من بگويد وسيله مي فرستيم. شما براي سخنراني بيائيد دانشگاه، يا اتومبيل خودم را مي فرستم شما را بياورد، ولي آن افسر شرافتمند که اخلاق اسلامي درتمام تارو پود وجودش ريشه دوانيده بود، خودش آمد در منزل ما، پياده شد و زنگ در خانه ما را به صدا در آورد. در حالي که سرباز راننده اش پشت فرمان نشسته بود، بعد هم درکلاس درس خطاب به دانشجويان گفت خودم رفتم و استاد را آوردم، اين همه بزرگواري؟
بارها مي شد که صبح زود زنگ در را مي زدند. وقتي در را باز مي کرديم مي ديديم تيمسار است که رفته است نان خريده و براي ما آورده است. آن هم کي، جانشين فرماندهي کل نيروهاي مسلح جمهوري اسلامي ايران.
جاويد بهشت جاي بادش
جا در حرم خداي بادش
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 30 - 29