روايت حماسه ولايت
نويسنده:محسن کاظمي
با صياد لحظه هاي ناب در ميعادگاه فتح المبين
درآمد
سه شنبه 29/ 2/ 1377
در ساعت 2 بعد ازظهر، قطار به سمت خوزستان حرکت مي کند. صداي سرهنگ دربندي از بلندگوي قطار به گوش مي رسد که مي گويد: « سلام! بر همه عزيزان دانشجو، سلام! بر همه فرماندهان بزرگوار و سلام! برکارکنان پرتلاش قطار مسافربري رجا و سلام بر همراهاني که ما را در اين سفر ياري مي کنند. از همه عزيزاني که صداي مرا مي شنوند خواهش مي کنم کوپه هاي بغل دستي را چک کنند که آيا صدا به آنها مي رسد يا نه». او، سپس برنامه هاي مورد نظر هيأت را اعلام مي کند.
پس از گذر از ايستگاه شهر قم، پرسشنامه هائي بين دانشجويان توزيع مي شود که بايد ظرف نيم ساعت به آن جواب بدهند. تيمسار صياد مدت پاسخگويي به سئوالات را افزايش مي دهد، برگزاري مراسم دعاي توسل در قطار، حال وهواي ديگري دارد و هر کس در کنجي، اين دعا را زمزمه مي کند. صياد شيرازي نيز، تنهاي تنها، در گوشه اي از کوپه به دعا و نيايش با خدا و توسل به ائمه اطهار (علیه السلام) مشغول شده است. هنگام اذان مغرب، تمامي همراهان يک صدا و بلند «الله اکبر.... » مي گويند. براي تسريع در کارها خواسته مي شود تا در قطار تجديد وضو شود تا هنگام توقف بلافاصله به نمازخانه ايستگاه برويم. در فاصله ي مانده به ايستگاه بعدي، شيرازي در کوپه خود نماز نافله مي خواند. با توقف قطار، نماز خانه ايستگاه ازنا، پر از نظاميان نماز گزار مي شود. با حرکت مجدد قطار، به کوپه صياد مي روم.
او براي دو دانشجو از جريان خلع فرماندهيش در غرب کشور توسط بني صدر مي گويد: «.... به ما گفت برويد. گفتم تا از شوراي عالي دفاع دستور نيايد، من نمي روم... دستور را بردند نزد امام (ره)، امام گفتند برابر مقررات برخورد شود.... زنگ زدم به منزل آقاي خامنه اي (رهبر معظم انقلاب) در خيابان ايران، آقا گفتند سريع منطقه را ترک کنيد و نگران نباشيد! با اينکه به دليل جراحات وارده، عصا داشتم، ولي تلاش مي کردم. به ستاد نيروي زميني رفتم، گفتند که از آنجا هم بيرون برويم، دوباره زنگ زدم به آقا (آيت الله خامنه اي) و گفتم براي من اين وضع سنگيني است، آقا گفتند اين را هم اجرا کنيد. ده ماه بعد بني صدر فراري شد و بعد شهيد رجايي رئيس جمهور شد. در صحنه انقلاب، بايد ثبات قدم داشت، اگر قدم با عقيده مرتبط نباشد، رسيدن به هدف ناممکن
است». يکي از دانشجويان در خصوص تصميم گيري در مواقع بحران سؤال مي کند. صياد مي گويد: «فرق بين تصميم گيري در بحران و غير بحران، در زمان است. تصميم گيرنده بايد مسيري را طي کند و اين، مستلزم آن است که تمرين داشته باشد. مثلا در عمليات فتح المبين، ريشه تصميم گيري هاي ما، همان شناسايي ها، مشورت ها و هماهنگي هاي ميان ارتش و سپاه بود. ما متناسب با صحنه، دشمن را بر آورد مي کرديم. تصميم گيري با شانس و استخاره همراه نيست. يک مدير، فرمانده ورهبر، در موقع تصميم گيري، بايد جاذبه اش در محيط کاري به حدي باشد که اعمال نظر کند و در موقع بحران، تصميم مناسب بگيرد. ما در عمليات فتح المبين، از چهار طرف در بحران قرار داشتيم. يک بحران را، امام رفع کردند و فرمودند که عمليات کنيد. نگفتند که چطور برويد. امام در بحران، خوب تصميم مي گرفتند. از اين لحظه به بعد، ما اجرا کرديم. در سير تقدير همه چيز بر عهده ما نيست. در مواقع بحراني، فرمانده اي مي تواند تصميم صحيح و خوبي بگيرد که در حالت عادي با تعمق، تفكر و رعايت همه اصول، كارش را كرده باشد. آن وقت در مواقع بحراني، خداوند متعال دست او را مي گيرد. در عمليات بدر، حدود 20 هزار نفر از ما داشتند اسير مي شدند. شب تا صبح تيپ هوابرد را جابه جا کرديم. اين تيپ تا صبح پياده مي رفت و من جلو مي رفتم. همه در فشار بودند. دادبين فرمانده يگان تکاور بود. او هم به هم ريخته بود. يک چنين تنگناهايي در عمليات بود. گفتم به دستوري که صادر مي کنم توجه کنيد. تا ساعت 7 بعد از ظهر به شما فرصت مي دهم تا برويد قوايتان را تجديد کنيد. ما چاره اي جز جنگ نداريم. دشمن از پيروزي سرمست است. امشب بايد بريزيم بر سر آنها، اينها رفته بودند.... همه رفته بودند، عقب نشيني کرده بودند. ساعت 6/5 بعد از ظهر است. رفتم تجديد وضو کنم کنار هور، ديدم يکي از پشت کمر مرا گرفت. يکي از بچه هاي بسيجي بود. آمدم نگاه کنم و دريابم، مرا و صفوي را انداختند داخل قايق. قايق که 15 متر جلو رفت، خودم را با آن لباس، کلاه آهني و پوتين به آب انداختم. دست و پا مي زدم و به زور جلو مي رفتم. يک چيز انداختند ما را بالا کشيدند، بلند شدم و از قعر جانم گريستم و با بغض فرياد زدم که شماحق نداريد فرمانده را بي اختيار از صحنه بيرون بيندازيد. روحاني شهيد ميثمي با لبخندي به من گفت خوب کاري کردي برگشتي. (احتمالاً سردار صفوي نوار فيلم را دارد. ) من فرماندهان را جمع کردم. گفتند همه به عقب برگشتند، ولي شما هر چه بگوييد ما عمل مي کنيم. چاره اي نيست. ما هم بايد برگرديم، آه از نهادم بر آمد چون پيروزي صددرصدي را مي ديدم که داشت از دست مي رفت.
بعد از عقب نشيني، حضرت امام يک پيام تاريخي دادند: «به فرماندهان ارتش و سپاه بگوييد، چون گزارش داده اند بعضي ناراحت هستند مي خواستم بگويم هيچ نگران نباشيد. از ائمه که بالاتر نيستيد. آنها هم در ظاهر، در بعضي مواقع موفق نبودند. محکم باشيد و از هم اکنون به فکر عمليات بعد باشيد. » وقتي اوضاع تغيير کرد و گردن ها افراشته شد، به ذهنم طرحي آمد و گفتم ريشه نقص را يافتم. فهميدم که ما در نيروي زميني، در خط شکستن ضعيفيم و بايد گروهان هاي شهادت طلب تشکيل دهيم. مطلب را گفتم و بعد خواستم که چراغ را خاموش کنند تا آنهائي که براي گروهانها داوطب هستند، تنها بمانند و آنهائي که نمي توانند، به راحتي بيرون بروند؛ اما وقتي چراغ را روشن کرديم، هيچ کس بيرون نرفته بود! همه حاضر بودند در اين گروهان باشند. دستور را صادر کرديم و سه روز فرصت داديم که بيائيم از آنها بازديدکنيم. بعد از اين مهلت رفتيم و ديديم يگان محکم و مجهز است. و براي فرمانده مسلمان، حالت مواقع بحراني با مواقع عادي يکي است. مؤمن وقتي شدت مي بيند، قوي تر و ايمانش بيشتر مي شود. » هنگامي که صياد، اين مطلب را بيان مي کرد، سروان 2 سيد جمال غلامي اظهار داشت: « اين قضيه را حاج علي مهدي پور، از برادران سپاه، برايم تعريف کرد و گفت: « اين فرمانده تان، کارش خيلي درست است. ما او را به زور سوار قايق کرديم، خودش را انداخت در آب. گفتيم ما با تو کار داريم! نياز داريم! حيفي! نيروها همه عقب نشيني کرده اند. فرمانده تان(تيمسار) با حالت حسرت گريه کردکه چرا بايد اين طور شود. خود را به آب انداخت. داد مي زد، فرياد مي کشيد ومي گفت: « من مي خواهم بروم! ولم کنيد! چه کارم داريد؟ اصلاً من خودم تنها مي خواهم بمانم و بجنگم! بگذاريد بمانم! اصلاً شما چه حقي داريد که فرماندهتان را به زور از صحنه دور کنيد؟» تيمسار آن موقع با حالت زار، اصرار مي کرد و آنها هم توجه نمي کردند و دو سه بار رويش را بوسيدند، ولي تيمسار اصلاً در حال خودش نبود. باور نمي کرد، فکر نمي کرد اين عمليات اين طور بشود و با شکست مواجه شود، چون همه چيز را محاسبه کرده بود و با حالت زاري و گريه شروع مي کند به صحبت که اسلام در خطر است، کشور در خطر است. بگذاريد من بمانم. »
وضعيت ايجاد شده واقعاً وضعيت جالبي است که تيمسار صياد با طرح سئوالي به بيان خاطره اي معنوي بپردازد و در حالي که در کوپه چهار يا پنج نفر بيشتر نيستيم، يک نفر به عنوان شاهد مثال پيدا مي شود و اين طور قضيه را توضيح مي دهد، واقعاً اين اتفاق، درسي است بزرگ.
چهار شنبه 30/ 2/ 1377
بعد از اجراي برنامه در محل عملياتي تيپ 2 لشکر 21 حمزه (ارتفاعات علي گره زرد) و ضبط مصاحبه هاي آموزشي فرماندهان، به طرف ارتفاعات «دال پري» مي رويم. در بالاي ارتفاع، ديدن حلقه شماره 3 چاه نفت و تلاش متخصصين متعهد ايراني برايم جالب است.گروه را به بلندترين نقطه مي رسانيم. دانشجويان همه در اين نقطه متمرکز مي شوند. دقايقي بعد صداي هليکوپتر شنيده مي شود. تيمسار بازنشسته شهبازي که به دليل کهولت سن و بيماري به همراه همسرش( پرستار وي)، مسافرين اصلي هليکوپتر هستند. شهبازي با عشق و علاقه فراوان به ميان دانشجويان مي آيد تا مطالب خود را درباره نحوه عمل قرارگاه قدس مطرح کند. قبل از او، تيمسار صياد مي گويد: « در زمان عمليات، فرماندهي قرارگاه قدس به تيمسار شهبازي از نزاجا سپرده شد. چهره اي سلحشور، مقيد، متدين و بعد از نشيب و فرازهاي بسيار، در عمليات فتح المبين مسئوليت فرمانده هاي قرارگاه قدس را به ايشان داديم و از سپاه به سردار محمد علي جعفري» و اما تيمسار شهبازي با معلوليتي که دارند مي توانستند اين دعوت ما [ حضور در جمع دانشجويان ] را رد کنند، ولي طوري برخورد کردند که ما براي ادامه کار مشتاق شديم. حال از زبان ايشان، سازمان و مأموريت قرار گاه قدس را مي شنويم و بعد از او تيمسار بيرانوند فرمانده لشگر 58 خرم آباد توضيح مي دهند». تيمسار شهبازي با صدايي لزران مي گويد: « من امرالله شهبازي متولد 1313 از نهاوند... در 18/ 12/ 60 تيمسار جمالي مرا در بيمارستان دکتر چمران احضار کردند و گفتند بايد قرارگاهي را تشکيل دهيم. اسامي افسران را مشخص کرديم و شناسايي ها انجام شدند. ارتفاعات تينه مناسب بودند. در آنجا از قرارگاه کربلا ابلاغ شد که هدف استقرار، عين خوش باشد و تأمين معبر ابوغريب. براي اين منظور آمديم هدف هاي استنتاجي را هم تعيين کرديم». کهولت و بيماري جسماني او و حضورش در اين وضعيت در ميان دانشجويان به آنها روحيه مي دهد تا با انگيزه بيشتري خدمت کنند. در بخش پاياني برنامه، سروان عليجاني هاشمي مداحي مي کند: «السلام اي جان نثاران، السام اي لاله هاي پرپر گلزار ايران، اي شهيدان راه دين، اي شما ياران رهبر، درميان جمع ياران، جايتان خالي عزيزان، داغ جانسوز شماها مي زند آتش به دل ها ». پس از اقامه نماز و صرف شام در محل حسينيه اردوگاه، صياد شيرازي جلسه اي با پرسنل هوانيروز درباره مانور آنها برگزار مي کند. در اين جلسه سرهنگ خليلي و تيمساز آسوار طرح مانور را ارايه مي کنند و صياد پس از رؤيت طرح مکتوب، آن را اصلاح مي کند و کار را در سه بخش وضعيت منطقه عملياتي، مأموريت و اجرا تقسيم بندي مي کند و وظيفه توجيه مقدماتي قبل از مانور را به آسوار مي سپارد و از او مي خواهدکه قبل از مانور، منطقه شناسايي شود تا مشکلي پيش نيايد.
پنج شنبه 31/ 2/ 1377
1. در اينجا، سازمان رزم و نحوه ورود و عمل قرارگاه فتح را مي گويند.
2. در برنامه بعداز ظهر اين عمليات را از ديد سپاه، در قرارگاه کربلا تشريح مي کنند.
سردار رشيد شروع به صحبت مي کند: « من در عمليات فتح المبين جانشين قرار گاه فتح، يکي از چهار قرارگاهي که براي اين عمليات تنظيم شده بود، بودم. قرارگاه فتح را در منطقه شمالي مستقر کرديم. ابتدا در حوالي رودخانه کرخه، قرارگاه موقت ايجاد کرديم.. من از ارديبهشت سال 60، از عملياتي که در تپه هاي الله اکبر بود، با شهيد نياکي آشنا شدم و در طريق القدس با او قرارگاه مشترک داشتيم. عمليات فتح المبين سومين همکاري ما بود. همکاري بعد هم در عمليات بيت المقدس بود. فرمانده قرارگاه فتح از سپاه، سردار صفوي بودند. سمت چپ، ارتفاعات ميش داغ است به طول 30 الي 40 كيلومتر. آن ( با اشاره دست) قلعه صعده است كه تنگه دليجان در آن قرار دارد. انتهاي ارتفاعات ميش داغ به تنگه رقابيه و برغازه منتهي مي شود. مثلثي که از ارتفاعات دال پري تا جسر نادري را مي پوشاند، ارتفاعات ميش داغ است و قاعده آن منطبق با خطر مرزي است که در اختيار دشمن بود. از تيپ 1 زرهي گرداني را به تيپ 25 کربلا داديم. ما اين ادغام ها را فتح مي ناميم: فتح 1، فتح 2، فتح 3. در ارزيابي ها به اين نتيجه رسيديم که حمله کردن به تنگه رقابيه از مقابل مشکل است و دشمن کمي جلوتر، تحرک دارد. آنها در تاريخ 28/ 12/ 60 در اين ضلع مثلث از مواضع خود بيرون آمدند و حمله کردند تا سازمان رزم ما را هم بريزند، ولي مقاومت رزمندگان موجب شد به اهدافشان نرسند. »
صياد پس از صحبت رشيد، از دانشجويان مي خواهد بدون فوت وقت سوار کاميون ها شوند و حرکت کنند. جاده اي که در آن ادامه مسير مي دهيم. به خاطر بارندگي روزهاي گذشته پر نشيب و فراز شده است. در ارتفاعات ميش داغ به تنگ زليجان مي رسيم و به بالاي ارتفاعي مي رويم. صياد از تيمسار عبادت براي بيان مطالب، دعوت مي کند. او در سخنانش به سازمان رزم و فلسفه انتخاب اين نقطه براي استقرار قرارگاه. اشاره مي کند. بعد از استراحتي کوتاه، ستون کاميون ها و سواري ها حرکت مي کنند، اما کاميون شماره 2 در عبور از جاده رملي در يک ناهمواري انباشته از رمل، گير مي کند و از حرکت بازمي ماند. دانشجوها به سرعت از کاميون پياده مي شوند و شروع به هل دادن آن مي کنند. صياد نيز به آنهامي پيوندد. در همين حال، خود روي سواري تويوتا مربوط به واحد عقيدتي سياسي نيز در رمل فرو مي رود و دقايقي بعد با کمک همراهان از رمل خارج مي شود، ولي کاميون همچنان در رمل باقي مي ماند. سرانجام اين کاميون توسط کاميون شماره 3 بکسل شده و از رمل خارج مي شود. به خاطر اينکه باقي کاميون ها به سرنوشت اين کاميون دچار نشوند، صياد توضيح مي دهد که سرعت عبور بايد سرعتي متعادل و متوازن باشد، بعد خود در کنار جاده رملي مي ايستد و با اشاره دست، کاميون ها را راهنمايي مي کند. تلاش صياد و ديگر دوستان براي عبور کاميون ها درگرماي طاقت فرساي ظهر، صحنه اي زيبا و بي بديل را فراهم آورده است. پس از عبور آخرين ماشين، صياد درحالي که پوتين هايش در رمل فرو مي رود و خارج مي شود، به طرف خودروي خود حرکت مي کند. بچه ها از اين صحنه هاي زيبا، فيلمبرداري و عکاس تصاويري ديدني تهيه مي کنند. در سه راهي فکه سردار رشيد از همراهان جدا مي شود و به طرف دزفول مي رود. در ادامه راه، درکنار ارتفاعي متوقف مي شويم، صياد به سرعت بر فراز آن مي رود و سپس دانشجويان گرداگرد او حلقه مي زنند و تيمسار موقعيت منطقه را براي آنها تشريح مي کند: « اينجا منطقه حساس قرارگاه فتح، تنگه رقابيه است. از اينجا که من ايستاده ام، به طرف شمال برغازه و رقابيه است. آن طرف، آخر ارتفاعات ميش داغ است. بين آن ارتفاع و اين ارتفاع، تنگه رقابيه است. در اينجا عمده عمليات قرارگاه فتح رخ داده است. » پس از صياد، تيمسار عبادت نيز درباره اوضاع جغرافيايي منطقه توضيح مي دهد و از نحوه تدارکات و پشتيباني آذوقه و مهمات سخن مي گويد و مي افزايد: « اينجا همه ميادين مين بود. ما بر مبناي طرح عملياتي معبر پيدا کرديم. من يادم مي آيد تيمسار صياد آمدند و بازرسي کردند. من اصلاً تشخيص ندادم که چه کسي بسيجي است، چه کسي ارتشي. ما 7 گروه رزمي درست کرده و آماده حمله بوديم. »
پس از اين صحبت ها راه مي افتيم.، درکنار جاده، جاليز و صيفي هندوانه توجهم را جلب مي کند. دراين فکرم که اينجا روزي محل زمين تانک و نفر بوده است، ولي الان در رويشي ديگر سبز شده و زمين آن براي کشاورزان به ثمر نشسته است. به محل تيپ 3 لشکر 92 مي رسيم. قبل از ما، يکي از هليکوپترها، در آنجا به زمين نشسته است. در محوطه تيپ، سايه درختان بيد، کمي از گرماي طاقت فرساي ظهر مي کاهد. براي اقامه نماز و صرف ناهار، همراهان قسمت هايي از محوطه را با موکت فرش مي کنند. ساعتي را در اينجا مي گذرانيم و به راه مي افتيم. ستون کاميون ها و سواري ها جلوتر از ما حرکت مي کنند. صياد براي پيگيري قسمتي از برنامه مي خواهد از هليکوپتر استفاده کند، ولي به دليل نقص فني، برنامه اش به هم مي خورد. به دشت مي رسيم و درکنار سوله نيمه ساخته اي متوقف مي شويم. باد شديدي در حال وزيدن است و مانع از شنيدن صحبت هاي صياد و ديگر دوستان مي شود. به محل قرار اردوگاه باز مي گرديم. پس از اقامه نماز مراسم تجليل از شهدا و فرماندهان عمليات فتح المبين، به همت بخش فرهنگي حسينيه، شروع مي شود. در مقابل حاضران، نقشه عملياتي منطقه فتح المبين، نصب شده است. دربندي پيام حضرت امام (ره) را در خصوص عمليات فتح المبين قرائت مي کند:
بسم الله الرحمن الرحيم
ان تنصرو الله ينصرکم و يثبت اقدامکم
اخبار غرور آفرين جبهه هاي نبرد عليه قواي شيطاني را يکي پس از ديگري دريافت نمودم. قلم قاصر است که احساسات خويش را ابراز کنم. به قواي مسلح اسلامي که خدايشان نصرت آخرين را نصيب فرمايد، تبريک عرض مي کنم. مبارک باد بر شما عزيزان افتخار آفرين پيروزي بزرگي که با ياري ملائکه الله و نصرت ملکوت اعلي نصيب اسلام و کشور عزيز ايران، کشور بقيه الله الاعظم ارواحنا له الفدا نموديد. رحمت واسعه خداوند بر آن مادران و پدراني که شما شجاعان نبرد در ميدان کارزار و مجاهدان با نفس در شب هاي نوراني را در دامن پاکشان تربيت نمودند. مژده باد به شما جوانان برومند، تحصيل رضاي پروردگار که از بالاترين سنگرهاي روحاني و جسماني ظاهري و باطني است. شما پيروزيد. مبارک باد بر بقيه الله ارواحنا له الفدا، وجود چنين رزمندگان ارزشمند و مجاهدين في سبيل اللهي که آبروي اسلام را حفظ و ملت ايران را رو سپيد و مجاهدان راه خدا را سرافراز نمودند. ملت بزرگ ايران و فرزندان اسلام به شما سلحشوران افتخار مي کنند. آفرين بر شما که ميهن خود را بر بال ملائکه الله نشانديد و در ميان ملل جهان سرافراز نموديد. مبارک باد بر ملت، چنين جوانان رزمنده اي و برشما، چنين ملت قدرداني که به مجرد فتح و پيروزي توسط رزمندگان، به دعا و شادي برخاستيد. اينجانب از دور، دست و بازوي قدرتمند شما را که دست خداوند بالاي آن است. مي بوسم و بر اين بوسه افتخار مي کنم. شما دين خود را به اسلام عزيز و ميهن شريف ادا کرديد و طمع ابر قدرت ها و مزدوران آنان را از کشور خود بريديد و سخاوتمندان در راه شرف و عزت اسلام جهادکرديد. « ياليتني کنت معکم فافوز فوزا عظيما». درود بر فرماندهان بزرگوار رزمندگان و برهمه مجاهدان راه عظمت کشور و اسلام و نفرت و لعنت بر منافقان و منحرفاني که مي خواستند يکي از انبارهاي مهمات چنين مجاهداني را به آتش بکشند و غضب و سخط خداوند بر آن خدانشناساني که با کمک به صدام عفلقي مي خواستند او را نجات دهند و شکر بي پايان خداوندي را که توانستيد با شکست مفتضحانه، نيروهاي کفر را در بارگاه قادر متعال بي آبرو در پيشگاه ملتهاي مسلمان منفور نماييد. من از خداوند تعالي نصرت نهايي شما عزيزان و شکست مخالفان حق را خواستارم. درود بر شما و رحمت خدا بر شهيدان راه حق و شهداي جبهه نبرد حق عليه باطل و سلام بر عبادالله الصالحين.
روح الله الموسوي الخميني 2/ 1 / 1361
پس از پخش سرود جمهوري اسلامي و تصاويري از عمليات فتح المبين، صياد شروع به صحبت مي کند:
«بسم الله الرحمن الرحيم، رب ادخلني مدخل صدق واخرجني مخرج صدق... اللهم کن لوليک الحجه بن الحسن... اللهم اجعل من انصاره و اعوانه... من از همه عزيزان اجازه مي خواهم صادقانه تر جلسه را برگزار کنيم. همرزمان عزيزم از 5 قرارگاه مي آيند و 5 خاطره به نيت 5 تن آل عبا مي گويند. ديشب که اينجا آمديم، عزيزان دست اندر کار گفتند که يک وقت دير نياييد، گفتم ان شاء الله، خدا کمکمان کند. ما دوسال پيش هم اين برنامه را در کردستان داشتيم. که آنجا هم دو ساعت دير آمديم. شما ما را به بزرگواري تان ببخشيد. ترکيب اين جلسه اگر يک بار ديگر ياد آوري نشود، متوجه شايستگي آن نمي شويم. خانواده شهدا، گلچين شده (از شهداي) همين عمليات (هستند)، همرزمان عزيز و شايسته اي از ارتش و سپاه دعوت شدند. برنامه امشب صرفاً به جهت تجليل از مقام خانواده شهداست. » صياد شيرازي در مقدمه خاطره ي خود مي گويد: «خاطره بنده، شهادت دادن بر مصاديق انقلاب اسلامي است. حضرت امام در عمليات فتح المبين و بيت المقدس اظهارات مشخصي داشته اند. در خرمشهر فرمودند که خرمشهر را خدا آزاد کرد. ما مصداقش را داريم، سندش را داريم. محور عمليات فتح المبين، نقش ولايت بود و مقام شامخ ولايت، نقش سرنوشت سازي داشت. »
به خاطره تصميم گيري براي شروع عمليات و اعزام محسن رضايي با هواپيمايي شکاري ( F. 5) به تهران و کسب تکليف از حضرت امام (ره) اشاره مي کند. پايان اين مراسم، از مقام والاي خانواده هاي شهدا، و تعدادي از فرماندهان عمليات فتح المبين نيز تجليل و به رسم يادبود، هديه اي به آنان تقديم مي شود.
جمعه 1 /3/ 1377
پس از گذر از سه راهي فکه در دشت عباس، به محل مانور مي رسيم. اين مانور در دو مرحله اجرا مي شود. در مرحله اول، دو فروند هواپيماي F5، مناطق از پيش تعيين شده را که در نقطه ديد دانشجويان قرار دارد، با راکت و مسلسل مورد هدف قرار مي دهند. راکت ها و گلوله ها مشقي هستند. در مرحله دوم، پس از يک آموزش کوتاه، در دو سري و در هر سري 30 نفر از دانشجويان هلي برن مي شوند و بعد 2 هلي کوپتر کبري، منطقه تعيين شده را مورد هدف راکت قرار مي دهند. اين برنامه و مانور براي دانشجويان، بسيار جالب و داراي نکاتي آموزشي زيادي است و آنها با تيز هوشي، نکات لازم را يادداشت مي کند. شايد اين برنامه يکي از فرصت هائي است که در طول مدت خدمتشان، کمتر نصيبشان مي شود. اجراي اين مانور زيبا، خستگي ناشي از تراکم برنامه ها را در دانشجويان از بين مي برد. در پايان مانور، يکي از خلبانان هليکوپتر ها با بي سيم پيامي را براي صياد مي فرستد:
«بسم رب الشهداء والصديقين. با سلام و درود به روان پاک مطهر حضرت امام (ره) و سلام و درود به مقام معظم رهبري فرمانده کل قوا و سلام و درود به شهداي جنگ تحميلي، خصوصاً شهداي فتح المبين. فرمانده معظم، تيمسار صياد شيرازي ستار افتخار آفرين 8 سال دفاع مقدس! اينجانب سروان خلبان عليرضا رشوه اي از طرف تيمسار آسوار و خلبانان و پرسنل جان بر کف هوا نيروز، اميدوارم توانسته باشيم گوشه اي از توان رزمي خود را حضور شما و فرماندهان و دانشجويان دانشگاه افسري امام علي (علیه السلام) ارائه داده باشيم. استدعا مي کنيم آمادگي جان بر کفان هوانيروز را به محضر مقام معظم رهبري برسانيد. والسلام».
تيسمار صياد شيرازي نيز پاسخ مي گويد:
«لا حول ولا قوه الا بالله العلي العظيم. يا زهرا(س)! از همه همرزمان عزيز هوانيروز که از فرد فرد شما، چون شهيد شيرودي و ديگر عزيزاني که سرافراز بوديد، چه در جنگ با ضد انقلاب و چه در جنگ تحميلي، خاطرات فراموش نشدني دارم، تشکر مي کنم. عمليات شما براي ما و دانشجويان، خيلي خوب و برازنده بود. خداوند يار و ياورتان باشد. من به نماينده خودم تيمسار سيد حسام هاشمي ابلاغ کردم تا از نزديک (حضور شما) برسد و قدرداني کند. » او پس از ارسال اين پيام، بالاي کاپوت ماشين تويوتا رفت و برنامه اين چند روز را مرور کرد: حرکت از تهران به انديمشک، توزيع سئوالات در بين دانشجويان، استقرار در اردوگاه، بررسي عمليات فتح المبين در چهار مرحله ( مرحله اول قرار گاه نصر و قدس، مرحله دوم قرارگاه نصر، مرحله سوم قرار گاه نصر و فتح، مرحله چهارم قرار گاه فجر)، چند مرحله آموزشي به تبعيت از برنامه عمليات فتح المبين و.... پس از اين مرحله، به طرف اردوگاه حرکت مي کنيم. ساعت 8 بعد از ظهر، به اردوگاه مي رسيم. هنوز هوا روشن است که بايد شام بخوريم. پس از اقامه نماز جماعت مغرب و عشا، به طرف انديمشک حرکت مي کنيم. ساعت نزديک 11 شب، قطار به سمت تهران حرکت مي کند. در ابتداي مسير بازگشت، تيمسار سيدحسام الدين هاشمي، مدير اجرايي هيأت معارف، نظرم را در باره اين اردو مي پرسد. مي گويم از نظر آموزشي خوب و فشرده و براي دانشجويان داراي نکات با اهميتي بود. مي گويد: « الان دانشجويان، بيشتر به انتخاب رسته هاي علمي مانند کامپيوتر رغبت دارند و اين برنامه ها موجب مي شود که جايگاه رسته هاي رزمي و پياده مشخص شود. دانشجويان وقتي صياد، حسني سعدي، يعقوب علياري و... را مي بينند، انگيزه انتخاب اين رسته ها را پيدا مي کنند. » مسير بازگشت مانند مسير رفت. پر از برنامه هايي است که صياد شيرازي پيش بيني کرده. از جلسات گروهي و قرارگاهي گرفته تا تقدير از فرماندهان، اقامه نماز و مناجات شبانه و زمزمه هاي عارفانه در کوپه هاي قطار، گفتگوهاي دو نفره و چند نفره و زيارت عاشورا که در مقدمه آن سروان عليجان هاشمي مي خواند: « اگر به ظاهر تو را نمي بينم/ ولي تو را از دل و جان جدا نمي بينم/ ز بس که شيفته آن جمال زيبايم/ به هر چه مي نگرم جز تو را نمي بينم/ ز بس که پرده عصيان گرفته چشمم را / تو درکنار مني و من تو را نمي بينم».
با کوله باري از تجربه درس ها و آموزش هاي اخلاقي، کرداري و رفتار اسلامي و يافتن دوستاني جديد، به تهران مي رسيم. رسيدني که ديگر براي من چنين توفيق الهي حاصل نشد.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 30 - 29