شهيد آیت الله سعيدي در قامت يک پدر (3)

تصوير گرامي شهيد سعيدي در خاطر فرزندان وي كه بسيار كوچك بودند كه او را از دست دادند، چنان روشن و شفاف نشسته است كه هماره رفتار و نگاه خويش به زندگي را با آن سنجيده و راه را به درستي يافته اند، فرزنداني كه همگي راه وي را دنبال كردند تا با سيره عملي خود،‌يادگاران شايسته او باشند.
چهارشنبه، 21 دی 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شهيد آیت الله سعيدي در قامت يک پدر (3)

شهيد آیت الله سعيدي در قامت يک پدر (3)
شهيد آیت الله سعيدي در قامت يک پدر (3)


 






 

گفتگو با حجت الاسلام سيد محسن سعيدي
 

درآمد
 

تصوير گرامي شهيد سعيدي در خاطر فرزندان وي كه بسيار كوچك بودند كه او را از دست دادند، چنان روشن و شفاف نشسته است كه هماره رفتار و نگاه خويش به زندگي را با آن سنجيده و راه را به درستي يافته اند، فرزنداني كه همگي راه وي را دنبال كردند تا با سيره عملي خود،‌يادگاران شايسته او باشند.

كدام يك از وجوه شخصيتي آيت الله سعيدي به عنوان پدر براي شما بارزتر بود؟
 

آن موقع حدودا هشت ساله بودم كه ايشان شهيد شدند و احساسات و حالات يك بچه كلاس اول ابتدايي را به ايشان داشتم، ولي الان كه درباره گذشته فكر مي كنم، حسم طور ديگري است. ايشان فضايل متعددي داشتند. در آن ايام كه در سنين كودكي بودم، ايشان چون وارد ميدان مبارزه شده بودند، شايد ديدن خود ايشان از هر چيزي برايمان مهم تر بود،‌ولي الان كه درباره گذشته فكر مي كنم،‌ فضايل متعددي را در ايشان مي بينم. هنوز سن زيادي نداشتند كه به شهادت رسيدند،‌ولي در همين فرصت كوتاه،‌خداوند عمر بسيار پر بركتي را به ايشان عطا كرد.
فضيلتي كه در جامعه درباره ايشان گفته مي شود و براي ما هم بسيار زيباست،‌ مسئله شجاعت ايشان در بيان حقايق ديني است. اين كار،‌حتي در زمان ما هم بسيار مشكل است. اين كه انسان حساب نكند كه ممكن است طرف تحمل انتقاد نداشته باشد،‌هر چند ايشان حتي در انتقاد هم لطافت خاصي داشتند،‌ ولي همين هم شجاعت خاصي را مي طلبد.

به نظر شما اين شجاعت ريشه در چه عواملي داشت؟
 

ريشه هاي ديني هستند كه چنين شجاعتي را به انسان مي دهند. انسان وقتي كه وابسته به دنيا نباشد، وقتي كه تقوا و مسئوليت الهي برايش مهم باشد،‌ديگر به اين فكر نمي كند كه برايش چه اتفاقي پيش بيايد. ايشان به همين دلايل حقيقا بسيار شهامت پيدا كرده بود. يكي از ائمه جمعه سابق نقل مي كرد كه يك بار در فيضيه با ايشان صحبت مي كرديم. ايشان پرسيد: « فلاني! حاضري در راه خدا به شهادت برسي؟» اين آقا كه خودشان هم از مبارزين هستند،‌گفته بودند: « من منتظر روزي هستم كه محاسنم با خونم خضاب شود.» مي خواهم بگويم در ايامي كه مبارزه مي كرد، در كارهايي كه انجام مي داد تنها بود و لذا انتظار شهادت را داشت. آن روزها شهادت در جامعه،‌ مفهوم و معناي امروزي را نداشت. وقتي كلمه شهادت مطرح مي شد، ذهن ها خود به خود به سمت عاشورا و واقعه كربلا مي رفت و تقريبا پرونده شهادت در همان جا بسته مي شد، ولي ايشان آرزوي شهادت را داشت. با اين كه وقتي آمدند تهران،‌از نظر زندگي وضعيت متوسطي داشتند، در خانه شان مهرباني حاكم بود و فرزندانشان نسبت به زمانه خود فرزندان خوبي بودند، اما در عين حال ايشان هيچ علاقه اي به ماندن در اين دنيا نداشتند. وقتي ستمكاري رژيم را مي ديدند و مسئوليت سنگين مبارزه با آن را احساس مي كردند كه بايد رفت، لذا برنامه هايشان را مطابق همين كه بايد مسئوليت را انجام داد و رفت، پايه ريزي كرده بودند.

شيوه هاي تربيتي و تعامل ايشان با فرزندانشان چگونه بود؟
 

ايشان به دليل فعاليت هاي اجتماعي و زندان هاي متعدد و فراري بودن و غيبت هاي طولاني از خانه به خاطر رفتن به نجف و مشرف شدن خدمت امام و يا فعاليت هاي تبليغي در داخل و خارج كشور،‌زياد در خانه نبودند و لذا ما بايد بگوييم كه تربيت شده دست مادرمان هستيم و ايشان با توجه به مسئوليت هاي سنگيني كه مرحوم پدر داشتند، مربي ما بودند، خصوصا در مورد مسائل ديني،‌ مادرمان عنايت خاصي داشتند. پدر را هم هر وقت مي ديديم،‌انفاس ايشان،‌ مهرباني ايشان،‌ احساس مسئوليت ديني ايشان،‌برايمان بسيار موثر بود. حضور ايشان در منزل آن چنان نبود كه ما خيلي بهره مند شويم و لذا بيشتر به وسيله مادر اين مسير را ادامه داديم و ايشان هم سعي داشتند كه فرزندانشان متدين بار بيايند. مرحوم پدر هم سعي مي دانستند مادر نسبت به مسئوليت خودشان بسيار كامل و زيبا عمل مي كنند،‌يك جور خاطر جمعي داشتند و مي دانستند كه به هر حال بچه هايشان زير دست ايشان، ان شاءالله بچه هاي متديني بار خواهند آمد.

گفتيد كه پدرتان در انتظار شهادت بودند. چنين فردي در وصيت نامه اش خط مشي اي را براي فرزندانش ترسيم مي كند. آيا ايشان چنين چيزي را در وصيت نامه شان داشتند؟
 

ايشان نسبت به اين مسئله عنايت داشتند كه بچه هايان راهي را انتخاب كنند كه مسير غيرت ديني باشد،‌مسير اسلام ناب باشد، لذا همان طور كه در كتاب هايي كه مربوط به ايشان است،‌آمده، ايشان پشت برگ سفيد آخر قرآنشان و در زندان وصيت نامه خود را نوشته و يكي از مواد وصيت نامه ايشان همين بوده كه پسران من روحاني شوند و دخترانشان هم با افراد روحاني ازدواج كنند. توصيه كرده بودند كه در منزل و به ويژه نسبت به والده مهربان باشيد و به همين دليل هم اخوي بزرگمان به نمايندگي از همه ما،‌ در كنار جنازه پدر اين را بيان كرد كه: « پدر! شما رفتي،‌ولي ما پنج پسرت، پنج سعيدي خواهيم شد و راه تو را ادامه خواهيم داد و در اين لباس خواهيم بود».

نكته اي از ايشان نقل شده كه به جاي فاتحه فرستادن براي من،‌يك مسئله ياد بگيريد و يك مسئله ياد بدهيد. عنايت ايشان به روحاني شدن فرزندان پسرشان هم حاكي از دغدغه ايشان نسبت به ترويج دين است. در آن شرايط، اين دغدغه ايشان از چه چيزي ناشي مي شد؟
 

حتما مي دانيد كه ما طبق همان وصيت نامه عمل كرديم، يعني هر پنج پسر شهيد سعيدي به سلك روحانيت درآمدند و ان شاءالله كه خدمتگزار به اين لباس هستند. در مرد اين مسئله اي كه فرموديد همين طور است. كسي كه از دنيا مي رود و دستش از اين دنيا كوتاه مي شود، بسيار نياز دارد كه خيرات و حسناتي در پرونده او ثبت شود. يا اين كه انسان چنين نياز عميقي دارد و ايشان قطعا اين مسئله را عميقا درك مي كرد، اما به قدري مسائل ديني برايش مهم بود كه مي گفت وقتي را كه مي خواهيد صرف خواندن فاتحه براي من كنيد،‌مسئله اي ديني بياموزيد و بياموزانيد. اين اوج غيرت ديني انساني را مي رساند كه خود را فاني در مسئوليت ديني مي دانسته است.

آيا نسبت به اين مسئله در جامعه احساس نياز ويژه اي مي كردند؟
 

قطعا همين طور است. من از بعضي از مراجع فعلي و يا صاحب منصباني كه رفاقتي با مرحوم سعيدي داشتند، مكرر اين سخن را شنيده ام. از اخلاص زياد شهيد سعيدي در عمل به مسائل ديني نيز سخنان بسياري را شنيده ام و هر چه بيشتر با زندگي ايشان آشنا شدم، اخلاص بيشتري را در ايشان ديدم و لمس كردم. در آن اوج خفقان و روزهايي كه كوچك ترين اميدي به اين نبود كه جرقه اي زده شود و انقلابي پديد بيايد، ايشان مسلما نگاه مي كرد و مي ديد كه هيچ ضرورتي بالاتر از ترويج مباحث ديني نيست. خاموشي همه جا را فرا گرفته بود و خفقان بر همه جا سيطره داشت، لذا ايشان مي خواستند در حد خودشان انجام وظيفه كنند و مسئوليتشان را انجام بدهند و لذا بايد بگويم كه آن منطقه ما در تهران رنگ ديگري داشت و كسي كه وارد ميدان خراسان مي شد، احساس مي كرد كه آن منطقه حال و هواي ديگري دارد و اين به خاطر وجود علمائي بود كه در آن منطقه حضور داشتند،‌به ويژه شهيد عزيزمان كه مردم را نسبت به مسائل ديني آگاه مي كرد. ايشان واقعا با توجه به محدوديت ها و خفقان سنگيني كه وجود داشت، در منطقه خودشان زيبا عمل كردند.

معمولا علما به محيط درس علاقه دارند. اشاراتي هم كه شما داشتيد، نشان دهنده اوج علاقه ايشان به اين جور محيط هاست. چه شد كه ايشان با علم به اين موضوع، محيط درس و بحث قم را رها كردند و به تهران آمدند كه صرفا مسجدي را اداره كنند؟
 

ايشان در درس حديث امام و درس بزرگواران ديگر شركت مي كردند و شايد شنيده باشيد كه ايشان مستشكل هم بودند،‌ يعني آن قدر به درس عنايت داشتند كه مطلب استاد را ارزيابي و اشكال مي كردند و پاسخ مي گرفتند.
براي درس بسيار ارزش قائل بودند. من وقتي كتاب هاي ايشان را مي ديدم كه چه سوالات و حواشي دقيقي را نوشته بودند و چقدر علاقه داشتند كه پاسخ آن ها را بشنوند،‌واقعا تعجب مي كردم. در نظر ايشان چيزي كه بايد براي انسان مهم جلوه كند،‌ انجام وظيفه و مسئوليت است. وقتي سرمان را زمين گذاشتيم و از اين دنيا رفتيم،‌از ما سوال مي كنند كه در اين چند روزه دنيا چه كرديد و انسان حساب پس مي دهد و آن وقت است كه ان شاءالله شرمنده نمي شود. ايشان در آن زمان مي ديدند كه به هر حال در حوزه هاي علميه كساني هستند كه آن جا را ااره كنند، ولي بعضي از مسئوليت ها زمين مانده اند يا بسيار كم رنگ ادا مي شوند و لذا احساس وظيفه بود كه باعث شد ايشان از قم به تهران بيايند و در نامه حضرت امام هست كه خيلي از اين كار ايشان استقبال كردند و فرمودند: « مردم تهران به معارف ديني نياز بيشتري دارند و من خوشحال شدم كه شما چنين تصميمي گرفته ايد.» نامه اي هم كه حضرت امام به شهيد سعيدي نوشته و اين انتقال را پذيرفته اند، بسيار زيباست.

انتخاب مسجد موسي بن جعفر (ع) به دليل خاصي بود؟
 

از ايشان دعوت شد. مردم آن منطقه و به خصوص خوانساري هاي مقيم تهران، به دليل شناختي كه از شهيد سعيدي داشتند،‌ از ايشان دعوت كردند.

آيا در تهران هم كه حضور داشتند با حضرت امام در ارتباط بودند؟
 

دائما. من شاهد قضه اي بودم كه همان را عرض مي كنم. منزل ما در تهران محل امني نبود. دائما احتمال اين بود كه ساواكي ها بريزند و مدارك و كتاب هاي ايشان را جمع كنند. براي يك مجتهد و يك محقق بسيار هم دشوار است كه ببيند آثارش را از بين مي برند. كتابخانه ايشان بسيار غني بود و علاوه بر كتاب ها،‌دست نوشته هاي ارزشمندي هم داشتند كه دائما در معرض هجوم ساواكي هاي آن زمان بود. منزل ما جايي نبود كه ايشان بتواند چيزهايي را كه به خصوص نگهداري و حفظ آن ها براي آينده،‌ مهم بود در منزل نگهداري كند، لذا از يكي از خوانساري هايي كه باغي در خارج از شهر داشت خواستند كه بخشي از نامه ها و مدارك مهم را در آن جا نگهداري كند. اين آقا آن ها را برد و در جايي مخفي كرد. موقعي كه انقلاب پيروز شد، اين بقچه را آوردند و من هم شاهد بودم. شايد بيش از سي نامه از حضرت امام و از ايشان به حضرت امام در آن بقچه بود كه ما اين ها را تحويل داديم و چاژ هم شده. همين حاكي از ارتباط نزديك و تنگاتنگ و زيبايي بود. در اين نامه ها مطالب عاطفي بسيار زيبايي وجود دارند. در يكي از اين نامه ها پدرم خطاب به امام نوشته اند: « لقب يكي از پسرانم را روح الله گذاشته ام كه در منزل به ياد شما باشم و نام شما در منزل ما زنده باشد.» در يكي از نامه هاي حضرت امام به ايشان هم آمده: « من از افرادي مثل شما آن قدر خوشم مي آيد كه نمي توانم احساسات دروني ام را نسبت به شما آن گونه كه هست،‌ابراز كنم.» به هر حال رابطه بسيار نزديك و زيبائي بوده است. ايشان مبارزاتشان را قبل از آغاز نهضت امام و رويداد خونين 15 خرداد شروع كرده و زندان هم رفته بود،‌ولي بعد كه ديد حضرت امام وارد ميدان شدند و همه خواسته هاي ايشان در هدف و نيت امام هست، از آن به بعد مثل يك سرباز،‌ زير پرچم حضرت امام رفتند و تا آخرين قطره خون،‌مدافع ايشان بودند.

ملاقاتي كه فرموديد با امام انجام شد،‌ در چه زماني بود؟
 

در زماني كه پدر زنده بودند و در قم بوديم، ديدارها با امام صورت مي گرفت و حضرت امام به منزل ما آمده بودند. پدر هم مكرر منزل امام مي رفتند و اخوي هاي بزرگ تر،‌اين را در خاطراتشان به ياد دارند،‌ولي ديدار خاصي كه در خاطرم هست،‌پس از آمدن حضرت امام به ايران و پس از پيروزي انقلاب بود كه مكرر اين اتفاق افتاد كه حضرت امام اجازه ملاقات خصوصي به ما دادند. هر بار كه سالگرد مرحوم ابوي پيش مي آمد،‌ نزد ايشان مي رفتيم. يك بار هم كه امام در قم تشريف داشتند،‌ فرمودند كه مي خواهم به ديدار خانواده سعيدي بروم. منزل ما در كوچه اي بود كه منزل مرحوم آيت الله مشكيني هم در آن جا قرار داشت. حضرت امام به آن جا آمدند و ديدار صورت گرفت.

در دوراني كه امام در تبعيد بودند، ‌آيا شهيد سعيدي از حفظ اين رابطه و ادامه آن،‌ براي خود و خانواده شان از سوي رژيم خطري احساس نمي كردند؟
 

مرحوم پدر مشتاق بودند كه در راه انجام وظيفه به شهادت برسند،‌ لذا براي خودشان مهم نبود، ولي از آن جا كه يك مسلمان نبايد بي جهت خود را به كشتن بدهد و بايد تا جايي كه مي تواند از جان و هستي خود دفاع و از وجودش در راه دين به نحو احسن استفاده كند، بسياري از اصول امنيتي را رعايت مي كردند و لذا با لباس مبدل به ديدار امام مي رفتند كه هم مشكلي براي خانواده به وجود نيايد و هم از خودشان مراقبت بيشتري كنند و براي مسائل مهم تري به شهادت برسند.

آيا ايشان در تهران هم به دنبال تربيت طلاب بودند؟
 

بله، ايشان علاقمند به دروس علمي و فقه و مباحثات طلبگي بودند. در تهران هم ابتكارات زيبايي داشتند. من از برخي از كساني كه سابقا امام جمعه بودند يا حالا هستند، شنيده ام كه مي گويند،‌مثلا ما درس كفايه را نزد مرحوم پدر شما خوانديم. كفايه كتابي است كه در سطوح عاليه خوانده مي شود و پس از آن مي توان وارد درس خارج شد. ايشان در حوزه هاي درسي هم فعاليت داشتند و با وجود درگيري با مسائل مبارزاتي، از اين امر هم غافل نمي شدند. از جمله ابتكارات زيباي ايشان كه شايد قبل از آن سابقه چنداني نداشت، تشكيل جلسات بانوان بود تا خانم ها هم با علوم ديني و طلبگي آشنا شوند. از جمله شاگردان آن موقع ايشان سركار خانم دباغ هستند كه بارها در مصاحبه هايشان به اين موضوع اشاره كرده اند و امثال ايشان بسيارند كساني كه بعدها مسير شهيد سعيدي را ادامه دادند. جلسات بانوان از ابتكارات شهيد سعيدي بود.

ما در ميان شاگردان ايشان هم روحيه بالاي مبارزه را مي بينيم. آيا اين روحيه در خانواده هم بود و ايشان از اعضاي خانواده در اين زمينه كمك مي خواستند؟
 

ما كه خيلي كوچك بوديم و نمي توانستيم خيلي كمك كار ايشان باشيم، ‌ولي در حد خودمان سعي مي كرديم. يك بار پدر در زندان بودند و مادر مقداري شيريني برنجي تهيه كردند و همه دعاهاي استخلاص و رهايي را خواندند. بعد گفتند چه بسا كه مامورين نگذارند اين شيريني ها به دست ايشان برسد و لذا آن را به دست من دادند. يادم هست شيريني برنجي را داخل جيب گذاشته بودم و نرم شده بود و همان نرمه ها را مشت كردم و دادم به سربازي و او برد و آن را به مرجوم ابوي داد. بعد از آن قضيه خيلي طول نكشيد كه آقا آزاد شدند. سن ما اقتضا نمي كرد كه بتوانيم ايشان را ياري كنيم.

در زندگي شهيد سعيدي، مسئله امر به معروف و نهي از منكر جايگاه خاصي دارد. -در اين زمينه خاطره اي را به ياد داريد؟
 

ايشان در اين زمينه، بسيار زيبا عمل مي كردند. خيلي ها دوست دارند اين كار را بكنند، ولي شيوه هاي مناسب را نمي دانند و نتيجه عكس مي دهد.
من به كساني كه علاقمندند به اين امر مهم ديني بپردازند توصيه مي كنم كه عملكرد شهيد سعيدي را مطالعه كنند و از كساني كه مطلع هستند،‌بشنوند، چون شيوه ايشان بسيار زيبا و راهگشاست. مسلما در آن فضاي پر از خفقان و اختناق، انجام اين فريضه، بسيار دشوارتر بوده است. شهيد سعيدي بسيار به امر به معروف و نهي از منكر عنايت داشت و مي خواست به هر وسيله اي كه شده، در اين زمينه اقدام كند. امر به معروف و نهي از منكر عمده ايشان نسبت به رژيم بود، اما نسبت به امر به معروف و نهي از منكر مردم هم بسيار عنايت داشت. وقتي مي آمدند و به ايشان مي گفتند كه در آن منطقه، مجلس گناهي فراهم آمده يا در حال فراهم آمدن است، براي ايشان بسيار مهم بود كه اقدام كند. شيوه هاي اقدام ايشان بسيار ظريف و زيبا بود. درم ورد رژيم بي محابا و شجاعانه و بسيار صريح اقدام مي كرد و برايش هم مهم نبود كه چه عواقبي خواهد داشت،‌اما در مورد مردم بسيار دلسوزانه و ظريف عمل مي كرد و تاثيرش هم بسيار زياد بود.
يك بار ايشان از خيابان عبور مي كردند و در قهوه خانه اي از گرام يا راديو پخش مي شد. مردم مي روند و به قهوه خانه چي مي گويند كه آيت الله دارند مي آيند. قهوه خانه چي دستگاه را خاموش مي كند. مرحوم ابوي مي روند و با صداي بلند مي گويند: « روشن كنيد. چرا خاموش كرديد؟ » قهوه خانه چي مي گويد: « آقا! ترانه بود. خوب نبود.» مرحوم ابوي مي فرمايند: « ترسم از اين است كه روز قيامت خدا از من بپرسد:« سعيدي! تو چه كردي كه مردم از تو حساب مي برند، ولي از من نمي برند؟» بديهي است كه چنين تذكري چه تاثيري دارد. به اين ترتيب به افراد مي فهماند كه چطور از مخلوق شرم مي كني و از خالق شرم نمي كني؟ خاطره ديگرم اين است كه مي دانيد در آن زمان بي حجابي مرسوم بود، ولي ظاهرا در محله غياثي خانمي آمده بود كه بي حيايي و بي حجابي را به حد اعلا رسانده و اعتراض اهالي را برانگيخته بود. يك بار موقعي كه شهيد از مسجد خارج مي شوند،‌به ايشان گفتند كه اين زن دارد مي آيد. شهيد به آن زن گفتند: « شما نمي خواهيد وقتي از دنيا مي رويد،‌ فاطمه زهرا (س) و ائمه اطهار (ع) از شما شفاعت كنند؟ شما مسلمان شيعه هستيد.» مي گويند ايشان به قدري دلسوزانه و با محبت عمل كرد كه آن خانم چادري شد. آن هم در آن دوران كه به هر حال چادري بودن چندان مرسوم نبود. به هر حال توصيه ها،‌نهي از منكرهاي ايشان، امر به معروف هاي ايشان بسيار زيباست.

آخرين باري كه پدر را ديديد كي بود و چه خاطره اي داريد؟
 

موقعي كه آمدند و پدر را دستگير كردند،‌گريه ها و اضطراب ها در ذهنم هستن و در طول زندان هم ديداري با ايشان نداشتيم. خبر شهادت ايشان هم توسط اخوي به ما رسيد. ابتدا به بهانه آزادي ايشان،‌از ما خواستند كه شناسنامه آقا را تحويلشان بدهيم. اخوي بزرگ كه تقريبا اين كارها به عهده ا يشان بود، شناسنامه را بردند و صحبت آزادي ايشان بود. به اخوي مي گويند كه همراه مامورين بروند. ايشان مي گويند ديدم كه ماشين وارد جاده قم شد و بسيار تعجب كردم، چون محل زندان آن جا نبود. ماشين رفت و رسيديم به قم و ديدم كه ماشين دارد به طرف وادي السلام مي رود و يك ماشين آمبولانسي هم ماشين ما را همراهي مي كند. وقتي كه به جاده وادي السلام رسيديم،‌فهميدم كه قضيه به شكل ديگري است. تنها فردي كه توانست مرحوم آقا را در آخرين مراحل ببيند، ايشان بود. وقتي كه اخوي برگشتند،‌والده گريه مي كردند و بستري شده بودند. وقتي اخوي لباسشان را عوض مي كردند،‌والده پرسيدند: « خب! چه شد؟ آقا را چه كردند؟ شهيد كردند؟ » اخوي خيلي كوتاه گفت: « بله ».

آيا بعد از شهادت ايشان اجازه دادند مراسمي برگزار كنيد؟
 

ظاهرا اولين مراسم را مرحوم آيت الله طالقاني برگزار كرده و فرموده بودند: « مگر مي شود بزرگواري مثل آقاي سعيدي را شهيد كنند و حتي اجازه برگزار كردن مراسم را هم به ما ندهند؟ » و به اين ترتيب، جمعيتي همراه با جناب دكتر شيباني آمدند پشت در مسجد موسي بن جعفر (ع) كه بسته بود و با حضور مردم،‌اولين ختم را در خيابانگ رفتند. ختم دوم را هم در قم گرفتند كه جناب حاج آقا كلانتر سخنران آن بودند و مجلس شلوغ مي شود و عده اي را در همان جا دستگير مي كنند. اين ختم را آقايان طلبه ها برگزار كردند كه منجر به ديگري با ماموران ساواك شد.

به نظر شما شهادت ايشان چه تاثيري بر فرآيند مبارزات و بر نهضت امام داشت؟
 

به هر حال همين شهادت ها بود كه انقلاب را به ثمر رساند. مردم به خاطر ترس از رژيم، خبر اين شهادت ها را پنهان مي كردند، ولي قطعا همين شهادت ها بود كه مردم را بيدار و هوشيار كرد. اما در مورد نهضت امام، نكته عجيبي در رفتار ايشان هست. حضرت امام رفتاري را كه نسبت به شركت در مراسم هاي ختم ايشان داشتند، در جاهاي ديگر نداشتند. در نجف اطرافيان حضرت امام در اوج مشكل مالي تا چهل شب ختم گرفتند و حضرت امام مصر بودند كه شركت كنند و با آن وسواس و توجه بسيار بالايي كه حضرت امام در خرج وجوهات داشتند،‌مخارج اين ختم ها را تامين كردند و اين نشانه اوج توجه و عنايت حضرت امام به شهيد سعيدي و شهادت ايشان است. اين رفتار در برابر شهادت افراد و شركت در مجالس ختم آن ها از سوي امام، بي نظير است.

و سخن آخر
 

مسلما هر چه كه به شهدا بها بدهند و اين ها را بيشتر مطرح كنند،‌ار زش دارد. هر چه نسل جوان بيشتر با اين چهره ها آشنا شود و ببيند كه چه خون هايي در راه اين انقلاب ريخته شده و چه زحماتي كشيده شده،‌مسلما در استواري جوان ها در راه دين تاثير دارد. لذا كاري كه انجام مي دهيد خدمت بزرگي است و موفق باشيد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 32



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط