امام خميني (ره)و نقد غرب در پرتو آرمان هاي انقلاب اسلامي (5)

يکي از مهم ترين دستاوردهايي که براي تمدن غربي ادعا مي شود اين است که تمدن غربي در حوزه هاي مختلف ، رفاه جامعه جهاني را افزايش داده است . ابزار تکنولوژي ـ که محصول محسوس غرب جديد است ـ با کار آمدي خاص خود که چندين برابر کار آمدي ابزار پيش از مدرنيته است ، قدرت بشر را در بسياري از حوزه هاي افزايش داده است و اين افزايش قدرت انسان ، به رفاه بيشتر او منجر شده است . نگرش امام به مسئله رفاه غربي ، از ابعاد مختلفي آن را به چالش مي کشد :
يکشنبه، 9 بهمن 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
امام خميني (ره)و نقد غرب در پرتو آرمان هاي انقلاب اسلامي (5)

امام خميني (ره)و نقد غرب در پرتو آرمان هاي انقلاب اسلامي (5)
امام خميني (ره)و نقد غرب در پرتو آرمان هاي انقلاب اسلامي (5)


 

نويسنده : علي علوي سيستاني




 

رفاه
 

يکي از مهم ترين دستاوردهايي که براي تمدن غربي ادعا مي شود اين است که تمدن غربي در حوزه هاي مختلف ، رفاه جامعه جهاني را افزايش داده است . ابزار تکنولوژي ـ که محصول محسوس غرب جديد است ـ با کار آمدي خاص خود که چندين برابر کار آمدي ابزار پيش از مدرنيته است ، قدرت بشر را در بسياري از حوزه هاي افزايش داده است و اين افزايش قدرت انسان ، به رفاه بيشتر او منجر شده است . نگرش امام به مسئله رفاه غربي ، از ابعاد مختلفي آن را به چالش مي کشد :
نخست اينکه ، گرچه در تمدن غرب ، بهرمندي که شاخصه رفاه است افزايش پيدا کرده ، اما بيش از افزايش بهرمندي ، خط فقر افزايش يافته است.خط فقر بيش از خط غنا است و طبيعي است ناهنجاري رواني ناشي از آن ، بيش از ارضاء است . چون در جريان توسعه غربي ، چرخه توسعه از توسعه انگيزش و تحريک آغاز مي شود و به توسعه تحرک و سازماندهي و مديريت ختم مي شود . نقطه آغازين توسعه ، انگيزش است ، بنابراين براي ايجاد انگيزش ، ايجاد شدت رواني زير بناي توسعه است . وقتي شدت رواني پيدا شد ، توسعه تحرک واقع مي شود . اين توسعه تحرک اگر سازماندهي و مديريت شد به توسعه توليد کالا و خدمات منتهي مي شود و طبيعتا به توسعه بهره مندي و ارضاء مي رسد.پس چرخه توسعه از انگيزش آغاز مي شود وبه بهرمندي ختم مي شود . اما اين ايجاد انگيزش در دستگاه غرب از طريق محرک هاي معنوي و الهي نيست ، بلکه از طريق محرک هاي مادي و دنيايي است . با توجه به اين که ميزان عرفان و حرمان ، انگيزه است ، (1) انسان غربي هيچ گاه به نتيجه اي که دين براي انسان در نظر گرفته است نخواهد رسيد بلکه چون اهداف دنيايي دارند ، براي نيل به آنها ناگزيرند متدها و روش هاي دنيايي نيز به کار بگيرند . به همين علت است که غربي ها وقتي براي برنامه ريزي در يک کشور توسعه نيافته مثل بنگلادش رفتند ، نقطه شروع کارشان با ايجاد انگيزش هاي جنسي بود . اگر از آنها پرسيده شود که انگيزش جنسي چه ارتباطي با توسعه اقتصادي دارد ؟ مي گويند راز عقب ماندگي جوامع توسعه نيافته در اين است که به دليل فقدان انگيزه ، تحرک ندارند . انگيزه ، تحرک ندارند . انگيزه يعني ايجاد ميل به دنيا ، تنوع طلبي نسبت به دنيا ، شدت رواني نسبت به دنيا ، که ما در اخلاق و ادبيات عرفاني خودمان آن را به عنوان حرص به دنيا ياد مي کنيم . پس انگيزش نسبت به دنيا به منزله انرژي است که در دستگاه توسعه مادي به چرخش درمي آيد و کل چرخش اين دستگاه با اين انرژي است .
سؤال اين است که شدت جريان انگيزه که مقدمه توسعه اقتصاد و چرخ آن است ، آيا به معناي ارضاء است ؟ به معناي ايجاد آرامش است ؟ يا خود ايجاد انگيزش نسبت به دنيا ، به معناي ايجاد ناهنجاري و رنج نداشتن است ؟ پس معني اين جمله که جريان توسعه مادي همين طور که توسعه ايجاد کرده ، فقر هم ايجاد کرده است اين است که جريان توسعه نيازهايي را ايجاد کرده است که اين نيازها پيش از اين نبوده اند . بنابراين اگر در مجموع بخواهيم ببينيم که در جامعه جهاني رفاه اتفاق افتاده يا نه ، بايد شاخص خط فقر با شاخص خط بهرمندي را بسنجيم ، ببينيم چقدر شاخص خط فقر تغيير کرده است و چقدر شاخص خط بهره مندي . يعني براي اينکه رفاه را نشان بدهيم نبايد بگوييم بهرمندي از چه سطحي به سطحي رسيده است ، بلکه بايد به هم خوردن توازن فقر و بهرمندي را مقايسه کنيم .
دوم اينکه ، در فرايند غربي نه تنها فقط نيازهاي انساني افزايش يافته است ، بلکه اين نيازها در اکثر موارد نيازهاي کاذبي هستند ، يعني همان نياز مادي هم که درغرب ارضاء مي شود نياز حقيقي بشر نيست . براي مثال ، شبکه هاي توليد و توسعه مواد مخدر از پرسودترين شبکه هاي جهاني است . اين شبکه ها حتما يک ارضايي ايجاد مي کند که جامعه جهاني به دنبال آن در حرکت است . يعني اگر هيچ ارضايي نصيب اين افراد نمي شد ، هرگز تن به اين اعتياد نمي دادند . ولي آيا چون اين شبکه هاي توليد و توسعه مواد مخدر در نهايت عده اي را ارضاء مي کند آيا مي توان آنها را شبکه هاي خدمتگزار به بشريت معرفي کرد ؟ مسلما خير ، زيرا اگر چه يک ارضايي ايجاد مي کنند ، ولي بيش از آنکه ارضاء کنند ، نابهنجاري ايجاد مي کنند ، يعني رشد بيماري و نابهنجاري بيش از رشد ارضاء است .
سوم اينکه ، در تمدن غرب ، جريان توسعه سرمايه داري حاکم بر جريان توسعه خدمات و کالا شده است . يعني در قدم اول ممکن است به رفاه انسان فکر مي کردند و تلاش مي کردند تا نيازي را ايجاد و سپس ارضاء کنند تا بشر بيشتر لذت ببرد ، ولي عملا نيازي را ايجاد کرده اند که به توسعه سرمايه ختم شود ، يعني حاکميت جريان توسعه سرمايه بر توسعه انساني ، و بر توسعه نياز و ارضاء . به عبارت ديگر ، رفاه غربي بيش از آنکه رفاه باشد ، فرايند ارضاي نياز متناسب با توسعه ماشين است ، زيرا اگر بنا باشد سطح توسعه احساس نياز انساني ، متناسب با سطح توليد ماشيني نباشد ، توليدات به مصرف نمي رسد و سود آوري سرمايه در معرض تهديد قرار مي گيرد . از اين رو ، براي ثبات سود سرمايه بايد هم براي کالاهايي که توليد مي شود بازار پيدا شود و هم دائما سطح توليد به طور کمي و کيفي افزايش يابد . لذا صنعت غير از فرسايش فيزيکي ، فرسايش اجتماعي هم دارد و فرسايش اجتماعي آن ناشي از همين است که دائما وارد فضاي جديدي مي شود و صنعت گذشته ، مطلوبيت و جاذبيت خود را از دست مي دهد و همه اين هزينه ها بايد بر دوش مصرف کننده باشد . پس بايد انگيزه مصرف ايجاد شود و انگيزه ها هم مدام تغيير يابند ، زيرا تنوع طلبي در مصرف ، ضامن چرخش صنعت و سود آوري آن است ، از همين روست که جامعه جهاني بدون اينکه بينديشد که چرا به مصرف بيشتر روي آورده است ، روزي دو الي سه شيفت کار مي کند و بدين صورت ، انرژي هاي باطني انسان هر چه بيشتر و بيشتر در جهت توسعه سرمايه مصرف مي شود . چون مهم ترين منبع ثروت در اقتصاد ، انرژي هاي انسان است که برخلاف ساير منابع ، در منافع ديگر ضرب مي شود و آنها را به ثروت بالفعل تبديل مي کند . بنابراين ايجاد انگيزش در انسان ها ، براي به حداکثر رساندن سود سرمايه است ، يعني نياز ، تابع سود سرمايه است .
پس بنابراين ، مسئله اين است که بحث رفاه در غرب ، تبديل به توسعه سرمايه و ايجاد نياز متناسب با نياز سرمايه شده است . يعني انسان غربي به اين رفته است که توسعه سرمايه احتياج به چه توسعه رواني دارد ؟ چه انساني با چه نيازهايي ابزار همانگ توسعه سرمايه است ، لذا بحث رشد و افزايش سرمايه به طرح جامع توسعه هماهنگ تبديل شده است . توسعه هماهنگ يعني مهندسي انسان به نفع توسعه سرمايه .
چهارم اينکه ، در نگاه تمدن مادي غرب ، انسان به منزله يک انباره انرژي است که انرژي هاي فراواني در او نهفته است و اين انرژي ها قابل استحصال به يک ثروت بالفعل هستند . لذا در تمدن غربي علاوه بر اينکه به دنبال استحصال اين انرژي باطني انسان هستند ، در تلاش اند تا اين انرژي نهفته را براي افزايش ثروت نيز به خدمت گيرند . از اين رو ، ناگزيرند تا طريق ايجاد شدت رواني به دنيا ، لايه هاي باطني تر انساني را هم به عرصه عمل بکشانند . در حقيقت ، ايجاد شدت رواني به منزله تازيانه سلوک در تمدن مادي عمل مي کند . براي نيل به اين منظور ، هنر و ساير ابزارهاي آموزشي ـ تبليغي را طوري به خدمت مي گيرند که عموم جامعه جهاني تحريک شوند . لذا رسانه هاي جهاني براي همه طبقات مشترک اند ، تلويزيوني که براي کپرنشين ها و زاغه نشين ها و بشاگردي ها و نظير آنها برنامه پخش مي کند ، با تلويزيوني که براي شمال شهري ها برنامه پخش مي کند يکي است ، براي اينکه بايد فرايند تحريک عمومي باشد تا از طريق آن بتوانند در طيف بيشتري از مردم شدت رواني به دنيا ايجاد کنند و سپس از طريق مديريت آن ، انرژي هاي باطني انسان را استخراج کنند و به انرژي هاي بالفعل تبديل نمايند ، همان طور که انرژي هاي نهفته در اعماق زمين استخراج مي کنند و به انواع کالاهاي مصرفي که ثروت بالفعل هستند تبديل مي نمايند .
اين در حالي است که به هر ميزان که تحريک عمومي است ، ارضاء طبقاتي است . البته اين ضرورت نظام مادي و نظام سرمايه داري به ويژه پس از پيدايش توليد انبوه در کارخانه است ، زيرا توليد انبوه ، احتياج به سرمايه انبوه دارد و فراهم سازي سرمايه اي انبوه نيازمند به تمرکز در ثروت است . بنابراين شبکه هاي ساماندهي اعتبارات در خدمت تمرکز ثروت قرار مي گيرند و اين ثروت متمرکز ، در خدمت مديراني قرار مي گيرد که مي توانند اين ثروت ها را به چرخش در آورند . در حقيقت به ميزان ايجاد ثروت ، حرص و به تبع آن قدرت توليد مي کنند و در نهايت ، قدرت ايجاد شده را در مسير استثمار اکثريت هدايت و مديريت مي کنند . به تعبير امام :
هر چه مال اضافه بشود ، حرص انسان اضافه مي شود . هر چه قدرت اضافه بشود ، حر ص انسان به قدرت اضافه مي شود و اگر مهذب نباشد انسان ، آن قدرت را براي خودش به کار مي گيرد . وقتي براي خودش به کار گرفت ، دولت هاي بزرگي که هستند . ابر قدرت هايي که هستند ، يک همچو آدم قدرتمندي را پيدا مي کنند و اين آدم قدرتمند را به او بال و پر مي دهند و اين را به مقام مي رسانند تا اينکه ملت را استضعاف کند و ذخاير ملت را بچاپد . (2)
از سوي ديگر ، طبيعي است که اين ثروت هاي متمرکز ، خدمات متمرکز هم مي خواهد . نظام اعتبارات متمرکز ، سازماندهي اعتبارات ، نظام بانکي و انحصارات و اعتبارات دولتي را در اختيار صاحبان قدرت دادن و سپس ايجاد شبکه هاي انحصاري توزيع و به دنبال آن در خدمت قرار دادن فرد براي انبوه سازي مصرف و امثال آنها ، خدماتي است که در اختيار توليد انبوه قرار مي گيرد . لذا در رسانه هاي داخلي مان نيز به رغم عدم تمايل مسئولين ، تبليغات فراواني براي کالاها انجام مي گيرد . يکي از علل اين نوع تبليغات اين است که ثروت انبوه ،احتياج به يک چنين خدماتي دارد ، زيرا اگر ثروت ها غير متمرکز و پراکنده باشد ، ريسک خطر در مورد آنها خيلي مهم نيست ، يعني ورشکست شدن آنها چندان تنش و چالش اجتماعي ايجاد نمي کند . به عکس وقتي که ثروت ها متمرکز و انبوه باشند ـ که در اين صورت صاحبان سرمايه مجبورند به هر قيمتي كه شده از ورشكست شدن صنايع متمركز جلوگيري كنند-لذا مجبورند تبليغات و رسانه ها را در خدمت خود قرار دهند .
طبيعي است که خصلت چنين نظامي ، طبقاتي شدن رفاه خواهد بود ، يعني به طور طبيعي رفاه در چنين نظام هايي طبقاتي مي شود . ثروت هاي متمرکز از همه گونه خدمات بهرمند مي شوند و حتي مهندسي انسان به نفع سود سرمايه شکل مي گيرد . در جوامعي که تحت نظام سرمايه داري عمل مي کنند از حقوق شهروندي و کارگري افراد پس از تضمين سود سرمايه دفاع مي شود . يعني قوانين سود سرمايه حاکم بر حقوق شهروندي است و اين ضرورت نظام هاي مادي است . نظام هاي مادي چاره اي ندارند که به طبقاتي شدن رفاه و طبقاتي بودن ارضاء ختم شوند . آمارهاي جهاني هم اين مطلب را کاملا تأييد مي کنند :
در صد بالاي جامعه جهاني با 20 در صد پايين جامعه جهاني در سه دهه اخير يعني از سال 1965 تا 1995 چند برابر شده است . در سال 1965 اين فاصله 150 و در سال 1995 ، 1150 بوده است . در خود 20 درصد بالاي هرم و 20 در صد پايين هرم نيز اين فاصله موجود است . در رأس هرم نزديک به 450 نفر ثروتمند هستند كه بالاي ميلياردها دلار ثروت دارند و بيش از نيمي از ثروت دنيا در اختيار اين 450 نفر است . يعني هر کدام تقريبا بيش از يک کشور 10 ميليوني ثروت دارند که نوعا هم صهيونيست هستند و بسياري از آنها هم شناخته شده اند . در انتهاي اين هرم ، افرادي هستند که بر اثر گرسنگي مي ميرند . در کشورهاي در حال توسعه 13 تا 18 ميليون نفر در هر سال مي ميرند ، ، يعني 40 هزار نفر در روز و 1700 نفر در ساعت که بيشتر آنها کودک هستند . 80 تا 90% اين مرگ و مير هم به علت گرسنگي ناشي از فقر است . يعني سهم کشورهاي توسعه يافته ـ که مجموع جمعيتشان قريب يک ميليارد و دويست ميليون نفر هست ـ از در آمد جهاني 83% است .
80% جمعيت جهان ، سهمشان 17% درصد از درآمد کل است . اگر دقت شود ،ملاحضه مي شود که در همان 83% و 17% هم اختلاف طبقاتي وجود دارد .
اين نکته تأمل برانگيز است که بهره مندي طبقاتي فقط در خصوص بهره مندي از خدمات اقتصادي ساده نيست ، بلکه در همه شئون ، بهره مندي طبقاتي است . مثلا ستاره هاي هاليوود انگيزش جهاني ايجاد مي کنند ولي در اختيار همه جامعه جهاني جهاني قرار نمي گيرند . فقط در انحصار طبقات مخصوصي است .
پنجم اينکه توسعه رفاه مادي به توسعه اضطراب و ناامني رواني و بيماري هاي رواني ختم شده است . البته راهي هم جز اين نداشته است ، زيرا اين تحليل به نوع انسان شناسي بر مي گردد . بر اساس انسان شناسي ديني ، توسعه تحريک به دنيا ولو به رفاه ختم مي شود ، به توسعه آرامش ختم نمي شود ، زيرا براي اينکه توسعه ارضاء ايجاد شود ، بايد توسعه تحريک به دنيا آغاز گردد . توسعه تحريک به دنيا هم يعني توسعه حرص و اين مدل توسعه ، در ذاتش اضطراب نهفته است . انسان شاهد دو نوع تحول است که هر دوي آنها از اختيارش بيرون است ، يکي تحول خود انسان است که يک روزي متولد مي شود و سپس به نقطه اوج توانايي هاي خود مي رسد کم کم اين توانايي ها از دست مي روند تا جايي که انسان به نقطه پاياني يعني مرگ مي رسد ، يک تحول هم در طبيعت است ، هميشه پاييز نيست ، هميشه بهار نيست ، هميشه سلامتي نيست ، هميشه روز نيست ، اين دو نوع تحول موجب مي شوند که تعلق به پديده هاي آفل ـ در متن حضورشان و در اوج وصال به آنها ـ انسان را مضطرب کند ، به خصوص اگر يک نکته ديگر را مورد توجه قرار دهيم که در انسان ، تعلق به خلود و ابديت نهاده شده است .در انسان بيش از دنيا ظرفيت است،اين طور نيست كه بشود اعتقاد به ابديت را از او سلب کرد . اين انساني که متعلق به نامتناهي ، متعلق به حق و متعلق به ابديت است ، با تعلق به پديده هاي آفل و غروب کننده به آرامش نمي رسد . هر چه تعلق افزايش يابد ، اضطراب و ناآرامي بيشتر مي شود ، نه اينکه هنگام جدايي و فراق اضطراب پيدا شود ، بلکه در حال وصال به اين پديده ها اضطراب توليد مي شود . چون انسان مضطرب است که اين ارتباط پايدار نمي ماند ، به ويژه اينکه انسان اين مسئله را در زندگي خويش تجربه کرده است که تا يک شيء به ملک او وارد نشده و احساس تعلق به او نمي کند ، فارغ است همين که اين کالا را مي خرد و ملک خودش به حساب مي آورد ، همراه با اين ملکيت اضطراب هم پيدا مي شود . امام در اين خصوص مي فرمايد :
من آنچه ملاحظه کردم و مطالعه در حال قشرهاي مختلف ، به اين نتيجه رسيده ام که قشرهاي قدرتمند و ثروتمند ، رنج هاي دروني و رواني و روحي شان از ساير اقشار بيشتر و آمال و آرزوهاي زيادي که به آن نرسيده اند ، بسيار رنج آورتر و جگر خراش تر است . در اين زمان که ما زندگي مي کنيم و دنيا گرفتار دو قطب قدرتمند است ، رنج عذابي که سران آن کشورها بدان مبتلا هستند و نگراني هاي جانفرسايي که هر يک از دو قطب در مقابل قطب ديگر دارند ، قابل مقايسه با رنجها و گرفتاري هاي قشرهاي متوسط حتي فقير نيست . رقابت آنان يک رقابت عملي نيست . بلکه يک رقابت جانکاه است که کمر هر يک زير آن خرد مي شود . گويي در مقابل هر يک ، يک گرگ درنده با دهان باز و دندان هاي تيز ايستاده و قصد شکار او را دارد و اين رنج رقابت در همه اقشار هست ، از ثروتمند و قدرتمند گرفته تا طبقات ديگر ، ليکن هر چه بالاتر برود به همان اندازه درد و رنج رقابت بالا مي رود و آنچه مايه نجات انسان ها و آرامش قلوب است ، وارستگي و گسستگي از دنيا و تعلقات آن است که با ذکر و ياد خداي تعالي حاصل شود . آنان که در صدد برتري ها به هر نحو هستند ، چه برتري در علوم ـ حتي الهي آن ـ يا در قدرت و شهرت و ثروت ، کوشش در افزايش رنج خود مي کنند . (3)

پي نوشت ها :
 

1 . همان ج 18 ، ص 511 ( 1363/4/26 ) .
2 . همان ج 16، ص 20 و 21 .
3. همان ، ج 18 ، ص 510 و 511 ( 1363/4/26 ).
 

منبع: نشريه 15 خرداد شماره 17



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط