گفتگو با آیت الله واعظ زاده خراسانی
خلاصه ای از زندگی نامه استاد واعظ زاده
وی پس از گذراندن دوره مکتب خانه و مدرسه در سال (1318)شمسی همراه پدر بزرگوارش مرحوم حاج شیخ مهدی واعظ خراسانی راهی نجف اشرف شده و تا اواسط سال (1321)در آنجا ادبیات و مقدمات و سطوح ابتدایی فقه و اصول را فراگرفت. در این سال به مشهد مراجعت نمود در حوزه علمیه مشهد تحصیلات حوزوی را تا سال (1328)در رشته های مختلف علوم اسلامی اعم از نقلی و عقلی و معارف و نیز سطوح عالی و بخشهایی از درس خارج فقه و اصول را نزد استادان آن حوزه مانند: آیت الله سید یونس اردبیلی، آیت الله کفائی، آیت الله میرزا مهدی اصفهانی، آیت الله حاج شیخ هاشم قزوینی، آیت الله حاج شیخ مجتبی قزوینی، آیت الله حاج شیخ کاظم دامغانی و دیگران طی نمود.
در شهریور سال (1328)شمسی به حوزه علمیه قم منتقل و طی (11)سال از درسهای استادان بزرگ آن سامان و مراج تقلید وقت: آیت الله بروجردی، آیت الله سید محمد بهجت، آیت الله سید صدرالدین صدر، آیت الله گلپایگانی، آیت الله اراکی و چند سال از درس اصول حضرت امام خمینی (ره) و از درس فلسفه علامه طباطبایی استفاده نموده و در علوم نقلی و عقلی از ایشان اجازه اجتهاد دریافت کرد، و همچنین اجازه اجتهاد دریافت کرد، و همچنین اجازه نقل حدیث را از شخصیتهای بزرگ و از جمله علامه شیخ آقابزرگ تهرانی، علامه سمنانی، آیت الله رامهرمزی و اجازه شفاهی از آیت الله بروجردی اخذ نمود.
وی در حوزه علمیه قم در تدوین کتاب حدیث بزرگ جامع احادیث الشیعه نزد آیت الله بروجردی شرکت داشته است. و نیز ایشان از مؤسسن و نویسندگان مجله قدیمی و پربار «درسهایی از مکتب اسلام» بوده و همراز بزرگان حوزه- که برخی اکنون مرجع تقلید هستند- مانند آیت الله مکارم شیرازی، آیت الله اردبیلی، آیت الله نوری همدانی، در تنویر افکار مردم خصوصاً نسل جوان می کوشیدند.
یکی از پربارترین دوره زندگی ایشان مربوطه به زمانی است که از سال (1339)شمسی به جهت تدریس در دانشکاه مشهد مقدس (دانشگاه فردوسی) از ایشان دعوت بعمل آمد و با تشویق آیت الله شهید دکتر بهشتی در دانشکده معقول و منقول سابق (دانشکده الهیات و معارف اسلامی کنونی) به تدریس مشغول گردید.
ایشان در زمینه های تفسیر قرآن، فقه، فقه الحدیث، تاریخ تفسیر، تاریخ حدیث، تاریخ علوم عقلی، تاریخ فقه، قواعد فقه، تاریخ علوم اسلامی، تاریخ اسلام و گاهی و گاهی فلسفه و کلام به تدریس و ارشاد دانشجویان همت گماشت، و سالها بعنوان استاد تمام وقت دانشگاه به تربیت نسل جوان این مرز و بوم پرداخته و تاکنون به این مهم اشتغال دارد. چندی هم در دانشگاه علوم اسلامی رضوی مشهد و نیز در دانشگاه تربیت مدرس و دانشکده الهیات تهران تدریس نموده است.
وی، همچنین علاوه بر تدریس در حوزه و دانشگاه به فعالیتهای فرهنگی دیگری اشتغال داشته که فهرست وار اشاره می شود:
برگزاری کنگره هزاره شیخ طوسی در سطح جهانی در سال (1350)شمسی با شرکت علما و پیشوایان فرق مختلف اسلامی و عده ای از مستشرقین (به مناسبت هزارمین سال ولادت وی)، سرپرستی نشریه دانشکده الهیات مشهد، همکاری با مجله آستان قدس رضوی و بعداً تصدی و مسئولیت و مدیریت آن، شرکت در کنگره های مختلف در داخل و خارج کشور قبل و بعد از انقلاب اسلامی که در یکی از همین کنگره ها ایجاد «مجمع تقریب» پیشنهاد و با حکم رهبر معظم انقلاب اسلامی دبیر کلی آن به عهده وی گذاشته شد، و هم اکنون نیز عضویت شورای عالی مجمع را بر عهده دارند و به هدایت فعالیتها و اهداف آن همت گمارده اند.
وی از بسیاری از کشورهای اسلامی دیدار نموده و با اندیشمندان و شخصیتهای برجسته جهان اسلام تماس حاصل کرده و در کنگره ها سخنرانی نموده است.
لازم به ذکر است که مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی در راه نزدیکی و تقارب میان فرق مختلف اسلامی و از جمله شیعه و سنی و از بین بردن اختلافات ساختگی و تعصبات نادرست، فعالیت نموده و می کوشد میان مسلمین وحدت و الفت برقرار نماید.
از سوی این مجمع مجله رساله التقریب با اشراف وی به زبان عربی منتشر می گردد، حاوی مقالات و سخنرانیهای عربی ایشان است.
و همچنین کتابهایی چند در مرکز تحقیقات قم وابسته به این مجمع با اشراف وی و بعضاً با مقدمه ایشان، تألیف و تحقیق گردیده است.
کما اینکه دانشگاه مذاهب اسلامی با ابتکار و اشراف وی در تهران تأسیس گردیده است.
استاد واعظ زاده در هیاتهای امنای دانشگاه مذاهب اسلامی، مدرسه عالی شهید مطهری، دانشگاه علوم اسلامی رضوی و در شورای عالی کتابخانه ملی عضویت دارد و نیز چندی با سازمان سمت همکاری داشته است، و نیز دو گروه قرآن و اقتصاد اسلامی در بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی تحت مدیریت وی است.
از استاد واعظ زاده خراسانی آثاری چند به رشته تحریر درآمده که به شرح ذیل است:
1- تصحیح و تحقیق دو کتاب «المقنع و الهدایه» از شیخ صدوق.
2- شرکت در تالیف جامع احادیث الشیعه.
3- تحقیق و ترجمه کتاب «الجمل و العقود فی العبادات» از شیخ طوسی.
4- گردآوری و تصحیح و انتشار مقالات کنگره شیخ طوسی در سه جلد و نیز کتاب رجال... و فهرست شیخ طوسی از سوی آن کنگره در دو جلد.
5- تحریر مقالات فراوان در مجلات مکتب اسلام، نشریه دانشکده الهیات، نشریه مشکوه به زبان فارسی، و در مجله الارشاد، رساله القرآن، رساله الثقلین، رساله التقریب به زبان عربی.
6- سخنرانیها و تحقیقاتی درباره استاد مطهری که در یادنامه های ایشان و سه تای از آنها در کتاب «سه گفتار درباره استاد شهید مطهری» چاپ شده است.
7- سخنرانیها و مقالات راجع به وحدت و تقریب که بخشی از آنها در کتاب ندای وحدت چاپ شده است.
8- مصاحبه های فراوان که بخشی از آنها در کتاب پیام وحدت و ویژه نامه های کنگره های وحدت، و مجله حوزه و ویژه نامه های علامه جعفری و حضرت آقای فلسفی و جز اینها چاپ شده است.
9- تقریرات درس اساتید وی در مشهد و قم در فقه و اصول در چند مجلّد.
10- مقالاتی راجع به امام و انقلاب در کتاب امام خمینی و انقلاب اسلامی.
11- مقدمه و تقریظ بر کتابهایی چند از جله مقدمه مفصل سلسله کتب رجالیه آیت الله بروجردی که زیر نظر استاد واعظ زاده در مشهد چاپ شده است. نیز مقدمه «الرسائل العشر» از شیخ طوسی که از سوی انتشارات جامعه مدرسین در قم چاپ گردیده است و جز اینها، مانند مقدمات تفسیر هدایت، ترجمه جوامع الجامع، فرهنگ لغات قرآن، فروغ قرآن، امیرالمؤمنین اسوه وحدت، کلمات قرآن و کتاب رسول الله از شیخ ابوزهره و فهرست شیخ طوسی و رجال کشی چاپ دانشگاه مشهد به فارسی و مقدمه کتاب قوارع القرآن، ناصریات، کنز العرفان، بدایه المجتهد، المعجم فی فقه لغه القرآن، نصوص فی علوم القرآن، نصوص فی الاقتصاد الاسلامی و جز اینها به زبان عربی.
12- طرح و مشارکت در تالیف کتاب «المعجم فی فقه لغه القرآن وسر بلاغته » که زیر نظر وی در گروه قرآن بنیاد پژوهشهای اسلامی در دست تألیف است که تاکنون پنج جلد از آن چاپ شده است.
13- طرح و مشارکت در تالیف کتاب «نصوص فی الاقتصاد الاسلامی کتابا و سنه و فقها» که در گروه اقتصاد اسلامی آن بنیاد تألیف و تاکنون (9)مجلد از آن چاپ شده است و بقیه در شرف چاپ است.
14- طرح و مشارکت در تالیف کتاب «نصوص فی علوم القرآن» که در گروه قرآن بنیاد در دست تألیف است.
15- گردآوری احادیث عترت از طرق اهل سنت با شرکت دیگران که در قم زیر چاپ است.
16- کلیاتی در تاریخ فقه که بخشی از آن در مجله دانشکده الهیات مشهد چاپ گردیده و همچنان ادامه دارد.
***
گفتگو
به نظرم اول لازم است که جایگاه حاکم اسلامی را از دیگاه علی علیه السلام آنطور که از نهج البلاغه استفاده می شود بیان کنیم. به نظرم می رسد اولاً در نهج البلاغه بارها درباره حکومت بحث شده است، و بخصوص امام علی (ع) در دوران حکومتش دائماً با مسائل مختلف که با حکومت ارتباط داشت درگیر بوده، و در این مورد زیاد صحبت کرده، سخنرانی نموده و خطبه خوانده است.
یکی از مسائل مهمی که به نظرم می آید در نهج البلاغه درباره حکومت هست، همانا اهمیت حکومت اسلامی و لزوم و ضرورت آن از نظر علی (ع)است، در هر شرایطی که پیش آید. کانّه مسئله حکومت از دیدگاه آن حضرت در رأس مسائل اسلامی است، و چنین نیست که این مسأله از نظر آن حضرت، یک امر حاشیه ای و چنین باشد. شاید دیگر ادیان تصور نکنند که مسئله حکومت، و بطور کلی سیاست، در اسلام این قدر اهمیت دارد، کما اینکه خود آنان در دینشان چنین اهمیتی برای حکومت و سیاست قائل نیستند، مگر کم و بیش در تورات و در دین یهود. در حالی که شیرازه کل امور در اسلام، حکومت است. در اسلام، ضامن اجرای بسیاری از احکام اسلامی، حتی بسیاری از احکام عبادی مانند نماز جمعه، نماز جماعت، امر برگزاری حج، و مانند اینها، حکومت است، و همان است که اجرای این امور را به واسطه و بلاواسطه به عهده دارد.
از دیدگاه امام علی علیه السلام، برای اثبات این مطلب مهم، هنگامی که فرقه خوارج می گفتند: «لا حکم الا لله» و از این راه مسئله تحکیم و خلافت علی (ع) و امارت او را بر مسلمین، انکار می کردند، امام در پاسخ ایشان فرمود: «کلمه حق یراد بها الباطل»: بلی، حکم الهی مجری لازم دارد، آنها می گویند: «لا امراه»: امارتی وجود ندارد، در حالی که «لا بدّ للناس من امیر برٍّ او فاجر». (1)
من در یک مقاله این سخن علی را این طور شرح داده ام که اگر مغز این سخن شکافته شود، امام، تا آن حد برای وجود حاکم و حکومت اسلامی ارزش و ضرورت قائل است که اگر حاکم عادل با شرایط مقرّر در شرع اسلام، تحقق نیابد باید حاکمی ولو بدون آن شرایط، حتی حاکم جائر و ظالم، در کشور اسلامی باشد، تا نظام کشور حفظ گردد، و گرنه اوضاع و احوال در کشور اسلامی و یا در جهان اسلام دچار تشویش و اختلال می گردد، و هرج و مرج پیش می آید که دیگر مال و جان و عرض مسلمانان محفوظ نمی ماند.
حالا این خود بحث لازم دارد که ما بعداً در رفتار امام علی علیه السلام با خلفای پیش از خود و همچنین رفتار ائمه بعد از آن حضرت، با حکّام زمان خود می توانیم از آن استفاده کنیم، و چنین استنباط نمائیم که در فقه اسلامی، اگر حکومت مشروع و واجد شرایط، موجود نباشد، به عنوان یک ضرورت و به عنوان ثانوی، امیران و حاکمانی بدون آن شرایط، لازم است و تا جائی که آنان طبق احکام اسلامی حکم رانی می کنند، مردم باید از آنان اطاعت کنند، و حکومت ایشان مشروع است ولی اگر برخلاف اسلام حکمی صادر کنند به حکم لاطاعه لمخلوق فی معصیه الله اطاعتشان لازم و بلکه جائز نیست.
بلکه می توان گفت از دیدگاه قرآن حکومت به معنای اصلیش یعنی اجرای احکام، رسالت همه انبیای الهی بوده است. قرآن می گوید:
«لَقَدْ اَرْسَلْنَا رُسُلَنا بِالبَیِّناتِ وَ اَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ». (2)
ما انبیا را همراه کتاب و میزان فرستادیم تا مردم به عدل قائم باشند.
میزان، همین ضوابط عادلانه ای است که حاکمان باید اجراء کنند، بنابراین اجرای عدل تنها وظیفه حاکم اسلامی نیست بلکه جزء وظایف حاکمان در همه ادیان بوده است. پس، عدالت اجتماعی و سیاسی، یک اصل قرآنی است. در اثبات اهمیت حکومت در اسلام به آیه:
«یا اَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنزِلَ اِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَه...» (3)
می توان استدلال کرد، که طبق روایات، راجع به ابلاغ ولایت حضرت علی علیه السلام به مردم است. این آیه شریفه امر حکومت را در یک کفه و همه رسالت را در کفه دیگر قرار داده است: «فان لم تفعل فما بلغت رسالته» و این خود دلیل بر اهمیت حکومت و امامت در اسلام است.
در اینجا توجیه به این نکته در آیه لازم است که قرآن همه جا رسول اکرم را به خطاب «یاایها النبی» خطاب کرده است، و تنها دوبار در سوره مائده، که بنابر قول مشهور آخرین سوره نازله است، و عمدتاً درباره مسائل سیاسی بحث می کند، دوبار آن حضرت را با «یا ایّها الرسول» خطاب کرده است: یکی همین آیه مورد بحث، و دیگری آیه (41)از این سوره که در حقیقت آغاز بحث ولایت است، آن آیه چنین است:
«یا اَیُّهَا الرَّسُولُ لا یَحْزُنْکَ الَّذینَ یُسارِعونَ فیِ الْکُفْرِ مِنَ الَّذیِنَ قَالُوا آمَنَّا بِاَفَواهِهُمْ وَ لَمْ تُؤمِنْ قُلُوبُهُمْ وَ مِنَ الَّذیِنَ هادُوا...» (3)
و این نوع خطاب که مسئولیت رسول را به عنوان رسالت در بر دارد، بر اهمیت امر حکومت می افزاید.
پس از این مقدمه که اهمیت و بلکه ضرورت برقراری حکومت اسلامی را در هر شرایطی در برداشت، می پردازیم به پاسخ سؤال اول شما:
شرایط حاکم اسلام که من فهرست وار آنها را با ذکر یک جمله از علی علیه السلام در نهج البلاغه ابتداء ذکر می کنم، سپس یک خطبه را که شامل بخش عمده آن شرای است می آورم:
شرط اول:عدالت است که در حقیقت، اساس حکومت اسلامی است، بلکه عدالت اساس خلقت است «بالعدل قامت السموات و الارض» علی علیه السلام درباره عدالت بسیار سخن گفته است از جمله:
«فَاِنَّ عَطْفَکَ عَلَیْهِمْ یَعْطِفُ قُلُوبَهُمْ عَلَیْکَ وَ اِنَّ اَفْضلَ قُرَّهِ عَیْنِ الْوُلَاهِ اسْتِقَامَهُ الْعَدْلِ فیِ الْبِلَادِ» (4)
علی قسم یاد می کند که حق مظلوم را از ظالم می گیرد:
«وَ ایْمَ اللهِ لَاُنْصِفَنَّ الْمَظْلُومَ مِنْ ظَالِمٍ وَ لَاَقُودَنَّ الظَّالِمَ بِخِزَامَتِهِ». (5)
شرط دوم: امانت داری، مسئله این است که حاکم اسلامی نباید خود را قیّم مردم و مالک اموال مردم بداند بلکه باید خود را امانت دار آنان بداند و همچنین حکومت را غنیمت و فرصت و طعمه ای برای خودش نداند، بلکه دیدگاه او نسبت به این منصب، امانت داری باشد، که خداوند و هم مردم، این امانت را به عهده او نهاده اند و او امانت دار خدا و مردم است، در این خصوص، امام می فرماید:
«وَ اِنَّ عَمَلَکَ لَیْسَ لَکَ بِطُعْمَهٍ وَ لَکِنَّهُ فِی عُنُقِکَ اَمَانَهٌ وَ اَنْتَ مُسْتَرْعًی لِمَنْ فَوْقَکَ». (6)
تو در حقیقت نماینده خداوند در بین رعیت هستی و حق خدا را که مافوق تو است در بین رعیت که زیر فرمان تو است اجرا می نمایی، البته می دانیم که در اصطلاح اسلامی (راعی و رعیّت) به معنی ارباب و رعیت که در بین ما معنی ناخوش آیندی دارد نیست، بلکه به معنی سرپرست و مردم است.
شرط سوم:رعایت حق، حاکم در مقام فرمانروایی باید حق را بر باطل برگزیند و از ضعفا حمایت نماید و همیشه طرفدار حق باشد و نه طرفدار قدرت و سنگر زورمندان. می فرماید:
«الذَّلِیلُ عِنْدِی عَزِیزٌ حَتَّی آخُذَ الْحَقَّ لَهُ وَ الْقَوِیُّ عِنْدِی ضَعِیفٌ حَتَّی آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُ». (7)
شرط چهارم: صداقت و صحت عمل است حاکم باید در کار خود صادق و بی غلّ و غش باشد، و این غیر از شرط دوم و سوم است، امام می فرماید:
«وَ اِنَّ اَعْظَمَ الْخِیانَهِ خِیانَهُ الْاُمَّهِ وَ اَفْظَعَ الْغِشَّ غِشُّ الْائِمَّهِ». (8)
همانا خیانت حاکم بزرگترین خیانتهاست که از فرمانروایان در حق امت سرمی زند.
شرط پنجم: فروتنی و همگرایی با مردم، حاکم نباید خود را بالاتر از مردم بداند و به اصطلاح موضوع (طاغوتی) به خود بگیرد.
علی علیه السلام به مالک اشتر می فرماید:
«فَاخْفِضْ لَهُمْ جَنَاحَکَ وَ اَلِنْ لَهُمْ جَانِبَکَ وَ ابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَکَ». (9)
علی علیه السلام خودش هم همین طور بود، هنگامی که در خلال یک محاکمه میان او و طرفش، حاکم به او گفت: - یا اباالحسن- و او را با کنیه خطاب کرد که احترام آمیز بود، آن حضرت ناراحت شد که چرا میان او و طرفش، تفاوت قائل شد و چرا طرفش را با کنیه خطاب نکرد.
بلی از دیدگاه علی، حاکم یک فرد از مردم است و نه یک سلطه گر.
شرط ششم:اهتمام به مشورت با اهل حلّ و عقد، و صاحب نظران است این یک وظیفه مهم از وظائف حاکم است و حتی رسول اکرم مأمور به شور با مردم بود، ما بعداً در پاسخ سؤالی که در مورد اتهام برخی و نسبت استبداد دادن به جمهوری اسلامی و ولایت فقیه، در این خصوص مفصلاً بحث خواهیم کرد و معنی شور حاکم را خواهیم دانست.
علی علیه السلام حتی در شرایط خاصی شور را در انتخاب خلیفه صحیح می دانست که متن سخن او از نهج البلاغه ذکر خواهد شد.
شرط هفتم و هشتم: علم و قدرت، حاکم باید نسبت به قلمرو کار خود عالم و قادر باشد، از روی علم و با قدرت حکومت کند، می فرماید:
«اَحَقَّ النَّاسِ بِهَذَا الْاَمْرِ اَقْوَاهُمْ علَیْهِ وَ اَعْلَمُهُمْ بِاَمْرِ اللهِ فِیهِ». (10)
شرط نهم: رعایت سنّت، سنت یعنی قانون ثابت و دائم خدا و رسول، حاکم اسلامی باید آن را دقیقاً رعایت کند و در اجرای آن سهل انگاری ننماید. در این خصوص می فرماید:
«فَاِذَا حُکِمَ بِالصِّدْقِ فِی کِتَابِ اللهِ فَنَحْنُ اَحَقُّ النَّاسِ بِهِ وَ اِنْ حُکِمَ بِسُنَّهِ رَسُولِ اللهِ ص فَنَحْنُ اَحَقُّ النَّاسِ وَ اَوْلَاهُمْ بِهَا». (11)
این بود (9)شرط لازم از شرائط حاکم اسلامی از دیدگاه نهج البلاغه، حال، اگر مجموع آنها را بنگریم شرط تقوی را هم که شرط دهم است در بردارد.معلوم است اینها شرائط حاکم اسلامی است نه شرایط امامت که رکن آن عصمت است و این شاهد هم آهنگی با شرایط پیش آمده در دوران خلفا است.
و اینک در خطبه ذیل بیشتر آنها گرد آمده است:
«وَ قَدْ عَلِمْتُمْ اَنَّهُ لَا یَنْبَغِی اَنْ یَکُونَ الْوَالِی عَلَی الْفُروجِ وَ الدِّمَاءِ وَ الْمَغَانِمِ وَ الْاَحْکَامِ وَ اِمَامَهِ المُسْلِمِینَ الْبَخِیلُ فَتَکُونَ فِی اَمْوَالِهِمْ نَهْمَتُهُ وَ لَا الْجَاهِلُ فَیُضِلَّهُمْ بِجَهْلِهِ وَ لَا الْجَافِی فَیَقْطَعَهُمْ بَجَفَائِهِ وَ لَا الْحَائِفُ لِلدُّوَلِ فَیَتَّخِذَ قَوْماً دُونَ قَوْمٍ وَ لَا الْمُرْتَشِی فِی الْحُکْمِ فَیَذْهَبَ بِالْحُقُوقِ وَ یَقِفَ بِهَا دُونَ الْمَقاطِعِ وَ لَا الْمُعَطِّلُ لِلسُّنَّهِ فَیُهْلِکَ الْاُمَّهَ». (12)
خلاصه اینکه آدم بخیل نمی تواند حاکم اسلامی باشد، بخیل حقوق مردم را به خود اختصاص می دهد و از آنان دریغ می کند، و نیز نباید جاهل باشد که مردم را با جهلش گمراه می کند.
او با تصمیمهایی که می گیرد که موافق احکام شرع و به مصلحت امت نباشد، باعث تباهی امت است. و نیز باید حق شناس باشد و جفاکار نباشد، جفا تقریباً به همان معنی ظالم و ستمگر است، او با جفای خودش اموال مردم را مقاطعه می نماید، و منافعشان را به خود اختصاص می دهد. حاکم، ترسو هم نباید باشد، در موازنه بین دولتها و امتها، از روی ترس طرف قوی را بگیرد، مثلاً بگوید: حالا که آمریکا ابرقدرت جهان است، باید از او چشم بزنیم، در حالی که با دیگران رفتار یکسان داشته باشد و از هیچکس نترسد.
همچنین اهل رشوه و ساخت و ساز، و حق و حساب نباشد، که حقوق مردم را ضایع می کند، سنّت را هم باید تعطیل نکند یعنی کاملاً به آن پای بند باشد وگرنه باعث هلاکت مردم می شود.
علی علیه السلام در آغاز این خطبه انگیزه خودش را از تصدی مقام حکومت بیان می کند که تنها احقاق حق است و لاغیر.
البته این خطبه تنها نمونه ای از شرائط حاکم و آداب حکمرانی را در بر دارد؛ و اگر شرائط و آداب حکمرانی را به طور کامل خواسته باشیم باید فرمان امام را به مالک اشتر مدنظر قرار دهیم.
اینک لازم است به مناسبت یک نکته را در باب شرائط حاکم اسلامی از دیدگاه اهل سنت بیان کنم: زیرا شیعیان تصوّر می کنند که اهل سنت در حاکم اسلامی هیچ شرطی را قائل نیستند و هر قلدر ستمگری از دیدگاه آنان می تواند خلیفه و حاکم و فرمانروای مسلمانان باشد، در حالی که آنان در کتابهای (احکام سلطانیه) که مسائل سیاسی را در بر دارد، شرط می کنند که حاکم باید فقیه عالم توانا وعادل باشد، که اگر امکان داشته باشد باید مردم حاکمی با این شرایط را انتخاب کنند، ولی آنها می گویند: اگر چنین نشد، و کسی با قدرت حکومت را قبضه کرد بدون اینکه واجد شرائط باشد، ما در برابر آن چه وظیفه ای داریم؟
آنها فتوا داده اند که در برابر او نباید کسی قیام کند زیرا باعث اختلال نظام و ایجاد اضطراب می شود، بلکه باید مادامی که این حاکم به حکم خدا تن دهد، از او اطاعت کرد، ولی اگر بر خلاف حکم خدا رفتار کرد، دیگر اطاعت از او واجب نیست زیرا لا طاعه لمخلوق فی معصیه الله، و اگر ملاحظه کنند ماندن او در منصب حکومت، باعث از میان رفتن اسلام است، و به اصطلاح بیضه اسلام در خطر است در اینجا می شود علیه او قیام کرد، البته در صورت امکان.
این نظر فقهی اهل سنّت است، ولی شیعیان غالباً از این فتوی بی خبرند و در کتابها ردیه آن را نمی نویسند، در حالی که عمل علمای اهخل سنت و پیروان آنان تا جایی که قدرت داشته در همین بوده است، و در برابر سلاطین و حاکم تسلیم بودند، مگر از ناحیه آنان خطری برای اسلام احساس می کردند.
بدیهی است که وعّاظ السلاطین و علمای درباری هم بسیار بودند که این حکم را در نظر نمی گرفتند و در هر حال حامی سلاطین جور بودند. و از این لحاظ، فرقی بین علمای درباری سنی و شیعه نبوده است.
صرف نظر از این قماش از علما، به نظر می رسد حتی روش علمای دین دار و متعهد شیعه هم در قبال احکام نامشروع تا حدی که اصول اسلام را در خطر نمی دیدند همین بوده است، یعنی در برابر آن احکام قیام نمی کردند، اما در پنهانی حکومت آنان را غیرشرعی می شمردند، و اطاعت از آنان را واجب نمی دانستند.
اما غالباً در این مورد تقیّه را واجب می دانستند.
حال می توان حرکت مشروطیت را قیام در قبال حکّام جور دانست، کما اینکه نهضت امام خمینی و پدیده انقلاب اسلامی قطعاً چنین بوده است.
پی نوشت ها :
1- نهج البلاغه، صبحی صالح، ص 82، خ 40.
2- سوره حدید: 24.
3- سوره مائده: 67.
4- نهج البلاغه، ص 433: فرمن آن حضرت به مالک اشتر، ن شماره 53.
5- همان، ص 194، خ 136.
6- همان، ن شماره 5، ص 366.
7- همان، ص 81، خ 37.
8- همان، ص 283، ن شماره 26.
9- همان، ن 46.
10- همان، خ 373.
11- همان، خ 125.
12- همان، خ 131.