هادي امت
نويسنده: اميرحسين فقيهي
مروري بر زندگي امامي که در کودکي به امامت رسيد
صريا؛ شهري در نزديکي مدينه. 212 سال از بعثت نبي مکرم اسلام(ص) مي گذرد که هادي امت متولد مي شود. نامش را علي مي گذارند تا بلاغت و سخنوري را از امير بيان، حضرت علي (ع) به ارث برد و تقوا و عبادت را از سيدالساجدين، امام سجاد(ع).
پدر به تأسي از جد خود، کنيه ابوالحسن را براي فرزند برمي گيزند تا تاريخ امام موسي بن جعفر(ع) را ابوالحسن الاول، امام رضا(ع) را ابوالحسن الثاني و امام هادي(ع) را ابوالحسن الثالث ثبت کند.
الامين، التقي، الناصح، المتوکل، المرتضي، الفقيه، الطيب، العسکري، الوضح، الرشيد، الشهيد، الوفي، الخالص، العالم، النقي، الفتاح، الهادي، النجيب و المؤتمن. اينها تعدادي از القاب امام هادي(ع) است و فقط بيانگر گوشه هايي از فضايل، مناقب و صفات والاي ايشان.
خانواده حضرت
قدر و منزلت اين بانوي گرامي بدان جا بود که امام هادي(ع) درباره مادرشان فرمود:« مادرم عارف به حق من و اهل بهشت است. شيطان سرکش به او نزديک نمي شود، خداوند حافظ و نگهبان اوست و او در زمره مادران صديقين و صالحان قرار دارد.» (1)
امام هادي(ع) 18 ساله بود که عقد او با بانويي به نام حديث خوانده شد، مادر امام حسن عسگري(ع).
امامت حضرت
تبعيد امام(ع) به سامراء، يکي از فشارهايي بود که حکومت عباسي عليه امام اعمال کرد. به همين دليل به امام هادي(ع) و امام حسن عسگري(ع)، «عسگريين» مي گويند. چرا که حضور اجباري اين دو بزرگوار در محله هاي نظامي و تحت مراقبت نيروهاي امنيتي خلفاي ملعون عباسي بوده است.
امام(ع) در سامرا دوران سختي را پشت سر گذاشتند و انواع مصائب و رنج ها را متحمل گشتند به طوري که هر چند وقت يک بار متوکل به نيروهاي امنيتي فرمان مي داد که به خانه حضرت وارد شده، آنجا را بازرسي کنند و حضرت را به کاخ بياورند.
علم حضرت
گذشته از پاسخ امام هادي(ع) به پرسش هاي گوناگون مردم و نيز احتياجات آن حضرت در زمينه هاي مختلف زيارت معروف جامعه کبيره که به معرفي و تبيين مقام ائمه(ع) مي پردازد نيز از سخنان ارزشمند آن امام بزرگوار است.
در زيارت جامعه کبيره، تعبير ايشان درباره ائمه(ع) را اين گونه مي خوانيم: « معدن رحمت، گنجينه داران دانش، نهايت بردباري و حلم، بنيان هاي کرامت، خلاصه و برگزيده پيامبران، پيشوايان هدايت، چراغ هاي تاريکي، پرچم هاي پرهيزکاري، نمونه هاي برتر حجت هاي خدا بر جهانيان.»
شاگردان حضرت
ايوب بن نوح؛ مردي امين و مورد وثوق بود و در عبادت و تقوا رتبه بالايي داشت. او وکيل امام هادي(ع) و امام عسگري(ع) بود.
حسن بن راشد؛ از اصحاب امام جواد(ع) و امام هادي که نزد آن دو بزرگوار از منزلت و مقام والايي برخودار بود.
حسن بن ناصر؛ او پدر جد سيد مرتضي از سوي مادر است و اسلام را در ديلم نشر داد.
عبدالعظيم حسني؛ نسب شريفش با چهار واسطه به امام حسن مجتبي(ع) مي رسيد و از ياران امام هادي(ع) و امام عسگري(ع) و مردي پارسا، وارسته، دانشمند، فقيه و مورد اعتماد امام دهم بود. ابوحماد رازي مي گويد: در سامراء بر امام هادي(ع) وارد شدم و درباره مسائل فقهي سوال کردم. ايشان فرمود: اي حماد! هرگاه در ناحيه اي که زندگي مي کني، مشکلي در امر دين برايت پيش آمد از عبدالعظيم حسني بپرس و سلام مرا به او برسان.
عثمان بن سعيد؛ در سن جواني و در حالي که يازده سال از عمرش مي گذشت، افتخار شاگردي امام را پيدا نمود. امام هادي(ع) درباره او به احمد بن اسحاق قمي فرمود: عثمان بن سعيد، ثقه و امين من است. هرچه به شما بگويد از سوي من گفته و هرچه به شما القا کند از ناحيه من القا کرده است. (2)
حلم حضرت
در تاريخ نقل است بريحه عباسي که از سوي دستگاه خلافت، به سمت امام جماعت مکه و مدينه منصوب شده بود از امام هادي(ع) نزد متوکل شکايت کرد و براي او نوشت:« اگر خواهان حفظ مکه و مدينه هستي، علي بن محمد را از اين دو شهر بيرون کن. زيرا او مردم را به سوي خود خوانده و گروه زيادي از او پيروي کرده اند.
به دنبال اين شکايت، متوکل عباسي امام (ره) را از کنار حرم رسول خدا(ص) به سامرا تبعيد کرد. هنگامي که امام (ع)از مدينه به سمت سامرا در حرکت بود، بريحه نيز همراه ايشان بود. دربين راه بريحه به امام (ع) گفت: « تو خود مي داني که عامل تبعيد تو من بودم. سوگند مي خورم که چنانچه شکايت مرا نزد خليفه ببري، تمام درختانت را در مدينه آتش مي زنم، خدمتکارانت را مي کشم و چشمه هاي مزارعت را کور مي کنم. بدان که اين کارها را خواهم کرد.»
امام(ع) در جواب فرمود:« نزديک ترين راه براي شکايت از تو اين بود که ديشب شکايت تو را نزد خدا بردم و من اين شکايت را که بر خدا عرضه کردم نزد غير او، از بندگانش نخواهم برد.»
بريحه عباسي چون اين سخن را از امام(ع) شنيد، به دامن آن حضرت افتاد، تضرع کرد و از ايشان تقاضاي بخشش کرد. امام(ع) فرمود: تو را بخشيدم. (3)
جود حضرت
در روايت ديگري نيز محمد بن طلحه نقل مي کند: روزي امام هادي(ع) براي کار مهمي سامرا را به مقصد دهکده اي ترک کرد. در اين فاصله عربي به محضر امام(ع) رسيد و گفت: من اهل کوفه و از متمسکان به ولايت جدت اميرمومنان(ع) هستم ولي بدهي سنگيني مرا احاطه کرده است، چندان که قدرت تحمل آن را ندارم و کسي را جز شما نمي شناسم که حاجتم را برآورد. امام(ع) پرسيد: بدهکاريت چقدر است؟ عرض کرد: حدود ده هزار درهم.
امام هادي(ع) او را دلداري داد و فرمودند: ناراحت نباش. مشکلت حل خواهد شد. به تو دستوري مي دهم که بايد به آن عمل کني. اين دستخط را بگير و هنگامي که به سامرا آمدي مبلغ نوشته شده در اين ورقه را از من مطالبه کن هرچند در حضور مردم باشد. مبادا در اين باره کوتاهي کني.
پس از بازگشت امام(ع) به سامرا مرد عرب در حالي که عده اي از اطرافيان خليفه و مردم در محضر آن حضرت نشسته بودند وارد شد و ضمن ارائه آن نوشته به حضرت، با اصرار دين خود را مطالبه کرد.
امام(ع) با نرمي و ملايمت و عذرخواهي از تأخير آن، از وي مهلت خواست تا در وقت مناسب آن را پرداخت کند. ولي مرد عرب همچنان اصرار مي کرد.
اطرافيان جريان را به گوش متوکل رساندند. پس از آنکه متوکل متوجه قضيه شد دستور داد تا سي هزار دينار به امام (ع) بدهند. امام(ع) پول ها را گرفت و همه را به آن مرد عرب داد. او پول ها را گرفت و گفت: خدا بهتر مي داند که رسالتش را در چه خانداني قرار دهد. (5)
مغفور لهم
مردم قم و آوه، همچنين براي زيارت مرقد مطهر امام رضا(ع) به مشهد مسافرت مي کردند که امام هادي(ع) نيز آنها را در قبال اين عمل «مغفور لهم» وصف کرده اند. (6)
پي نوشت ها :
1- دلايل الامامه، ص216
2- الغيبه، شيخ طوسي، ص215
3- اثبات الوصيه، مسعودي، صص196-197
4- مناقب ج4 ص409
5- بحارالانوار ج50، ص،175
الفصول المهمه ص278
6- عيون اخبار الرضا، ج2، ص260