تفکر منفي
در اين سبک تفکر، فرد بر نکات منفي تأکيد مي کند؛ بدبيني بر خوش بيني غالب است؛ اضطراب جاي آرامش را مي گيرد؛ و اوضاع زندگي بسيار بد پيش بيني مي شود. افکاري که در اين سبک تفکر به ذهن راه مي يابند، بدين قرارند:
* با هر کاري روبه رو مي شوم، بدترين نتيجه، نخستين تصويري است که به ذهن من خطور مي کند.
* وقتي کاري را از کسي درخواست مي کنم، پيش بيني من اين است که پاسخ او منفي خواهد بود.
* وقتي روال زندگي پيچ مي خورد، حس مي کنم به خط پايان زندگي نزديک مي شوم.
* عموماً حوادث ناخوشايند فکر من را پر مي کند و کمتر به حوادث خوشايند مي انديشم.
* همين که مانعي سر راهم قرار بگيرد، ديگر نمي توانم به بدي کار فکر نکنم.
نتيجه ي چنين فکري، نااميدي، بدبيني، اضطراب و افسردگي است. براي اينکه دچار چنين پيامدهايي نشويم، بايد اين تفکرات را کنترل کنيم.
تفکر منفي سبک تفکر افراد افسرده است که مشکل آفرين است؛ زيرا آنها بر احساسات منفي خود متمرکز مي شوند و مرتب آنها را مرور مي کنند. انديشه ي فراوان درباره ي احساسات و رويدادهاي ناخوشايند، همچنين تصور غلط از حل و فصل کردن و يافتن راه حل هايي براي آن، مشکلاتي را به وجود مي آورد. (1)
تفکر منفي برخلاف مسئله گشايي، فرايند خلاقي نيست که بر اساس آن، راه حل هاي ممکن آزموده شده، راه حل مناسب انتخاب شود؛ بلکه موجب تداوم احساس افسردگي و جمود بر افکار منفي مي شود. تفکر منفي، ناخشنودي شخص، انتظارات منفي، عزت نفس پايين و درماندگي را به همراه دارد، بکوشيد ميان اين افکار و افکار مثبت که رضايت از زندگي، خودپنداره ي مثبت، پذيرش از سوي ديگران و انتظارات مثبت را به همراه دارد، تعادل برقرار کنيد.
ذهنيت هاي منفي
برخي از انديشه ها و ذهنيت هاي افراد طرحواره هاي انطباق ناپذيرند که با فکرهاي احتمالي و مشکلاتي همراه ند. بخشي از اين طرحواره ها عبارت اند از:
1. وابستگي
در اين طرحواره، فرد گمان مي کند که نمي تواند به طور مستقل کاري را انجام دهد و به حمايت هميشگي ديگران نيازمند است. فکرهايي که با اين طرحواره وجود دارند، اين است که «من نمي توانم پشتيبان خودم باشم»، «من به کمک فرد ديگر نياز دارم»، «من نمي توانم به طور مستقل کاري انجام دهم». مشکلاتي که مي تواند پيامد اين طرحواره باشد، بي ارادگي، واگذاري کار به ديگران و کم آموزي است. چنين افرادي در کارهايشان به شدت وابسته اند، به چشم و هم چشمي روي مي آورند؛ به دليل دوري از مادر، پدر، برادر و بستگان به دل تنگي شديد و افسردگي دچار مي شوند؛ و از رضايتمندي در زندگي کم بهره مي مانند.
2. مقهورسازي
در اين انديشه، فرد به صورت ارادي يا غيرارادي نيازهاي خود را براي ارضاي نيازهاي ديگران ناديده مي گيرد و خود را قرباني مي کند؛ در حالي که نيازهايش ضروري است و بايد برآورده شود و برآورده نشدن نيازهايش، شکستي را براي او در پي دارد. فکرهايي که در اين طرحواره وجود دارد، اين است که «اگر کاري را انجام دهم، ممکن است عواقب بدي داشته باشد»، «نيازهاي من به اندازه ي نيازهاي ديگران اهميت ندارد»، و «بايدخود را براي ديگران قرباني کنم». اين سبک فکر مي تواند فشار رواني، احساس خستگي، خشم و تحقير شدن را در پي داشته باشد. اين انديشه حالت افراطي دارد و افراط، هميشه انسان را به لغزشگاه مي کشاند.
3. آسيب پذيري از حوادث و بيماري ها
ترس از رويدادها، انتظار حوادث و احتمال نزول بلا در هر لحظه، حقيقت اين طرحواره است. فرد گمان مي کند که حادثه ي وحشتناکي برايش روي خواهد داد، احساس اضطراب مي کند و از اينکه نکته ي اشتباهي پيش آيد، نگران است. مشکلاتي مانند هراس، اضطراب و پرتنشي مي تواند از پيامدهاي اين انديشه باشد.
4. ترس از دست دادن کنترل
در اين طرحواره، فرد مي ترسد بي اختيار، کنترل رفتار، تکانه ها، هيجانات، احساسات و اراده ي خود را از دست بدهد و فکر مي کند: «دارم کنترلم را از دست مي دهم» و «نکند به فردي نامتعادل تبديل شوم و نتوانم خود را کنترل کنم». اين انديشه مي تواند اضطراب، تنش، انعطاف ناپذيري و مهار شديد خود را به همراه داشته باشد.
5. محروميت عاطفي
در اين سبک فکر، فرد با خود مي گويد: نيازهاي من از لحاظ پرورش، همدلي، عاطفه و مراقبت هرگز به اندازه ي کافي از جانب ديگران برآورده نخواهد شد. به دنبال آن مي تواند فکر کند: «هيچ کس نيست که نيازهايم را برآورده سازد»، «از کسي عشق، محبت و توجه کافي دريافت نمي کنم» و «هيچ کس به من اهميت نمي دهد». اين انديشه مي تواند خشم، رنجش و بهره کشي را به همراه داشته باشد.
6. ترس از تنهايي
فرد مي ترسد در هر لحظه فردي را از دست بدهد که در زندگي او اهميت بسزايي دارد و او در چنين موقعيتي بايد براي هميشه از نظر عاطفي تنها بماند و با خود فکر مي کند: «همه مرا ترک خواهند کرد»، «براي هميشه تنها خواهم بود» و «هيچ کس با من نخواهد ماند». اين فکر مي تواند تنهايي، ترس از تعهّد، و عذاب وجدان را به همراه داشته باشد.
7. بدگماني
در اين طرحواره، فرد فکر مي کند ديگران عمدتاً به او آسيب خواهند زد؛ با او بدرفتاري خواهند کرد؛ او را فريب خواهند داد؛ به او دروغ خواهند گفت؛ از او بهره کشي خواهند کرد و او را به بيگاري خواهند کشيد. او فکر مي کند: «ديگران به من حمله خواهند کرد»، «مرا تحقير خواهند کرد»، «من بايد از خودم محافظت کنم» و «پيش از آنکه به من حمله کنند، بايد به آنها حمله کنم تا گرفتار نشوم». اين طرز فکر مي تواند دشمني، پرخاشگري و سياه نمايي را به همراه داشته باشد.
8. احساس بيگانگي
فرد احساس مي کند از بقيه جداست؛ تافته اي جدا بافته است؛ با ديگران متفاوت است و عضوي از گروه يا جامعه نيست. او همواره با خود مي گويد: «هيچ کس مرا درک نمي کند» و «من با ديگران متفاوتم و با آنها جور نيستم» اين فکر مي تواند انزوا، تنهايي، خودبزرگ بيني و انتظارات بيجا به همراه داشته باشد.
9. پذيرفته نشدن
در اين انديشه، فرد احساس مي کند ذاتاً ناسالم است و دوست داشتني نيست. او فکر مي کند: «هيچ مرد يا زني که آرزو دارم دوستم داشته باشند، وجود ندارد»، «هيچ کس نمي خواهد به من نزديک شود» و «من ذاتاً از پليدي و دافعه برخوردارم». اين فکر مي تواند تنهايي، افسردگي، عزّت نفس پايين و اضطراب را به همراه داشته باشد.
10. فقدان مطلوبيت اجتماعي
فرد باور دارد که در ظاهر کاملاً روشن است که از نظر ديگران نامطلوب به شمار مي آيد. او فکر مي کند: «من از لحاظ اجتماعي فردي مطرود هستم»، «مردم مرا دوست ندارند» و ... چنين نگرشي نيز مي تواند به تنهايي، اضطراب، افسردگي و عزّت نفس پايين ميانجامد.
11. فقدان صلاحيت
فرد فکر مي کند نمي تواند در حوزه هاي مختلفي که بايد پيشرفت کند، در مسئوليت هاي روزمره و در تصميم گيري، شايسته عمل کند. او فکر مي کند:«من صلاحيت ندارم»، «هر کاري که انجام مي دهم به اندازه ي کافي خوب نيست» و «هر چيزي را که آزمايش مي کنم، خراب مي کنم». چنين فردي ممکن است به کم آموزي، انعطاف ناپذيري، اضطراب و عزّت نفس پايين دچار شود.
12. احساس گناه
در اين طرحواره، فرد احساس مي کند از نظر اخلاقي يا معنوي بي مسئوليت و سزاوار انتقاد يا مجازات است. او فکر مي کند: «فرد بدي هستم»، «لياقت پاداش ندارم» و «مستحق مجازات هستم». اين فکر نيز چنان که از طريق فعليت مثبت به قصد جبران همراه نباشد، افسردگي، اضطراب و عزّت نفس پايين راه به همراه دارد.
13. شرمساري
فرد احساساتي دارد که براي او کم رويي و خجالت را به همراه مي آورد. او فکر مي کند: «من با شکست و بي کفايتي خود را تحقير کرده ام»، «آن قدر پست هستم که نبايد به کسي نزديک شوم» و «اگر ديگران بفهمند که چقدر عيب دارم، ديگر نمي توانم به آنها نگاه کنم». اين طرز فکر مي تواند اضطراب، کم رويي، گوشه گيري و عزّت نفس پايين را به همراه داشته باشد.
14. انتظارات با معيارهاي سخت
اين انديشه باعث مي شود که فرد فکر کند براي رسيدن به انتظارات بالاي خود بايد تلاش و کشمکش سختي داشته باشد تا لذت، موفقيت و رضايتمندي را احساس کند. او فکر مي کند: «من بايد بهترين باشم، پس بايد سخت تر از همه کار کنم.» پيامد چنين فکري مي تواند پرتنشي، اضطراب و گوشه گيري باشد.
15. خودمحوري
پافشاري فرد بر اينکه مي تواند هرچه را مي خواهد فوراً بگويد، و آن را انجام دهد، و هرچه را آرزو مي کند همان را داشته باشد. چنين فردي فکر مي کند: «هميشه هرچيزي را که بخواهم بايد به دست آورم»، «من شايسته ي دستيابي به همه ي خواسته هايم هستم» و «من با ديگران تفاوت دارم و نبايد محدوديت هايي را قبول کنم که ديگران بايد بپذيرند». چنين فردي مي تواند مشکلاتي همچون خشم، احساس بيگانگي از ديگران، غرور و پرتوقعي را به همراه داشته باشد.
اين ذهنيت هاي انحرافي باعث مي شوند درباره ي وقايع زندگي تعبيرات منفي داشته باشيم. به ويژه وقتي با مشکلات اين طرحواره روبه رو مي شويم، فرهنگ گفتاري منفي به خوبي خود را در زندگي ما نشان مي دهد. (2)
مقابله با ذهنيت هاي منفي، راه سازگاري را هموارتر مي سازد و زمينه را براي بروز پيامدهاي منفي اين نوع ذهنيت ها مي بندد تا از بروز ناسازگاري ها جلوگيري کند.
راه شناسايي موفقيت در مقابله با طرحواره هاي انحرافي
براي اينکه بفهميم آيا ما توانسته ايم طرحواره هاي انحرافي را کنار بگذاريم و به ذهنيت مثبت رو بياوريم يا تمرين کنيم تا آن طرحواره را کنار بگذاريم، بايد به دنبال مقايسه ي تعبيرات انطباق ناپذير و ناسازگارانه با تعبيرات انطباق پذير باشيم.
براي نمونه، کسي که پيگير اشتغال و استخدام بوده و توفيق نيافته است، تعبيرات انطباق ناپذير و ناسازگارش عبارت اند از: «من لياقت اين کار را نداشتم»؛ «من مناسب اين کار نبودم»؛ «مسئولان مصاحبه براي استخدام، آدم هاي بي انصافي بودند».
اما تعبيرهاي جانشين و انطباق پذير عبارت اند از: رقابت تنگاتنگي وجود داشت و فقط يک نفر پذيرفته مي شد»؛ «من از شرايط لازم برخوردار بودم، اما فرد ديگري وجود داشت که براي نياز آنان مناسب تر بود» و «من تلاش خود را کرده بودم. حتما کار بهتري را خدا برايم مقدر کرده است».
در نمونه ي ديگر، شخصي که با ضرري روبه رو شده است، چنانچه انطباق ناپذير و ناسازگار باشد، مي گويد: «من شخص ضعيفي هستم که اجازه مي دهم يک ضرر اين قدر مرا رنج دهد»؛ «من فکر مي کنم با همه ي مردم فرق دارم. حتماً يک طوري هستم» «من هرگز احساس خوبي پيدا نخواهم کرد»؛
ولي چنانچه انطباق پذير و سازگار باشد، مي گويد: «طبيعي است که در اين شرايط چنين احساسي داشته باشم»؛ «من به استراحت نياز دارم و نبايد اين قدر به خود سخت بگيريم»؛ «اين ضرر ناخواسته حتماً منفعتي بالاتر را جايگزين خود به ما نويد مي دهد» و «چه ضررهايي که کُنه ي آن سود است».
* همچنين فردي که با شما گستاخانه برخورد مي کند، چنانچه انطباق ناپذير باشيد، با خود مي گوييد: «من اصلاً آدم خوبي نيستم و سزاوار بدرفتاري ديگران هستم»؛ «من فردي بي لياقت بودم و بايد تنبيه مي شدم» و «همه ي مردم همين طورند».
امّا چنانچه انطباق پذير باشند، مي گوييد: «احتمالاً آن آقا حالش مناسب نبوده است»؛ «خوب است کار خود را مرور کنم و ببينم چه مسئله اي رخ داده است» و «اگر کسي گستاخانه برخورد مي کند، مشکل خود او است. من نبايد در حقّ خود ترديد کنم».
اين تعبيرات، به گونه اي شخصيت فرد را به ما نشان مي دهد و براي ما روشن مي سازد که آيا او انطباق پذير و سازگار است يا انطباق ناپذير و ناسازگار.
پي نوشت ها :
* استاديار دانشگاه کاشان.
28. کريس، ال. کلينکه، مهارت هاي زندگي، ترجمه ي شهرام محمد خاني، ج 1، ص 164.
29. کلينک کريس، رويارويي با چالش هاي زندگي و فن آوري، ترجمه ي علي محمد گودرزي، ص 62.
منبع: نشريه روانشناسي و دين شماره 9