پيامدهاي ازدواج ديرهنگام
نويسنده: عقيله سلطانپور- مشاور خانواده
تا چند دهه پيش دخترها و پسرها چند سال پس از سن بلوغ ازدواج مي کردند و به خانه بخت مي رفتند. به قول قديمي ها « آدم از ديدن عروس خانوم حظ مي کرد و شاه داماد هم براي خودش کلي تعريف داشت.» اگر امکانات مثل حالا نبود، ولي با همان اوضاع دل ها خوش بود و شرايط خانواده ها براي وصلت، شروع و ادامه زندگي خيلي ساده تر و کارسازتر از امروز. صبح مرد خانه به دنبال رزق و روزي عازم کسب و کار و زن در خانه با بچه هاي قد و نيم قد خود سرگرم بود. روزي نبود که همسايه و فاميل ها از هم بي خبر باشند و سري به هم نزنند. چند سالي که گذشت انگار دنيا زير و رو شد و همه آداب، رسوم و روابط به هم ريخت. حالا بچه ها درس مي خوانند، دانشگاه مي روند، بعد دنبال کار مي گردند تا شرايط و امکانات زندگي را فراهم کنند و موقع ازدواج آن هم اگر زرنگ باشي و بخت يار باشد و کسي را پيدا کني، بعد از ساعت ها گريم نه عروس شبيه عروس است و نه داماد شبيه داماد. با کمال تعجب در مورد موضوع ازدواج ديرهنگام پژوهش نظام يافته اندکي صورت گرفته است. آنچه وجود دارد عمدتاً به رضايت زناشويي عوامل دخيل در آن پرداخته است، ولي عوارض پيوندهاي به تأخير افتاده موضوع اصلي پژوهش نبوده اند.
چند دهه قبل، زنان و مردان در 30 يا 35 سالگي پير تصور مي شدند؛ اما نسل بعد از سال هاي انقلاب براي پير شدن و جاافتادگي « تعريف جديدي ارائه مي دهند». چند وقت پيش براي ديدن دوستي به مهدکودک رفته بودم؛ در کمال ناباوري اغلب مادران به سنين مادربزرگ هاي قديمي بودند؛ با قيافه اي خسته و جسمي فرتوت. آمارها نشان مي دهند سن ازدواج در دختران 27/6 سال و پسران 28/8 سال در سال 84 بوده است. به عبارتي، در حال حاضر نيمي از مردان جوان و يک سوم زنان جوان مجردند.
در سنين بالاتر به دليل کهولت والدين و ناتواني آنان در ايجاد ارتباط مؤثر با دختران و پسران نوجوان و جوان اين خلاء بهداشت رواني، پدر و مادر و فرزندشان را با تهديد جدي مواجه مي کند. دکتر محمدي، متخصص زنان، مي گويد:« شايد بالاتر از 50 درصد مادران بارداري که براي اولين زايمان به بيمارستان ما مراجعه مي کنند، زنان بالاي 35 سال هستند.»
پس از چند سال با بزرگ تر شدن فرزند، مشکل بيشتر و بيشتر مي شود. شايد ساده ترين مشکل اين فرزندان که هيچگاه به آن فکر هم نکرده ايم، اين است که اصولاً اين اطفال از والدين پير خود نزد دوستان شان شرمنده و خجالتزده اند و اين را بارها نويسنده در مشاوره هاي خانواده تجربه کرده است.
فاصله سني و در نتيجه فرهنگي بين اين دو نسل آنقدر زياد است که هيچ راهي را بسوي تفاهم و همدلي باز نمي گذارد.
دکتر صاحبي، جامعه شناس، مي گويد:« فاصله نسل با نسل بعدي از لحاظ فرهنگي شش سال است؛ يعني هر شش سال به نوعي يک نسل فکري عوض مي شود. حالا تصور کنيد بين مادر و دختري که 35 سال اختلاف سني هست، چند نسل ديدگاهي مطرح مي شود و اينها چقدر مي توانند با هم کنار بيايند يا اصلاً همديگر را بفهمند. شايد اين هماهنگي حتي به 10 درصد هم نرسد. اين وسط چه کسي مقصر است؟ مسلماً والدين. من توصيه مي کنم اگر به هر دليلي دير ازدواج مي کنيد، از بچه دار شدن صرف نظر کنيد.»
در اين راستا فرزند هم حس ترحم به والدين ميانسال را دارد و هم به دليل برآورده نشدن نيازهاي اساسي، مثل تبادلات عاطفي، خشم و ناکامي را تجربه مي کند و اين انديشه هاي مختلف در نهايت به تعارض عميقي منجر مي شود که در مقاطع مختلف حيات نشاط و شادابي طبيعي که حق مسلم همه انسان هاست را مختل مي کند. در مواردي سن يائسگي مادر با دوران بلوغ فرزند همزمان مي شود و دو موجودي که نياز به توجه، آرامش، کمک و حمايت همه جانبه دارند، بدون هيچ پشتوانه اي مجبور به نه تنها تحمل هم، بلکه درک يکديگرند. فقط کساني اين وضعيت را درک مي کنند که خود دچار آن بوده و يا در نزديکان اين « حادثه» را تجربه کرده اند. به نظر مي رسد در وضعيت فعلي اغلب والدين و بچه ها هر دو به طور همزمان بحران هويت را تجربه مي کنند و در اين زمان سوء تفاهم ها و تنش ها به حداکثر خود مي رسد و امکان برخورد ميان والدين ميانسال و فرزندان نوجوان افزايش مي يابد.
مادري مي گويد:« دخترم زيباست و خواهان فراواني دارد. دنيا از آن اوست. من وقتي به سن او بودم تا اين حد امتياز و امکانات نداشتم. گاه از اينکه حسادت مي کنم، شرمنده مي شوم؛ با اين حال حاضرم هر کاري از دستم برمي آيد، برايش انجام دهم. بايد يک مادر غير طبيعي باشم. چگونه مي توانم با اين احساسات متضاد کنار بيايم؟». واقعيت آن است که اين مسأله بيش از حدي که گمان مي کنيم عموميت دارد. غير طبيعي نيست که انسان به گذشته خود تأسف و به امکاناتي که اکنون در اختيار دخترش قرار دارد، غبطه بخورد. اين حسادت را در پدران نيز به راحتي مي توان ديد. بحران زماني به اوج مي رسد که مادر علاقه خود را بيشتر به فرزند ذکور نشان مي دهد و استعداد و توانمندي هاي تحصيلاتي و محبوبيت فردي، اجتماعي پسرش را به رخ شوهر مي کشد. اين مقايسه بين خود و فرزند و حس خود کم بيني و از دست دادن فرصت ها در ميان والدين پير به تنش بيشتر با فرزندان و ايجاد حس کدورت و گاه خشم و دلشکستگي هاي عميق دامن مي زند.
در سال هاي اخير نظرات مختلفي براي جلوگيري از بالا رفتن سن ازدواج از سوي صاحب نظران پيشنهاد شده که در عمل جوابگوي اين بحران ملي نبوده و نيست؛ نظراتي مانند « ازدواج در حين تحصيل و کمک والدين براي حل و فصل مشکلات اقتصادي جوانان، کاهش تجملات و چشم و هم چشمي ها و ساده برگزار کردن مراحل ازدواج از قبيل، مهر، جهيزيه، مراسم عروسي، پشتيباني دولتي مانند دادن وام، خانه هاي اجاري و فروشي ارزان قيمت و راهکارهايي از اين دست، بيشتر در حد تئوري باقي مانده و در زمان اجرا به دليل موانع مختلف مثل عدم ارائه راه حل هاي عملي، عدم پشتيباني ارگان هاي مسؤول، عدم پيروي الگوهاي جامعه از راه هاي پيشنهادي مثل ساده زيستن و ... عملاً به بن بست رسيده است. با اين همه، با رعايت اعتدال و تفکر بالغانه در دراز مدت مي توان به راه حل عاقلانه و منسجمي رسيد که هم از مواهب زندگي در عصر حاضر استفاده و لذت برد و هم روند طبيعي زندگي را رعايت کرد و از آن محروم نشد. در اين راه نمونه هاي بسيار موفقي نيز در جامعه وجود دارد که به نوبه خود به عنوان مدل هاي عملي قابل برداشت خواهند بود.
منبع:دنياي زنان، شماره 49
چند دهه قبل، زنان و مردان در 30 يا 35 سالگي پير تصور مي شدند؛ اما نسل بعد از سال هاي انقلاب براي پير شدن و جاافتادگي « تعريف جديدي ارائه مي دهند». چند وقت پيش براي ديدن دوستي به مهدکودک رفته بودم؛ در کمال ناباوري اغلب مادران به سنين مادربزرگ هاي قديمي بودند؛ با قيافه اي خسته و جسمي فرتوت. آمارها نشان مي دهند سن ازدواج در دختران 27/6 سال و پسران 28/8 سال در سال 84 بوده است. به عبارتي، در حال حاضر نيمي از مردان جوان و يک سوم زنان جوان مجردند.
راستي بر سر دنيا چه آمده چرا اين همه تغيير؟!
1- معضلات بهداشتي:
در سنين بالاتر به دليل کهولت والدين و ناتواني آنان در ايجاد ارتباط مؤثر با دختران و پسران نوجوان و جوان اين خلاء بهداشت رواني، پدر و مادر و فرزندشان را با تهديد جدي مواجه مي کند. دکتر محمدي، متخصص زنان، مي گويد:« شايد بالاتر از 50 درصد مادران بارداري که براي اولين زايمان به بيمارستان ما مراجعه مي کنند، زنان بالاي 35 سال هستند.»
2. تبادلات عاطفي:
پس از چند سال با بزرگ تر شدن فرزند، مشکل بيشتر و بيشتر مي شود. شايد ساده ترين مشکل اين فرزندان که هيچگاه به آن فکر هم نکرده ايم، اين است که اصولاً اين اطفال از والدين پير خود نزد دوستان شان شرمنده و خجالتزده اند و اين را بارها نويسنده در مشاوره هاي خانواده تجربه کرده است.
فاصله سني و در نتيجه فرهنگي بين اين دو نسل آنقدر زياد است که هيچ راهي را بسوي تفاهم و همدلي باز نمي گذارد.
دکتر صاحبي، جامعه شناس، مي گويد:« فاصله نسل با نسل بعدي از لحاظ فرهنگي شش سال است؛ يعني هر شش سال به نوعي يک نسل فکري عوض مي شود. حالا تصور کنيد بين مادر و دختري که 35 سال اختلاف سني هست، چند نسل ديدگاهي مطرح مي شود و اينها چقدر مي توانند با هم کنار بيايند يا اصلاً همديگر را بفهمند. شايد اين هماهنگي حتي به 10 درصد هم نرسد. اين وسط چه کسي مقصر است؟ مسلماً والدين. من توصيه مي کنم اگر به هر دليلي دير ازدواج مي کنيد، از بچه دار شدن صرف نظر کنيد.»
در اين راستا فرزند هم حس ترحم به والدين ميانسال را دارد و هم به دليل برآورده نشدن نيازهاي اساسي، مثل تبادلات عاطفي، خشم و ناکامي را تجربه مي کند و اين انديشه هاي مختلف در نهايت به تعارض عميقي منجر مي شود که در مقاطع مختلف حيات نشاط و شادابي طبيعي که حق مسلم همه انسان هاست را مختل مي کند. در مواردي سن يائسگي مادر با دوران بلوغ فرزند همزمان مي شود و دو موجودي که نياز به توجه، آرامش، کمک و حمايت همه جانبه دارند، بدون هيچ پشتوانه اي مجبور به نه تنها تحمل هم، بلکه درک يکديگرند. فقط کساني اين وضعيت را درک مي کنند که خود دچار آن بوده و يا در نزديکان اين « حادثه» را تجربه کرده اند. به نظر مي رسد در وضعيت فعلي اغلب والدين و بچه ها هر دو به طور همزمان بحران هويت را تجربه مي کنند و در اين زمان سوء تفاهم ها و تنش ها به حداکثر خود مي رسد و امکان برخورد ميان والدين ميانسال و فرزندان نوجوان افزايش مي يابد.
3- پيري و رقابت با فرزندان جوان:
مادري مي گويد:« دخترم زيباست و خواهان فراواني دارد. دنيا از آن اوست. من وقتي به سن او بودم تا اين حد امتياز و امکانات نداشتم. گاه از اينکه حسادت مي کنم، شرمنده مي شوم؛ با اين حال حاضرم هر کاري از دستم برمي آيد، برايش انجام دهم. بايد يک مادر غير طبيعي باشم. چگونه مي توانم با اين احساسات متضاد کنار بيايم؟». واقعيت آن است که اين مسأله بيش از حدي که گمان مي کنيم عموميت دارد. غير طبيعي نيست که انسان به گذشته خود تأسف و به امکاناتي که اکنون در اختيار دخترش قرار دارد، غبطه بخورد. اين حسادت را در پدران نيز به راحتي مي توان ديد. بحران زماني به اوج مي رسد که مادر علاقه خود را بيشتر به فرزند ذکور نشان مي دهد و استعداد و توانمندي هاي تحصيلاتي و محبوبيت فردي، اجتماعي پسرش را به رخ شوهر مي کشد. اين مقايسه بين خود و فرزند و حس خود کم بيني و از دست دادن فرصت ها در ميان والدين پير به تنش بيشتر با فرزندان و ايجاد حس کدورت و گاه خشم و دلشکستگي هاي عميق دامن مي زند.
در سال هاي اخير نظرات مختلفي براي جلوگيري از بالا رفتن سن ازدواج از سوي صاحب نظران پيشنهاد شده که در عمل جوابگوي اين بحران ملي نبوده و نيست؛ نظراتي مانند « ازدواج در حين تحصيل و کمک والدين براي حل و فصل مشکلات اقتصادي جوانان، کاهش تجملات و چشم و هم چشمي ها و ساده برگزار کردن مراحل ازدواج از قبيل، مهر، جهيزيه، مراسم عروسي، پشتيباني دولتي مانند دادن وام، خانه هاي اجاري و فروشي ارزان قيمت و راهکارهايي از اين دست، بيشتر در حد تئوري باقي مانده و در زمان اجرا به دليل موانع مختلف مثل عدم ارائه راه حل هاي عملي، عدم پشتيباني ارگان هاي مسؤول، عدم پيروي الگوهاي جامعه از راه هاي پيشنهادي مثل ساده زيستن و ... عملاً به بن بست رسيده است. با اين همه، با رعايت اعتدال و تفکر بالغانه در دراز مدت مي توان به راه حل عاقلانه و منسجمي رسيد که هم از مواهب زندگي در عصر حاضر استفاده و لذت برد و هم روند طبيعي زندگي را رعايت کرد و از آن محروم نشد. در اين راه نمونه هاي بسيار موفقي نيز در جامعه وجود دارد که به نوبه خود به عنوان مدل هاي عملي قابل برداشت خواهند بود.
منبع:دنياي زنان، شماره 49