تکريم و احترام کودک
انسان، گل سرسبد موجودات است و اسلام به او حرمت نهاده است. اين حرمت، صرف نظر از ويژگي هاي هر دسته و گروهي از انسان هاست. جنسيت، قوميت، نژاد، کوچکي و بزرگي و حتي ايمان و بي ايماني نيز در آن دخالت ندارد. اين حرمت و کرامتي است که خدا از بدو خلقت به انسان داده و در برابرش نيز مسئوليت خواسته است. قرآن کريم در اين باره مي فرمايد:
و لقد کرمنا بني ءادم و حملناهم في البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلنهم علي کثير ممن خلقنا تفضيلاً» (اسراء، 70)؛ و به راستي ما فرزندان آدم را گرامي داشتيم و آنها را در خشکي و دريا [بر مرکب ها] برنشانديم و از چيزهاي پاکيزه به ايشان روزي داديم و آنها را بر بسياري از آفريده هاي خود برتري بخشيديم.
حال اين برتري انسان، به عقل و بار امانتي است که او بر دوش گرفته، يا خليفه اللهي او و يا چيز ديگر، نکته اي است که در جاي خود بحث مستقلي مي طلبد، اما سخن اين آيه آن است که انسان کرامت و حرمت دارد و اين کرامت و حرمت اختصاص به فرد يا گروه خاصي ندارد؛ زيرا بنابر سخن علي (عليه السلام) در عهدنامه مالک اشتر، انسان ها يا برادر ديني يکديگرند يا برادر خلفي (نهج البلاغه، [بي تا]، (الف)، ج 3، ص 84)؛ يعني از يک پدر و مادر آفريده شده اند و در آفرينش همانندند. بنابراين، همان طور که قوميت، جنسيت و نژاد در اين کرامت دخالتي ندارد، سن کم يا زياد نيز دخالت ندارد و بدون در نظر گرفتن ملاک هاي ثانوي، کودک و بزرگسال با هم مساوي و از کرامت لازم برخوردارند و از اين رو بايد از احترام لازم نيز برخوردار باشند. از اين رو، در اسلام حتي جنيني که در رحم مادر است و هنوز به دنيا نيامده، از سهم الارث برخوردار است. اگر سقط شد، مانند ديگر انسان ها بايد غسل داده، کفن و دفن شود و حتي اگر کسي باعث قتل او در رحم مادر شد، بايد به ولي او ديه بپردازد. پس از تولد نيز مالک مي شود، حق پيدا مي کند و با ساير افراد مساوي و از احترام لازم نيز برخوردار است. چنين نيست که بتوان او را ناديده انگاشت و با او برخوردي متفاوت از بزرگسالان داشت. اين لازمه تساوي انسان ها در کرامت است. در عين حال، در اسلام برخي از انسان ها درجه ي برتري از کرامت را دارا هستند و برخي ديگر چنين درجه اي از کرامت را ندارند. قرآن کريم مي فرمايد:
إن أکرمکم عندالله أتقاکم (حجرات، 13)؛ همانا گرامي ترين شما نزد خدا باتقواترين شماست.
با توجه به حصري که در آيه وجود دارد، تنها ملاک برتري و کرامت انساني بر ساير انسان ها تقواست. اما کودکان هنوز اقتضاي کسب تقوا را ندارند، پس دست کم در کرامت اوليه با بزرگسالان مساوي اند.
از سوي ديگر، کودکان بر فطرت الهي آفريده شده اند و اين فطرت گرچه هنوز به فضائل مزين نشده، به خبائث نيز آلوده نيست، پس، از اين حيث نيز داراي کرامت اند و شايد کرامتي بيش از بسياري بزرگسالان؛ پس احترامي بيشتر مي طلبند.
در سيره معصومان (عليهم السلام) تکريم و احترام کودکان به شيوه هاي مختلف صورت مي گرفت؛ از جمله قيام و استقبال از فرزندان به هنگام ورود آنها به مجلس، سلام کردن به کودکان، با احترام صدا کردن کودکان، عيادت از کودکان مريض و از اين قبيل که در اينجا به بيان برخي از اين سيره ها مي پردازيم.
پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) معمولاً به هنگام ورود افراد به مجلس به احترام آنها مي ايستاد و براي آنها جا باز مي کرد؛ اما در برابر فرزندان خويش، حسن و حسين (عليهماالسلام) و فاطمه (عليهاالسلام)، علاوه بر آن، چند قدم به استقبال مي رفت. در روايتي آمده است:
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نشسته بود. حسن و حسين (عليهماالسلام) به طرف آن حضرت آمدند. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) وقتي آنها را ديد به احترام آنها ايستاد. چون به کندي حرکت مي کردند، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به استقبال آنها رفت و آنها را بر دوش خود سوار کرد و فرمود: چه مرکب خوبي داريد و شما چه سواران خوبي هستيد (مجلسي، 1403، ج 43، ص 285).
همچنين پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در برابر حضرت فاطمه (عليهاالسلام) نيز مي ايستاد و او را بر جاي خويش مي نشاند.
و کانت إذا دخلت علي النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) قام إليها فقبلها فأجلسها في مجلسه (همان، ج 37، ص 71)؛ و هرگاه فاطمه (عليهاالسلام) نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مي آمد، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به احترام او مي ايستاد و او را مي بوسيد و در جاي خويش مي نشاند.
همچنين پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) هميشه به کودکان سلام مي کرد. روزي انس به مالک به کودکاني برخورد و به آنها سلام کرد و گفت:
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) هميشه بر کودکان سلام مي کرد (بخاري، 1401، ج 7، ص 131).
امام رضا (عليه السلام) نيز از پدران خود نقل مي کند که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:
خمس لا أدعهن حتي الممات... و التسليم علي الصبيان ليکون سنه من بعدي (طباطبايي، 1375، ص 42)؛ پنج چيز را تا هنگام مرگ ترک نخواهم کرد... و [از جمله] سلام کردن بر کودکان، تا اين که پس از من سنتي براي ديگران باشد.
همچنين پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) براي گذشت از حقوق کودکان از آنها اجازه مي خواست. سهل بن سعد ساعدي مي گويد:
براي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) شربتي آوردند. مقداري از آن را نوشيد. در سمت راست او نوجواني نشسته بود و در سمت چپ او ريش سفيداني. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) [براي احترام به ريش سفيدان خواست شربت را به آنها بدهد؛ لذا از نوجوان اجازه خواست] و فرمود: آيا اجازه مي دهي اين شربت را به بزرگان بدهم؟ (1) نوجوان گفت: نه، به خدا سهم خود را به هيچ کس نمي دهم. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) شربت را به دست او داد تا بنوشد (بخاري، 1401، ج 3، ص 139).
ائمه (عليهم السلام) در زندگي خود به کودکان همانند بزرگسالان احترام مي گذاشتند. ابن ابي الحديد نقل مي کند:
روزي امام حسن (عليه السلام) از کنار کودکاني که سرگرم بازي بودند، مي گذشت. کودکان در حالي که قطعه ناني در دست داشتند و مي خوردند به امام حسن (عليه السلام) تعارف کردند و او را به خوردن نان دعوت کردند. امام دعوت آنها را پذيرفت و با آنها غذا خورد و سپس کودکان را به منزل خويش برد. به آنها غذا و پوشاک داد و فرمود: دعوت آنها از دعوت من ارزشمندتر بود؛ زيرا آنها هر آنچه داشتند به من دادند، ولي من بيش از آنچه به آنها دادم، دارم (ابن ابي الحديد، 1385، ج 11، ص 198).
در سيره هاي معصومان (عليهم السلام) موارد بسياري مشاهده مي شود که هنگام صحبت با فرزندان خويش از لفظ «يا بُني» (فرزند عزيزم) استفاده مي کردند. همان چيزي که لقمان نيز در سفارش هاي خود به فرزندش او را با آن لفظ خطاب مي کرد، که موارد متعددي از آن در قرآن نيز آمده است. (2)
اميرمؤمنان علي (عليه السلام) نيز در نامه خود به امام حسن (عليه السلام) مي فرمايد:
اي بُني اني و إن لم عمرت عمر من کان قبلي فقد نظرت في أعمالهم... اي بني إن أحب ما أنت آخذ به إلي مِن وصيتي تقوي الله... اي بني أکثر ذکر الموت و... (نهج البلاغه، [بي تا]، (الف)، ج 3، ص 41).
شرکت دادن در بازي کودکان نيز نوعي احترام است به کودکان و شغل آنها، که در واقع همان بازي است. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) همواره با فرزندان خويش و حتي گاهي با کودکان اصحاب نيز بازي مي کرد که در بخش بازي کودک، آنها را ذکر خواهيم کرد، ولي در اينجا براي نمونه سيره اي را ذکر مي کنيم. جابر مي گويد:
بر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) وارد شدم در حالي که حسن و حسين (عليهماالسلام) را بر پشت خود سوار کرده بود و چهار دست و پا راه مي رفت و مي فرمود: شتر شما چه شتر خوبي است و شما چه سواران خوبي هستيد (مجلسي، 1403، ج 43، ص 285).
افزون بر آنچه گذشت، نکته ديگري در سيره معصومان (عليهم السلام) درباره تکريم و احترام کودکان مطرح است و آن اينکه معصومان (عليهم السلام) به کودکان و فرزندان خود شخصيت نيز مي دادند که اين مرتبه اي بالاتر از تکريم و احترام است. يعني نگاه آنها به فرزندان و کودکان، نگاه به کودکاني نيست که روز خود را با سرگرمي و بازي به پايان مي برند، بلکه آنها را افرادي با شخصيت و با فهم و آگاهي مي دانستند که در آينده بزرگان قوم خود خواهند شد و اين را به کودکان القا مي کردند.
يکي ديگر از شيوه هاي شخصيت دادن ائمه به فرزندان خود، چنين بود که پاسخ برخي از مسائلي را که افراد از آنها سؤال مي کردند، به فرزندان خود ارجاع مي دادند؛ که اين کار هم تمريني براي کودک در شکوفايي استعداد اوست و هم معرفي کودک به ديگران. در مواردي نيز ائمه (عليهم السلام) در حضور ديگران از فرزندان خود سؤال مي کردند و وقتي پاسخ مي شنيدند به ديگران مي گفتند: اين گونه فرزندان خود را تربيت کنيد. ابي السرد مي گويد:
روزي اميرمؤمنان علي (عليه السلام) از فرزندش حضرت حسن (عليه السلام) پرسيد: عقل چيست؟ وي پاسخ داد و همين طور چندين سؤال از وي پرسيد و پاسخ شنيد. سپس از حضرت حسين (عليه السلام) نيز چندين سؤال پرسيد و پاسخ شنيد. سپس امام علي (عليه السلام) خطاب به حارث اعور فرمود: اي حارث، اين احکام را به اولاد خود بياموزيد؛ زيرا موجب زيادي عقل و هوشياري و قدرت بر تصميم گيري مي شود (همان، ج 72، ص 194).
1. انسان داراي حب ذات است و هر انساني خود را دوست مي دارد و در جهت حفظ حرمت خود مي کوشد و از موقعيتي که در آن احساس بي حرمتي کند مي پرهيزد و با آن مقابله مي کند. امام صادق (عليه السلام) در اين باره مي فرمايد:
طبعت القلوب علي حب من أحسن إليها و بغض مَن أساء إليها (نوري، 1408، ج 11، ص 445)؛ قلب انسان ها چنان سرشته شده که هر کس به انسان احسان کند، او را دوست مي دارد و هر کس به او بدي کند، او را دشمن مي دارد.
بنابراين، اگر کودک از والدين و مربيان خود احساس بي احترامي کند، ديگر سخنان و تعليمات آنان، نه تنها اثر تربيتي ندارد که اثر معکوس و ضد تربيتي نيز خواهد داشت؛ چون کودک بغض آنها را در سينه خواهد داشت و پذيراي حرف هاي آنان نيز نخواهد بود.
2. احترام به کودک در خود پنداره او مؤثر است و در نتيجه، اين خود پنداره در رفتار شخص تأثير مي گذارد؛ زيرا رفتار انسان ها براساس شناختي است که از خود دارند و اين شناخت از خود، معمولاً از طريق نگاه ديگران به انسان حاصل مي شود. بگذريم از معدود کساني که فراتر از اين مي نگرند و خود را چنان که هستند، مي بينند. اين عده نيز در ميان بزرگسالان اند، نه کودکاني که هنوز هر چيزي را از دريچه چشم ديگران مي بينند و اساس شناخت و رفتار آنها را تقليد و تلقين شکل مي دهد. بنابراين، اکثر انسان ها، به ويژه کودکان، خود را چنان مي شناسند که ديگران در رفتار خود با آنها، مي نمايانند و بر طبق اين شناخت از خود، عمل مي کنند، و اگر چنين نکنند دچار تضاد دروني، اضطراب و دلهره مي شوند؛ زيرا انسان همواره به دنبال آرامش دروني است و اين آرامش وقتي است که رفتار بيروني مطابق با شناخت دروني باشد. بنابراين، بر طبق شناخت از خود که از طريق نگرش ديگران به او حاصل شده است، عمل مي کند. حال اگر والدين و مربيان کودک در دوران شکل گيري شخصيت او با بي احترامي، تحقير، سرکوفت و سرزنش با وي برخورد کنند، شخصيت کودک به صورت شخصيتي ذليل، حقير، وابسته و منفي شکل خواهد گرفت و اگر با احترام و بزرگداشت با او برخورد کنند، شخصيت او به صورت شخصيتي عزيز، مستقل و مثبت شکل خواهد يافت، و در خود به ديده احترام مي نگرد و رفتارش نيز بر طبق آن، رفتاري سالم، مثبت و بهنجار خواهد بود. اميرمؤمنان علي (عليه السلام) در اين زمينه مي فرمايد:
مَن کرمت عليه نفسه لم يهنها بالمعصيه (نوري، 1408، ج 11، ص 339)؛ کسي که از کرامت نفس برخوردار باشد شخصيت خود را با گناه، بي ارزش نمي کند.
و نيز مي فرمايد: من کرمت عليه نفسه هانت شهواته (نهج البلاغه، [بي تا]، (الف)، ج 4، ص 104)؛ کسي که از کرامت نفس برخوردار باشد، شهوت نزد او بي ارزش است.
امام سجاد (عليه السلام) نيز مي فرمايد:
مَن کرمت عليه نفسه هانت عليه الدنيا (حراني، 1369، ص 278)؛ کسي که از کرامت نفس برخوردار باشد، دنيا نزد او بي ارزش است.
برخي روان شناسان نيز انگيزه اصلي فعاليت هاي انساني را احساس حقارت و احساس عزت نفس در او مي دانند که معمولاً اين احساس در انسان با رفتار و برخورد ديگران با او شکل مي گيرد. آدلر در اين زمينه مي گويد: «انگيزه اصلي و محرک اوليه هر نوع فعاليتي در انسان دو عامل احساس حقارت و احساس برتري جويي است» (هاشمي، 1372، ج 1، ص 181). همچنين روان شناسان، بسياري از رفتارهاي منفي و ضد ارزشي را ناشي از کمبود شخصيت در انسان مي دانند و مي گويند: اين گونه رفتارها معمولاً از کساني صادر مي شود که عزت نفس پاييني دارند. ميرس (3) مي گويد: «طبق تحقيقي که بروکنر و هولتن در سال 1978 در مورد افرادي که داراي عزت نفس زياد و عزت نفس پاييني بوده اند انجام داده اند، اين نتيجه به دست آمد که افرادي که داراي عزت نفس بالايي اند، نه تنها کمتر از افرادي که عزت نفس کمي دارند دچار افسردگي مي شوند، بلکه کمتر از آنها گرفتار ناراحتي عصبي و بي خوابي شده، کمتر از آنان به طرف اعتباد و الکليسم کشيده مي شوند» (منطقي، 1372، ص 15).
3. اصولاً مگر تکريم و احترام ديگران ارزش نيست و نمي خواهيم اين ارزش را در کودکان ايجاد کنيم؟ آيا ايجاد چنين ارزشي تنها با گفتن ميسر است؟ آيا مي توان با بي احترامي به کودک و تحقير شخصيت او، او را چنان تربيت کرد که به ديگران احترام بگذارد و حقوق آنها را رعايت کند؟ تربيت با بي تربيتي خود نوعي تناقض آشکار است و محال. بنابراين، اگر هيچ يک از دو اثر قبلي را نپذيريم، تنها اين اثر کافي است تا ما را به احترام کودکان ملزم سازد؛ زيرا احترام به ديگران يکي از اهدافي است که ما در تربيت کودکان به دنبال آن هستيم و دستيابي به اين هدف، بدون رعايت احترام کودکان ميسر نيست.
بنابراين، تأثير عزت نفس و احساس حقارت انسان و به سخن ديگر تأثير شخصيت بر رفتار، بسيار اساسي و قابل ملاحظه است و نقش تکريم و احترام کودکان بر شکل گيري شخصيت مثبت و عزت نفس آنها نيز نقشي بسزا و تعيين کننده است؛ پس براي تربيت کودک بايد به او احترام گذاشت.
4. پرهيز از آثار منفي و ضد تربيتي که از ناحيه بي احترامي به کودک يا تحقير شخصيت او متوجه کودک مي شود نيز از جمله آثار تربيتي احترام به کودک است. تحقير شخصيت کودک آثار ضد تربيتي فراواني را در پي خواهد داشت؛ زيرا در اين صورت چنان که در اثر دوم بيان شد و با توجه به روايتي که از امام هادي (عليه السلام) نقل شده است، به طور کلي نمي توان از او انتظار نيکي داشت. اميرمؤمنان علي (عليه السلام) مي فرمايد:
من هانت عليه نفسه فلا ترج خيره (خوانساري، 1373، ج 5، ص 443)؛ کسي که نفسش بر وي خوار شد، اميد نيکي از او نداشته باش.
حضرت امام هادي (عليه السلام) نيز در اين باره مي فرمايد:
من هانت عليه نفسه فلا تأمن شره (حراني، 1369، ص 362)؛ کسي که نفسش بر وي خوار شد، از شرّ او در امان مباش.
علاوه بر اين جنبه کلي، تحقير کودک کم کم به حقارت نفس مي انجامد و در روايات نيز آثار خاصي براي حقارت نفس بيان شده است که برخي از آنها چنين است:
ما من رجل تکبر أو تجبر إلا لذله وجدها في نفسه (کليني، 1365، ج 2، ص 312)؛ هيچ کس تکبر نمي کند و زور نمي گويد، مگر به سبب ذلتي که در خود مي بيند.
روشن است کسي که خود را کوچک مي بيند، در صدد است اين کوچکي را جبران کند چون انسان داراي حب ذات است و نياز به خود شکوفايي در روان شناسي يکي از نيازهاي انسان شمرده شده است (سيف، 1368، ص 350). و چون خود را قادر به جبران نبيند، ناچار به ضد آن روي مي آورد؛ يعني خود را بزرگ مي پندارد و تکبر مي ورزد. در روان شناسي به اين گونه واکنش، «واکنش معکوس» گفته مي شود. زورگويي نيز نتيجه تکبر است و به دنبال آن خواهد بود. همچنين آن حضرت مي فرمايد:
ما من أحد يتيه إلا من ذله يجدها في نفسه (همان جا)؛ هيچ فردي تکبر نمي کند مگر به سبب حقارتي که در خود مي بيند.
نفاق المرء مِن ذل يجده في نفسه (محمدي، 1362، ج 4، ص 3338)؛ نفاق و دورويي انسان به سبب ذلت و خواري است که در خود مي بيند.
انساني که خود را عاجز از هر کار مثبتي مي بيند، ناچار دست به تظاهر مي زند؛ يعني خود واقعي خويش را نشان نمي دهد و همواره سعي مي کند از طريق تظاهر به خوبي ها و مثبت ها، ضعف و حقارت خود را بپوشاند و اين تظاهر هم در عمل و رفتار او خواهد بود و هم در عقيده و گفتار. بنابراين، با توجه به تساوي انسان ها در کرامت و اهميت نگرش و رفتار ديگران به کودکان و نقش آن در تربيت و شکل گيري شخصيت آنها، بزرگان دين نه تنها کودکان را در احترام و بزرگداشت با بزرگسالان مساوي مي دانند، بلکه در مواردي احترام ويژه اي نيز براي آنها قائل اند. معصومان (عليهم السلام) به شيوه هاي گوناگون کودکان و فرزندان، اجازه گرفتن از آنها براي تصرف در حقوق و اموالشان، پذيرش دعوت آنها و دعوت کردن از آنها براي ميهماني، جاي دادن آنها در صفوف اول جماعت، عيادت از آنها، با احترام صدا کردن آنها، شرکت در بازي آنان، پرهيز از خشونت با آنها و شخصيت دادن به ايشان.
و لقد کرمنا بني ءادم و حملناهم في البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلنهم علي کثير ممن خلقنا تفضيلاً» (اسراء، 70)؛ و به راستي ما فرزندان آدم را گرامي داشتيم و آنها را در خشکي و دريا [بر مرکب ها] برنشانديم و از چيزهاي پاکيزه به ايشان روزي داديم و آنها را بر بسياري از آفريده هاي خود برتري بخشيديم.
حال اين برتري انسان، به عقل و بار امانتي است که او بر دوش گرفته، يا خليفه اللهي او و يا چيز ديگر، نکته اي است که در جاي خود بحث مستقلي مي طلبد، اما سخن اين آيه آن است که انسان کرامت و حرمت دارد و اين کرامت و حرمت اختصاص به فرد يا گروه خاصي ندارد؛ زيرا بنابر سخن علي (عليه السلام) در عهدنامه مالک اشتر، انسان ها يا برادر ديني يکديگرند يا برادر خلفي (نهج البلاغه، [بي تا]، (الف)، ج 3، ص 84)؛ يعني از يک پدر و مادر آفريده شده اند و در آفرينش همانندند. بنابراين، همان طور که قوميت، جنسيت و نژاد در اين کرامت دخالتي ندارد، سن کم يا زياد نيز دخالت ندارد و بدون در نظر گرفتن ملاک هاي ثانوي، کودک و بزرگسال با هم مساوي و از کرامت لازم برخوردارند و از اين رو بايد از احترام لازم نيز برخوردار باشند. از اين رو، در اسلام حتي جنيني که در رحم مادر است و هنوز به دنيا نيامده، از سهم الارث برخوردار است. اگر سقط شد، مانند ديگر انسان ها بايد غسل داده، کفن و دفن شود و حتي اگر کسي باعث قتل او در رحم مادر شد، بايد به ولي او ديه بپردازد. پس از تولد نيز مالک مي شود، حق پيدا مي کند و با ساير افراد مساوي و از احترام لازم نيز برخوردار است. چنين نيست که بتوان او را ناديده انگاشت و با او برخوردي متفاوت از بزرگسالان داشت. اين لازمه تساوي انسان ها در کرامت است. در عين حال، در اسلام برخي از انسان ها درجه ي برتري از کرامت را دارا هستند و برخي ديگر چنين درجه اي از کرامت را ندارند. قرآن کريم مي فرمايد:
إن أکرمکم عندالله أتقاکم (حجرات، 13)؛ همانا گرامي ترين شما نزد خدا باتقواترين شماست.
با توجه به حصري که در آيه وجود دارد، تنها ملاک برتري و کرامت انساني بر ساير انسان ها تقواست. اما کودکان هنوز اقتضاي کسب تقوا را ندارند، پس دست کم در کرامت اوليه با بزرگسالان مساوي اند.
از سوي ديگر، کودکان بر فطرت الهي آفريده شده اند و اين فطرت گرچه هنوز به فضائل مزين نشده، به خبائث نيز آلوده نيست، پس، از اين حيث نيز داراي کرامت اند و شايد کرامتي بيش از بسياري بزرگسالان؛ پس احترامي بيشتر مي طلبند.
در سيره معصومان (عليهم السلام) تکريم و احترام کودکان به شيوه هاي مختلف صورت مي گرفت؛ از جمله قيام و استقبال از فرزندان به هنگام ورود آنها به مجلس، سلام کردن به کودکان، با احترام صدا کردن کودکان، عيادت از کودکان مريض و از اين قبيل که در اينجا به بيان برخي از اين سيره ها مي پردازيم.
پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) معمولاً به هنگام ورود افراد به مجلس به احترام آنها مي ايستاد و براي آنها جا باز مي کرد؛ اما در برابر فرزندان خويش، حسن و حسين (عليهماالسلام) و فاطمه (عليهاالسلام)، علاوه بر آن، چند قدم به استقبال مي رفت. در روايتي آمده است:
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نشسته بود. حسن و حسين (عليهماالسلام) به طرف آن حضرت آمدند. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) وقتي آنها را ديد به احترام آنها ايستاد. چون به کندي حرکت مي کردند، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به استقبال آنها رفت و آنها را بر دوش خود سوار کرد و فرمود: چه مرکب خوبي داريد و شما چه سواران خوبي هستيد (مجلسي، 1403، ج 43، ص 285).
همچنين پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در برابر حضرت فاطمه (عليهاالسلام) نيز مي ايستاد و او را بر جاي خويش مي نشاند.
و کانت إذا دخلت علي النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) قام إليها فقبلها فأجلسها في مجلسه (همان، ج 37، ص 71)؛ و هرگاه فاطمه (عليهاالسلام) نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مي آمد، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به احترام او مي ايستاد و او را مي بوسيد و در جاي خويش مي نشاند.
همچنين پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) هميشه به کودکان سلام مي کرد. روزي انس به مالک به کودکاني برخورد و به آنها سلام کرد و گفت:
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) هميشه بر کودکان سلام مي کرد (بخاري، 1401، ج 7، ص 131).
امام رضا (عليه السلام) نيز از پدران خود نقل مي کند که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:
خمس لا أدعهن حتي الممات... و التسليم علي الصبيان ليکون سنه من بعدي (طباطبايي، 1375، ص 42)؛ پنج چيز را تا هنگام مرگ ترک نخواهم کرد... و [از جمله] سلام کردن بر کودکان، تا اين که پس از من سنتي براي ديگران باشد.
همچنين پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) براي گذشت از حقوق کودکان از آنها اجازه مي خواست. سهل بن سعد ساعدي مي گويد:
براي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) شربتي آوردند. مقداري از آن را نوشيد. در سمت راست او نوجواني نشسته بود و در سمت چپ او ريش سفيداني. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) [براي احترام به ريش سفيدان خواست شربت را به آنها بدهد؛ لذا از نوجوان اجازه خواست] و فرمود: آيا اجازه مي دهي اين شربت را به بزرگان بدهم؟ (1) نوجوان گفت: نه، به خدا سهم خود را به هيچ کس نمي دهم. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) شربت را به دست او داد تا بنوشد (بخاري، 1401، ج 3، ص 139).
ائمه (عليهم السلام) در زندگي خود به کودکان همانند بزرگسالان احترام مي گذاشتند. ابن ابي الحديد نقل مي کند:
روزي امام حسن (عليه السلام) از کنار کودکاني که سرگرم بازي بودند، مي گذشت. کودکان در حالي که قطعه ناني در دست داشتند و مي خوردند به امام حسن (عليه السلام) تعارف کردند و او را به خوردن نان دعوت کردند. امام دعوت آنها را پذيرفت و با آنها غذا خورد و سپس کودکان را به منزل خويش برد. به آنها غذا و پوشاک داد و فرمود: دعوت آنها از دعوت من ارزشمندتر بود؛ زيرا آنها هر آنچه داشتند به من دادند، ولي من بيش از آنچه به آنها دادم، دارم (ابن ابي الحديد، 1385، ج 11، ص 198).
در سيره هاي معصومان (عليهم السلام) موارد بسياري مشاهده مي شود که هنگام صحبت با فرزندان خويش از لفظ «يا بُني» (فرزند عزيزم) استفاده مي کردند. همان چيزي که لقمان نيز در سفارش هاي خود به فرزندش او را با آن لفظ خطاب مي کرد، که موارد متعددي از آن در قرآن نيز آمده است. (2)
اميرمؤمنان علي (عليه السلام) نيز در نامه خود به امام حسن (عليه السلام) مي فرمايد:
اي بُني اني و إن لم عمرت عمر من کان قبلي فقد نظرت في أعمالهم... اي بني إن أحب ما أنت آخذ به إلي مِن وصيتي تقوي الله... اي بني أکثر ذکر الموت و... (نهج البلاغه، [بي تا]، (الف)، ج 3، ص 41).
شرکت دادن در بازي کودکان نيز نوعي احترام است به کودکان و شغل آنها، که در واقع همان بازي است. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) همواره با فرزندان خويش و حتي گاهي با کودکان اصحاب نيز بازي مي کرد که در بخش بازي کودک، آنها را ذکر خواهيم کرد، ولي در اينجا براي نمونه سيره اي را ذکر مي کنيم. جابر مي گويد:
بر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) وارد شدم در حالي که حسن و حسين (عليهماالسلام) را بر پشت خود سوار کرده بود و چهار دست و پا راه مي رفت و مي فرمود: شتر شما چه شتر خوبي است و شما چه سواران خوبي هستيد (مجلسي، 1403، ج 43، ص 285).
افزون بر آنچه گذشت، نکته ديگري در سيره معصومان (عليهم السلام) درباره تکريم و احترام کودکان مطرح است و آن اينکه معصومان (عليهم السلام) به کودکان و فرزندان خود شخصيت نيز مي دادند که اين مرتبه اي بالاتر از تکريم و احترام است. يعني نگاه آنها به فرزندان و کودکان، نگاه به کودکاني نيست که روز خود را با سرگرمي و بازي به پايان مي برند، بلکه آنها را افرادي با شخصيت و با فهم و آگاهي مي دانستند که در آينده بزرگان قوم خود خواهند شد و اين را به کودکان القا مي کردند.
يکي ديگر از شيوه هاي شخصيت دادن ائمه به فرزندان خود، چنين بود که پاسخ برخي از مسائلي را که افراد از آنها سؤال مي کردند، به فرزندان خود ارجاع مي دادند؛ که اين کار هم تمريني براي کودک در شکوفايي استعداد اوست و هم معرفي کودک به ديگران. در مواردي نيز ائمه (عليهم السلام) در حضور ديگران از فرزندان خود سؤال مي کردند و وقتي پاسخ مي شنيدند به ديگران مي گفتند: اين گونه فرزندان خود را تربيت کنيد. ابي السرد مي گويد:
روزي اميرمؤمنان علي (عليه السلام) از فرزندش حضرت حسن (عليه السلام) پرسيد: عقل چيست؟ وي پاسخ داد و همين طور چندين سؤال از وي پرسيد و پاسخ شنيد. سپس از حضرت حسين (عليه السلام) نيز چندين سؤال پرسيد و پاسخ شنيد. سپس امام علي (عليه السلام) خطاب به حارث اعور فرمود: اي حارث، اين احکام را به اولاد خود بياموزيد؛ زيرا موجب زيادي عقل و هوشياري و قدرت بر تصميم گيري مي شود (همان، ج 72، ص 194).
آثار تربيتي تکريم و احترام کودک
1. انسان داراي حب ذات است و هر انساني خود را دوست مي دارد و در جهت حفظ حرمت خود مي کوشد و از موقعيتي که در آن احساس بي حرمتي کند مي پرهيزد و با آن مقابله مي کند. امام صادق (عليه السلام) در اين باره مي فرمايد:
طبعت القلوب علي حب من أحسن إليها و بغض مَن أساء إليها (نوري، 1408، ج 11، ص 445)؛ قلب انسان ها چنان سرشته شده که هر کس به انسان احسان کند، او را دوست مي دارد و هر کس به او بدي کند، او را دشمن مي دارد.
بنابراين، اگر کودک از والدين و مربيان خود احساس بي احترامي کند، ديگر سخنان و تعليمات آنان، نه تنها اثر تربيتي ندارد که اثر معکوس و ضد تربيتي نيز خواهد داشت؛ چون کودک بغض آنها را در سينه خواهد داشت و پذيراي حرف هاي آنان نيز نخواهد بود.
2. احترام به کودک در خود پنداره او مؤثر است و در نتيجه، اين خود پنداره در رفتار شخص تأثير مي گذارد؛ زيرا رفتار انسان ها براساس شناختي است که از خود دارند و اين شناخت از خود، معمولاً از طريق نگاه ديگران به انسان حاصل مي شود. بگذريم از معدود کساني که فراتر از اين مي نگرند و خود را چنان که هستند، مي بينند. اين عده نيز در ميان بزرگسالان اند، نه کودکاني که هنوز هر چيزي را از دريچه چشم ديگران مي بينند و اساس شناخت و رفتار آنها را تقليد و تلقين شکل مي دهد. بنابراين، اکثر انسان ها، به ويژه کودکان، خود را چنان مي شناسند که ديگران در رفتار خود با آنها، مي نمايانند و بر طبق اين شناخت از خود، عمل مي کنند، و اگر چنين نکنند دچار تضاد دروني، اضطراب و دلهره مي شوند؛ زيرا انسان همواره به دنبال آرامش دروني است و اين آرامش وقتي است که رفتار بيروني مطابق با شناخت دروني باشد. بنابراين، بر طبق شناخت از خود که از طريق نگرش ديگران به او حاصل شده است، عمل مي کند. حال اگر والدين و مربيان کودک در دوران شکل گيري شخصيت او با بي احترامي، تحقير، سرکوفت و سرزنش با وي برخورد کنند، شخصيت کودک به صورت شخصيتي ذليل، حقير، وابسته و منفي شکل خواهد گرفت و اگر با احترام و بزرگداشت با او برخورد کنند، شخصيت او به صورت شخصيتي عزيز، مستقل و مثبت شکل خواهد يافت، و در خود به ديده احترام مي نگرد و رفتارش نيز بر طبق آن، رفتاري سالم، مثبت و بهنجار خواهد بود. اميرمؤمنان علي (عليه السلام) در اين زمينه مي فرمايد:
مَن کرمت عليه نفسه لم يهنها بالمعصيه (نوري، 1408، ج 11، ص 339)؛ کسي که از کرامت نفس برخوردار باشد شخصيت خود را با گناه، بي ارزش نمي کند.
و نيز مي فرمايد: من کرمت عليه نفسه هانت شهواته (نهج البلاغه، [بي تا]، (الف)، ج 4، ص 104)؛ کسي که از کرامت نفس برخوردار باشد، شهوت نزد او بي ارزش است.
امام سجاد (عليه السلام) نيز مي فرمايد:
مَن کرمت عليه نفسه هانت عليه الدنيا (حراني، 1369، ص 278)؛ کسي که از کرامت نفس برخوردار باشد، دنيا نزد او بي ارزش است.
برخي روان شناسان نيز انگيزه اصلي فعاليت هاي انساني را احساس حقارت و احساس عزت نفس در او مي دانند که معمولاً اين احساس در انسان با رفتار و برخورد ديگران با او شکل مي گيرد. آدلر در اين زمينه مي گويد: «انگيزه اصلي و محرک اوليه هر نوع فعاليتي در انسان دو عامل احساس حقارت و احساس برتري جويي است» (هاشمي، 1372، ج 1، ص 181). همچنين روان شناسان، بسياري از رفتارهاي منفي و ضد ارزشي را ناشي از کمبود شخصيت در انسان مي دانند و مي گويند: اين گونه رفتارها معمولاً از کساني صادر مي شود که عزت نفس پاييني دارند. ميرس (3) مي گويد: «طبق تحقيقي که بروکنر و هولتن در سال 1978 در مورد افرادي که داراي عزت نفس زياد و عزت نفس پاييني بوده اند انجام داده اند، اين نتيجه به دست آمد که افرادي که داراي عزت نفس بالايي اند، نه تنها کمتر از افرادي که عزت نفس کمي دارند دچار افسردگي مي شوند، بلکه کمتر از آنها گرفتار ناراحتي عصبي و بي خوابي شده، کمتر از آنان به طرف اعتباد و الکليسم کشيده مي شوند» (منطقي، 1372، ص 15).
3. اصولاً مگر تکريم و احترام ديگران ارزش نيست و نمي خواهيم اين ارزش را در کودکان ايجاد کنيم؟ آيا ايجاد چنين ارزشي تنها با گفتن ميسر است؟ آيا مي توان با بي احترامي به کودک و تحقير شخصيت او، او را چنان تربيت کرد که به ديگران احترام بگذارد و حقوق آنها را رعايت کند؟ تربيت با بي تربيتي خود نوعي تناقض آشکار است و محال. بنابراين، اگر هيچ يک از دو اثر قبلي را نپذيريم، تنها اين اثر کافي است تا ما را به احترام کودکان ملزم سازد؛ زيرا احترام به ديگران يکي از اهدافي است که ما در تربيت کودکان به دنبال آن هستيم و دستيابي به اين هدف، بدون رعايت احترام کودکان ميسر نيست.
بنابراين، تأثير عزت نفس و احساس حقارت انسان و به سخن ديگر تأثير شخصيت بر رفتار، بسيار اساسي و قابل ملاحظه است و نقش تکريم و احترام کودکان بر شکل گيري شخصيت مثبت و عزت نفس آنها نيز نقشي بسزا و تعيين کننده است؛ پس براي تربيت کودک بايد به او احترام گذاشت.
4. پرهيز از آثار منفي و ضد تربيتي که از ناحيه بي احترامي به کودک يا تحقير شخصيت او متوجه کودک مي شود نيز از جمله آثار تربيتي احترام به کودک است. تحقير شخصيت کودک آثار ضد تربيتي فراواني را در پي خواهد داشت؛ زيرا در اين صورت چنان که در اثر دوم بيان شد و با توجه به روايتي که از امام هادي (عليه السلام) نقل شده است، به طور کلي نمي توان از او انتظار نيکي داشت. اميرمؤمنان علي (عليه السلام) مي فرمايد:
من هانت عليه نفسه فلا ترج خيره (خوانساري، 1373، ج 5، ص 443)؛ کسي که نفسش بر وي خوار شد، اميد نيکي از او نداشته باش.
حضرت امام هادي (عليه السلام) نيز در اين باره مي فرمايد:
من هانت عليه نفسه فلا تأمن شره (حراني، 1369، ص 362)؛ کسي که نفسش بر وي خوار شد، از شرّ او در امان مباش.
علاوه بر اين جنبه کلي، تحقير کودک کم کم به حقارت نفس مي انجامد و در روايات نيز آثار خاصي براي حقارت نفس بيان شده است که برخي از آنها چنين است:
آثار تحقير کودک
الف) تکبر و زورگويي
ما من رجل تکبر أو تجبر إلا لذله وجدها في نفسه (کليني، 1365، ج 2، ص 312)؛ هيچ کس تکبر نمي کند و زور نمي گويد، مگر به سبب ذلتي که در خود مي بيند.
روشن است کسي که خود را کوچک مي بيند، در صدد است اين کوچکي را جبران کند چون انسان داراي حب ذات است و نياز به خود شکوفايي در روان شناسي يکي از نيازهاي انسان شمرده شده است (سيف، 1368، ص 350). و چون خود را قادر به جبران نبيند، ناچار به ضد آن روي مي آورد؛ يعني خود را بزرگ مي پندارد و تکبر مي ورزد. در روان شناسي به اين گونه واکنش، «واکنش معکوس» گفته مي شود. زورگويي نيز نتيجه تکبر است و به دنبال آن خواهد بود. همچنين آن حضرت مي فرمايد:
ما من أحد يتيه إلا من ذله يجدها في نفسه (همان جا)؛ هيچ فردي تکبر نمي کند مگر به سبب حقارتي که در خود مي بيند.
ب) نفاق
نفاق المرء مِن ذل يجده في نفسه (محمدي، 1362، ج 4، ص 3338)؛ نفاق و دورويي انسان به سبب ذلت و خواري است که در خود مي بيند.
انساني که خود را عاجز از هر کار مثبتي مي بيند، ناچار دست به تظاهر مي زند؛ يعني خود واقعي خويش را نشان نمي دهد و همواره سعي مي کند از طريق تظاهر به خوبي ها و مثبت ها، ضعف و حقارت خود را بپوشاند و اين تظاهر هم در عمل و رفتار او خواهد بود و هم در عقيده و گفتار. بنابراين، با توجه به تساوي انسان ها در کرامت و اهميت نگرش و رفتار ديگران به کودکان و نقش آن در تربيت و شکل گيري شخصيت آنها، بزرگان دين نه تنها کودکان را در احترام و بزرگداشت با بزرگسالان مساوي مي دانند، بلکه در مواردي احترام ويژه اي نيز براي آنها قائل اند. معصومان (عليهم السلام) به شيوه هاي گوناگون کودکان و فرزندان، اجازه گرفتن از آنها براي تصرف در حقوق و اموالشان، پذيرش دعوت آنها و دعوت کردن از آنها براي ميهماني، جاي دادن آنها در صفوف اول جماعت، عيادت از آنها، با احترام صدا کردن آنها، شرکت در بازي آنان، پرهيز از خشونت با آنها و شخصيت دادن به ايشان.
پي نوشت ها :
1. ممکن است اشکال شود که نوجوان در اينجا حقي نداشت؛ زيرا پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مي توانست از سمت چپ خود شروع کند و ابتدا شربت را به بزرگان بدهد. در پاسخ مي گويم: در اسلام سمت راست از اهميت خاصي برخوردار است، به طوري که قرآن بهشتيان را اصحاب يمين و دوزخيان را اصحاب شِمال ناميده است. همچنين رسم پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و بزرگان دين نيز بر اين بوده است که سمت راست را مقدم مي داشته اند. مثلاً مستحب است براي ورود به جايي از سمت راست شروع کنند و ابتدا افرادي که در سمت راست هستند وارد شوند.
2. «و إذ قال لقمان لابنه و هو يعظه يابني لا تشرک بالله...» لقمان، 13) و نيز ر. ک: آيات 16 و 17 همان سوره.
3. Myers.