چند همسري از اون جهت!
نويسنده: محمد يحيي روحاني
مسأله اي که در سال هاي اخير به شدت مورد تأمل و اشکال قرار گرفته و حتي ابزاري براي تحريک جامعه، به خصوص بانوان عليه دستورات و تعاليم ديني واقع شده است.
در پاسخ به اين پرسش بايد گفت که هر چند در خصوص اين مسأله وسعت عمل در اختيار مردان است، اما به هر حال راه کار ازدواج مجدد يا ازدواج موقت راه کاري مردانه و تنها در خدمت مردان نيست. زيرا در هر ازدواج مجدد يا موقت، يک زن هم وجود دارد که به واسطه اين
ازدواج، زمينه مناسبي براي برطرف کردن مشکلات و نيازهاي خود را به دست مي آورد و چنان که در گذشته هم توضيح داديم يکي از اهداف مهم اين حکم اسلام، توجه به نيازهاي قشر وسيعي از بانوان است که به هر دليل امکان و زمينه ازدواج کامل و تمام عياري را نداشته يا خود خواهان اين امر نيستند و در عين حال نياز به يک حامي و همدم و سرپرست را براي خود يا فرزندان خود احساس مي کنند. اگر بنا بود که راه کاري مانند ازدواج موقت، تنها مخصوص مرداني مي بود که همسر ندارند و زمينه ازدواج دائم برايشان فراهم نيست، آن وقت اين امر نمي توانست راه کار و زمينه حل مشکل به حساب بيايد و در عمل تفاوتي با ازدواج دائم نداشت و در نتيجه عمده مشکلاتي که در گذشته بر شمرديم، باقي بود.
اما اين که چرا يک زن در عين داشتن يک شوهر، امکان داشتن شوهرهاي دائم يا موقت ديگر را ندارد و چرا راه حلي براي مشکلات خاص زناني که داراي شوهر مناسبي نبوده و در عين حال مايل به از دست دادن زندگي سابق خود نيستند، تعريف نشده است؟ در پاسخ به اين پرسش بايد به اين پرسش بايد به اين حقيقت توجه داشت که اصولاً زندگي مشترک با وجود يک زن و يک شوهر سامان مي يابد و عليرغم رواج چند همسري در جوامع گوناگون بشري
(چنان که شواهد آن را در شماره اول ارائه نموديم) اما باز اصل در تشکيل خانواده بر تک همسري است. در نتيجه فاصله گرفتن از اين اصل نيازمند ارائه دليل و وجود ضرورتي خاص است و بايد از چرايي اين امر پرسيد(چنان که در مورد ضرورت هاي چند همسري مردان بيان شد.) پس در موارد ديگر مانند چند شوهري، ادعاي وجود ضرورت و نياز براي اين امر نيازمند دليل و اثبات است، نه عدم صدور مجوز براي اين مسأله. اما يافتن دليل ممنوعيت اين امر از منظر همه اديان آسماني نيازمند تحليل و تأمل در ماهيت تمايلات زنان و مردان در موضوع تشکيل خانواده و نيازمندي به همسر است.
مجموعه خانواده را به دنبال خواهد داشت. در واقع مردان در فرآيند ازدواج در کنار نياز جنسي، نياز عاطفي مهمي را نيز برآورده مي کنند که مديريت بر يک مجموعه مستقل و در اختيار آنان، همچنين احساس نيازمندي يک مجموعه يا
لااقل يک زن به آن ها در اين راستا است. بر اساس حفظ استقلال و هويت داخلي اين مجموعه در روحيات و طبيعت مردان نهادينه شده است که ورود هر مرد ديگر به اين مجموعه يا اظهار نياز همسرشان به مرد ديگري را به مقتضاي فطرت شان برنمي تابند. حتي بخشي از نيازجنسي مردان در گرو انحصاري داشتن شريک جنسي و وابستگي منحصر او به خودشان است. در نتيجه ارتباط زن با هر مرد ديگري و تحت هر عنواني، حتي تصور و احتمال اين امر، عاملي در عدم تمايل مرد به همسرش يا عدم ارضاي درست اين نياز در او خواهد بود و مهم ترين عامل در عدم حمايت مرد از مجموعه و تزلزل و از هم گسيختگي نظام خانواده خواهد شد. در واقع زن و مرد فقط عاملي براي ارضاي غريزه جنسي خود نمي خواهد که گفته شود تعدد شريک جنسي براي زن جذاب تر و مطلوب تر است. زيرا در عمق فطرت زنانه و نياز به شريک جنسي و عاطفي، زن موجودي را مي خواهد که قلب او را در اختيار داشته باشد و حامي و مدافع او باشد و براي او فداکاري کند و او را فقط متعلق به خود بداند. بر اين اساس زن در چند شوهري هرگز نمي تواند حمايت و محبت و عواطف خالصانه و فداکاري يک مرد را نسبت به خود جلب کند. از اين رو چند شوهري، نظير «روسپي گري» همواره مورد تنفر زن بوده است. پس چند شوهر داشتن نه با تمايلات و خواسته هاي مرد موافقت داشته و نه با خواسته ها و گرايش هاي زنان. (2)
در هر حال اقناع روحي و رواني پدر و مادر و فرزند چيزي نيست که با آزمايش قابل حل باشد. زيرا فرزند مي خواهد اطمينان قلبي و دروني بايد که پدر و مادر او واقعي هستند. همين طور پدر و مادر مايلند نسبت به اين امر اطمينان داشته باشند و تا زماني که اقناع و اطمينان قلبي و دروني صورت نگيرد، به همان نسبت رابطه و پيوند عاطفي بين پدر و مادر و فرزند متزلزل خواهد بود.
مشکل اصلي تعدد شوهري زنان، اين است که بنيان خانواده که بر پايه توجه و تعلق روحي کامل زن به همسر خود و ديگر افراد خانواده شکل مي گيرد، به شدت متزلزل شده و اين مسأله موجب کم رنگ شدن رابطه عاطفي و تعلق روحي مردان نسبت به همسران و خانواده خود مي گردد. همچنين اين موضوع موجب گسست عاطفي و قلبي بين نسل ها شده، ارتباط عميق تربيتي بين والدين و فرزندان را مخدوش مي نمايد و احساس دروني مردان نسبت به فرزندان شان را که عامل اصلي تلاش و کوشش و حمايت هاي مالي و روحي و اجتماعي در مسير رشد و تربيت و موفقيت آن هاست، به شدت کاهش مي دهد. در نتيجه از آن جا که نياز جنسي زنان ماهيتي فرعي و غيراصلي در ارتباط با مردها دارد و به عنوان اصلي ترين نياز در اين زمينه مطرح نيست، اسلام اجازه اين امر را به زنان نداده و هر چند ممکن است در موارد معدودي اين محدويت و ممنوعيت موجب فشار و تحميلي بر معدودي از زنان باشد، اما از آن جا که همواره قوانين اجتماعي و شرعي بر مبناي ضرورت هاي عمومي و نيازهاي حداکثري
شکل مي گيرد و نمي توان به خاطر وضعيت بخش محدودي از افراد قوانين را دگرگون ساخت، به شکلي کلي و مطلق اجازه اين امر از زنان سلب شده است.
که سنتي نسبت به اين مسائل حساسيت نشان داده اند و تاکنون زمينه بروز و ظهور تمايلات طبيعي افراد به خصوص زنان در اين جوامع فراهم نشده است؛ در نتيجه نوعي تحميل محيطي و فرهنگي باعث شکل گيري يک احساس کاذب در زنان شده و تعصبات نادرست فرهنگي نوعي انحصار طلبي مردانه را رقم زده است.
اما در پاسخ بايد گفت که اگر اين گونه بود، در جوامع غربي که مجال چنداني براي اين قبيل تأثيرات سنتي و ديني و فرهنگي باقي نمانده و چند دهه اي ست که به شکل هاي گوناگون بي بند و باري جنسي به انواع و اقسام آن ترويج و حتي تشويق مي شود و هيچ نوعي خفتگي جنسي و فطري در آن ها متصور نيست، باز چند شوهري و روابط خارج از چارچوب خانواده و تنها شوهر زن، نوعي تابوي شديد و حتي در زمره امور تنفرآميز به حساب آمده و به هيچ وجه
در بدنه اين جوامع مورد قبول نبوده و نيست.
البته توضيح دقيق اين مسأله نيازمند ارائه آمارهاي خاص و بررسي
شواهد و قرائن مختلف است. اما کلّيت اين امر تقريباً حقيقتي روشن و مورد اتفاق است که توجه عاطفي و جنسي
به مردي ديگر و به تعبير رايج غربي، بي وفايي نسبت به همسر، امري کاملاً نامتعارف و مذموم تلقي مي شود و حتي تبليغات گسترده در خصوص رفتارهاي زشتي نظير اشتراکات جنسي به هيچ وجه در فاسدترين جوامع غربي جنبه عمومي و مقبول به خود نگرفته و همواره اين امر در متن شهروندان اين جوامع و به خصوص جامعه بانوان مذموم و مطرود بوده است.
نظير همين تئوري چند شوهري در برخي جوامع کمونيستي تحت عنوان اشتراک جنسي ترويج و اجرا شد. اما تاريخ به روشني گواهي مي دهد که اين مسأله حتي در اين جوامع نيز دوام نياورد و اکنون نيز باقيمانده کشورهاي کمونيستي از اين نوع رفتار پرهيز و اباء داشته و از پذيرش آن سرباز مي زنند. همه اين موارد گواهي است براين که طبيعت و فطرت زن به خودي خود چنين امري را نمي طلبد و آن را بر خود نمي پسندد.
البته اگر ضرورت هاي خاصي باعث بروز مشکلاتي حاد و فشارهايي طاقت فرسا بر زن باشد، حکم شرع مي تواند براساس رعايت برخي ضوابط و مقررات، زمينه جدايي زن از شوهر را فراهم کرده و بستر حل مشکل زن و راه حل برطرف نمودن نيازهاي زن از طريق شوهري ديگر فراهم آيد و طلاق هايي نظير «طلاق خلع» به نوعي راه کار اين قبيل موارد به حساب مي آيد.(3)
و فراتر از همه اين پاسخ ها توجه به يک نکته، آرامش را در ذهن و قلب ما ساکن مي کند. تمام اين اما و اگرها، چرا چرا کردن ها، يک دليل بيشتر ندارد و آن اينکه يک موضوع با عقل ما سازگار نيست. چه خوب مي شود اگر کمي و نه بيشتر (العياذ بالله مشرک نشوم) اگر کمي خدا را داناتر، حکيم تر، عاقل تر از خودمان بدانيم، متوجه مي شويم که احتمالاً هزار نکته باريک تر از مو اينجاست.
چرا فقط مردها؟
در پاسخ به اين پرسش بايد گفت که هر چند در خصوص اين مسأله وسعت عمل در اختيار مردان است، اما به هر حال راه کار ازدواج مجدد يا ازدواج موقت راه کاري مردانه و تنها در خدمت مردان نيست. زيرا در هر ازدواج مجدد يا موقت، يک زن هم وجود دارد که به واسطه اين
ازدواج، زمينه مناسبي براي برطرف کردن مشکلات و نيازهاي خود را به دست مي آورد و چنان که در گذشته هم توضيح داديم يکي از اهداف مهم اين حکم اسلام، توجه به نيازهاي قشر وسيعي از بانوان است که به هر دليل امکان و زمينه ازدواج کامل و تمام عياري را نداشته يا خود خواهان اين امر نيستند و در عين حال نياز به يک حامي و همدم و سرپرست را براي خود يا فرزندان خود احساس مي کنند. اگر بنا بود که راه کاري مانند ازدواج موقت، تنها مخصوص مرداني مي بود که همسر ندارند و زمينه ازدواج دائم برايشان فراهم نيست، آن وقت اين امر نمي توانست راه کار و زمينه حل مشکل به حساب بيايد و در عمل تفاوتي با ازدواج دائم نداشت و در نتيجه عمده مشکلاتي که در گذشته بر شمرديم، باقي بود.
اما اين که چرا يک زن در عين داشتن يک شوهر، امکان داشتن شوهرهاي دائم يا موقت ديگر را ندارد و چرا راه حلي براي مشکلات خاص زناني که داراي شوهر مناسبي نبوده و در عين حال مايل به از دست دادن زندگي سابق خود نيستند، تعريف نشده است؟ در پاسخ به اين پرسش بايد به اين پرسش بايد به اين حقيقت توجه داشت که اصولاً زندگي مشترک با وجود يک زن و يک شوهر سامان مي يابد و عليرغم رواج چند همسري در جوامع گوناگون بشري
(چنان که شواهد آن را در شماره اول ارائه نموديم) اما باز اصل در تشکيل خانواده بر تک همسري است. در نتيجه فاصله گرفتن از اين اصل نيازمند ارائه دليل و وجود ضرورتي خاص است و بايد از چرايي اين امر پرسيد(چنان که در مورد ضرورت هاي چند همسري مردان بيان شد.) پس در موارد ديگر مانند چند شوهري، ادعاي وجود ضرورت و نياز براي اين امر نيازمند دليل و اثبات است، نه عدم صدور مجوز براي اين مسأله. اما يافتن دليل ممنوعيت اين امر از منظر همه اديان آسماني نيازمند تحليل و تأمل در ماهيت تمايلات زنان و مردان در موضوع تشکيل خانواده و نيازمندي به همسر است.
ماهيت تمايلات زنانه و مردانه
مجموعه خانواده را به دنبال خواهد داشت. در واقع مردان در فرآيند ازدواج در کنار نياز جنسي، نياز عاطفي مهمي را نيز برآورده مي کنند که مديريت بر يک مجموعه مستقل و در اختيار آنان، همچنين احساس نيازمندي يک مجموعه يا
لااقل يک زن به آن ها در اين راستا است. بر اساس حفظ استقلال و هويت داخلي اين مجموعه در روحيات و طبيعت مردان نهادينه شده است که ورود هر مرد ديگر به اين مجموعه يا اظهار نياز همسرشان به مرد ديگري را به مقتضاي فطرت شان برنمي تابند. حتي بخشي از نيازجنسي مردان در گرو انحصاري داشتن شريک جنسي و وابستگي منحصر او به خودشان است. در نتيجه ارتباط زن با هر مرد ديگري و تحت هر عنواني، حتي تصور و احتمال اين امر، عاملي در عدم تمايل مرد به همسرش يا عدم ارضاي درست اين نياز در او خواهد بود و مهم ترين عامل در عدم حمايت مرد از مجموعه و تزلزل و از هم گسيختگي نظام خانواده خواهد شد. در واقع زن و مرد فقط عاملي براي ارضاي غريزه جنسي خود نمي خواهد که گفته شود تعدد شريک جنسي براي زن جذاب تر و مطلوب تر است. زيرا در عمق فطرت زنانه و نياز به شريک جنسي و عاطفي، زن موجودي را مي خواهد که قلب او را در اختيار داشته باشد و حامي و مدافع او باشد و براي او فداکاري کند و او را فقط متعلق به خود بداند. بر اين اساس زن در چند شوهري هرگز نمي تواند حمايت و محبت و عواطف خالصانه و فداکاري يک مرد را نسبت به خود جلب کند. از اين رو چند شوهري، نظير «روسپي گري» همواره مورد تنفر زن بوده است. پس چند شوهر داشتن نه با تمايلات و خواسته هاي مرد موافقت داشته و نه با خواسته ها و گرايش هاي زنان. (2)
هويت نسل ها
در هر حال اقناع روحي و رواني پدر و مادر و فرزند چيزي نيست که با آزمايش قابل حل باشد. زيرا فرزند مي خواهد اطمينان قلبي و دروني بايد که پدر و مادر او واقعي هستند. همين طور پدر و مادر مايلند نسبت به اين امر اطمينان داشته باشند و تا زماني که اقناع و اطمينان قلبي و دروني صورت نگيرد، به همان نسبت رابطه و پيوند عاطفي بين پدر و مادر و فرزند متزلزل خواهد بود.
مشکل اصلي تعدد شوهري زنان، اين است که بنيان خانواده که بر پايه توجه و تعلق روحي کامل زن به همسر خود و ديگر افراد خانواده شکل مي گيرد، به شدت متزلزل شده و اين مسأله موجب کم رنگ شدن رابطه عاطفي و تعلق روحي مردان نسبت به همسران و خانواده خود مي گردد. همچنين اين موضوع موجب گسست عاطفي و قلبي بين نسل ها شده، ارتباط عميق تربيتي بين والدين و فرزندان را مخدوش مي نمايد و احساس دروني مردان نسبت به فرزندان شان را که عامل اصلي تلاش و کوشش و حمايت هاي مالي و روحي و اجتماعي در مسير رشد و تربيت و موفقيت آن هاست، به شدت کاهش مي دهد. در نتيجه از آن جا که نياز جنسي زنان ماهيتي فرعي و غيراصلي در ارتباط با مردها دارد و به عنوان اصلي ترين نياز در اين زمينه مطرح نيست، اسلام اجازه اين امر را به زنان نداده و هر چند ممکن است در موارد معدودي اين محدويت و ممنوعيت موجب فشار و تحميلي بر معدودي از زنان باشد، اما از آن جا که همواره قوانين اجتماعي و شرعي بر مبناي ضرورت هاي عمومي و نيازهاي حداکثري
شکل مي گيرد و نمي توان به خاطر وضعيت بخش محدودي از افراد قوانين را دگرگون ساخت، به شکلي کلي و مطلق اجازه اين امر از زنان سلب شده است.
حقيقتي مهم
که سنتي نسبت به اين مسائل حساسيت نشان داده اند و تاکنون زمينه بروز و ظهور تمايلات طبيعي افراد به خصوص زنان در اين جوامع فراهم نشده است؛ در نتيجه نوعي تحميل محيطي و فرهنگي باعث شکل گيري يک احساس کاذب در زنان شده و تعصبات نادرست فرهنگي نوعي انحصار طلبي مردانه را رقم زده است.
اما در پاسخ بايد گفت که اگر اين گونه بود، در جوامع غربي که مجال چنداني براي اين قبيل تأثيرات سنتي و ديني و فرهنگي باقي نمانده و چند دهه اي ست که به شکل هاي گوناگون بي بند و باري جنسي به انواع و اقسام آن ترويج و حتي تشويق مي شود و هيچ نوعي خفتگي جنسي و فطري در آن ها متصور نيست، باز چند شوهري و روابط خارج از چارچوب خانواده و تنها شوهر زن، نوعي تابوي شديد و حتي در زمره امور تنفرآميز به حساب آمده و به هيچ وجه
در بدنه اين جوامع مورد قبول نبوده و نيست.
البته توضيح دقيق اين مسأله نيازمند ارائه آمارهاي خاص و بررسي
شواهد و قرائن مختلف است. اما کلّيت اين امر تقريباً حقيقتي روشن و مورد اتفاق است که توجه عاطفي و جنسي
به مردي ديگر و به تعبير رايج غربي، بي وفايي نسبت به همسر، امري کاملاً نامتعارف و مذموم تلقي مي شود و حتي تبليغات گسترده در خصوص رفتارهاي زشتي نظير اشتراکات جنسي به هيچ وجه در فاسدترين جوامع غربي جنبه عمومي و مقبول به خود نگرفته و همواره اين امر در متن شهروندان اين جوامع و به خصوص جامعه بانوان مذموم و مطرود بوده است.
نظير همين تئوري چند شوهري در برخي جوامع کمونيستي تحت عنوان اشتراک جنسي ترويج و اجرا شد. اما تاريخ به روشني گواهي مي دهد که اين مسأله حتي در اين جوامع نيز دوام نياورد و اکنون نيز باقيمانده کشورهاي کمونيستي از اين نوع رفتار پرهيز و اباء داشته و از پذيرش آن سرباز مي زنند. همه اين موارد گواهي است براين که طبيعت و فطرت زن به خودي خود چنين امري را نمي طلبد و آن را بر خود نمي پسندد.
البته اگر ضرورت هاي خاصي باعث بروز مشکلاتي حاد و فشارهايي طاقت فرسا بر زن باشد، حکم شرع مي تواند براساس رعايت برخي ضوابط و مقررات، زمينه جدايي زن از شوهر را فراهم کرده و بستر حل مشکل زن و راه حل برطرف نمودن نيازهاي زن از طريق شوهري ديگر فراهم آيد و طلاق هايي نظير «طلاق خلع» به نوعي راه کار اين قبيل موارد به حساب مي آيد.(3)
و فراتر از همه اين پاسخ ها توجه به يک نکته، آرامش را در ذهن و قلب ما ساکن مي کند. تمام اين اما و اگرها، چرا چرا کردن ها، يک دليل بيشتر ندارد و آن اينکه يک موضوع با عقل ما سازگار نيست. چه خوب مي شود اگر کمي و نه بيشتر (العياذ بالله مشرک نشوم) اگر کمي خدا را داناتر، حکيم تر، عاقل تر از خودمان بدانيم، متوجه مي شويم که احتمالاً هزار نکته باريک تر از مو اينجاست.
پي نوشت ها :
1.شهيد مطهري، مجموعه آثار، ج19،ص302.
2.همان، ص311.
3.با استفاده از سايت: WWW.pasokgoo.ir