تحليل رواني يک رابطه عاطفي
نويسنده: دکتر شيري
مدرس دانشگاه تهران
مدرس دانشگاه تهران
وقتي پيش مشاور رفتند، سه سالي از ارتباطشون( ونه ازدواج) مي گذشت وهر روز ديگه دعوا داشتند. نيما 28 ساله بود وتازه ليسانس فني خود را گرفته بود ومهسا 21 ساله بو و دو سال قبل به مالزي مهاجرت کرده بود.
خانواده مهسا عملاً از هم پاشيده بودند وتنها تکيه گاه عاطفي اودر شرايط غربت و...نيما بود. تابستان تنها فرصتي بود که مهسا مي توانست به ايران بيايد ومدتي را با نيما بگذارند.... او در روياي خود تصويري که بعد از سه سال مي ديد، دوستي ساده با يک پسر نبود بلکه ازدواجي موفق با نيما بود.
اما نيما، او در آستانه 28 سالگي ، تازه پا به عرصه اجتماعي مردان گذشته است ولازم است با برنامه ريزي درست ، گام هايي مناسب در راه پيشرفت خود بردارد. او اين فرصت را ندارد که خيلي از نظر عاطفي به مهسا و مسائلش بينديشد، واقعيت اين است که نيما از اين ارتباط خسته شده است. اين دو نفر در هفته پنج بار يکديگر را مي بينند وچهار بار دعوا مي کنند.
مهسا نيما را بي توجه و بد احساس توصيف مي کند. نيما، مهسا را نق نقو وعصبي و وابسته ...به نظر مي رسد که اين رابطه به نقاط باريکي رسيده است وديگر چيزي نمي تواند آن روزهاي خوب را بازگرداند.
مشاور در جلسه گفت وگوي سه نفره دريافت که الگوي دعوا کردن نيما ومهسا بسيار مخرب است، يعني هر دو بسيار مخرب به هم مي پرند و از زبان بد تهاجمي استفاده مي کنند ونگاه تحقير آميزي به هم دارند؛ ممکن است بپرسد که خب وسط دعوا که حلوا خيرات نمي کنند اما معني اش اين نيست که به هم حرفهاي آلوده هم تعارف کنند! از اين رو مشاور فارغ از موضوع مشاجره ، به هر دونفر پيشنهاد داد تا شکل هاي ديگر گفت وگو را نيزامتحان کنند.
1- مثلا از به کار بردن کلمات حساسيت برانگير ونقطه ضعف طرف مقابل حتي الامکان بپرهيزند.
2- بدون حاشيه رفتن دقيقا از چيزي که اذيت شده اند حرف بزنند. مثلا به جاي اينکه بگوييد: چشم چروتي مي کني، مي توني بگي» ديشب تو جمعي که نشسته بودي با سيما دوستم بيش از حد شوخي مي کردي ومن احساس کردم برات مهم نيستم».
3- هنگام درگيري کلامي ، پيشنهاد مشخص خود را اعلام کنيد: « فلان دوستت را تو محافل خصوصي مان دعوت نکن لطفا».
مي توان به اين ليست موارد زيادي افزود ولي در حد اين نوشتار کفايت ميکند.
موضوع ديگري که توجه مشاور را برانگيخت اين بود که نيما در 28 سالگي احساس عقب ماندگي از دوستانش در زمينه تحصيلي وکاري داشت و لذا حالش خوب نبود، مسأله ديگر نيما اين بود که بارها وبارها در انتخاب بين گزينه هاي مختلف کاري، عاطفي ، مالي و...مردد مي ماند. و اين قدر طول مي دارد تا فرصت ها از دست مي رفت. درست مثل درس خواندنش که دير آغاز کرد و اندازه يک دکترا براي ليسانس وقت صرف کرد. چنين مرداني هميشه ناراضي مي مانند زيرا از اهدافشان عقبند ، اگر اهداف مشخصي داشته باشند.
چنين مردي هرچيزي را براي توجيه کار خودش بهانه مي کند. شرايط نيما، براي مهسا توضيح داده شد تا از احساس تقصيري که نيما به او داده بود. خلاص شود) نيما آدرس اشتباهي به مهسا مي داد: علت عقب افتادن من از زندگي ام اينه که همش بايد به تو فکر کنم، توجه کنم، وقتي براي خودم و...ندارم.)
اما مهسا....
او نيز الگوي وابسته داشت. خانواده به هم ريخته او و ناامني عاطفي ناشي از پدري غايب موجب شده بود که مهسا به شدت ترس از تنها بودن را تجربه کند. اين ترس در رابطه با نيما موجب شده بود تا براي حفظ او، بسيار باج بدهد واين باج دادن باعث شده بود او را بدهکار کند وخودش طلبکار شود. در واقع ظاهر مظلوم مهسا نمي توانست باطن طلبکار او را پنهان کند. هر طلبکاري که ديون خود را باز پس نگيرد حالش خراب مي شود واين همان اتفاقي بود که براي مهسا رخ داده بود.
توصيه مشاور به مهسا اين بود که با ترس هايش در زمينه تنهايي عاطفي روبه رو شود... رابطه خود را با پدرش بهبود ببخشد وحداقل اينکه با پدر به صحبت بنشيند. ورزشي سبک براي سلامتي وزيبايي خودش فارغ از رابطه اش برگزيند و در آراستگي ظاهرش نيز، به سلائق خودش بيشتر توجه کند.
از نظر مشاور ادامه اين رابطه بدون کمک نيما به خودش براي رهايي از عقده مادر) همه بايد حال من را خوب کنند (و کمک مهسا به خودش در عدم وابستگي به بقيه تا اين حد، تکرار همين دعواها و مشاجرات را به دنبال دارد.
گرچه مشاور خود را در جايگاهي نمي بيند که به مراجع خود بگويد ادامه بدهد يا ادامه ندهد، اما هزينه هاي بالاي ادامه اين رابطه درتخريب بازمانده هاي عاطفي هر دو نفر را بازگو نمود وبه قدرت تعقل شخصي مراجعينش در تعيين مصلحت خود، احترام گذاشت.
بهتر است که سزاوار افتخار باشي ولي آن را دريافت نکني تا اينکه دريافتش کني ولي سزاوارش نباشي.
مارک تو آين
منبع:مجله راه کمال شماره 27
خانواده مهسا عملاً از هم پاشيده بودند وتنها تکيه گاه عاطفي اودر شرايط غربت و...نيما بود. تابستان تنها فرصتي بود که مهسا مي توانست به ايران بيايد ومدتي را با نيما بگذارند.... او در روياي خود تصويري که بعد از سه سال مي ديد، دوستي ساده با يک پسر نبود بلکه ازدواجي موفق با نيما بود.
اما نيما، او در آستانه 28 سالگي ، تازه پا به عرصه اجتماعي مردان گذشته است ولازم است با برنامه ريزي درست ، گام هايي مناسب در راه پيشرفت خود بردارد. او اين فرصت را ندارد که خيلي از نظر عاطفي به مهسا و مسائلش بينديشد، واقعيت اين است که نيما از اين ارتباط خسته شده است. اين دو نفر در هفته پنج بار يکديگر را مي بينند وچهار بار دعوا مي کنند.
مهسا نيما را بي توجه و بد احساس توصيف مي کند. نيما، مهسا را نق نقو وعصبي و وابسته ...به نظر مي رسد که اين رابطه به نقاط باريکي رسيده است وديگر چيزي نمي تواند آن روزهاي خوب را بازگرداند.
مشاور در جلسه گفت وگوي سه نفره دريافت که الگوي دعوا کردن نيما ومهسا بسيار مخرب است، يعني هر دو بسيار مخرب به هم مي پرند و از زبان بد تهاجمي استفاده مي کنند ونگاه تحقير آميزي به هم دارند؛ ممکن است بپرسد که خب وسط دعوا که حلوا خيرات نمي کنند اما معني اش اين نيست که به هم حرفهاي آلوده هم تعارف کنند! از اين رو مشاور فارغ از موضوع مشاجره ، به هر دونفر پيشنهاد داد تا شکل هاي ديگر گفت وگو را نيزامتحان کنند.
1- مثلا از به کار بردن کلمات حساسيت برانگير ونقطه ضعف طرف مقابل حتي الامکان بپرهيزند.
2- بدون حاشيه رفتن دقيقا از چيزي که اذيت شده اند حرف بزنند. مثلا به جاي اينکه بگوييد: چشم چروتي مي کني، مي توني بگي» ديشب تو جمعي که نشسته بودي با سيما دوستم بيش از حد شوخي مي کردي ومن احساس کردم برات مهم نيستم».
3- هنگام درگيري کلامي ، پيشنهاد مشخص خود را اعلام کنيد: « فلان دوستت را تو محافل خصوصي مان دعوت نکن لطفا».
مي توان به اين ليست موارد زيادي افزود ولي در حد اين نوشتار کفايت ميکند.
موضوع ديگري که توجه مشاور را برانگيخت اين بود که نيما در 28 سالگي احساس عقب ماندگي از دوستانش در زمينه تحصيلي وکاري داشت و لذا حالش خوب نبود، مسأله ديگر نيما اين بود که بارها وبارها در انتخاب بين گزينه هاي مختلف کاري، عاطفي ، مالي و...مردد مي ماند. و اين قدر طول مي دارد تا فرصت ها از دست مي رفت. درست مثل درس خواندنش که دير آغاز کرد و اندازه يک دکترا براي ليسانس وقت صرف کرد. چنين مرداني هميشه ناراضي مي مانند زيرا از اهدافشان عقبند ، اگر اهداف مشخصي داشته باشند.
چنين مردي هرچيزي را براي توجيه کار خودش بهانه مي کند. شرايط نيما، براي مهسا توضيح داده شد تا از احساس تقصيري که نيما به او داده بود. خلاص شود) نيما آدرس اشتباهي به مهسا مي داد: علت عقب افتادن من از زندگي ام اينه که همش بايد به تو فکر کنم، توجه کنم، وقتي براي خودم و...ندارم.)
اما مهسا....
او نيز الگوي وابسته داشت. خانواده به هم ريخته او و ناامني عاطفي ناشي از پدري غايب موجب شده بود که مهسا به شدت ترس از تنها بودن را تجربه کند. اين ترس در رابطه با نيما موجب شده بود تا براي حفظ او، بسيار باج بدهد واين باج دادن باعث شده بود او را بدهکار کند وخودش طلبکار شود. در واقع ظاهر مظلوم مهسا نمي توانست باطن طلبکار او را پنهان کند. هر طلبکاري که ديون خود را باز پس نگيرد حالش خراب مي شود واين همان اتفاقي بود که براي مهسا رخ داده بود.
توصيه مشاور به مهسا اين بود که با ترس هايش در زمينه تنهايي عاطفي روبه رو شود... رابطه خود را با پدرش بهبود ببخشد وحداقل اينکه با پدر به صحبت بنشيند. ورزشي سبک براي سلامتي وزيبايي خودش فارغ از رابطه اش برگزيند و در آراستگي ظاهرش نيز، به سلائق خودش بيشتر توجه کند.
از نظر مشاور ادامه اين رابطه بدون کمک نيما به خودش براي رهايي از عقده مادر) همه بايد حال من را خوب کنند (و کمک مهسا به خودش در عدم وابستگي به بقيه تا اين حد، تکرار همين دعواها و مشاجرات را به دنبال دارد.
گرچه مشاور خود را در جايگاهي نمي بيند که به مراجع خود بگويد ادامه بدهد يا ادامه ندهد، اما هزينه هاي بالاي ادامه اين رابطه درتخريب بازمانده هاي عاطفي هر دو نفر را بازگو نمود وبه قدرت تعقل شخصي مراجعينش در تعيين مصلحت خود، احترام گذاشت.
بهتر است که سزاوار افتخار باشي ولي آن را دريافت نکني تا اينکه دريافتش کني ولي سزاوارش نباشي.
مارک تو آين
منبع:مجله راه کمال شماره 27