چگونه ايماني قوي بسازيم
نويسنده:دكتر فردريك. دبل يو. بيلنر
مترجم: محمد شريف صديقي
مترجم: محمد شريف صديقي
شايد براي فردي كه مي خواهد در راه درمان روحي يا درمان فكري قدم بگذارد مشكل ترين چيزي كه با آن روبرو مي شود احساس عدم اعتماد باشد، او مي گويد من معتقدم كه اين يك حقيقت است و به نظر مي رسد كه عده زيادي به آن ايمان دارند ولي مثل اينكه خود من ذاتاً شكاكم زيرا هرچند سعي مي كنم قادر نيستم كه ايماني قوي بسازم.»
اينها كساني هستند كه نعل اسب را قبل از اسب مي خرند. ايمان يك حالت پرشور احساسي نيست كه بشود آن را بوجود آورد يا مثل هوا نيست كه بتوان به طاير اتومبيلي پمپ كرد و به گردش پرداخت. ايمان تمايلي نيست كه بشود آن را گسترش داد. ايمان هميشه در هدف نهفته است و وقتي كه هدف قوي باشد ديگر جائي براي ايمان نيست. اين طبيعي است كه ايمان با علم و آگاهي همراه است. اول آگاهي بوجود مي آيد و سپس متوجه اين حقيقت مي شويم كه ايمان داريم. ايماني كه خود به خود و تنها متكي بر هدف محكمي كه بر آن تكيه كرده ايم بوجود مي آيد. نويسنده يكبار مسير يخ زده دريا جينوا- ويس كونسين را با اتومبيل طي كرد البته نه به اين دليل كه جرأت چنين كاري را داشته باشد بلكه بخاطر اينكه مطمئن شده بود كه قطر يخ چندين فوت ضخامت دارد. او مرداني را ديده بود كه يخ را اره مي كنند و به ضخامت آن پي برد و بجاي اينكه بايستد و بگويد: اي كاش چنان ايماني يا جرأتي در من بوجود مي آمد كه مي توانستم اينكار را انجام بدهم، درست در لحظه اي كه متوجه قطر يخ شد ايماني قوي در او در همان لحظه حاكم بود و به راه افتاد. مسافري كه به كشور غريبي مسافرت مي كند در اولين مرحله اي كه با ميوه اي جديد و ناشناخته اي براي او روبرو مي شود تا مطمئن نشود كه سمي نيست جرأت ندارد به آن لب بزند- ولي به مجردي كه ديد ديگران را مي خورند ديگر نيازي به جرأت يا ايمان نيست بلكه به خودي خود ايمان به سمي نبودن، در او ايجاد شده است.هر نوعي از ايمان بر پايه و اساس مشاهدات و علم و آگاهي قرار داشته و هدف از اين بخش از كتاب نيز اين است كه نشان دهد كه تا چه حد داشتن ايمان به قانون شفا ساده و آسان است كه حتي اگر خواننده آنچه را كه درباره ايمان مي دانسته به كلي فراموش كرده است و يا اينكه در حالتي از بي ايماني قرار دارد همان طوري كه در مطالعه اين بخش پيش مي رود ايمان او قوي تر شده و درست هم سطح دانش او از اين قانون مي شود- ايمان بر پايه شك و ترديد و يا وحي بوجود نمي آيد- لزومي ندارد كه نوشيجا مقدس را قبول داشته باشيم تا ايمان بياوريم. درست در مقابل چشمانمان سازنده مجرب ايمان قرار دارد كه هرگز نظيرش را نديده ايم. آن جسم انسان است بزرگترين كارگاه بصيرت ذات ابدي كه تا به حال جهان نظيرش را هرگز نديده است. و شناخت درست از آن هر فردي را وادار مي كند كه ايمان خود را براساس آن براي شفاي خود يا ديگران پي ريزد.
بدن انسان تنها ماشين شگفت انگيزي است كه تا به حال ساخته شده است و از همه عجائب هفتگانه موجود عجيب تر است و چنان پيچيده است كه تمام ابزاري كه بشر تا به حال ابداع كرده يا ساخته است در مقابل آن صفر است و تنها معبد زنده قابل ستايش در برابر قدرت عمل عقل كل است كه با توجه بر آن انسان را به اوج عظمت عمل آن بصيرت ذات سوق مي دهد.
از لحظه اي كه نطفه بسته مي شود تا زماني كه انساني پا به عرصه وجود مي نهد، برنامه ايي دقيق و مشخص حاكم است مثل اينكه مهندسي مشغول كار است و ميلياردها قطعه را يكي پس از ديگري رديف كرده و بر رويهم سوار مي كند و سپس آن را بكار مي اندازد با اين تفاوت كه اين ماشين را كه انسان لقب داده اند حتي قبل از اينكه ساخت آن تكميل شود شروع بكار مي نمايد.
چون به شواهد موجود طرح دقيق شويم برنامه ريزي در وراي اين طرح خواهيم ديد. اين جسم حاصل آميزش دو سلول نر و ماده است. اين تخمك ماده كوچك كه از سر سوزني كوچكتر است، سرآغاز برنامه است. كه در آن محيط بسيار بسيار كوچك ژله مانند تمام خصوصيات فردي اجداد گذشتگان نهفته و پنهان است. رنگ موئي كه بايد بوجود آيد، شكل و اندازه چشماني كه بايد شكل گيرد و حتي تن صدا و تمام آن خصوصيات عقلاني فردي تير در آن ذره جمع است، بچه اي را در خيابان مي بينيم كه دارد راه مي رود و آواز مي خواند مي گوئيم ببين دقيقاً شبيه پدر بزرگش است مثل او قدم برمي دارد چانه هايش را بالا مي اندازد و حركات دستش با نوساناتي همراه است كه گوئي پدر بزرگش راه مي رود. در حالي كه آن پسر هرگز پدربزرگش را نديده است تا از او تقليد كند و پدرش هم مثل پدربزرگش راه نمي رود. بنابراين آنچه كه بچه انجام مي دهد بايد از جائي سرچشمه گرفته باشد كه از چشم همه ما دور است آن خصوصيات در ژنهاي او نهفته است؟ ژنهائي كه در اولين سلول سرچشمه حياتش موجود بود و گسترش يافت. و در آن لحظه اي كه نطفه بسته شد ديگر جائي براي نفوذ هيچگونه خصوصيات توارثي پدر و مادر هم نيست و نمي تواند باشد.
آن سلول داراي استعداد نهائي حيات بود زيرا بصيرت ذات با آن عظمتش در آن وجود داشت و فوراً برنامه اي را دنبال كرده و به مرحله اجرا درآورد كه پايان آن از اول مشخص بود. ساكن آن خانه مختصر عقل كل با تمام وجودش يا شعور كل- يا ضمير ناخودآگاه كل و يا خدا بود كه هرچه و بهر نامي كه آن را مي نامند يا ياد كنند مهم نيست. در ظرف 280 روز آن شعور كار خود را انجام مي دهد با استفاده از علم ساخت، پايه ها اسكلت بدن انسان را از قبيل دندانها- استخوانها و امثالهم كه بعداً موردنياز خواهد بود پي مي ريزد و درست در فواصل زماني معيني اعضاء و جوارح مشخصي را شكل مي دهد كه گوئي يك مهندس فوق متخصص معمار غيبي در پس آن است و دقيقاً طبق برنامه طرح را اجرا مي كند. نويسنده كتاب مقدس زبور در اين خصوص چنين گفت:« من وهم ناك و بصورت شگفت انگيزي ساخته شده ام. كلامي با دنيائي شگفتي قبل از علم جنين شناسي مدرن كه بوضوح نشان مي دهد كه چگونه تخمك تك ياخته اي به ميلياردها سلول تقسيم مي شود و معجزه مي آفريند. طرحي كه به راحتي و بدون هيچ تلاشي و در كمال شايستگي اجرا مي شود كه براي ما عادي شده است. در اينجا جا دارد كه براي كساني كه تلاش مي كنند خود را از يك سرماخوردگي كوچك نجات دهند يادآور شويم كه شعور كل به سرعت و با اطمينان براي تكميل ساختار بدن با برنامه اي دقيق و هماهنگ شده و در راه رسيدن به هدفي عالي و غائي به حركت مي افتد. روح طرح كامل را ريخته و شعور فرمانبردار آن، آن را به اجرا درمي آورد. هميشه شعور قدرت لايتناهي خلقت خود را به انساني كه طرحي درست و روشن دارد به رايگان واگذار مي نمايد چون هيچ چيز جز متابعت از برنامه اي كه بوسيله شعور باطني كل طراحي شده است نمي داند. كه اگر به طرز كار بصيرت ذات در اندامها توجه شود، مي بينيم كه آن سلول اوليه با طي مراحلي كاملاً پيچيده كه انسان را به شگفتي وامي دارد به دو سلول تقسيم مي شود، سپس آن دو به چهار و هشت و شانزده و الي آخر... تا آنجائي كه ميليونها سلول بوجود مي آيد. كه همه آنها از سلول اوليه اند درست شبيه اينكه نجاري با استفاده از تمام ابزار و آلات پيشرفته خانه اي زيبا از يك تخته چوب ساخته كه سقف و كف و ديوارها و پنجره ها و دربهاي موردنياز آن نيز از آن يك قطعه چوب تهيه نمايد.
سلول اصلي نرم و ژله مانند بود در صورتي كه سلولهاي بعدي از بافتهاي متفاوتي هستند تا جهت انجام كارهائي كه بصيرت ذات پيش بيني كرده است از آنها استفاده شود. بعضي از آنها همچنان نرم و پلاستيك وار باقي مي مانند، بعضي ديگر بصورت رشته هاي نسبتاً سفتي درآمده كه بعداً از آنها در بافتهاي ماهيچه ها استفاده مي شود و بعضي غضروفي شده و سپس به استخوان سفت و محكم تبديل مي گردند چفت و لولاها تماماً در محل مناسب خود ساخته مي شوند و ماهيچه ها درست در محلي تشكيل مي شوند كه اين اسكلت استخواني تشكيل شده بتواند بعداً به راحتي بر روي زمين به جولان درآيد. بعضي از سلولها بصورت رشته هاي كاملاً حساسي درمي آيند كه در آن پيامهاي مغز با سرعت برق از آن عبور كند در مسير اين رشته هاي اعصاب گره هاي عصبي ساخته مي شود تا بعضي واكنشهاي دردآور كه فرصت اين را ندارند كه با صرف وقت به مغز رسيده و برگشت داده شوند در همانجا انجام پذيرد. عصبهاي معمولي پيامهاي درد را به مغز متصل كرده و برگشت داده مي شوند تا در مقابل آن عكس العمل موردنياز صورت گرفته و مثلاً دست به عقب كشيده شود. ولي در بعضي حالات اضطراري مثل برخورد دست به ميله گداخته يا حبه آتشي- پيام درد وسيله رشته هاي عصبي به گره هاي عصبي رسيده و در آنجا دستور عكس العمل در مقابل آن صادر شده حتي قبل از اينكه مغز از آن باخبر شود. تمام اين تشكيلات قبل از اينكه جنين كامل شود ساخته مي شود.
كم كم سلولهاي بخصوصي تبديل به غدد خوشه مانندي مي شوند كه كارهاي تخصصي را به عهده گرفته كه بوسيله آن شعور با استفاده از عناصري كه از غذا مي گيرد آنها را در هم آميخته و هورمونهاي مختلفي را مي سازد كه اداره كننده اعمال گوناگوني در بدن شده كه حيات و مرگ را باعث مي شوند. بعضي از سلولها به پمپهائي شبيه مي شوند كه قلب را به وجود مي آورند. عضوي كه بيشتر مردم دل واپس آنند و تا آخرين لحظه هاي حيات يك لحظه هم از حركت باز نمي ايستد. بعضي ديگر بشكل لوله هائي با اندازه هاي مختلف درآمده كه سرخ رگها و سياه رگها و موي رگها را مي سازند با ساختار مختلف و طرز عمل متفاوت همانطوري كه استخوانها شكل مي گيرند سوراخهاي كوچك گردي يا با اشكال متفاوتي در روي آن ايجاد شده كه از درون آنها رگها و اعصاب عبور مي كنند كه شبيه آن سوراخهائي براي ماهيچه ها و رشته هاي مفصلي نيز در روي آن استخوانها تشكيل مي شوند: همچنين در ماهيچه هاي شكم حلقه اي سوراخ مانند بوجود مي آيد كه از بين آن دسته هاي اعصاب و رگها عبور مي كنند كه بعضي وقتها در همين نقطه فتق اتفاق مي افتد تمام اين اتفاقات درست به موقع صورت مي گيرد كه گوئي خط آهني از فواصل شمالي و خط ديگري از سواحل جنوبي درست احداث است كه در وقت مقرر و در يك نقطه با هم تقاطع پيدا مي كنند.
اين بصيرت كه عمل او را در بدن مشاهده مي كنيم همان عقل كلي است كه مي داند چگونه و به چه طريقي آنچه را كه ساخته است كاملاً درمان كند در ظرف مدت 280 روز تركيب پيچيده اي ساخته است از كمربندها- غرغره ها- لولاها- دريچه هاي ايمني- آشپزخانه- آبدارخانه- نهارخوري- سيستم كامل آب گرم، سيستم تهويه هوا و كلر تا درجه حرارت را هميشه در سطح 98/4 درجه نگهداري شود و حتي سيمهائي جهت دريافت و توليد صدا با تمام اين تفاسير معقولانه به نظر نمي رسد كه پس از اتمام كار، شعور باطني نسبت به اين ارگانها يا عضوها يا بهتر بگوئيم كل بدن بي تفاوت باقي بماند و هيچگونه علاقه اي به آن نداشته باشد. آن در بين اين اعضاء مي ماند رحل اقامت مي اندازد و از آن بصورت وسيله براي انجام فعاليتهايش استفاده مي كند. همانطوري كه آن توانست آن سلولها را از هيچ بسازد حتماً در موقعي كه اتفاقي براي هركدام از آنها مي افتد نيز مي داند و قادر است كه آنها را با سلولهاي نو جايگزين نمايد و براي اينكار لزومي ندارد كه به آن متوسل شده و التماس كنيم- در حقيقت آن نيز بوسيله سالمي نياز دارد بلكه وظيفه ما اين است كه براي آن برنامه كاملي طرح ريزي نمائيم تا بتواند با دنبال كردن آن به بازسازي بپردازد.
بايد اين را بخاطر داشته باشيم كه اين فعاليت فكري در حالي كه بيش از اندازه باهوش و مطلع و آگاه است كه قادر است بدن انسان با آن تركيب پيچيده اش را بسازد در عين حال فاقد هرگونه استدلال است. فقط تكنيك نحوه ساخت سلول را مي داند و هميشه بايد از يك برنامه اي متابعت نمايد. همان گونه كه از يك برنامه درمان پيروي كرده و شفا حاصل مي شود درست به همان صورت و با سرعت از يك برنامه مريضي اگر در سر راهش واقع شود متابعت كرده و شخص را مبتلا به مرض مي نمايد.
بنابراين شخصي كه گذر روزگارش محدود مي شود به افكار مخرب همراه با ترس حسد- نفرت- كينه و غرق در غم و غصه و يا بحث درباره امراض باعث بوجود آوردن شكلي از فكر مي شود كه تمام خلاقيت شعور باطني را در نمود امراض متجلي كرده كه كاملاً نسبت به آن بي تفاوت است ولي واقعيتي بدون چون و چرا دارد و وظيفه ما اين است كه در راهي قدم برداريم كه اين نوع طرز تفكر نادرست را به طرز تفكري صحيح و سلامت زا توأم با صلح و صفا و محبت و شادي و نشاط تبديل نمائيم. و وقتي چنين شد، شعور باطني مطابق آن برنامه عمل كرده و نتيجه اش سلامتي و نشاط مي شود. چيزي كه شبيه معجزه است ولي معجزه نيست، زيرا اين يك عمل ساده نظام طبيعت است.
آنچه كه در ذيل خواهد آمد در رابطه با عمل ضمير ناخودآگاه يا شعور باطني است كه در عين حالي كه تمام كارها را براساس برنامه و دقيقاً انجام مي دهد و به وضوح مي داند كه چگونه بسازد ولي فاقد هرگونه استدلال است و هرگز استدلال نمي كند كه مثلاً اين سلولي كه مي سازد مفيد است يا مفيد نيست دكتر آلكسيز كارل. در كتاب انسان ناشناخته- اشاره به حقيقتي مي كند كه اين بصيرت ذات سلولها را حتي در جائي رديف مي كند كه نيازي به آن ها نيست. در آزمايشگاه او گروهي از سلولهاي بشره پوست بدن را انتخاب كرده و در محلول مناسبي قرار مي دهد بلافاصله مشاهده مي كند كه آن سلولها درست شبيه سنگ فرش كف حياط رديف مي شوند و طوري عمل مي نمايند كه گوئي در زير پوست قرار گرفته و محافظت بدن را به عهده دارند. چيزي كه در آنجا وجود ندارد... چنين به نظر مي رسد كه طبيعت آنها حكم مي كند كه بدان صورت درآيند زيرا روح آن سلولهاي بشره را براي محافظت از سطح بدن طرح ريزي كرده است. بنابراين عقل مطيع و برابر برنامه تنظيمي عمل نموده و هميشه سعي دارد كه آن سلولها حال در هر كجا كه باشند بصورت سنگ فرش در كنار هم رديف نمايد. تكنيك وصل كردن سلولها به همديگر را نيز مي داند. دكتر جراحي مي تواند بر روي نوك بيني شخصي عمل پيوند پوست را انجام دهد ولي اين بصيرت فاقد استدلال است كه طوري در آنجا عمل مي نمايد و آن را بصورتي درآورده كه ساختاربيني است گرچه حتي ممكن است كه اين كار موردنياز نباشد.
به همين منظور است كه شعور يا عقل همانطوري كه مي تواند بدني را بسازد قادر است كه آن را نيز نابود كند. بنابراين آن افكار ناخوشي آوري را كه دريافت مي دارد صادقانه از آن متابعت كرده و باعث ايجاد حالات ناخوشي مي شود. يا به بيان ديگر- شعور بطور خستگي ناپذيري سلولهاي جديدي را مداوماً مي سازد و اين كيفيت آن سلولها هستند كه كيفيت تفكر، ما را تعين و مشخص مي كند چون فكر طرح و برنامه است. براي مثال دكتر كارل اشاره اي دارد به عمل شگفت انگيز بصيرت ذات در ساختن چشم، در حاليكه هنوز هيچ كدام از دانشمندان نتوانسته اند درك كنند كه چگونه اين اتفاق مي افتد ولي شعور يا عقل كل دقيقاً اين فرمول را مي داند كه به چه نحوي پوست را نازك نموده و تبديل به شبكيه كرده و كم كم آن را شفاف نمايد كه بتوان بوسيله آن ديد- آن شعور چشم را از بخشهاي كاملاً جداگانه اي مي سازد كه هركدام از آن بخشها داراي ساختار دقيق مخصوص به خود است و همه آنها با هم چنان هماهنگ شده و عمل مي نمايند كه عضو بينائي واحدي را تشكيل مي دهند. در آن عدسي كريستال مانندي وجود دارد كه چنان قابل ارتجاع است كه بصورت شگفت انگيزي منقبض و منبسط شده تا بتوان براحتي تصوير شيء كه در نزديكي يا دور از ما قرار دارد مشاهده كرد. داراي دو حجره پر از مايه است. عصب بينائي در آن ساخته است كه سر پيور مانند آن بطرف بيرون و در داخل چشم قرار گرفته تا امواجهاي منعكس شده دنياي خارج را به داخل مغز قسمت بينائي منتقل نموده و در آنجا به تصوير درآيد. اين بصيرت ذات هرگز كوچكترين حركتي را ناديده نمي گيرد. بدني ساخته است براساس طرحي كه جايگاه خوشي باشد كه متأسفانه انسان غالباً از آن سوءاستفاده كرده و با افكار مخربش آن را به خانه غم بدل مي نمايد.
چيز فوق العاده مهم ديگري درباره چشم همانا مجهز بودن به ابزار دفاعي است همه ما به اين واقفيم كه بارها با يك حركت سريع پلك خطري جدي از تخم چشم دور شده است حساسترين و صدمه پذيرترين قسمت چشم مردمك چشم است كه براي حفاظت از آن پلك كه از غضروف بسيار محكم و مقاومي ساخته شده است كه با چشم بهم زدن اين غضروف بصورت صفحه اي سرتاسر مردمك را پوشانده و حالت يك محافظ را به نمايش مي گذارد، بنابراين بصيرت ذات براي عضوي كه ساخته است محافظ آن را نيز مي سازد تا از هرگونه خطري در امان باشد.
گوش نيز مثال ديگري است از نمايش يك هماهنگي كامل بين عضوهاي تشكيل دهنده آن. انسانها داراي قدرت بينائي و شنوائي ضعيف بايد اين را بدانند كه بصيرت ذات آن عضوها را طوري ساخته است كه كاملاً درست عمل نمايند و آنها مي توانند با همكاري درستي كه بين آن اعضاء و درون برقرار مي كنند نسبت به بهسازي آن اعضاء عمل نموده و عيبها و علتها را برطرف نمايند.
قسمت خارجي گوش كه شبيه صدف است بطور عاميانه آن را گوش مي نامند. گوش مياني نيز وجود دارد كه در آن صماخ يا پرده گوش قرار گرفته همراه با سه تكه استخوان كوچك و مجزا از هم ولي در تماس با يكديگر كه به آن سندان مي گويند( يا چكش و طبل مخصوص آنها). عصب شنوائي كه به مغز هدايت مي شود درست شبيه عصب بينائي است كه از چشم به مغز مي رود، و آن عصب به پرده گوش متصل است. صدا به پرده گوش اصابت كرده و آن را با طول موج بخصوصي به لرزه درمي آورد. اين طول موج بوسيله عصب شنوائي گرفته شده به مغز منتقل مي شود دقيقاً برابر آن طول موجي كه ضبط شده است و به همين خاطر است كه صداهاي زير را از بم و صداي بلند و گوش خراش را از صداي كوتاه و ضعيف تشخيص مي دهيم. درست در گوش داخلي عضو استخواني كه شبيه به حلزون است قرار دارد كه اگر آن را باز كنند مثل چنگي است كه قسمت استخوان آن پايه و پشت آن را تشكيل مي دهد و در داخل آن هزاران تار مو قرار دارد كه شبيه به سيمهاي چنگ مي باشد و كار آنها گرفتن و ثبت لرزه هاي صدا است بنابراين متوجه مي شويم كه بصيرت ذات قسمتهاي مختلفي را ساخته و چنان با هم هماهنگ كرده و در عضوي جا مي دهد تا واحد مستقلي به نام عضو شنوائي بوجود آيد.
شعور باطني جهت مداواي بدن تدارك لازم نيز ديده است. بارها اتفاق مي افتد كه فردي در خطر ابتلاي به بيماري قرار مي گيرد و قبل از اينكه باخبر شود همين شعور باطني به سرعت و با تلاش فراوان در دفع آن بيماري حركت كرده و وارد عمل شده و قدرت دفاعي بدن را بالا برده و به مداوا مي پردازد. بعنوان مثال عده كثيري از مردم در طول مسير زندگي شان مبتلا به بيماري سل مي شوند ولي هرگز نمي دانند و حتي تصورش را هم نمي كنند كه روزي چنين شده است. شخصي كه دچار سرماخوردگي شديد شده و حدوداً دو ماه دوام داشته و بطول مي انجامد به احتمال زياد اولين مرحله بيماري سل را گذرانيده است ششها مورد حمله باسيل سل واقع شده اند زيرا محيط مناسب ديده و شروع به تكثير كرده اند كه اگر شخص به اندازه كافي كلسيم و فسفور و ساير مواد معدني لازم در خونش نباشد كه عامل دفاعي محسوب مي شوند بدون شك بيماري سل او به مرحله جدي عود مي كرد. ولي اگر به اندازه كافي مواد معدني و ويتامين دي(D) در بدن موجود باشد شعور باطن سريعاً وارد عمل شده و فيروزهاي ذخيره را به ميدان طلبيده و به دفاع از قسمتهائي از ششها كه مورد هجوم واقع شده است مي پردازد. اين گروه دفاعي و معالجه گر فوراً با استفاده از كلسيم موجود در خون شروع به ساختن ديواري در اطراف نقطه اي كه در آن باسيل سل به فعاليت پرداخته است مي نمايد و آن نقطه را از ساير نقاط سالم شش جدا كرده و آنها را در آنجا زنداني مي كند. كالبد شكافي بعد از مرگ يا نقاط پراكنده زندان لاك و مهر شده را در بيشتر افراد نشان مي دهد كه حتي با وجود طول عمر زياد هرگز خواب آن را نيز نديده بودند كه به مرض سل مبتلا شده اند. اين اصل درمان كه بطور ناخودآگاه در بدن هر انساني وجود دارد وارد عمل مي شود، اگر آگاهانه آن را دريافته و بياموزيم كه چگونه آن را به حركت درآوريم در دست ما به سلاح برنده اي تبديل مي شود بر عليه كليه امراض.
مثلاً اگر به نحوه عمل شعور باطن در دفاع از بد در مقابل آپانديس توجه كنيم متوجه مي شويم كه همه ما داراي غشاء آهكي به نام ثرب يا پيشبند بزرگ هستيم كه در حفره پائين شكم قرار دارد كه درست شبيه پيشبندي است كه مستخدم رستورانها آن را مي پوشند. وقتي كه آپانديس متورم شده و آماده تركيدن است غالباً ديده شده است كه اين پيشبند دور تا دور آن را پيچيده و بصورت كيسه اي لاك و مهر شده درمي آيد و آن را در درون خود جا مي دهد. بنابراين اگر آپانديس آسيب شديدي ببيند يا سوراخ شود جرمهاي موجود در آن راهي به خارج نداشته كه وارد حفره شكم شده و با ورم و عفونت پوست شكم باعث مرگ شود هر دكتر جراحي كه بيش از ده سال بعمل مشغول بوده به يك يا چند حالت شبيه آنچه گفته شد، حتماً برخورد كرده كه چون به آن حالت مي رسد با علم و آگاهي به اينكه مواد سمي موجود در آپانديس راه به خارج نداشته كه منجر به مرگ شود و با گذشت زمان جذب مي گردد آن را دست نخورده رها مي كند.
مثال ديگري از عمل بصيرت ذات را مي توان در بريدن انگشتي ملاحظه كرد. چيزي كه براي اغلب ما پيش پا افتاده است و آن را رها كرده و مطمئنيم كه پس از چند قطره خون خودبخود خوب مي شوند ولي آيا هرگز متوجه شده ايم كه اين يك عمل مستقيم شعور باطن است كه از قدرت شخصي ما انسانها به دور بوده و كسي نمي تواند ذره اي از آن را تقليد كند؟ در صورتي كه اگر به دست انسان واگذار مي شد همان بريدگي ساده باعث مرگ او مي شد. تا به حال كسي به دنيا نيامده است كه بداند چگونه سلولي را بسازد تا زخمي را درمان كند. در يك عمل جراحي دكتر جرتاح كار مهمي را انجام داده و با وسائل در دسترس و موجود آپانديسي را ممكن است عمل نمايد. سپس جاي عمل را مي دوزد. عمل دوم كه در اينجا كار او بعنوان دكتر جراح تمام مي شود در حالي كه هيچ اطلاعي ندارد كه بعد از آن چگونه سلولها يكبار ديگر به هم پيوسته و زخم را مداوا مي كند كه اگر به دست انسان واگذار مي شد درست شبيه تنباني مي بود كه مرتباً وصله مي خورده و هر بار جاي ديگرش باز مي شد، اين تنها شعور باطن است كه به تنهائي مي داند چگونه آن سلولها را به هم پيوند داده و درمان را باعث شود.
و اما برگرديم به صحبت درباره بريدن انگشت، بعضي از افراد هستند كه هموفيل اند يعني خون آنها بعلت كمبود بعضي از مواد لخته نمي شود و اگر جائي از بدن آنها جراحتي بردارد بخون ريزي مي افتند و خيلي هم خطرناك است و يا وجود اينكه مطالعه در اين باره ادامه دارد و خانواده هاي اشرافي در اين خصوص كمكهاي مالي زيادي كرده اند ولي هنوز علم نتوانسته است صد در صد موفق باشد و موادي را ارائه دهد كه به فوريت خون ريزي را بند آورد. ولي با همه اين وجود در بيشتر مردم شعور باطن بطور اتوماتيك روزانه اينكار را انجام مي دهد و بفوريت جراحتها را درمان مي كند و جلو خونريزيها را مي گيرد. مواد مخصوصي در خون محلول است كه تا زماني كه خون با لبه بريدگي يا هواي بيرون تماس حاصل نكرده است هيچگونه عكس العملي از خود نشان نمي دهد. ولي به مجردي كه جراحتي اتفاق افتاد و خون ريزي شروع شد و خون در تماس با جريان هوا قرار گرفت اين ماده محلول در خون تغيير شكل داده و بصورت رشته هاي باريك كلافه شده و درهم پيچيده اي درآمده و در محل جراحت تجمع كرده و جلو گلبولهاي سفيد خون را مي گيرد و به تدريج تبديل به لخته مي شوند اين عمل ادامه پيدا كرده تا بصورت پوست درآمده و از نفوذ هوا به داخل زخم جلوگيري مي كند. همزمان با اين اتفاقات ساير گلبولهاي سفيد با سرعت خود را به محل جراحت رسانيده كه بعضي از آنها مأموريت تعمير و نوسازي را بعهده گرفته و بقيه مشغول خوردن و از بين بردن باكتريهائي كه به آن محل حمله ور شده اند مي شوند. مواد غذائي لازم نيز به محل زخم فرستاده شده و سلولهاي جديدي ساخته مي شوند تا جاي سلولهاي از بين رفته يا صدمه ديده را بگيرند.
سلولهاي جديد دقيقاً از زير پوستي كه با لخته شدن خون بوجود آمده است ساخته مي شوند كه اگر قبل از خوب شدن آن پوسته زخم كنده شود خونريزي از نوع شروع شده و تمام اين مراحل درست براساس برنامه اي كه روح قبل از بوجود آوردن بدن طرح ريزي كرده دوباره از سر گرفته مي شود.
انسان از علم و آگاهيهائي كه كسب نموده است بخود مي بالد و مغرور است البته اين حق اوست زيرا او زحمت زياد براي شناخت از جسم خود كشيده است ولي بهر حال او هنوز راه درازي را در پيش دارد تا بتواند جواب معماي حيات را بدهد. او نمي داند و آگاهي و علم اين را ندارد كه حتي يك سلول جديدي در چنين مراحل كوچكي بسازد. در صورتي كه براي بصيرت ذات چيز پيش پا افتاده اي است. بنابراين وقتي كه انسان مي گويد اين يا آن حالت يا مرض لاعلاج است در حقيقت او دارد از اطلاعات محدود خود حرف مي زند در حالي كه در درمان روحي ما يك قدم جلوتر رفته و بر نيروي بصيرت ذات تكيه كرده كه كم كم داريم به نحوه عمل آن آگاه مي شويم و به همين خاطر است كه مواردي ديده مي شود كه بهترين متخصصها نااميدانه آن را جواب گفته اند ولي به مجردي كه بنحوه عمل بصيرت ذات و توان آن آگاه مي شوند و شخص مي داند كه چگونه آن را وادار بعمل نمايد نتيجه گرفته و بسرعت درمان حاصل مي گردد. بنابراين يكبار ديگر اين را بايد تكرار كرد كه:«هيچ درد بي درماني وجود ندارد ولي انسانهاي لاعلاج وجود دارند، آنهائي كه مي گويند پزشك همه راهها را رفت و ديگر هيچ كاري را نمي توان كرد همانا انسانهاي لاعلاجند و آنهائي كه اين حقيقت را پذيرفته كه با بصيرت ذات يا عقل كل يا خدا همه چيز ممكن است، انسانهاي قابل علاجند. برجسته ترين روش عمل شعور باطن را مي توان در معجزه درمان استخواني شكسته ملاحظه كرد. تنها كاري كه بهترين متخصصهاي شكسته بند انجام مي دهند دقت درجا انداختن استخوان شكسته است و سپس گچ گرفتن آن و خداحافظي با مريض پزشك متخصص اين را مي داند بدان نيز معترف است كه غير از آن كاري از او ساخته نيست و علم و آگاهي اين را ندارد كه استخواني را بهم جوش بدهد بنابراين توجه كنيد كه چگونه اين بصيرت ذات وارد عمل شده و به نجات او مي پردازد.
پس از اينكه با يك ضربه استخواني شكسته شد غشاء صدمه ديده خون را به نقطه درد مي كشد و باعث ورم مي گردد، كه با اين عمل و جمع شدن خون در اطراف آن محل موادغذايي موردلزوم همراه با ساير مواد معدني كه براي درمان مناسب و مفيد است فوراً به آنجا مي رسند. در حالي كه اين عمل دارد اتفاق مي افتد بافتهاي ماهيچه اي پاره شده تغيير ماهيت داده و به غضروف تبديل مي شوند كه اولين گام در جهت تشكيل استخوان است. شعور نيز آماده كارزار شده و با عجله پروسه ساختن سلولهاي جديد استخواني را از موادي كه در اختيار دارد به اجرا مي گذارد. به مجردي كه دكتر دو سر اگواترا بهم ربط داد چيزي شبيه سيمان بمنظور جوش دادن محل شكسته شده در آن نقطه تراوش مي كند و همانطوري كه مريض به استراحت مي پردازد بصيرت ذات مواد دست اول موردنياز وارد محل حادثه كرده و بزودي چنان خوب شده و درمان حاصل مي گردد كه محكمي آن استخوان حتي بهتر از قبل از حادثه مي شود. بنابراين بصيرت ذاتي كه اين عمل را براحتي و بدون هيچ سر و صدا و تقلائي انجام مي دهد حتماً و بدون شك قادر است كه هر آنچه را كه خواست ما است نيز انجام دهد.
نيروئي كه وارد جسم بيماري مي شود مي تواند كه هر حالتي را از مرض درمان نمايد، اين انسان است كه هميشه نالان و بيمناك است و الا شعور از كار خود مطمئن مطمئن است. مي داند كه چگونه خرابيها را درمان كند، چه وقت سلولهائي را بسازد و چطور عضو از كار افتاده اي را دوباره بكار اندازد و انساني را از لبه قبر نجات دهد بدون هيچ زحمت و براحتي بلند كردن يك پر كاه. و در حقيقت كمتر از آن زيرا شعور هرگز آگاه به تقلا زحمت نيست. تمام اين كارهاي متفاوتي كه به عمل فراخوانده مي شوند از اين بصيرت ذاتي است كه درست مي داند چه انجام بدهد و چگونه عمل نمايد و به چه صورت در جهت ساختن اين جهان و رفع نواقص آن در هر زمان مورد لزوم استفاده كند، بصيرتي كه هرگز و تحت هيچ شرايطي ذره اي از آن كاسته نشده و نخواهد شد، همه آن در همين لحظه در اطراف ما و در وجود ما، بدون سر و صدا و درست در لحظه اي كه سد ايجاد شده از سر راه آن برداشته شود آماده وارد عمل شدن است.
حال ملاحظه كنيد كه چگونه بصيرت ذات در لحظه اي كه جراحت بزرگي اتفاق مي افتد و خون زيادي دفع مي شود عمل مي نمايد. وقتي كه در اثر جراحتي بزرگ مقدار زيادي خون از بدن خارج شده و حجم خون بدن را كاهش مي دهد و فشار خون را پائين مي آورد بلافاصله شريانها شروع به منقبض شدن كرده تا بدين وسيله فشار طبيعي خون را در بدن حفظ نمايند. و در همين لحظه بافتهاي قسمتهاي مختلف بدن آب موجود در خود را بطرف دستگاه گردش خون هدايت كرده و بسرعت حجم مقدار خون از دست رفته را جبران مي كنند. كه اين عمل برگشت آب از بافتهاي بدن به درون خون باعث احساس تشنگي مفرط در فرد مي شود كه بدين جهت است كه غالباً ديده مي شود كه فرد مجروح طلب آب مي نمايد- آبي كه از بدنش دفع شده است كه در حقيقت اين شعور است كه بدينوسيله مي خواهد وضع عادي را در بدن ايجاد نمايد.
در همين حال بايد اين را نيز بخاطر داشته باشيم كه گلبولهاي قرمز زيادي هم از بين مي روند. آب حجم خون از دست رفته را حيران مي كند ولي در كيفيت خون تأثيري ندارد، لذا مغزهاي قرمز استخوان و ساير ذخيره كننده هاي گلبولهاي قرمز شروع به فرستادن گلبولها به داخل خون نموده و تا زماني كه كيفيت خون به حد طبيعي خود نرسيده اين عمل را ادامه مي دهند. بنابراين با اطمينان و سرعت بصيرت ذات وارد عمل شده و سعي مي كند در كمترين زمان ممكنه بدن را نجات دهد. و در اينجاست كه يكبار ديگر شايستگي بصيرت ذات در وراي علم و آگاهي و مهارت انسان را ملاحظه مي كنيم و اين همان بصيرت است كه در درمان روحي و درمان فكري از آن استفاده مي شود.
تجسم عمل لايتناهي بصيرت ذات در ساخت و بازسازي بدن در مواقع حوادث و فوريتهاي ضروري كه بدون دخالت و حتي احساس فردي صورت مي پذيرد حيرت انگيز است و چنين به نظر مي رسد كه شعور از هيجانها براي نجات بدن و حفظ آن در بالاترين سطح كفايت استفاده مي نمايد. سلامتي طبيعي است و مرض و ناخوشي غيرطبيعي. مرض و ناخوشي هرگز از طرف خدا نيست و هميشه از خود انسان است. و اين خود اوست كه سد راه سلامتي مي شود در حالي كه شعور خدائي الي الابد سعي بر حفظ و برگشت بدن به حالت اصلي خود كه معبد مقدس جايگاه روح است را دارد.
مثال ديگري در اين رابطه كه مي شود از هر نوع مرض واگيري استفاده كرد. كه بعنوان نمونه به ذات الريه مي پردازيم. اول باكتريهاي اين مرض است كه وارد شده و حمله ور مي شوند. كه بعضي وقتها اين باكتريها مانند ستون پنجم دشمن در بدن آماده ايستاده اند و منتظر لحظه اي اند كه بدن ضعيف شده و قدرت دفاعي آن تحليل رفته و فرصت را مناسب ديده تا حمله ور شوند. به مجردي كه جنگ را در بدن آغاز كردند خبر آن فوراً به قسمت فرماندهي بدن منتقل شده و بصيرت باطني بدن را در مقابل آن تجهيز و آماده دفاع مي كند. ضد باكتريها ساخته شده و مانند تير و نيزه در مقابل مهاجم بكار گرفته مي شوند براي مدت نه روز هيچ گونه اتفاقي نمي افتد- شايد اين مدت زمان صرف مي شود كه به اندازه كافي مواد دفاعي ساخته شود تا در اولين ضد حمله بتوانند دشمن را از پا درآورند. در روز و لحظه مناسب بصيرت باطني دستور لازم را صادر نموده و اسلحه ساخته شده بكار گرفته مي شوند. جنگي سخت و مصمم بين مهاجم و قدرت دفاعي بدن با بكارگيري ضد باكتريهاي ساخته شده در مي گيرد. كه در ذات الريه اين مدت زمان را بحران مي نامند. زيرا از اين لحظه به بعد از دفاع بدن در مقابل باكتريهاي مهاجم است كه تعيين كننده سرنوشت جنگ مي باشد. كه اگر ضدباكتريهاي زيادي ساخته و به ميدان رزم آورده شده باشند باكتريها از پا درآمده و سلامتي برقرار مي شود ولي در صورتي كه ضد باكتريها به مقياس مناسبي نباشند و نتوانند در مقابل دشمن دفاع كنند و منجر به شكست آنها گردد مرگ حاكم مي شود.
در رابطه با قدرت و نحوه دفاع بدن بحث زياد است ولي متأسفانه بيش از اين جا ندارد كه به جزئيات تك تك آنها بپردازيم، و اين به نظر كافي مي رسد كه اشاره شود كه از فرق سر تا نوك انگشتان پا در بدن جائي نيست كه مجهز به ابزار دفاعي در مقابل مهاجم يا مهاجماني كه به كمين نشسته اند نباشد صدها غدد لنفاوي كوچك و بزرگ در بين مفاصل و اعضاء و جوارح بدن كار گذاشته شده اند كه مانند قلعه هاي دفاعي در بدن عمل مي نمايند. گلبولهاي سفيد مي توانند خود را به سرعت از نقطه اي به نقطه ديگر بدن برسانند و در مقابل نقطه اي كه مورد هجوم واقع شده تمركز و صف آرائي نمايند. آنها به سرعت بطرف باكتريها هجوم آورده و گروه گروه از آنها را به محاصره انداخته و شروع به خوردن و هضم باكتريها مي كنند. گلبولهاي سفيد حتي در مواقع لزوم به مجردي كه احساس خطر كنند بصورت گروهي و تحت امر شعور باطن حركت كرده كه آن شعور به نوبه خود تحت امر شعور كل مي باشد. بنابراين انسان در وجود خود داراي قدرت جهت دادن اين بصيرت شگفت انگيز است،بصيرتي كه هرچه در كائنات است و بايد بداند مي داند و در نهايت تابعي است از مسيري كه ضمير آگاه ما تعيين و مشخص مي كند. چيزي كه تصور درباره كاربرد آن نفسها را در سينه حبس مي كند.
شايد در اينجا خواننده عزيز به اين نتيجه رسيده باشد كه ايمان چيزي نيست كه بشود آن را در ناداني و جهل پايه نهاد. بلكه ايمان بر پايه هاي علم قرار گرفته و استوار است. و اين هم مشكل نيست كه اجازه دهيم كه ايمان بر بصيرتي چنان منحصر به فرد تكيه كند و پا برجا و محكم بايستد. كه بعدها وقتي كه به اينجا رسيديم كه چگونه خود را با اين بصيرت ذات در يك خط قرار دهيم. پي خواهيم برد كه به چه صورت اين انسان ناتوان مي تواند اين نيروي لايزالي كه قادر است اين دنياي بيكران را به حركت و نظم درآورد در اختيار داشته باشد. اين حقيقتي است بس شگفت انگيز درمان روحي و درمان فكري نتيجه تلاش و زحمات خستگي ناپذير انسان نيست بلكه قدرت انسان است در جهت دادن اين انرژي بصيرت ذات درست مانند جوشكاري كه شعله هاي اكسيژن را در جهتي به گردش درمي آورد كه مي خواهد فلزي را به فلز ديگري و در نقطه مشخص جوش بدهد و بدون آن ناتوان و وامانده است.
در رابطه با عملهاي مختلف شيميائي كه بدن در هضم غذا انجام مي دهد مي شود كتابها نوشت كه در اينجا تنها به يكي دو مثال و بصورت خيلي خلاصه اشاره مي كنيم. هضم غذا بدون آنزيم كه باعث تجزيه آن به عناصر مختلف و قابل جذب در بدن مي شود غيرممكن است و انسان تا به حال قادر نبوده و نتوانسته است اين ماده حياتي و مرموز و غيرقابل رؤيت را بسازد در حالي كه در هر لحظه بوسيله بصيرت باطني ساخته شده و مورد استفاده قرار گرفته يا جابجا شده و با اتمام كارشان از بين مي روند و يا دوباره در جائي كه براي انجام كاري ديگري مورد لزوم باشد از نو ساخته مي شوند.
غدد درون ريز بدن مواد شيميائي كاملاً پيچيده اي مي سازند كه شيمي دانهاي عصر حاضر با تمام وسائل و مواد خام مشابهي كه در تركيب آن آنزيمها موجود است و در اختيار دارند تا به حال نتوانسته اند شبيه آن را بسازند. در حاليكه شعور باطن آن را از موادي كه بعنوان غذا به بدن داده مي شود به راحتي و بدون هيچ مشكلي مي سازد هركدام از اين هورمونهاي نادر وقتي كه در تماس با ديگري واقع شوند بر يكديگر اثر مي گذارند و هرگاه يكي از اين غدد كوچك از كار باز ايستد و هورموني ترشح ننمايد مرگ را باعث مي شود. بيشتر مردم با مرض قند آشنا هستند و مي دانند كه آن در اثر اعتصاب و دست از كار كشيدن عده اي سلول مشخص و انسولين ساز واقع در غددي به نام پانكراس اتفاق مي افتد. غدد بسيار كوچكي كه بر سقف كليه ها واقع شده و آنزيمي ترشح مي كنند به نام آدرنالين كه تنظيم ضربان قلب و دستگاه تنفسي را به عهده دارند و آنهائي كه به مرض آسم مبتلا هستند ارزش آن غدد را بهتر درك مي كنند: اين غدد آدرنالين ساز كه از ناخن انگشتي بزرگتر نيستند. كار چنين مهمي را بعهده دارند كه اگر از انجام آن سربار زنند در جا مرگ را باعث مي شوند. غدد تيروئيد و صنوبري از جمله غددي هستند كه آنزيمهايي ترشح مي نمايند كه كاري بس حياتي و مهم در بدن انجام مي دهند و كنترل كننده وزن و سلامتي و بهداشت انسان اند. تمام اينها و خيلي بيشتر از اينها وسيله استاد شيميدان جهان و تنها از غذاهائي كه خورده مي شوند ساخته شده و ارائه مي گردند. تمام اين مهارتها نيز براي درمان در اختيار ما هستند و هيچگونه حالت جسمي وجود ندارد كه شعور نتواند آن را درمان كند. زيرا هيچ گونه مرض لاعلاج وجود ندارد نويسنده روزگاري مبتلا به مرض قند بود و بدينوسيله درمان شد و از آن زمان تاكنون خوشحال است از اينكه مردان و زناني را مي بيند كه از نااميدي بدر آمده و قدم به دنياي خوشي و سلامتي و صلح و صفا گذاشته اند و وادار شده اند كه ببينند كه اين شعور باطن چه كارهائي كه انجام نمي دهد و چيزي نيست كه از انجام آن از اختيارش خارج باشد.
شعور نيازي به تركيبات آماده شده شيميائي ندارد. فردي كه ليواني آب مي نوشد و كمي نمك مي بلعد. آب در معده به هيدروژن و اكسيژن تجزيه شده و نمك به سديم و كلر، شعور باطن هيدروژن آب را گرفته و با كلرين نمك دوباره تركيب كرده و اسيدكلريدريك را بوجود مي آورد كه بصورت مايه در هضم غذا از آن استفاده مي كند.
بصيرت ذات بدين عزم بدن را ساخته است كه هميشه در سلامتي كامل باشد. و مرض مداخله انسان در اين عزم بصيرت ذات است شعور باطن هميشه بدن را طوري تحت نظر داشته كه در سلامتي كامل باشد و چنان بطور خستگي ناپذير بكار مشغول است كه كوچكترين خدشه اي اگر به آن وارد آيد كه باعث شود حيات را از حالت توازن خود بدر آورد و يا حتي به سلولي صدمه اي وارد آيد سريعاً آن را دفع نمايد. سلامتي چيزي جز حفظ آهنگ و موزون هماهنگ شده اجراء و جوارح بدن نيست و مرض اختلال در اين هماهنگي كليد اصلي بود جهان است. همه چيز در اين جهان بيكران با آهنگي موزون هم آهنگ شده است. و تداخل در اين آهنگ باعث غم و درد است از زمانهاي خيلي دور انسان به اين آهنگ موزون آشنا بوده است او متوجه شده است كه ستارگان در شب مي درخشند و خورشيد در روز از شرق طلوع كرده و با آهنگي موزون به غرب رسيده و غروب مي كند و مهتاب برابر برنامه اي معين پديدار شده و در فصول مختلف سال بارانهاي موسمي باريدن گرفته و گل و گياه از زمين روئيده و خشك شده و جانوران و پرندگان در فصلي معيني از سال به جفت گيري پرداخته و بالاخره بصداي موزون ضربان قلب خود گوش داده و به آهنگ موزون نفس كشيدن خود آگاه شده و متوجه گرديده كه رشد و تغييرات جسمي زن و مرد برابر نظم خاصي صورت مي پذيرد. بعلاوه پي برده كه هر وقت تداخلي در اين هماهنگي بوجود آمده مرگ و بدبختي و نابودي باعث شده و تراژدي عظيمي بوقوع پيوسته است.
دانشمندان امروزي به اين نتيجه رسيده اند كه آنچه گفته شد در طرز افكار انسان نيز مصداق دارد. آنها اين را كشف كرده اند كه عشق و محبت همان آهنگ موزون است و كينه و نفرت تداخل در آن آهنگ سخاوتمندي هم آهنگي است، خودبيني تداخل در آن و همچنين اعتماد و در مقابل آن حسادت- اميد و نااميدي- ايمان و ترس- امانت داري و كلاه برداري و الي آخر انواعي از هم آهنگي و تداخل در آن هم آهنگي محسوب مي شوند. بنابراين تا آنجائي كه طرز تفكر انسان هم آهنگ با آهنگ موزون اين جهان بيكران است، سعادت او نيز تضمين است و مادامي كه ناسازگاري بوجود آيد آن سعادت از بين خواهد رفت.
دليل بر اين مدعا اين است كه ما با بصيرت ذاتي در اين جهان سر و كار داريم كه قوانين آن را تنها با مشاهدات مي توان آموخت و از آنجائي كه پي برديم كه هم آهنگي تنها كليد اصلي بود اين جهان است، بنابراين انساني كه آرزو دارد اين بصيرت ذات با او همياري و همكاري نمايد او نيز بايد با آن همكاري كند. حالات روحي نامتعادل باعث ايجاد مرض مي شود زيرا آن حالات يك نوع تداخل و ضديت با اين آهنگ موزون هماهنگ شده حاكم بر اين جهان بيكران است. و در اين مسير نيازي نيست كه افكاري كشيش مآبانه داشته باشيم بلكه بعنوان مرد و زن با استدلال تنها لازمه اش شناخت اين حقيقت وجودي هماهنگي موجود در جهان است و هوشيار به اين عمل كه اختلال در آن باعث مرض و بدبختي شده كه حتي خدا هم آن را به نفع ما تغيير نمي دهد بلكه اين ما هستيم كه بايد آن را تغيير داده و هم آهنگ با آن شويم.
بنابراين رمز درمان در يكي شدن با اين بصيرت ذات نهفته است كه در اين بخش از كتاب به اندازه كافي در اين خصوص كه اين بصيرت ذات از درياي بيكران و نامحدود علم و روش درمان برخوردار است و داراي آرزوي بي پايان حفظ نمود كامل انسان است كه بشود با تكيه بر آن و هدايت آن در بدن خود و برطرف كردن اسداد از سر راه به سلامتي و سعادت كامل رسيد بحث و صحبت شده است. و اكنون مي دانيم و آگاهيم كه خداي درون ما قادر و توانا است در درمان ما.
منبع: کتاب شعور درماني.