«شهيد بهشتي و مقتضيات زمان»
گفتگو با حجت الاسلام و المسلمين سيد هادي خسرو شاهي
درآمد
«بي ترديد تعامل سازنده ي آيت الله بهشتي با زمانه ي خويش، الگوي بديع و کارآمد براي تمامي مروجان انديشه و عمل ديني در عصر حاضر است. توجه به اين تجربه از آن روي اهميت مي يابد که اولاً محصول اجتهاد پويا و انديشه زمان آگاه اوست و ثانياً به عرصه هاي وارد گشته است که پيشينيان و معاصران او را بدان راهي نيست. در گفت و شنودي که در پي مي آيد جلوه هايي گويا از ارتباط و تعامل شهيد بهشتي با مقتضيات زمان را در آيينه ي خاطرات محقق گرانمايه حجت الاسلام والمسلمين سيد هادي خسروشاهي مي يابيد. با سپاس از ايشان که ساعتي را با ما به گفت و گو نشستند و نتيجه ي آن را نيز مورد بازبيني قرار دادند.»
شهيد بهشتي را از کي و کجا شناختيد؟
در سال 1331 که به قم آمدم، حدود پانزده سال داشتم و از لحاظ سني و تحصيلات در مرحله اي نبودم که با بزرگان حوزه حشر و نشر داشته باشم. به همين دليل نخست ارتباط مستقيمي با مرحوم بهشتي نداشتم. امام روي علاقه و ذوق و کنجکاوي، به همه بيوت و تشکيلات و مؤسسات سرک مي کشيدم. در همين راستا در منزل مرحوم آيت الله آقا سيد رضا صدر به حضور جمعي از فضلا، از جمله حاج آقا موسي زنجاني، آقاي سيد مهدي روحاني، آميرزا علي احمدي ميانجي، امام موسي صدر، آقاي اثني عشري مي رسيدم و گاهي هم آقاي بهشتي به آنجا مي آمدند. منزل آقاي صدر در نزديکي مدرسه حجتيه بود که من در آنجا اقامت داشتم. بعدها گاهي در کوچه و خيابان، ايشان را مي ديدم که سيد موقر و متين و سنگيني بودند و رفت و آمدشان شباهتي به بقيه نداشت، از جمله اين که نعلين به پا نمي کرد که تلق تلق صدا بدهد! و عمامه کوچکي هم به سر مي بست که در آن زمان، مخصوص ايشان بود. انسان بسيار موقر و با شخصيت و مؤدبي بودند. تحقيق کردم ببينم اين سيد کيست و اهل کجاست؟ که گفتند در مدرسه حکيم نظامي دبير است و تدريس مي کند. بعدها که با هم بيشتر آشنا شديم، در جريان ايجاد مدرسه دين و دانش و همکاري با نشريه مکتب اسلام، به رغم تفاوت سني و تحصيلات رفاقتمان عميق تر شد.
موضوع تشکيل کلاسهاي انگليسي در دبيرستان براي طلاب چه بود؟
آقاي بهشتي معتقد بودند که طلاب بايد به زبانهاي خارجي از جمله زبان انگليسي آشنا و مسلط باشند، به همين دليل در دبيرستان دين و دانش کلاسي را تشکيل دادند. در ابتداي کار 30-40 نفر بوديم، به طوري که جا نداشتيم بنشينيم.
چه کساني در اين کلاس ها شرکت مي کردند؟
اسامي همه يادم نيست، ولي مسلماً آقايان مصباح، هاشمي رفسنجاني، آسيد محمد خامنه اي، مرحوم رباني شيرازي، طاهري خرم آبادي و گمانم آقاي رباني املشي هم حضور داشتند. البته تعدادمان خيلي زود به 7 يا 8 نفر رسيد و به اصطلاح ريزش داشتيم و تحليل رفتيم!!
چرا؟
چون اولاً براي خيلي ها خواندن زبان انگليسي نامأنوس يا دشوار بود و در عين حال، اين درس در حوزه وجهه اي بوجود نمي آورد، يعني نه خواندنش امتياز مي آورد و نه نخواندنش عيبي محسوب مي شد. در هر حال آقاي محقق داماد که از همه ديرتر حضور يافت، از همه بهتر انگليسي ياد گرفت.
در صحبت هايتان گفته ايد که يکي از عوامل طرح ارتباط حوزه و دانشگاه شهيد بهشتي بوده است. در اين باره توضيح بيشتري بدهيد.
روابط من و مرحوم آقاي بهشتي استمرار داشت تا زمان فوت آيت الله بروجردي که قرار شد انجمن اسلامي دانشجويان تهران که پايگاهشان مسجد هدايت بود و مرحوم آيت الله آقاي طباطبايي آنجا نماز مي خواندند، به قم بيايند. مرحوم آقاي بهشتي به من زنگ زدند و گفتند موضوع را به دوستان مکتب اسلام و سايرين خبر بدهم. در واقع باني حرکت وحدت حوزه و دانشگاه، شهيد بهشتي و مرحوم بازرگان و در بخشي، اينجانب بوديم. قرار بود دانشجويان به دبيرستان دين و دانش بيايند و از آنجا هم با پلاکارد، راهي صحن مطهر شوند.
آن دانشجويان بعدها غالباً دکتر و مهندش شدند. رابطه ما با ايشان در جلسات مختلفي هم که تشکيل مي شد و به شکلهاي ديگر ادامه يافت. يعني در جلساتي که ايشان تشکيل مي دادند من هم به عنوان مستمع آزاد يا طلبه اي که پرسشي براي او مطرح شده بود، شرکت مي کردم. بعدها که مسائل سياسي مطرح شد، از طرف ايشان دعوت شديم که به منزلشان برويم و در آنجا مسئله طرح برنامه اي براي حکومت اسلامي مورد بحث قرار گرفت.
آيا احتمال وقوع انقلاب، ايشان را به اين فکر انداخت يا اصولاً طرحي نظري بود.
پيروزي انقلاب مطرح نبود و قيام 15 خرداد هم سرکوب شده بود و همه به جاي تشکيل حکومت اسلامي، عجالتاً به فکر نجات آن چيزي بودند که از قيام به جا مانده بود. در همان ايام که ايشان مسئله حکومت را مطرح کردند، امام موسي صدر هم اقتصاد در اسلام را مطرح کردند، چون بالاخره بايد مي دانستيم اقتصاد در اسلام چيست؟! در جلسه اول قرار شد منابعي تهيه و براي جلسه بعد معرفي کنيم. من فهرست اسامي 20، 30 منبع عربي را نوشته و بردم. بقيه هر کدام فهرست مجموعه اي از منابع قديمي را که فقها درباره حکومت اسلامي نوشته بودند، تهيه کردند و به جلسه آوردند. من وقتي اسامي منابع را خواندم، مرحوم رباني شيرازي پرسيد، «آقاي خسروشاهي! اينها را خودت نوشتي؟»
چرا چنين ترديدي مطرح شد؟
ظاهراً چون سن من ايجاب نمي کرد اين تعداد کتاب درباره حکومت اسلامي پيدا کرده باشم از جمله آن کتابها يکي هم «العداله الاجتماعيه في الاسلام، شهيد سيد قطب بود که آن را با همکاري آيت الله محمد علي گرامي ترجمه و چاپ کرده ايم که تا به حال بيست و پنج باري تجديد چاپ شده است. به آقاي رباني گفتم: «من همه ي اين کتاب ها را در مدرسه حجتيه و در اتاقم در اختيار دارم، منتهي اگر مي خواهيد مطالعه کنيد بايد تشريف بياوريد و در حجره ي من آن ها را مطالعه بفرماييد چون از امانت دادن کتاب تجربه خوبي ندارم و حداقل ضررش اين است که در هنگام لزوم، کتاب در اختيارم نيست.» به هر حال در آنجا مسائلي مطرح شد و چندين جلسه، يک هفته در ميان يا دوهفته يک بار، تشکيل شد که من هم در آن شرکت مي کردم. طرحي که مرحوم آقاي بهشتي نوشتند، به نظرم تنها نسخه خطي آن نزد بنده است و پس از شهادت ايشان در فصلنامه ي تاريخ و فرهنگ معاصر، شماره هاي 3 و 4 در مبحثي که درباره شهادت ايشان و اهدافشان در مبارزات سياسي مطرح بود، آن را چاپ کرديم.
آيا شهيد بهشتي قبلاً در مورد حکومت اسلامي طرحي را ارائه داده بودند؟
ايشان در سال 41 يا 42 در جشن مبعثي که در دانشگاه تهران برگزار شد، تحريف کلياتي درباره مسائل اسلامي را بيان و در آنجا به حکومت اسلامي اشاره کردند. بعد مرحوم محمد حنيف نژاد به قم رفت و در آن جا در مورد مسائل سياسي روز سؤالاتي را با مرحوم آقاي بهشتي مطرح کرد. در پاييز همان سال طرحي براي حکومت اسلامي تهيه شد که در آن از آزادي آيت الله مشکيني، مرحوم رباني شيرازي، شهيد مفتح و عده اي ديگر از جمله آيت الله خامنه اي که چند سال بعد به مشهد رفتند، استفاده شد. در هر حال روابط من با ايشان بسيار صميمانه بود تا زماني که به تهران رفتند.
علت عزيمت ايشان به تهران چه بود؟
او فردي روشن بين و به اصطلاح آدم دورانديشي بود و خيلي منظم و سيستماتيک کار مي کرد و نمي آمد اعلاميه بدهد که لو برود. دوستان، يعني کساني که اعلاميه مي دادند و امضا مي کردند، شناخته شده و به قول معروف مارک دار شده بودند. آقاي بهشتي اين جوري نبود و وقتي مي خواست کاري کند، با طمأنينه و احتياط و دقت و ملاحظه زمان و مکان اين کار را مي کرد، با تمام اينها ساواک متوجه شد که پشت پرده چه کسي دارد طرح مي دهد و پشت برخي از کارها، تفکر چه کسي قرار دارد و طلبه ها را چه کسي سازمان دهي مي کند و لذا براي او و دبيرستانش مشکلاتي را پيش آورد. مرحوم بهشتي هم که ديد ديگر نمي تواند در قم بماند به تهران رفت. گمان نمي کنم مثل بسياري از روحانيون، مشکلات مادي، ايشان را وادار به مهاجرت کرده باشد. تا آنجا که من يادم است ايشان ابداً اهل ماديات نبود و در دبيرستان و دانشگاه تدريس مي کرد و هرگز از وجوهات شرعيه استفاده نمي کرد و خودش کار مي کرد و زحمت مي کشيد.
نحوه ي فعاليت شهيد بهشتي در تهران چگونه بود؟
در تهران يکي دو باري که انجمن اسلامي دانشجويان جشنهايي به مناسبتهاي مذهبي گرفتند، در آنها شرکت کرد و همچنين جلسات خاصي براي دوستان داشت و به کار فرهنگي مشغول بود تا اينکه به پيشنهاد آيت الله ميلاني و آيت الله خوانساري عازم آلمان شد و مسجد شيعيان را در هامبورگ به نام امام علي (ع) نامگذاري کرد که طبعاً مورد قبول شيعيان بود و اهل سنت هم براي اقامه ي نماز به آنجا مراجعه مي کردند. يادم هست روزي به دفتر ايشان در مسجد هامبورگ رفتم، ديدم که با دو سه نفر از اعضاء «حزب التحرير اسلامي» کتاب «الخلافه» شيخ محمد تقي النبهاني را که درباره نوع حکومت از ديدگاه اين حزب بود باز کرده اند و درباره مطالب آن بحث و گفت و گو مي کنند. من از آقاي شبستري پرسيدم که چرا آقاي بهشتي کتاب «الخلافه» را براي بحث انتخاب کرده اند. ايشان جواب دادند به سه دليل. اول آنکه ديدگاه هاي اهل سنت درباره ي خلافت به دست مي آيد، دليل دوم آن است که ديدگاه شيعه را در مورد امامت مورد بحث قرار مي دهد و دليل سوم باعث مي شود تا زبان عربي شان تکميل شود.
کساني که پيوسته دست به ترور شخصيت بهشتي مي زدند، درباره عزيمت ايشان به آلمان چه مي گفتند؟
آنها که کارشان ترور شخصيت و تهمت زدن است، مي گفتند که ايشان از طرف شاه و توسط شريف امامي به آلمان رفته است! اينها اکاذيب دشمنان حق و حقيقت است که هميشه بوده و باز هم خواهد بود. خود من هم ممنوع الخروج بودم. به... مراجعه کردم و ايشان به تيمسار صمديان پور، رئيس کل شهرباني رژيم شاه، نامه اي نوشتند. او به محض اين که نامه را ديد و خواند، به اداره گذرنامه زنگ زد و دستور داد گذرنامه مرا بدهند. فرداي آن روز همان افسري که به من گفت برو، گذرنامه نمي دهيم! با کمال احترام گذرنامه مرا داد! مرحوم آقاي بهشتي از طرف مراجع به آلمان رفتند و تأمين هزينه هايش هم به عهده ي آنها بود. بعدها که مسجد ساخته شد، قرار بود آذربايجاني ها فرش آنجا ببافند و منتظر اندازه فرشها بوديم. مدتي گذشت و ديدم خبري نشد. طي نامه اي از مرحوم بهشتي علت تأخير را پرسيدم، نوشتند در متراژي که داده بودند. شک کردم. دوباره مسجد را متر کردند و ديدم حدسم درست بوده است.
از نحوه ي برخوردهاي اجتماعي شهيد بهشتي در اروپا چه خاطره اي داريد؟
يک بار از من دعوت شده بود که بروم در شهر آخن آلمان براي دانشجويان سخنراني کنم. همراه آقاي صادق طباطبايي و آقاي طارمي به منزل يکي از تجار معروف فرش رفتيم که خانمش مستقيماً از آشپزخانه به طرف من آمد و دستش را دراز کرد که با من دست بدهد، من دست ندادم و عذرخواهي کردم! خيلي به خانم برخورد، طوري سرخ و کبود شد و از شدت ناراحتي به آشپزخانه رفت و تا وقتي که آنجا بوديم، بيرون نيامد. البته او حالا يک مسلمان واقعي است و با مرد غريبه دست نمي دهد، اما هنوز يادم هست که چقدر به او برخورد. در هامبورگ من اين مسئله را با آقاي بهشتي مطرح کردم و گفتم، «آقا! ما با چنين ماجرايي يک بار برخورد کرديم و گرفتار شديم، وضعمان اين شد، شما چه مي کنيد؟» ايشان با همان روش و متانت خاصش گفت، «شما که مشکلتان يک بار بوده و حل شده و تمام شده. ما در هر حال فکري مي کنيم.» پرسيدم، «واقعاً شما شرعاً چنين عملي را جايز مي دانيد يا نه؟» جواب داد: «اگر عملکرد ما باعث انزجار و دوري کسي از اسلام و دين خدا بشود، قطعاً اشکال دارد.» بعدها من همين مسئله را در مورد حجاب از امام پرسيدم و ايشان کتبي پاسخ دادند. «در ابتداي امر، مسئله حجاب را براي زنان غربي مطرح نکنيد، چون مسئله توحيد مهم تر است.» تازگي ها ديدم که آقاي رحيم پور ازغدي که اتفاقاً حرفهاي حسابي هم مي زند و من از حرفهايش استفاده مي کنم، در جمع دختران و پسران خارجي که زبان فارسي مي خوانند، صحبت مي کردم و در تمام مدت سخنراني به سقف نگاه مي کرد! من به او ارادت دارم و به سخنراني هايش گوش مي دهم، ولي در اين باب با او صحبت دارم. (فتواي امام را در اين رابطه که در نزد حقير موجود است، نقل مي کنم تا مشکل دوستان در اين زمينه حل شود: «اما الحکم الشرعي في النظر الي السافرات الغربيات هو الحواز، اي جواز النظر الي رؤسهن و اعناقهن و وجوههن و الا هو المتعارف عدم ستره عندهن من دون اي تلذذ و ريبه...»)
آيا خود شما هرگز قصد اقامت در اروپا را داشته ايد؟
يک بار از راه ترکيه و بلغارستان و يوگسلاوي رفتم اتريش. مهندسي آلماني از تهران تا اتريش همسفر من بود. من تا آنجا فقط نان و پنير خوردم و گوشت نخوردم. وقتي رسيديم به مراکز اسلامي اتريش که براي دوستان سخنراني کنم، آقاي مهندس آلماني گفت اول چيزي بدهيد رفيق شما بخورد چون تا اينجا گوشت نخورده و توان سخنراني ندارد! در هر حال افرادي مثل آقاي عابدي که بعدها سفير ايران در اتريش شد و مرحوم بهشتي هم برايش اهميت زيادي قائل بود. به من اصرار کردند در اتريش بمانم. من به مرحوم بهشتي نوشتم بروم يا نه؟!
چه پاسخي دادند؟
مرحوم بهشتي در پاسخ به سؤال من، نامه بسيار عميقي نوشت که در آن آمده است: «من نمي دانم دور بودنت از قم و يا يکي دو بار صحبت در هفته براي چند دانشجو ارزش اين کار را دارد يا نه. به اعتقاد من ندارد.» در هر حال آنجا مثل هامبورگ نبود که مسجدي داشته باشد و انسان هر روز مشغول باشد... يک بار هم مسئله آخر پيش آمد و دانشجويان عرب و ايراني اظهار تمايل کردند که به آنجا بروم. مرحوم بهشتي نوشتند مايلم که بياييد، ولي بگذار اطراف جريان را بررسي کنم، چون برادران اهل سنت مسجد را ساخته اند و شايد بخواهند يک عالم اهل سنت آنجا را اداره کند. در هر حال تمام مدتي که ايشان آلمان بود، مکاتبات ما ادامه داشت.
آيا در زمينه نگارش و چاپ کتاب هم با ايشان مشورت مي کرديد؟
من در مرکز بررسي هاي اسلامي قم، تصميم گرفتم قرآن مجيد را به السنه مختلف چاپ کنم، چون نزد مرحوم دکتر عطاء الله شهاب پور کتاب قطوري ديده بودم که نشان مي داد انجيل به هزار زبان چاپ شده است. گفتم ما چرا چنين نکنيم؟ قرآن آلماني مرکز ما در سال 56 چاپ شد. البته ابتدا از ترجمه قرآن انگليسي آرتور آربري شروع کردم. بعد به سراغ چاپ قرآن عربي رفتم و براي چاپ قرآن آلماني، چندين ترجمه از آلمان خريده بودم که براي انتخابشان با مرحوم بهشتي مشورت کردم. ايشان نوشتند که ترجمه رودي پارت آلماني از همه جديدتر و دقيق تر است، هرچند اسلوب نگارش آن کمي دشوار است. ولي عبارات با قلم يک عالم نوشته شده است. من هم همان را چاپ کردم. ولي نکته مهمي که ايشان در زير نامه نوشته بودند و هرگز يادم نمي رود اين بود که ايشان نوشته بود، «البته کسب اجازه از ناشر فراموش نشود.»
ما در ايران قانون کپي رايت نداريم و از ناشرها اجازه نمي گيريم. ما هم با حسن استفاده از عدم کپي رايت، قرآن را چاپ کرديم! غرضم از بيان اين مطلب، تأکيد بر اين نکته بود که ايشان در مورد حقوق ناشر اين همه دقت داشت که در پايين نامه خود به من تذکر مي دهد. اين دقت نظر مرحوم بهشتي، در همه موارد وجود داشت.
آيا از آثار ايشان هم چاپ کرديد؟
دانشجويان مشکلات ديني خود را در آلمان مطرح مي کردند. آقاي بهشتي در پاسخ به اين سؤالات مجموعه مباحث ايدئولوژيک را مطرح کردند که من قبل از انقلاب و در قم مجموعه آنها را با عنوان بررسي مسائل ايدئولوژيک چاپ کردم. اين مباحث نخست به عنوان نشريه انجمنهاي اسلامي و در اروپا چاپ شده بودند و بحث هاي واقعاً عميق، تئوريک و ايدئولوژيک بودند که در تقابل با آراي مارکسيستها، بسيار مؤثر بود و خوب هم توزيع مي شد.
ظاهراً در سفر حج هم با يکديگر همراه بوديد.
اولين سالي که حسينيه ارشاد با کاروان حاج عبدالله شربت اوغلي، ما را به مکه برد، من بودم و آقايان مطهري، شاهچراغي، فخرالدين حجازي و صدر بلاغي، در چند سفر هم مرحوم دکتر شريعتي و پدرش آمدند. مرحوم بهشتي در سفر اول يکي دوباري مهمان حسينيه ارشاد بود و البته اين قبل از سفر نهاييش از آلمان به ايران بود.
از دقت و نظم ايشان بسيار سخن گفته اند. آيا شما در اين مورد خاطره اي داريد؟
فراوان خاطره دارم يک بار ايشان در اطراف تبريز، در نزديکي جايي به اسم باسمنج که آب و هواي خوبي داشت، در ايام تابستان اقامت کرده بودند. من و آقايان وجدت و اهري رفتيم و به زحمت محل را پيدا کرديم. دم در خانه که رسيديم، ايشان آمد و با همان لحن صميمي و متينش گفت که، «فردا ساعت 10 منتظر آقايان هستم.» ما عجيب يکه خورديم. بعدها به نظرم اين قضيه را براي آقاي خامنه اي تعريف کردم و ايشان همه قصه ي مشابهي را تعريف کردند، به اين شکل که يک بار در مشهد ايشان صبح زود جايي مي رفتند که سر راهشان مرحوم باهنر را مي بينند که نان سنگکي خريده است و مي رود! به ايشان پيشنهاد مي کنند که با هم به ديدن آقاي بهشتي بروند. مرحوم با هنر قرار مي شود نان را سر راه به خانواده خود تحويل بدهند و سراغ آقاي بهشتي بروند. به در خانه که مي رسند ايشان مي گويند: «من فردا ساعت 10 منتظر آقايان هستم!» ايشان مي گفتند راستش به من يکي خيلي برخورد. ولي بعدها که مسئوليت هايي را پذيرفتم ديدم اين تعيين وقت قبلي عجب نعمتي است! آن موقع که مثل حالا نبود که حتي فضلا را هم بايد با وقت قبلي ديد!! البته آقايان مراجع ساعت 11 از اندروني مي آمدند بيرون و من يادم هست هر وقت با مرجعي کار داشتم راه مي افتادم و مي رفتم زيارتشان مي کردم. ولي اين گونه نظم و نسقهاي خاص از همان ابتدا در ايشان بود و يکي از دلايل موفقيتش هم، همين بود.
پس از انقلاب، رابطه شما به چه شکل ادامه پيدا کرد؟
تا زمان انقلاب، من در قم بودم و ايشان در تهران و ملاقات هاي ما بيشتر رسمي و تشريفاتي بود. بعد از انقلاب اسلامي سعي کردم با راه اندازي جريان حزب خلق مسلمان، وحدتي را بين نيروهاي مختلف ايجاد کنيم و تشکل حزب سياسي ديگري غير از حزب جمهوري اسلامي بوجود آوريم.
نسبت حزب خلق مسلمان و حزب جمهوري اسلامي را چگونه ارزيابي مي کنيد؟ بسياري معتقدند که اين حزب به تقليد از حزب جمهوري و براي تقابل با آن تأسيس شد، مخصوصاً که عبارت جمهوري اسلامي را هم يدک مي کشد؟ نظر شما در اين باره چيست؟
من خود جزو مؤسسين حزب خلق مسلمان بودم و اسمش را هم از روايتي از اصول کافي انتخاب کردم که پيامبر (ص) مي فرمايد: «الخلق عيال الله و احب الخلق الي الله، انفعهم للناس.» مردم خلق، خانواده خداوند هستند و محبوب ترين خلق نزد خداوند کسي است که بيش از ديگران به مردم سود برساند.» بعضي از عوام الناس گفتند: خلق، شعار توده اي ها و چپي هاست و ما براي رفعه شبهه، عبارت جمهوري اسلامي را اضافه کرديم.
هيئت مؤسس حزب خلق مسلمان چه گرايشي داشتند و چه کساني بودند؟
قدر مسلم اين که نه آمريکايي بودند و نه روسي! من بودم و آقايان صدربلاغي، سيد غلامرضا سعيدي، حاج کريم انصاري، هاشم شبستري زاده و گلسرخي.
چه شد که اين حزب اندکي پس از تأسيس منحل شد؟
برخوردي که بعضي از بچه ها از جمله پسر مرحوم آقاي شريعت مداري و منتظر حقيقي عضو نفوذي مجاهدين خلق انجام دادند، حزب را به بن بست رساند. حسين منتظر حقيقي شبها پادگان را تخليه مي کرد و مي آورد و ما گمان مي کرديم دارد حزب را تجهيز مي کند، در حالي که در واقع مجاهدين را تجهيز مي کرد. آن روزها مسئول پادگان حر، آقاي لاهوتي بود که نمي دانم چرا اسلحه ها را راحت تحويل مي داد و پادگان را تخليه مي کرد.
آيا براي تقريب اين دو حزب تلاشي هم شد؟
بله. من با هيئت مؤسس حزب جمهوري اسلامي دوست بودم و با هم مشکلي نداشتيم. نزد بعضي از آنها رفتم و گفتم بهتر است در انتخابات، ليست مشترکي بدهيم، چون بعضيها به دلايلي نمي خواهند در حزب جمهوري اسلامي ثبت نام کنند ولي در حزب خلق مسلمان ثبت نام مي کنند.
البته قبل از اين که حزب تأسيس شود همراه را مرحوم گلسرخي خدمت امام رفتيم و موضوع را با ايشان مطرح کرديم. امام فرمودند نگراني من اين است که هر يک از آقايان حزبي درست کنند! ولي با اصل فکر ايجاد حزب، مخالفت نکردند. در هر حال هفتاد تا حزب چپ داشتيم، چهار تا حزب اسلامي هم اشکال نداشت. مرحوم آقاي بهشتي به خاطر افق فکري وسيع از همکاري در انتخابات، بسيار استقبال کردند. حزب خلق مسلمان زير نظر آقاي شريعت مداري بود و ايشان حمايت مالي مي کردند.
چرا اين ائتلاف صورت نگرفت؟
همان فرد نفوذي مخالفت کرد و گفت استقلالمان از بين مي رود و زير نفوذ آقاي بهشتي مي رويم. او به همراه دارودسته اي که جور کرده بود به سراغ جبهه ملي و مخالفين قانون اساسي رفتند و ليست مشترک دادند، به همين دليل هيئت مؤسس حزب يکسره استعفا داد. چون قصد ما خدمت بود و در آن شرايط امکان خدمت وجود نداشت. حضرت امام هم وقتي خبر استعفا را به ايشان عرض کردم، فرمودند: «شما به تکليف خودتان عمل کرديد وفقکم الله.» خيلي هم اتهاماتي زدند. عده اي را گفتند پول گرفته اند، مرا هم گفتند نفوذي حزب جمهوري اسلامي هستم که البته احتياج به نفوذ نداشتيم چون با همه آقايان مؤسس حزب جمهوري اسلامي از سال ها قبل دوست بودم. خاطره جالبي که دارم اين است که وقتي نماينده امام در وزارت ارشاد شدم، کسي به من تلفن زد و گفت: «عضو حزب خلق مسلمان نبودي؟» گفتم: «نه.» گفت: «من به امام گزارش مي دهم که بودي.» گفتم: «هرگز من عضو اين حزب نبوده ام، بلکه مؤسس و سخنگوي آن بودم و شش شماره نخستين نشريه آن هم زير نظر من چاپ شد!» اول انقلاب بود و حکايت اخلاص و خدمت، اما عواملي باعث نفاق شدند. از جمله مجاهدين، جبهه ملي و ديگران، اتهامات سنگيني را به همه و بيشتر از همه به مرحوم بهشتي زدند.
تا قبل از رفتن به واتيکان با شهيد بهشتي رابطه اي داشتيد؟
نمي خواستم زياد به حزب بروم که ديگران گمان نکنند استعفا داده ام که نزد آنها بروم، ولي البته با همه آن دوستان رابطه داشتم. در هر حال قبل از رفتن به واتيکان، نزد مرحوم آقاي بهشتي رفتم تا خداحافظي کنم. ايشان گفتند آنجا مقر اداره يک ميليارد کاتوليک و پاپ در رأس آن است. بهتر است روشي داشته باشيم که امکان ديالوگ برقرار شود. آن زمان صحبت گفتمان و ديالوگ با اديان مطرح نبود و همين نشان مي دهد که ايشان چقدر پيشرو بودند. در هر حال مرحوم بهشتي گفتند روي مسائلي که وحدت نظر داريم تکيه کنيم. من به واتيکان رفتم و ديدم بودجه تبليغاتي ما ماهي هزار تومان است. يکي دوبار با وزارت خارجه مکاتبه کردم، اهتمام نورزيدند. در هر حال آمدم ايران و يک روز براي ديدن آيت الله آقاي موسوي اردبيلي رفتم دادگستري. ايشان گفته بود ساعت 8 بيا من ساعت 7/5 رسيدم و ديدم به اتاقي رفت و آمد زيادي مي شود. از نگهبان پرسيدم اينجا دفتر کيست؟» گفت آقاي بهشتي. مي دانستم ايشان عادت ندارند بدون وقتي قبلي با کسي ملاقات کنند. به مسئول دفترش گفتم به ايشان بگوييد فلاني است و از واتيکان آمده. اگر مي شود چند دقيقه اي خدمتشان برسم. منشي به داخل رفت و برگشت و گفت آقاي بهشتي مي گويند يک ربع به هشت وقت صبحانه خوردن من است اگر ناراحت نمي شويند بيايند. خلاصه رفتم و ديدم نان و پنير و چاي مي خورد! دلم خيلي سوخت که شنيده بودم عسل مصفا مي خورد! و... گفت ميل داري؟ هر چند مي دانم صبحانه مخصوص مي خوريد. گفتم خير. نان و پنير. آن هم نان بيات نمي خورم. لبخندي زد و گفت: «غذاي طلبگي است ديگر.» ديدم يک ربع بيشتر وقت ندارم و بايد سريع حرف بزنم. گفتم: «حضرت عالي اروپا بوديد و مي دانيد با هزار تومان يک دعوت نامه هم نمي شود چاپ کرد.» گفت: «شوخي مي کني؟ اين که زير صفر است.» گفتم: «خب ما هم براي همين يخ زده ايم ديگر!» زنگ زد به مسئول مالي وزارت امور خارجه که بنده خدا در ماجراي حزب جمهوري شهيد نشد، ولي خيلي صدمه ديد. نامش گمانم آقاي حسيني صادقي بود. در هر حال، آقاي بهشتي گفت که همين الان شصت هزار تومان مي فرستيد و بعد هم ماهانه ده هزار تومان! با اين دستور مرحوم آقاي بهشتي کارمان راه افتاد. چاپخانه خريديم و نشريه و مجله چاپ کرديم. بعد هم که آقاي دکتر ولايتي آمد، فعاليت بيشتر شد.
چه آثاري را چاپ کرديد؟
همان روزي که رفتم دادگستري روز 7 تيرماه بود و مرحوم آقاي بهشتي گفت شب بيا حزب. آقاي صادقي هم مي آيند و مشکل بودجه را حل مي کنيم. گفتم: «آقا تازه از راه رسيده ام و خسته ام. از طرفي حوصله نشستن و انتظار کشيدن تا جلسه حزب تمام شود، ندارم. يک وقت ديگر انشاء الله! سپس حضرت آقاي موسوي اردبيلي را هم ديدم و رفتم. غروب رفتم به خانه مرحوم آسيد ابوالفضل موسوي تبريزي، دادستان کل بعدي، در گيشا. مرا که ديد گفت: «چه خوب شد آمدي. بيا نمازت را بخوان برويم حزب. من نه ماشين دارم و نه راننده!» به شوخي گفتم: «آقاي سفير! اصلاً از واتيکان آمده که بشود راننده جناب عالي! آقاي بهشتي بنده خدا صبح به من گفت بيا، گفتم خسته ام. حالا با شما که بيايم نمي پرسد چطور شد حالا حال داري؟ بعد هم مهمان دعوت کردي که بروي حزب؟ هفته ديگر برو!» بنده خدا توي رودربايستي گير کرد و نرفت. فردا صبح که راديو را باز کردم، خبر انفجار دفتر را شنيدم. به قدري گيج شدم و حالم بد شد که نفهميدم چه بايد بکنم؟ چاره اي نديدم جز اين که بروم بيت امام. جايي را نداشتم. رفتم به حسينيه جماران. پاسدارها گفتند که هيچ کس نيست، گفتم باشد مي روم توي حسينيه مي نشينم، وقتي رفتم واقعاً ديدم هيچ کس نيست. رفتم آنجا نشستم. نيم ساعت بعد آقاي موسوي تبريزي آمد. حال هر دوي ما بد بود. به ايشان گفتم: «بايد از واتيکان مي آمدم که جلوي توفيق شهيد شدنت را مي گرفتم.» صبح هفت تير آخرين ديدار من با شهيد بهشتي بود! اميدوارم که ايشان جزو کساني باشند که خداوند آنها را بندگان خاص خود مي داند و در جنت خود جايشان مي دهد: «وادخلي في عبادي وادخلي جنتي.»
منبع: نشريه شاهد ياران شماره 8