یکی از ویژگی های مهم شهر شیراز وجود بقاع متبرکه است. حرم مطهر گرامی حضرت موسی بن جعفر(علیهما السلام) همچون ستاره ای درخشان فضای این شهر را منور کرده و روشنی بخش قلوب مومنان و تسلی دل های حاجتمندان است و شیراز شهر عشق و ذوق و هنر و مهد پرورش اندیشه های عارفانه و شاعرانه نیز هست. و این ذوق و استعداد ذاتی فارسیان و شیرازیان و ارادت قلبی آنان به خاندان عصمت و طهارت، احساسات پاکشان را بر آن داشته تا در وصف سرور و مولای خویش سید الاعاظم احمد بن موسی الکاظم(علیهما السلام) به مدیحه سرایی پردازند و یا در سوگ وی مویه کنند تا از این واسطه رایحه ای از سر راز ازلی وجودشان را معطر و حاجاتشان روا سازد و رموز گشایش درهای رحمت و حکمت الهی برایشان میسر گردد.
شاعران و ادیبان نیک سرشت حضور آرامگاه فرزند بزرگوار حضرت موسی بن جعفر(علیهما السلام) را از موهبات حضرت ایزد منان برای این بلده طیبه دانسته و به شکرانه این برکت عظیم به تسبیح و تمجید پرداخته اند. در حضور این انسان های والا و هنرمند، صاحب فضل و فرهنگ سر تعظیم فرود می آوریم و سراپا اشتیاق همراه با ترنم و زمزمه عاشقانه و شاعرانه آنان در مقابل این همه نور و عظمت الهی به خضوع و خشوع می نشینیم، شاید از برکات احوال عارفانه این شاعران نسیمی از کوی دوست بر ارواح سرا پا نیازمان بوزد و ما را به کوی جانان رهنما سازد.
مرحوم حاج محمدتقی ملقب به فصیح الملک فرزند عباس متخلص به شوریده از فضلا و ادبا و شعرای مشهور قرن سیزدهم هجری است که در هفت سالگی از هر دو چشم نابینا شد. شوریده این سخن سرای بزرگ سروده های چندی در مکرمت حضرت شاهچراغ(علیه السلام) دارند که از جمله آن است:
باز برآمد ز دل آوای من
پر شده آفاق ز غوغای من
ناز بس است ای بت زیبای من
خیز و بیا هان به تماشای من
تا تو توئی، من ز منی فارغم
از خود و از خصم دنی فارغم
زآمدنی وز شدنی فارغم
هم زگدا هم زغنی فارغم
زین هم بر تست تولای من
جان مرا جلوه طاووسی است
روح مرا فره قدوسی است
زان که مرا عزم زمین بوسی است
بر در آن کاحمد بن موسی است
شاهچراغ آن شه والای من
مظهر حق آیت فیض اله
آن به همه پادشاهان پادشاه
حال مرا در همه حالی گواه
شاهد امروز من بیگناه
هم بگنه شافع فردای من
سوختم ای بیخبران یار کو
آبی از آن قلزم ز خارکو
ثانی منصور شدم دار کو
سلسله کو، حاسد غدار کو
این من و این لاشه رسوای من
در دهن من سخن مطلق است
لاف انالحق نه، که انت الحق است
حق ز انا الحق به وجود اسبق است
حق که بود؟ آنکه به حق ملحق است
حضرت میر احمد مولای من
زده بر مه علم خسروی
مصطفوی، مرتضوی، موسوی
از تو شده بازوی ملت قوی
بنده من گوی که تا بشنوی
پاسخ هر ذره ز اعضای من
دوش درآمد ز در آن ترک مست
مست نه از باده جاخم الست
در زدم از شوق بدامانش دست
گفتمش این بنده بپایم که بست؟
گفت سر زلف چلیپای من
مستی من مستی عشق خداست
نعره من تا حرم کبریاست
در همه اشیاء ز نوایم نواست
عالمی از شورش من پر صداست
تا چه اثر بوده به صهبای من
خصم که بنشاند درخت عنا
طوبی من گشت فطوبی لنا
گفت دل از شوق که یا جبذا
بلبل شوریده زد از نو نوا
موج زد این بحر گهر زای من
ای عدوی دون، من اگر کافرم
کافر عشق رخ آن دلبرم
در ره او هرچه رسد بر سرم
گر همه تیغ است به جان می خرم
گو بزن ای یار دلارای من
بنده شها جز تو پناهیش نیست
وز تو جز امید نگاهیش نیست
در صف محشر که گواهیش نیست
در بر حق گو که گناهیش نیست
منبع: shahecheragh.ir
شاعران و ادیبان نیک سرشت حضور آرامگاه فرزند بزرگوار حضرت موسی بن جعفر(علیهما السلام) را از موهبات حضرت ایزد منان برای این بلده طیبه دانسته و به شکرانه این برکت عظیم به تسبیح و تمجید پرداخته اند. در حضور این انسان های والا و هنرمند، صاحب فضل و فرهنگ سر تعظیم فرود می آوریم و سراپا اشتیاق همراه با ترنم و زمزمه عاشقانه و شاعرانه آنان در مقابل این همه نور و عظمت الهی به خضوع و خشوع می نشینیم، شاید از برکات احوال عارفانه این شاعران نسیمی از کوی دوست بر ارواح سرا پا نیازمان بوزد و ما را به کوی جانان رهنما سازد.
مرحوم حاج محمدتقی ملقب به فصیح الملک فرزند عباس متخلص به شوریده از فضلا و ادبا و شعرای مشهور قرن سیزدهم هجری است که در هفت سالگی از هر دو چشم نابینا شد. شوریده این سخن سرای بزرگ سروده های چندی در مکرمت حضرت شاهچراغ(علیه السلام) دارند که از جمله آن است:
باز برآمد ز دل آوای من
پر شده آفاق ز غوغای من
ناز بس است ای بت زیبای من
خیز و بیا هان به تماشای من
تا تو توئی، من ز منی فارغم
از خود و از خصم دنی فارغم
زآمدنی وز شدنی فارغم
هم زگدا هم زغنی فارغم
زین هم بر تست تولای من
جان مرا جلوه طاووسی است
روح مرا فره قدوسی است
زان که مرا عزم زمین بوسی است
بر در آن کاحمد بن موسی است
شاهچراغ آن شه والای من
مظهر حق آیت فیض اله
آن به همه پادشاهان پادشاه
حال مرا در همه حالی گواه
شاهد امروز من بیگناه
هم بگنه شافع فردای من
سوختم ای بیخبران یار کو
آبی از آن قلزم ز خارکو
ثانی منصور شدم دار کو
سلسله کو، حاسد غدار کو
این من و این لاشه رسوای من
در دهن من سخن مطلق است
لاف انالحق نه، که انت الحق است
حق ز انا الحق به وجود اسبق است
حق که بود؟ آنکه به حق ملحق است
حضرت میر احمد مولای من
زده بر مه علم خسروی
مصطفوی، مرتضوی، موسوی
از تو شده بازوی ملت قوی
بنده من گوی که تا بشنوی
پاسخ هر ذره ز اعضای من
دوش درآمد ز در آن ترک مست
مست نه از باده جاخم الست
در زدم از شوق بدامانش دست
گفتمش این بنده بپایم که بست؟
گفت سر زلف چلیپای من
مستی من مستی عشق خداست
نعره من تا حرم کبریاست
در همه اشیاء ز نوایم نواست
عالمی از شورش من پر صداست
تا چه اثر بوده به صهبای من
خصم که بنشاند درخت عنا
طوبی من گشت فطوبی لنا
گفت دل از شوق که یا جبذا
بلبل شوریده زد از نو نوا
موج زد این بحر گهر زای من
ای عدوی دون، من اگر کافرم
کافر عشق رخ آن دلبرم
در ره او هرچه رسد بر سرم
گر همه تیغ است به جان می خرم
گو بزن ای یار دلارای من
بنده شها جز تو پناهیش نیست
وز تو جز امید نگاهیش نیست
در صف محشر که گواهیش نیست
در بر حق گو که گناهیش نیست
منبع: shahecheragh.ir
/ج