عقیده غالب بر آن است که پارتی ها از آریان های ایرانی بوده اند ولی از جهت هم جواری با «سک ها» عادات و اخلاق و مذهب این ها در آن ها اثر کرده بود. توضیح آن که قسمتی از «سک ها» موسوم به قبیله «داهه» در زمان قدیم اراضی بین گرگان و کراسنووُدسک «krasnowodsk» (در کنار جنوب شرقی بحر خزر) امروزی را اشغال کرده بودند و به همین جهت این صفحه را دهستان می نامیدند بعدها به واسطه مجاورت پارتی ها با این مردم، بین آن ها اختلاطی حاصل شد، و از عشیره «داهَ» طایفه «اَپارنی» ممتاز گردید و دودمان اشکانی از این طایفه بیرون آمد. بنابراین نژاد اشکانیان به سکاها می رسد ولیکن از جهت توطن طولانی در ایران اشکانیان نیز ایرانی شده بودند. (پیرنیا 1356: 142)
چگونگی تشکیل دولت اشکانیان
اشک اول «ارشَک اول» با طایفه خود اَپارنی هم دست شده در 256 قبل از میلاد بیرق مخالفت با سلوکی ها را برافراشت و پس از جنگ های متعدد با آن ها، دولت پارت را در 250 یا 249 ق. م تأسیس کرد. چون ارشک بانی سلطنت اشکانیان بود شاهان اشکانی او را تقدیس می کردند و به یادبود او کلمه ارشَک را به اسم خود می افزودند (ارشَک بعدها اشک شد) (پیرنیا 1356: 143)در باب وجه تسمیه اشکانیان برخی بر این عقیده اند که محل اقامت خانواده اشکانی در (آساک) بوده و این اسم از اسم محل مزبور آمده است (آساک را با قوچان حالیه تطبیق می کنند) ظن قوی آن است که اشکانیان خود را ارشک نامیدند تا نسب این سلسله را به اردشیر دوم هخامنشی که نامش «ارشَک» بوده برسانند و بعدها «ارشَکان» اشکان شده است. (پیرنیا 1356: 143) پس از اشک اول پادشاهان اشکانی به ترتیب ذیل بر اریکه قدرت نشستند:
اشک 2: تیرداد اول- بعد از برادر به تخت نشست و از اشتغال سلوکی ها در مغرب استفاده نموده گرگان را به پارت ضمیمه کرد. بعد با «دیودور» (Diodore) پادشاه باختر متحد شد و سلوکوس دوم را شکست داده خود را شاه بزرگ خواند. پارتی ها جلوس او در (247 ق. م) را مبدأ تاریخ قرار دادند.
اشک 3: اردوان اول، که بعد از پدر به تخت نشست.
اشک 4: فری یاپیت، پس از پدر به تخت نشست. وی در 181 ق.م، در گذشت.
اشک 5: فرهاد اول، بعد از پدر به تخت نشست.
اشک 6: مهرداد اول- (170 تا 138 ق.م)، بعد از برادر به تخت نشست و بانی عظمت دولت پارت گردید. این شاه به تقلید از شاهان هخامنشی خود را شاهنشاه نامید.
اشک 7: فرهاد دوم- بعد از پدر به تخت نشست.
اشک 8: اردوان دوم، مدت سلطنت اردوان ظاهراً دو سال بود و بعد از او پسرش به تخت نشست.
اشک 9: مهرداد دوم- بزرگ- این پادشاه یکی از شاهان بزرگ اشکانی است. در زمان او ایران بر سکاها و مردمان صحراگرد فائق آمد و از زمان او جنگ های ایران و روم آغاز شد که مدت سه قرن دوام یافت و پس از انقراض آن ها هم سلسله این جنگ ها نگسست چه ساسانیان نیز در مدت چهار قرن با رومی ها و یونانی ها در زد و خورد بودند. (پیرنیا 1356: 144 تا 147)
اشک 10: سَنَدروگ، بعد از مهرداد مدتی به فترت گذشت تا آن که در 77 ق. م سَنَدروگ برادر فرهاد دوم به تخت نشست. نوشته اند این شاه پیر و ناتوان بود و در زمان او ارمنستان قدرتی یافت و آذربایجان را متصرف شد و جلگه فرات را غارت کرد.
اشک 11: فرهاد سوم (69 تا 60 ق. م) بعد از پدر به تخت نشست. وی را دو پسرش مهرداد و اُرُد در سال 60 ق. م مسموم کردند.
اشک 12: مهرداد سوم، مهرداد پس از پدر به تخت سلطنت نشست و چهار سال سلطنت کرد، اما به واسطه سفاکی هایش نجبا و مردم بر او شوریدند و اُرُد برادر کوچکترش را بر تخت نشاندند.
اشک 13: اُرُد اول، (55 تا 37 ق.م) وی یکی از شاهان نامی سلسله اشکانی است. در زمان وی بود که سردار نامی اش «سورنا» سردار رومی، »کراسوس» را شکست داد.
اشک 14: فرهاد چهارم، فرهاد چهارم همین که به تخت سلطنت نشست برادرهای خود را نابود کرد. پدرش اُرُد که او را ملامت نمود نیز به قتل رسید (37 ق. م) فرهاد نیز به تحریک پسرش، که از زن ایتالیائیش بود تقریباً دو سال قبل از میلاد مسموم گردید و در گذشت. این زن ایتالیایی به نقل پیرنیا یکی از عوامل عمده تضعیف حکومت اشکانیان بود.
اشک 15: فرهاد پنجم، فرهاد بعد از مسموم کردن پدر با مادرش به تخت نشست ولیکن چون مردم از او متنفر بودند نجباء از سلطنت خلعش کرده بعد کشتند.
اشک 16: اُرُد دوم، وی پس از فرهاد به تخت نشست و چهار سال بعد در شکارگاهی کشته شد.
اشک 17: وانان، بعد از اُرُد دوم مُغستان (مجلس امرا و مُغ ها) از امپراتور رم خواست که از پسرهای فرهاد کسی را روانه کند تا به تخت نشیند و او وانان را فرستاد. وانان چون به اخلاق رومی عادت کرده بود نتوانست سلطنت کند و به جای او اردوان به تخت نشست (تقریباً 16 ق. م) وانان به واسطه این که مادرش ایتالیائی بود در روم زندگی می کرد.
اشک 18: اردوان سوم، وی که نسبش از طرف مادر به اشکانیان می رسید و پادشاه آذربایجان و دست نشانده شاهنشاه ایران بود تخت را از وانان (که مادرش ایتالیایی بود) گرفت، وانان به ارمنستان فرار کرد و پادشاه این مملکت شد (16 ق. م) ولیکن اردوان او را از آن جا هم براند و وانان به سوریه رفته تحت الحمایه روم قرار گرفت. در این زمان تیبریوس Tiberius یکی از پسرهای فرهاد چهارم را به سوریه فرستاد تا جنگ خانگی در ایران را برانگیزد و مردمان شمالی مانند گرجی ها و غیره را تحریک کرد که به ارمنستان حمله کنند. (پیرنیا 1356: 150 تا 161)
پس از آن اشک 19: واردان، اشک 20: گودرز، اشک 21، وانان دوم به تخت نشستند. سپس نوبت به اشک 22: بلاش پسر وانان رسید که تقریباً در سال 51 میلادی به تخت نشست. بلاش در سال 77 میلادی در گذشت و بعد از او سه نفر سلطنت کردند ولی حسب و نسب آن ها و تاریخ سلطنتشان معلوم نیست. چنین به نظر می آید که در این زمان به واسطه جنگ های داخلی مدعیان سلطنت متعدد بودند و هر کدام در قسمتی از ایران با عنوان شاهنشاهی سلطنت کرده اند به هر حال اسامی این ها از این قرار است: بلاش، پاکُر دوم و اردوان چهارم. آن گاه اشک 23: خسرو از 107 تا 133 میلادی سلطنت کرد. سپس نوبت به اشک 24: بلاش دوم، و اشک 25: بلاش سوم رسید. (پیرنیا 1356: 162 تا 168) دیگر پادشاهان این خاندان عبارت بوده اند از: اشک 26: بلاش چهارم، اشک 27: بلاش پنجم، و اشک 28: اردوان پنجم (پیرنیا 1356: 168- 169) پیرنیا خاطر نشان می سازد که ابتدای سستی دولت اشکانیان بعد از فرهاد چهارم بود. وجود کنیزکی ایتالیایی در دربار فرهاد چهارم موجب شد که پسران فرهاد به روم رفته در آن جا مقیم شوند. و رومی ها از این قضیه سودها بردند. از سویی در انظار عالم چنین وانمود کردند که این شاهزادگان پارتی به صورت گروگان، در رم به سر می برند، و از طرفی مدعیان سلطنت را در زیر پَرِ خود گرفتند تا هر زمان که مقتضی بدانند جنگ خانگی در ایران را توسط این شاهزادگان ایجاد نمایند. و به گواهی تاریخ رومی ها مکرر این شاهزادگان را آلت دست خویش ساختند. (پیرنیا 1356: 165) که نمونه هایی از آن ذکر شد.
در مورد باور اشکانیان در باب مشروعیت قدرتشان نوشته اند: با جلوس اشکانیان بر تخت شاهی، گونه سنتی سلطنت احیا گردید. سلطنتی که مشروعیت آن در آغاز بر پایه علقه خونی با خاندان شاهی هخامنشی استوار بود. شاهان اشکانی مانند اخلاف ساسانی خود مدعی بودند که قدرت آنان بر پایه حسن نیت رعایایشان نهاده نشده، بلکه موهبت خداوند است که به آنان اعطا شده. به عبارتی ایشان نماینده خداوند در زمین هستند. بنابراین، قدرت خود را «نهادی» می دانستند نه «شخصی». برخی از پادشاهان اشکانی خود را از «دوده ایزدی» می خواندند. این لقب را شاهان نخستین ساسانی نیز به کار می بردند «پادشاه مزدا پرست از نژاد خدایان» (یارشاطر 1368: 34) این پایگاه مقدس پادشاهان و عقیده شایع درباره قدرت بی حد و مرز پادشاه بود که به اشکانیان و بعدها به ساسانیان کمک کرد که بتوانند تا مدتی بسیار دراز و در میان آن همه آشوب و ناآرامی تاج و تخت خود را نگهدارند. (یارشاطر 1368: 35)
شیوه حکومت اشکانیان
یوزف وُلسکی لهستانی می نویسد: مورخین قدیمی، اشکانیان را بربرهای نازپرورده یونانی گرا و فاقد توانایی انجام کارهای بزرگ به ویژه در عرصه فرهنگ، می پنداشتند (ولسکی 1368: 11) اما هر قدر در نگریستن به اشکانیان عینک یونانی- رومی را بیشتر کنار زده ایم، علی رغم کاستی های منابع، معلوم شده است که آن ها ارزش ویژه خود را داشته و از توانایی هایی برخوردار بوده اند که قبل از هرچیز از سیاست بسیار گسترده ایشان پیداست. پرسشی که مطرح می شود این است که اشکانیان چگونه توانستند به مخالفت سیاسی و نظامی با امپراتوری روم بپردازند، و حتی بارها آن را به سختی شکست دهند؟ اشکانیان چون سیاست مدارانی توانا (همانند هخامنشیان پیش و ساسانیان پس از خود) در زیر بار سنگین وظیفه دفاع از ایران، چه از جانب آسیای مرکزی و چه از سوی قفقاز، مجبور بودند نیروهای خود را تقسیم کنند تا بتوانند با این خطر دو گانه به مقابله به پردازند. اشکانیان به عنوان جانشینان راستین هخامنشیان توانستند راه ایران گرایی را ادامه دهند و بدین ترتیب توانایی مبارزه با سلوکیان، یعنی نمایندگان یونانی گرایی، و نیز با رومیان را بیابند. در فرآند ایرانی شدن، اشکانیان پیشکسوت ساسانیان بودند که محققان قبلاً به خطا ساسانیان را نخستین احیاگران ایرانی گرایی می پنداشتند. امروزه بیش از هر زمان دیگر معلوم شده است که عناصر ایرانی موجود در زبان، در اصطلاحات اداری، در ایدئولوژی و در دین همگی فرآورده فعالیت آگاهانه اشکانیان بوده است. (ولسکی 1368: 13-14)ای. روستفتسف خاطرنشان می سازد که پارت ها بیش از دویست سال فرمانروایان بین النهرین بودند و این دوره ای بود که ترقی و رفاه فراوان در آن منطقه پدید آمد. اینان از یک محیط یونانی مآب، جایی که دودمان های یونانی- باکتریایی بر آن فرمان رانده و هنر یونانی را به کار گرفته بودند، آغاز کردند، از این رو، سکه های آن ها و هنرشان صبغه هنر یونانی دارد. اما آن ها خویشتن را بیش از هر چیز جانشین هخامنشیان می دانستند و به تدریج بسیاری از مشخصات و رگه های یونانی مآبی خود را فرو نهادند. پس از آن که در جنگ کرهه (حران) در سال 53 ق. م بر سپاهیان روم پیروزی پر آوازه ای به دست آوردند، جنگی که کراسوس، کنسول روم، جان خود را از دست داد و ارتش روم سر افکنده شد، اطمینان و اعتماد به نفس آن ها فزونی یافت و نفوذشان شدت بیشتری پیدا کرد. فرمانروایی تسامح آمیز آن ها و آرامشی نسبی که به بین النهرین باز آوردند، باعث رونق و ترقی شهرهایی که در مرزهای غربی قلمرو آن ها واقع بود، شد. این شهرها مراکز بازرگانی و داد و ستد یا دژهای نظامی بودند. (یارشاطر 1381: 35-36). سه پایتخت، بر حسب فصل، مقر پادشاهی اشکانیان بود: هکاتومپولوس [1] در پارت؛ اکباتان در سرزمین ماد، و تیسفون در کنار دجله سفلی. روبه روی تیسفون، سلوکیه پایتخت قدیم سلوکی ها، قرار داشت که قرن ها به عنوان یک شهر یونانی در کشور پارت باقی ماند. اشکانیان سازمان اداری سلوکی ها را حفظ کردند، ولی یک فئودالیته ناشی از سلاطین هخامنشی بر آن افزودند. توده مردم، مرکب از دهقانان وابسته به زمین (سرف)، و بردگان کشاورزی بود. صنایع پیشرفتی نداشت، ولی کارگران پارت فولاد زیبایی می ساختند و تجارت آبجو برایشان بسیار پرسود بود. قسمتی از ثروت کشور از بازرگانی به دست می آمد که از راه رودخانه های بزرگ انجام می یافت؛ و قسمتی هم از کاروان هایی که از پارت بین آسیا و باختر می گذشت. (دورانت 1378، ج3: 621-622)تشکیلات اداری اشکانیان
برخی از مورخین بر این باور بوده اند که نظام شاهنشاهی در ایران عصر اشکانی، مبتنی بر نظام انتخابی بوده و اعضای مجلس «مهستان» شاه را انتخاب می کرده اند. وُلسکی در این مورد می نویسد: تاریخ نویسان با نقل گزارش استرابون نتیجه می گیرند که پادشاهی اشکانیان انتخابی بوده یعنی اشراف و بزرگان عضو مجلس مِهستان [انجمن بزرگان] (به گفته یوستینوس مجلس سنا) شاه ایران را انتخاب می کرند. (وُلسکی 1386: 125) وی با رد این برداشت معتقد است که با تکیه بر گزارش پلینوس که می گوید در دولت پارتیان هجده پادشاهی وجود داشته است، و چون هر یک از ایالات دولت پارتیان را، یک پادشاهی تلقی می کرده اند، و در رأس هر یک از آن ها شاهی وجود داشته لذا می توان نتیجه گرفت که منظور استرابون انتخاب شاهنشاه یا شاه شاهان نیست بلکه انتخاب فرمانروایان ایالات از میان اعضای مِهستان است که لقب ایرانی «بیستخ» یا ویستخ، داشته اند. بنابراین چیزی که به راستی از متن استرابون فهمیده می شود انتصاب «شاهان از میان» اعضای دو مجلس است نه یک شاه. (ولسکی 1386: 125 تا 127)مجلس مِهِستان
گرچه روایت ایرانی اطلاعاتی در مورد ترکیب مجلس مِهستان در دوره اشکانیان در اختیار ما نمی گذارد، اما اطلاعات درباره دوره ساسانیان اجازه قضاوت تقریبی را می دهد. مِهستان یا شورای بزرگان از خویشان نزدیک شاه، مانند پسران و برادران او و نیز نمایندگان خاندان های بزرگ و موبدان بزرگ تشکیل می شد. هیچ چیز مانع از این فرض نیست که ترکیب مشابهی در زمان اشکانیان وجود داشته باشد. (ولسکی 127: 1386)
کریستن سن در این مورد می نویسد: قدرت سیاسی تیولداران بزرگ در شورای اشرافی تجلی می کرد، که حدودی به اختیارات شاهنشاه می گذاشت. یوستی نوس این مجلس شورا را «سنا» خوانده است. و ما می دانیم، که سرداران و حکام از میان اعضای این مجالس انتخاب می شدند. بنابراین حکومت و سرداری شغل موروث نبوده است. اعضای سنا خود را خویشاوندان شاهنشاه می خوانده اند و همه از خاندان سلطنت یا از افراد شش دودمان ممتاز دیگر بوده اند. زیرا در میان سرداران پارتی بسیاری سورِن یا قارِن نام داشته اند. و نیز معلوم است که این دو خانواده از حیث نَسَب، خود را همدوش دودمان سلطنتی می شمرده اند. هم چنین قرائنی در دست است که انجمن دیگری هم بر پای بوده است که آن را مجمع «دانایان و مغان» می توان نامید. سلاطین اشکانی رأی آنان را در امور، محل اعتنا قرار می داده اند و ظاهراً در حوادث مهم به وسیله فتوای دینی، مداخلاتی می نموده اند. لکن چنین می نماید، که نفوذ این انجمن چندان قوتی نداشته و هرگز شنیده نشده است، که مجمع «دانایان و مغان» در سرنوشت دولت اشکانی تأثیری کرده باشند. قدرت آن فقط مشورتی بوده است برخلاف «مجلس سنا» که در کشور قوه حقیقی محسوب می شده است. (کریستن سن 1372: 41-42)
در لغت نامه دهخدا در ذیل واژه مُهستان یا مِهِستان در مورد چگونگی این مجلس آمده است: مِهِستان مجلسی بود که پادشاهان اشکانی برای ادارهء امور مملکت با اعضای آن مشورت می کردند. این مجلس از مجموعه اعضای دو مجلس دیگر تشکیل می گردید، نخست مجلس خانوادگی، از اعضای ذکور خانواده سلطنت، دوم مجلسی متشکل از مردان پیر و مجرب و روحانیون بلند مرتبه قوم پارت. و گاهی این دو مجلس با هم منعقد می گردید که آن را مغستان یا مجلس بزرگان می نامیدند و این لفظ باید مصحف مهستان باشد تا موافق معنای مجلس مزبور که مجلس بزرگان بود باشد و قاعدتاً اشاره به مغ ها نمی تواند باشد چه این مجلس تنها از مغ ها تشکیل نمی شد. (دهخدا 1378)
عده ی خاندان های بزرگی که در دوره ی اشکانیان مقام اول را داشتند، ظاهراً هفت خاندان بود. از میان آن ها دو خاندان بعد از دودمان شاهی صاحب قدرت محسوب می شدند: یکی خاندان سورن (Suren) دیگر خانواده قارن (Karin) شغل موروث سون ها تاج گذاری سلاطین بود. این عدد هفت گویا یادگاری از سنن عهد هخامنشی است. (کریستن سن ص 39) فرای می نویسد: هیچ روشن نیست که خاندان های فرمانروا و سررشته دار کارها درست هفت تا بوده باشند. نام چند تا از این خاندان ها را می دانیم و حتی می توانیم جای تیول های بزرگ ایشان را نشان دهیم. گو این که شاید ایشان در جاهای مختلف کشور تیول ها و املاک داشتند. از منابع عربی و برخی اشارات یاد شده در متن های کهن یونانی و رومی می توان دریافت که کانون خاندان کارن در نهاوند ماد بود و کانون خاندان سورن در سیستان و کانون خاندان مهران نزدیک ری بود. (فرای 1373: 310) احسان یار شاطر می نویسد: نامدارترین خاندان ها در ایام فرمانروایی پارتیان و ساسانیان خاندان های سورین و کارین بودند. دیگر خاندان هایی که در منابع به آن ها اشاره رفته عبارتند از خاندان های ورزا، اندیگان، مهران، اسپندیاد، اسپهبد و احتمالاً زیک. البته خاندان شاهی را نیز باید بر این خاندان ها افزود. این نظام ریشه های دیرینه ای در ایران داشت و سابقه آن به دوره هخامنشیان می رسید (یارشاطر 1368: 47)
تشکیلات نظامی اشکانیان
اطلاعاتی که وُلسکی در اختیار می گذارد بیانگر آن است که پادشاهان اشکانی ارتش منظم در اختیار نداشته اند وی می نویسد: ویژگی منفی مهم سلطنت اشکانیان، نبودِ ارتش منظم بود. در گزارشی- البته متأخر چون از هرودیانوس (قرن دوم میلادی) است- اطلاعاتی وجود دارد حاکی از این که شاه سپاهی از خود نداشت، و در صورت نیاز از ساتراپ ها (شهرب ها) می خواست با نیروهایشان به او به پیوندند. (ولسکی 1386:129- 130)وجود خاندان های بزرگ با توجه به قدرت اقتصادی و نظامی که در اختیار داشتند همواره موجب تنش ها و رقابت هایی بین شاه و اشراف در دوره اشکانی بوده است. ولسکی می نویسد: بی گمان خاندان های بزرگی نظیر سورن و کارن [قارن] جایگاه بسیار استوار و والایی داشتند. احتمالاً ثروت ایشان بسیار زیاد بوده، چون بنا به گزارش پلوتارک سورن مثلاً می توانست نیروهایی داشته باشد که شمار آن به ده هزار جنگ جو می رسید. (ولسکی 1386: 128) چنان که نوشته اند سورن ده هزار سوار، که همه از بندگان او بودند، به جنگ کراسوس برد. از این مطلب چنین برمی آید که در آن وقت کشاورزانی که موظف به خدمت جنگی بودند، تحت تسلط صاحبان مقتدر تیول و اقطاعات، به نوعی بندگی دچار بودند (کریستن سن 1372: 39)
در مورد خاندان قارن و خاندان های دیگر نیز احتمالاً چنین بوده است. این خاندان ها قدرت نظامی بسیار زیادی داشتند و سربازان خود را از طبقات مختلف جمعیت وابسته به خویش، که در قلمروشان ساکن بودند، استخدام می کردند. وقتی پادشاهی کل کشور (شاهنشاه) نیرومند بود این نیروها بی گمان در خدمت منافع آن بودند. که مثال سورن اثبات کننده بی چون و چرای این امر است. (ولسکی 1386: 128) شخصیت های بزرگی چون مهرداد یکم، فرهاد دوم یا مهرداد دوم بی تردید به علت کامیابی های خود چنان نفوذی بر جامعه و بر اشراف ایرانی داشتند که آن ها مطیع و سرسپرده ایشان بودند. (ولسکی 1386: 129) خودکامگی سلاطین، که در دوران قدرت بر اشراف چیرگی داشتند، و بنا به نوشته ولسکی محکومیت اورباز [اُرُباذ] سفیر مهرداد [دوم] که گویا هنگام برخورد با سولا رفتاری شایسته سفیر شاهنشاه ایران نداشته [2] یا اعدام سورن فاتح کرهه [حرّان] توسط اُرُد دوم [به واسطه شهرت و محبوبیت او] موجب تنشی بود که از آغاز قرن یکم پیش از میلاد بر جایگاه دولت ایران در جهان اثر گذاشت و به مناقشات داخلی، پیدایش غاصبان تاج و تخت و تبعید شاه انجامید، و بعدها نیز به مداخله دولت روم منجر شد که نامزدهای مورد تمایل آن به آسانی از حمایت خاندان های بزرگ در امور داخلی کشور برخوردار شدند (ولسکی 1386: 129) ولسکی پس از ذکر تنش های بین ایران و روم ناکامی های فرهاد سوم در درگیری با روم می نویسد: علت رفتار متزلزل و مردد فرهاد سوم در درگیری با روم، وجود تنش داخلی فزاینده در ایران و این واقعیت بود که فرهاد را پسرانش مهرداد (سوم) و اُرُد (دوم) تهدید می کردند و بالاخره در 57/58 ق. م او را کشتند. ضربه ای که این کار به ایران وارد ساخت، و یکی از ضربه های فراوان مشابه در تاریخ ایران در طی قرن ها بود، یکی از سیاه ترین صفحات روابط داخلی حاکم بر پارت است. این ضربه بر تمام تاریخ اشکانیان اثر گذاشت، زیرا مشاجرات دودمانی و آرزوی کسب قدرت به هر قیمت پیوسته خاندان های بزرگ را وسوسه می کرد و بر نابسامانی دولت پارت می افزود و در نتیجه اجازه نمی داد این دولت تمام قوایش را برای ایجاد سلطنتی همانند هخامنشیان بسیج کند. (ولسکی 1386: 144-145)
جمع بندی
پس از سلوکیان، دوره حکومت اشکانیان آغاز شد. اشک اول «ارشک اول» با طایفه خود اَپارنی هم دست شده در 256 قبل از میلاد بیرق مخالفت با سلوکی ها را برافراشت و پس از جنگ های متعدد با آن ها، دولت پارت را در 250 یا 249 ق. م تأسیس کرد. چون ارشک بانی سلطنت اشکانیان بود شاهان اشکانی او را تقدیس می کردند و به یاد بود او کلمه ارشک را به اسم خود می افزودند (ارشک بعدها اشک شد). سه پایتخت، بر حسب فصل، مقر پادشاهی اشکانیان بود: هکاتومپولوس در پارت؛ اکباتان در سرزمین ماد، و تیسفون در کنار دجله سفلی. روبه روی تیسفون، سلوکیه، پایتخت قدیم سلوکی ها، قرار داشت که قرن ها به عنوان یک شهر یونانی در کشور پارت باقی ماند. اشکانیان سازمان اداری سلوکی ها را حفظ کردند، ولی یک فئودالیته ناشی از سلاطین هخامنشی بر آن افزودند. توده ی مردم، مرکب از دهقانان وابسته به زمین (سرف) و بردگان کشاورزی بود. صنایع پیشرفتی نداشت، ولی کارگران پارت فولاد زیبایی می ساختند قسمتی از ثروت کشور از بازرگانی به دست می آمد که از راه رودخانه های بزرگ انجام می یافت؛ و قسمتی هم از کاروان هایی که از پارت بین آسیا و باختر می گذشت. در باب نظام سیاسی و تشکیلات اداری دوره اشکانیان برخی از مورخین بر این باور بوده اند که نظام شاهنشاهی در ایران عصر اشکانی مبتنی بر نظام انتخابی بوده و اعضای مجلس مهستان شاه را انتخاب می کرده اند. ولسکی در این مورد می نویسد: تاریخ نویسان با نقل گزارش استرابون نتیجه می گیرند که پادشاهی اشکانیان انتخابی بوده یعنی اشراف و بزرگان عضو مجلس مِهستان [انجمن بزرگان] (به گفته یوستینوس مجلس سنا) شاه ایران را انتخاب می کردند. وی با رد این برداشت معتقد است که با تکیه بر گزارش پلینوس که می گوید در دولت پارتیان هجده پادشاهی وجود داشته است. و چون هر یک از ایالات دولت پارتیان را، یک پادشاهی تلقی می کرده اند، و در رأس هر یک از آن ها شاهی وجود داشته لذا می توان نتیجه گرفت که منظور استرابون انتخاب شاهنشاه یا شاه شاهان نیست بلکه انتخاب فرمانروایان ایالات از میان اعضای مِهستان است که لقب ایرانی «بیستخ» یا ویستخ، داشته اند. بنابراین چیزی که به راستی از متن استرابون فهمیده می شود انتصاب «شاهان از میان» اعضای دو مجلس است نه یک شاه. یوستینوس این مجلس شورا را «سنا» خوانده است. و سرداران و حکام از میان اعضای آن انتخاب می شدند. بنابراین حکومت و سرداری شغل موروث نبوده است. اعضای سنا خود را خویشاوندان شاهنشاه می خوانده اند و همه از خاندان سلطنت یا از افراد شش دودمان ممتاز دیگر بوده اند. هم چنین قرائنی در دست است که انجمن دیگری هم بر پای بوده است که آن را مجمع «دانایان و مغان» می توان نامید. سلاطین اشکانی رأی آنان را در امور، محل اعتنا قرار می داده اند و ظاهراً در حوادث مهم به وسیله فتوای دینی، مداخلاتی می نموده اند. لکن چنین می نماید، که نفوذ این انجمن چندان قوتی نداشته و هرگز شنیده نشده است، که مجمع «دانایان و مغان» در سرنوشت دولت اشکانی تأثیری کرده باشند. در مورد مشروعیت قدرت اشکانیان، نوشته اند که اشکانیان نیز مانند هخامنشیان و ساسانیان سلطنت را عطیه الهی می دانستند که خداوند به آنان اعطا کرده است.پی نوشت ها :
1- یا «هکاتم پلیس»، شهر صد دروازه. این نامی بود که یونانیان به شهر دامغان داده بودند (دهخدا 1378)
2- در 92 ق. م. وقتی که مهرداد دوم اشکانی شنید «لوسیوس سولاّ» از طرف سنای روم به سفارت به آسیای صغیر آمده، چون از طرز رفتار ارمنستان نسبت به خود ناراضی بود، سفیری اُرُباذ نام نزد سولا فرستاد تا با دولت روم اتحاد تعرضی و دفاعی منعقد نماید. سولا در مجالس ملاقات جای محترم را اشغال می کرد، یعنی بین پادشاه کاپا دوکیه و سفیر ایران می نشست و این رفتار او باعث شد که مهرداد مکدر گردید، و وقتی که سفیرش (اُرُباذ) به ایران مراجعت کرد از او سلب حیات نمود که چرا حیثیت خود را حفظ نکرده (پیرنیا 1356: 149)
منبع: دکتر سید علی علوی (1390) تاریخ تحولات سیاسی و اداری در ایران (از عصرهخامنشیان تا پایان دوره اول حکومت بنی العباس)ناشر: تهران دانشگاه امام صادق، چاپ اول