جان گرفتن مورچه بیجان

آقا شیخ مرتضی زاهد در سال 1247 ه. ش(حدود سال 1285هـ.ق) در محله حمام گلشن تهران، واقع در مقابل بازار امام زاده سید اسماعیل، دیده به جهان گشود.
شنبه، 4 آذر 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جان گرفتن مورچه بیجان
 جان گرفتن مورچه بیجان

نویسنده: علی قاسمی



 

شخصیت و کرامات شیخ مرتضی زاهد

از طلوع تا غروب

آقا شیخ مرتضی زاهد در سال 1247 ه. ش(حدود سال 1285هـ.ق) در محله حمام گلشن تهران، واقع در مقابل بازار امام زاده سید اسماعیل، دیده به جهان گشود.
پدرش، آخوند ملاآقا بزرگ(معروف به مجد الذاکرین)، مردی روحانی و یکی از واعظان و روضه خوان های توانا و بلند آوازه تهران بود.
آقا شیخ مرتضی دروس مقدماتی را نزد پدرش وبعضی دیگر از علما وفضلای تهران فرا گرفت وسپس به صورت رسمی، از طلبه های مدرسه مروی تهران شد.
او دروس معروف به «سطوح» را از اساتید آن مدرسه، خصوصاً میرزا مسیح طالقانی (رحمه الله) فرا گرفت. و سپس درمحضر درس اساتیدی چون حاج سید عبدالکریم لاهیجی (رحمه الله) و شهید مجاهد فی سبیل الله، آیت الله شیخ فضل الله نوری (رحمه الله) حاضر گردید.
مرحوم زاهد چند سالی دروس طلبگی را خواند، اما تحصیل درحوزه را تا رسیدن به مدارج بالای علمی ادامه نداد وتصمیم گرفت که همانند پدرش به
تعلیم و تربیت نفوس وبرگزاری جلسات وعظ وسخنرانی و روضه خوانی برای مردم بپردازد وبیشترین ارتباط ونشست و برخاست را با مردم داشته باشد.
از نوه پسری ایشان، حاج آقا محمد علی جاودان، نقل شده است که مرحوم زاهد فرموده بودند: «من اگر سه چهار سال دیگر به تحصیلات ادامه داده بودم به درجه ی اجتهاد می رسیدم؛ از مسئولیتش ترسیدم، لذا مشغول تبلیغ و وعظ شدم. اما بعدها ازاین تصمیم بسیار پشیمان شدم؛ بعدها فهمیدم که اگر مجتهد می شدم خیلی بهتربود!»
ایشان یکی از شخصیت های ممتاز وبرجسته ای بودند که در دوره ی حکومت رضاخان سهم بسیار ارزشمند وکم نظیری درتعلیم، تربیت واحیای اعتقادات مذهبی مردم داشتند.
حضرت آیت الله شیخ مهدی معزی می فرمودند:
«درزمان رضاخان، دو نفر بودند که به حقیقت، بیشترازبقیه، ایمان مردم تهران را نگه داشته بودند... یکی ازآن دو نفر آقا شیخ مرتضی زاهد بود.»
جناب زاهد سال ها دریکی از شبستان های مسجد جامع بازار تهران به اقامه ی جماعت می پرداخت و جلسات روزانه و هفتگی ایشان و روضه های پرسوز وگداز ومنبرهای تأثیرگذاراین عارف دلسوخته ی اهل بیت (ع) که گاهی تنها با یک جمله «هذا عزالک یاحسین روحی فداک یا حسین» همراه بود، ودرمنزل خودشان ویا درمنزل دیگر دوستان برگزار می شد نیز تا آخرین لحظات حیات سراسر برکت و معنویتشان ادامه داشت.
مرحوم زاهد، براثر تزکیه نفس به آنچنان مرتبه بلندی از نورانیت و صفای روح و باطن رسیده بود که بسیاری از علمای آن زمان مصاحبت با ایشان را مغتنم می شمردند.
این عارف زاهد، آنچنان درامر تعلیم وتربیت درخشان عمل نمود که امثال آقا سید کریم پینه دوزها (سید کریم محمودی معروف به سید کریم پینه دوز) از محضر ایشان کسب فیض نموده و به مقاماتی نائل شدند که امکان ملاقات با
قطب عالم امکان، حضرت حجت ابن الحسن العسکری (عج) وتشرف پی درپی خدمت آن وجود مقدس، برایشان ممکن گردید. درمورد آقا سید کریم، بسیاری ازعلمای اهل معنا معتقد بودند که گاهی حضرت بقیه الله الاعظم (عج) به مغازه او تشریف می بردند و با او می نشستند وهم صحبت می شدند!
شاگردان برجسته ی دیگری نیز در زمان حیات پر برکت آقا شیخ مرتضی زاهد (رحمه الله) ازایشان بهره ها برده اند که هر کدام کوهی از تقوا ومعنویت بوده اند، ازجمله: حاج شیخ هادی تهرانی (رحمه الله) معروف به حاج مقدس)، حاج آقا فخرتهرانی (رحمه الله) حاج شیخ محمد تقی آل آقا (رحمه الله) معروف به حاج آقا تقی کرمانشاهی ) و...
سرانجام این عبد صالح و عارف زاهد، پس از سال ها مجاهد با نفس وتعلیم و تربیت عمومی و تأثیرگذاری شگفت انگیزخود برانفاس مردم، در روز جمعه دوم خرداد 1331هـ. ش (1371هـ. ق) دعوت حق را لبیک گفت و به لقاء مراد و محبوب خویش شتافت.
حاج آقا مهدی، فرزند ایشان، ازآن ایام اینگونه یاد می کند:
در یکی ازآخرین شب های اردیبهشت ماه، سال 1331 شمسی به دلیلی تأخیر داشتم ودر وقت مقرر به منزل نرسیدم. کم کم آقا شیخ مرتضی ناراحت و پریشان شدند وترسیدند نمازشان قضا شود. آن شب بعد از رسیدن به منزل اززبان آقا شیخ مرتضی شنیدم که می گفت: «خدایا، دیگر مرتضی خسته شده است، تا همین هفته دیگراو را ببر پیش خودت.»
یک هفته بعد، درروز جمعه دوم خرداد، آقا شیخ مرتضی فقط کمی سرما خورده بود وفرزندش، آقا شیخ عبدالحسین، برای احتیاط، به حاجی که در اواخرعمر شیخ مرتضی ایشان را به دوش می گرفت وبه جلسات می برد، گفته بود خودش را جلوی آقا آفتابی نکند تا آقا آن روز را استراحت کند وبه جلسه ی خانه ی آقای کسایی نرود. آقا شیخ مرتضی بسیار دلخور بودند و از صبح، تند تند سراغ حاجی را می گرفتند. بعد از ظهرآن روز، حاج آقا شریف، از واعظان محترم تهران، به دیدن آقا شیخ مرتضی آمده بود. همسرآقا شیخ مرتضی ظرف شیری را
از پشت پرده برای ایشان گذاشت. و شیخ مرتضی نگاهی به شیرانداخت و گفت: «عجب! خدا را شکر، آخرین غذای حضرت امیرالمؤمنین(ع) هم شیر بود!»
ساعتی بعد، حاج محمد حسین سعیدیان برای بردن آقا به جلسه هفتگی شب های شنبه، که درمنزلشان برگزار می شد، آمدند. آقا شیخ عبدالحسین می خواست آقا استراحت کند ولی شیخ مرتضی خودش راضی بود تا او را به جلسه ی خانه ی آقای سعیدیان برسانند.
حاج شیخ محمد علی جاودان، نوه شیخ مرتضی زاهد، که درآن روزها حدود هفت سال داشت، می گوید:
«به جلوی اتاق آقا شیخ مرتضی رفتم ونگاهی به داخل اتاق انداختم. آقای سعیدیان وپدرش، به طورعادی درحال گفتگو با پدربزرگم بودند.
من برای خرید چیزی بیرون رفتم، وقتی برگشتم دیدم سر آقا شیخ مرتضی بر روی پاهای آقای سعیدیان است واو درحال ریختن تربت سید الشهداء (ع) در دهان آقا شیخ مرتضی است. لحظاتی بعد، غم و ماتم، خانه را فرا گرفت وپدر بزرگم به همین آسانی، جانش را به جان آفرین تسلیم کرد وپیکر پاکش پس ازانتقال به کربلای معلی در آنجا دفن گردید.»
دفن پیکرایشان درحرم حضرت ابوالفضل العباس (ع) نیز حاوی تذکر و عبرت است:
یکی از تاجران بازار تهران از دنیا رفته بود وفرزندانش می خواستند جنازه اش را به عتبات عالیات و به کربلای امام حسین (ع) حمل ودرآنجا دفن کنند.
آن ها با تمام امکاناتشان به دنبال دریافت اجازه نامه از دولت های ایران و عراق می افتند، ولی هرچه تلاش می کنند موفق نمی شوند، لذا پس ازچند روز مجبور می شوند پدرشان را درهمین ایران به خاک بسپارند. آن مرحوم دفن می شود وپس از چند روز، برگه اجازه حمل جنازه به کربلا به دست فرزندانش می رسد.
در همان روزها، آقا شیخ مرتضی از دنیا می رود و فرزندان آن تاجر، آن اجازه نامه را به خانواده آقا شیخ مرتضی تقدیم می کنند وبدین ترتیب، جناره آن عبد صالح و پرهیزگار به کربلا حمل، ودرصحن مطهر و منور قمربنی هاشم حضرت ابوالفضل العباس(ع) دفن می گردد.
حاج شیخ محمد حمامی - که ازارادتمندان مرحوم زاهد و انسانی با تقوا بود- چنین نقل می کند:
بعد ازوفات حاج مقدس، شبی او را در خواب دیدم. او درباغی بسیار زیبا قرار داشت و حالش بسیارخوب بود. ازاحوالش سؤال کردم، جواب داد: حالم خوب است واینجا منزل من است.
آنگاه ازحاج مقدس پرسیدم: آقا شیخ مرتضی زاهد کجاست؟
حاج مقدس جواب داد: «آقا شیخ مرتضی زاهد در ردیف سلمان و ابوذراست، دست من که به او نمی رسد.!(1)
* وصف دلبران درحدیث دیگران
حاج آقا یحیی سجادی (رحمه الله)
«به راستی که این آقا شیخ مرتضای زاهد فقط جسم وبدنش دراین دنیاست، وخودش در دنیای دیگری است.»(2)
آیت الله میرزا احمد سیبویه(رحمه الله)
«چند نفرهستند که من هر روز برای آن ها فاتحه ای می خوانم؛ یکی ازآن ها مرحوم زاهد است که من سال هاست هر روز برای ایشان فاتحه ای می خوانم و این عمل ازمن ترک نمی شود.»(3)
حضرت آیت الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی، مؤسس حوزه علمیه قم، در جواب فردی که ازایشان پرسید، آیا من می توانم درنمازهایم به آقا شیخ مرتضی
زاهد اقتدا کنم، فرمودند:
«مگرشما بهترازآقا شیخ مرتضی زاهد هم می شناسید؟!» (4)
* جلوه های پارسایی
تزکیه ی نفس ازدوران جوانی
حاج کریم مباشر می گفت:
مرحوم پدرم فقط چهار پنج سال از آقا شیخ مرتضی زاهد کوچک تر بود و یک سال قبل از وفات ایشان ازدنیا رفت.
خانه پدر بزرگم درهمین کوچه آقا شیخ مرتضی بود ومرحوم پدرم از همان نوجوانی و جوانی به آقا شیخ مرتضی علاقه و ارادت داشته است.
مرحوم پدرم می گفت:
من پانزده سالم بود که شبی احتیاج به غسل پیدا کردم. برای رفتن به حمام از خانه بیرون آمدم. در آن زمان برق واین طور چیزها نبود و من دقت نکردم چه ساعتی از شب است. وقتی ازجلوی خانه ی مرحوم مجد الذاکرین، پدرآقا شیخ مرتضی، رد می شدم صدای خفیفی ازدرون خانه شنیده می شد.
شب بود وهمه جا ظلمت وخاموشی بود. من کنجکاو شدم ببینم این صداهای خفیف، دراین ساعت از شب برای چیست؟! مثلاً نکند دزدی آمده باشد.
به کنار دررفتم و گوشم را تیز کردم. صدای مناجات وگریه آقا شیخ مرتضی زاهد بود. ایشان، که در آن زمان حدود بیست سال داشت، آمده بود در دالان خانه، درجایی که مزاحم اعضای خانه نباشد به نماز ایستاده بود وبا معنویتی خاص و با گریه وزاری، با خدا مناجات می کرد!
بعد از آن، به جلوی حمام قبله رفتم ولی دیدم هنوز حمام را بازنکرده اند، به خانه برگشتم و مقداری خوابیدم. لحظاتی بعد دوباره بلند شدم وبه سوی حمام راه افتادم. بعد از استحمام، وقتی جلوی خانه آقا شیخ مرتضی رسیدم، دوباره از روی کنجکاوی به ذهنم آمد که ببینم دراین ساعت، ایشان درچه حالی است. وقتی رسیدم آنجا، مشاهده کردم که آقا شیخ مرتضی زاهد همچنان درحال نماز خواندن وعبادت است!(5)

رعایت حق الناس

حاج محمد علی اخوان نقل می کنند:
درقدیم وتا زمانی که هنوز لوله کشی های آب به خانه ها نیامده بود، درهر خانه ای آب انبار وحوضچه ای برای ذخیره ی آب وجود داشت.
این آب انبارها هر چند وقت یک بار توسط مأموری معروف به «میرآب» پر می شد. میرآب با سرازیر کردن وهدایت آب درجوی های خیابان ها وکوچه ها، آب را به خانه های مردم می رساند.
یک شب یکی از همین میرآب ها، آب را به سوی محله ی حمام گلشن و کوچه ی آقا شیخ مرتضی زاهد سرازیر می کند.
او می بایست به ترتیب وبه نوبت، حوض وآب انبارهای خانه های این کوچه را پر می کرد وخانه ی آقا شیخ مرتضی نیز بعد از چند خانه نوبتش می شد، اما آن شب آن آقای میرآب، درهمان ابتدای آب رسانی متوجه می شود که درخانه ی آقا شیخ مرتضی خبری از آب نیست و حوض منزل به طورکامل خالی شده است، بنابراین او به احترام آقا شیخ مرتضی، بدون رعایت نوبت، آب را به سوی خانه ی ایشان سرازیر می کند وحوض خانه ی ایشان را پرازآب می کند. آن شب آقا شیخ مرتضی به این مطلب آگاهی پیدا می کند.
حاج محمد علی اخوان می گفت:
آن شب دیدم در می زنند؛ صدایی از پشت در بلند شده بود ومی گفت:
«آقای حاج محمد حسن آقا! آقای حاج محمد حسن آقا! در را باز کنید.»
آن صدا، صدای آقا شیخ مرتضی زاهد بود. ما رفتیم در را باز کردیم وایشان با آن قد خمیده اش به داخل خانه آمد. آقا شیخ مرتضی به پدرمان گفت: «آقای حاج محمد حسن آقا! این آقای میرآب امشب لطف کرده است و بی نوبت، ابتدا آب را به خانه ما آورده است ومن الان نمی توانم بروم از همه ی همسایه ها حلالیت بگیرم ورضایتشان را جلب کنم، بنابراین آمده ام اینجا وضو بگیرم؛ اجازه می فرمایید؟!» وآقا شیخ مرتضی تا زمانی که حوض منزلشان ازآن آب بی نوبت خالی نشده بود، احتیاط می کرد وبرای وضو وتطهیر به خانه ما می آمد!(6)

در اوج فروتنی

میرزا ابوالقاسم جاودان، نوه ی مرحوم شیخ مرتضی زاهد، می فرمود:
یک شب آقا شیخ مرتضی می خواستند جایی بروند. من هم که همراه ایشان بودم، با چراغی که در دست داشتم، کمی جلوتر از ایشان حرکت می کردم.
آن شب ما از جلوی جمعی از مردم رد می شدیم، آن ها همه به احترام آقا شیخ مرتضی مؤدبانه ایستاده بودند و به ایشان سلام می کردند.
آقا شیخ مرتضی برای احتیاط وبرای اینکه اطمینان پیدا کند جواب سلام همه را داده است، تند تند به آن ها نگاه می کرد وتند تند می گفت:
«علیک السلام، علیک السلام، علیک السلام...»
خوب یادم هست که ما ازجلوی آن جمع رد شده بودیم، ولی آقا شیخ مرتضی همچنان سرش رو به عقب بود وجواب سلام ها را می داد!
بعد از لحظاتی متوجه شدم ایشان با اضطراب وبا حالتی ازخوف، درحال گفتن جملاتی هستند. من به ایشان نزدیک شدم و گوشم را تیزکردم؛ آقا شیخ مرتضی زاهد داشت دعا می کرد وبا چشمانی اشک آلود به خداوند عرض می کرد: «خدایا خودت لطف کن، کاری کن این مردم مرا همانند بقیه ی مردم ببینند.
وبیخودی خیال نکنند من برتری وامتیازی بر آن ها دارم...!»(7)

ترک محرمات و انجام واجبات

مرحوم شیخ عبدالکریم حق شناس درسال های جوانی، آقا شیخ مرتضی زاهد را اینگونه درخواب می بیند:
ایشان با چند نفر، به همراه آقا شیخ زاهد از بازار وارد مسجد جامع می شوند وهمچنان پیش می روند تا به حوض بزرگ صحن مسجد می رسند که دراین هنگام آقا شیخ عبدالکریم می بیند آقا شیخ مرتضی از روی حوض مسجد رد می شود وبه آن سوی حوض می رود!
آقا حق شناس حوض را دور می زند وبه کنار آقا شیخ مرتضی می رود واز ایشان می پرسد آقا، شما چگونه به این مقامات رسیده اید؟
آقا شیخ مرتضی جواب می دهد:
«با ترک محرمات وانجام واجبات!»
آقای حق شناس ازاین جواب خوشش می آید وتصمیم می گیرد تا با این خواب، آقا شیخ مرتضی را امتحان کند.
با این نیت به نزد ایشان می رود تا دربیداری نیزجواب آقا شیخ مرتضی را از زبان او بشنود.
آقا شیخ مرتضی دربیداری نیز به او می گوید:
«با ترک محرمات وانجام واجبات!»(8)
* گوهرناب
قال الصادق (ع)
«علیکم بالورع فانه لاینال ما عندالله الا بالورع».
امام جعفر صادق(ع) فرمودند:
«برشما باد به ورع (انجام واجبات وترک محرمات)؛ زیرا به آنچه درنزد خداست نمی توان رسید، مگربه وسیله ورع.»(9)
عنایت حضرت رسول (ص) و شفای بیمار
مرحوم حاج آقا بزرگ مدرسی، که از روحانیون پرهیزگار ویکی ازائمه ی جماعات تهران بود، به آقا شیخ مرتضی زاهد عنایت وارادتی ویژه داشته و چندین سال به طور دائم با ایشان همراه وهم صحبت بوده است.
یک روز حاج آقا بزرگ مدرسی با آقا شیخ مرتضی درکوچه روبرو می شود وآقا شیخ مرتضی به او می گوید: من دارم به عیادت حاج حشمت می روم، اگر میل دارید شما هم تشریف بیاورید با هم برویم.
حاج حشمت یکی از ذاکران وروضه خوان های مشهور تهران بود و درآن روزها دچار بیماری بسیار سخت وخطرناکی شده بود، به طوری که او را به بی هوشی واغماء کشانده بود واز دست اطبای آن روزگار نیزکاری بر نمی آمد.
حاج آقا مدرسی همراه با آقا شیخ مرتضی به جلوی خانه ی حاج حشمت می روند ودر می زنند.
اهالی خانه از پشت درمی گویند: حاج حشمت به حال بی هوشی دربستر بیماری افتاده است، اما وقتی متوجه می شوند آقا شیخ مرتضی پشت دراست در را باز می کنند. آن دو به کنار حاج حشمت، که به حالت اغماء وبی هوشی درکنار کرسی افتاده بود، می روند.
آقا شیخ مرتضی به حاج آقا بزرگ می گوید: بهتراست برای شفای ایشان هفتاد مرتبه حمد بخوانیم؛ سی و پنج حمد شما بخوانید و سی و پنج حمد را هم من می خوانم.
حاج حشمت بی هوش و بی رمق دربستر بیماری خوابیده بود و آقا شیخ مرتضی وحاج آقا بزرگ درحال خواندن سوره حمد بودند.
پس از لحظاتی، ناگهان حاج حشمت تکانی می خورد وازجایش بلند می شود ومی نشنید.
او با مشاهده ی آقا شیخ مرتضی نگاهی کنجکاوانه و معنادار به او می اندازد و در همان حال وهوا می گوید: من همین حالا حضرت خاتم الانبیاء(ص) را درخواب زیارت کردم. ایشان به من فرمودند: « برخیز که آقا شیخ مرتضی به عیادت تو آمده است ویک گلابی هم برایت آورده است.»
آقا شیخ مرتضی تبسمی می کند ودستش را در جیبش می کند ویک گلابی از زیر عبایش بیرون می آورد و به حاج حشمت می دهد وحاج حشمت به خواست وعنایت پیامبر خدا (ص) وبه برکت وجود آقا شیخ مرتضی از آن بیماری شفای کامل پیدا می کند.!(10)

بارش باران و عنایت حضرت زهرا (س)

حاج آقای شیرازی می گفت: دریکی از سال ها، آقا شیخ مرتضی زاهد در روز شهادت حضرت حضرت فاطمه زهرا(س) بربالای منبربود. آن روز آقایان در داخل اتاق ها حضور داشتند وجمعی از خانم ها درگوشه ای از حیاط نشسته بودند.
در اواسط جلسه ناگهان باران شدیدی شروع به باریدن کرد. خانم هایی که درحیاط نشسته بودند می خواستند خودشان را جمع وجور کنند وهمهمه و سرو صدایشان بلند شد.
درهمین لحظه آقا شیخ مرتضی سرش را کمی به سوی آسمان بلند کرد وبه آرامی گفت: «مگر نمی بینی ؟! نبار!!»
آقا شیخ مرتضی دوباره به ادامه ی صحبت هایش مشغول شد. کم کم سروصدای خانم ها فرو نشست وما هم که داخل اتاق بودیم متوجه شدیم دیگر خبری از باران نیست.
جلسه به پایان رسید و مردم درحال رفتن بودند. درموقع بیرون رفتن ازخانه، همه خیال می کردند باران دوباره شروع به باریدن کرده است، ولی من ناگهان به صورت تصادفی، به یک پدیده ی بسیار شگفت واقف شدم. ابتدا شک کردم ولی دوباره برگشتم و با دقت، داخل و خارج از خانه را نظاره کردم. آنچه را می دیدم بسیار واضح و آشکار بود!
بیرون از خانه ودرهمه جا باران می بارید و فقط در فضای آن خانه باران نمی بارید! ومن تازه متوجه شدم که بعد ازآن دعای آقا شیخ مرتضی زاهد، درهمه این مدت باران درحال باریدن بوده است وفقط در فضای آنجا باران نمی باریده است!
آن روز به غیراز من، سه چهار نفر از دوستان نیز به این پدیده خارق العاده پی برده بودند!(11)

ازکارافتادن گرامافون!

حاج احمد مصلحی، از کاسب های قدیمی واهل تقوای بازار تهران، می گفت: درآن زمان، درگوشه ای از بازار سید اسماعیل، مغازه ای گرامافون داشت.
صاحب مغازه به اندازه ای صدای آن را زیاد می کرد که صدایش تا جلوی مغازه ما می آمد و به هیچ اعتراض وتذکری هم توجه نمی کرد.
درآن زمان، آقا شیخ مرتضی زاهد گاهی برای رفتن به مسجد از جلوی مغازه ی ما رد می شد ومن درآن زمان، نه یک بار ودو بار، بلکه چندین بار شاهد بودم زمانی که آقا شیخ مرتضی زاهد ازاینجا رد می شد وصدای آن گرامافون نیز بلند بود، ناگهان آن دستگاه عیبی پیدا می کرد وصدایش خفه می شد! وآن ها در ان لحظات نمی توانستند آن را درست کنند واز اینکه صدای دستگاهشان بی هیچ دلیل و علتی قطع می شد گیج می شدند.
من چندین بار خودم شاهد وناظر این مسأله بودم. خدا نمی خواست گوش های آقا شیخ مرتضی به صورت غیر ارادی هم، صدای موسیقی وصدای حرام را بشنود!(12)

جان گرفتن مورچه ی بی جان!

تعدادی از دوستان ورفقای خاص آقا شیخ مرتضی زاهد که به ایشان نزدیک ومحرم بودند وآقا شیخ مرتضی بسیاری از حرف ها را به راحتی می توانست به آن ها بگوید نقل می کنند:
دور ایشان جمع بودیم که نگاه آقا شیخ مرتضی زاهد به مورچه ای بی جان افتاد. لحظاتی درفکر فرو رفت وسپس رو به ما کرد و گفت: می گویند این دانشمندهای جدید همه چیز را براساس آزمایش وامتحان، قبول یا رد می کنند!
همه حاضران به خوبی فهمیده بودیم که ایشان ازگفتن این جملات منظوری دارند.
آقا شیخ مرتضی نگاهش را به آن مورچه متمرکز کرد.
نگاه حاضران نیز به آن مورچه ی بی جان معطوف شد. آقا شیخ مرتضی آن مورچه ی بی جان را برداشت وآن را دو نیم کرد!
همه ازاین عمل شگفت زده شدیم! اگر چه آن مورچه، جان دربدن نداشت، اما انجام چنین عملی ازایشان بعید بود.
آقا شیخ مرتضی به گونه ای بود که هر کاری می کرد فقط وفقط برای خدا می کرد وکار بیهوده از او سر نمی زد، مردی که حتی نفس کشیدن ها وپلک زدن های او نیز نشانه های فراوانی ازاخلاص داشت.
آقا شیخ مرتضی زاهد، هر دو نیمه ی مورچه را با مقداری فاصله بر روی زمین گذاشت، سپس سرش را بالا آورد وگفت: می گویند این دانشمندان جدید همه چیزرا باید آزمایش و امتحان کنند...، پس بیایید ما هم یک آزمایش کنیم.
درحالی که به آن مورچه ی دونیم شده نگاه می کرد، ادامه داد:
«در روایات آمده است اگر بر مرده ای هفتاد مرتبه، سوره حمد را قرائت کردید، اگر دیدید آن جنازه، جان پیدا کرد وزنده شد، زیاد تعجب نکنید! پس بیایید ما هم این مطلب واین حمدهای خود را امتحان و آزمایش کنیم».
آقا شیخ مرتضی زاهد شروع به خواندن سوره حمد کرد.
چند بار سوره حمد قرائت شد، معلوم نشد، ولی پس از لحظات ودقایقی همه حاضران با چشمان شگفت زده مشاهده کردند که هر دونیمه مورچه، تکان تکان خوردند و به هم نزدیک شدند و به هم چسبیدند وسپس مورچه ای کامل وسالم جان گرفت وبه راه افتاد !!(13)

شفاعت آقا شیخ مرتضی

آقای حاج ناصرجواهری می گفت: یکی ازعموهای ما مرحوم حاج محمد حسن جواهری بود. ایشان در پای منبرها وجلسات مرحوم زاهد، زیاد حاضر می شدند. زمانی که عموی ما ازدنیا رفت، بعد از مدت ها به خواب یکی ازدوستانش آمد. او از عموی ما پرسیده بود: معلوم هست شما کجاهستید؟ آیا می دانید چه مدت زیاد هست که ما را از خود بی خبرگذاشته اید؟ عموی ما با اینکه مردی بسیارمؤمن ومتدین ویکی از پامنبری های ثابت وبا سابقه ی آقاشیخ مرتضی زاهد بود، با حالتی از نگرانی وهشدار جواب داده بود: راستش را همه ی این مدت ها ما دراینجا گرفتاربودیم، والان هم که توانسته ایم بیاییم، با ضمانت وشفاعت آقا شیخ مرتضی زاهد آزاد شده ایم.!(14)
دیدار یار
آقا سید مصطفی هوشی السادات، که علی رغم نابینایی، به دلیل احترام وعلاقه فوق العاده به شیخ مرتضی به صورت دائم خدمت ایشان می رسید، بعد از
وفات آقا شیخ مرتضی ماجرای بسیار عجیبی را چنین نقل کرده است:
سالها پیش، یک روز برای پرسیدن مسأله ای به خانه ی مرحوم آقا شیخ مرتضای زاهد رفته بودم. زمانی که وارد شدم احساس کردم به غیرازمن، آقایی درآنجا حضور دارد؛ وقتی داشتم وارد اتاق می شدم آن آقا ازکنار من رد شد وبیرون رفت.
چون چیزی را نمی توانستم ببینم به خوبی نفهمیدم درآنجا چه می گذرد، اما لحظاتی بعد آقا شیخ مرتضی به کنارم آمد و با یک شور وحالی به من فرمود:
«خوشا به حالت آقا سید مصطفی! خوشا به حالت!»
من با دستپاچگی وتعجب عرض کردم : مگر چه شده است آقاجان؟!
آقا شیخ مرتضی فرمود:
«خوشا به حالت آقاسید مصطفی! آیا می دانی همین الان چه بزرگواری ازکنارت رد شدند و رفتند؟! آقا سید مصطفی! این امام زمانت، حضرت بقیه الله الاعظم (عج)، بود که درهمین چند لحظه پیش از کنارت رد شد وبدن شریفش به عبای تو مالیده شد و...! ایشان نقل می کرد که بعد از شنیدن این ماجرا از فرط هیجان بارها قصد بیان این مطلب برای دیگران را داشته است! اما هر بار به طور غیرمنتظره ای امکان طرح این مطلب منتفی می شده است وتنها بعد از فوت آقا شیخ مرتضی، امکان این را پیدا می کند تا ماجرای این ملاقات را برای بقیه نقل کند.
لازم به ذکراست که مرحوم زاهد درزمان حیات خویش، هیچ اشاره ای به تشرف به محضر حضرت ولی عصر (عج) نکرد که این، حکایت ازنهایت عظمت روح آن عارف الهی دارد.(15)
* گوهرهای حکیمانه
oتنها عامل رسیدن به کمالات معنوی وعروج روحانی، پس ازاستمداد ازحضرت حق وتوسل به اولیاء خدا، انجام واجبات وترک محرمات
طبق فتوای مراجع تقلید نواب امام عصر (عج) است.(16)
oخداوند ما را خلق نکرده است که بخوریم و بیاشامیم وقوی بشویم و....(17)
oشیطان قسم خورده است که همه ما را فریب دهد همه ما به دعا احتیاج داریم.(18)
oمن به این دلیل دراین دنیا هیچ غم وغصه ای ندارم که یک دوست و رفیقی دارم که هرچه نیاز داشته ام برایم فراهم کرده است. من هر کاری که داشته باشم او مرا لنگ نمی گذارد وتا به حال هرچه ازاین دوست خواسته ام برای من انجام داده است؛ هرچه خواسته ام این دوستی که هرچه ازاو خواسته ام برایم فراهم کرده است خداست، او خداست، خدا...(19)
oما دست هایمان را گذاشته ایم بر روی چشم هایمان و می گوییم چرا خدا را نمی بینیم؟ یکی نیست به ما بگوید دست هایت را از روی چشم هایت بردارو بعد ببین آیا عالم را خالی ازخداوند می توانی ببینی؟!(20)
آقا شیخ مرتضی زاهد(رحمه الله):
«انسان باید ازامام زمانش فقط خود آن حضرت را بخواهد !»
آقا شیخ مرتضای زاهد /ص76

پی نوشت ها :

1. آقا شیخ مرتضای زاهد، محمد حسن سیف اللهی.
2. آقا شیخ مرتضای زاهد/25.
3. آقا شیخ مرتضای زاهد /66.
4. آقا شیخ مرتضای زاهد /187.
5. آقا شیخ مرتضای زاهد /166.
6.آقا شیخ مرتضای زاهد/132.
7. آقا شیخ مرتضای زاهد/174.
8. آقا شیخ مرتضای زاهد/145.
9.اصول کافی /ج4/ص234.
10. آقا شیخ مرتضای زاهد/90.
11.آقا شیخ مرتضای زاهد/69.
12. آقا شیخ مرتضای زاهد/63.
13.آقا شیخ مرتضای زاهد/42.
14.آقا شیخ مرتضای زاهد/84.
15.آقا شیخ مرتضای زاهد/28.
16.آقا شیخ مرتضای زاهد/12.
17.آقا شیخ مرتضای زاهد/83.
18.آقا شیخ مرتضای زاهد/135.
19.آقا شیخ مرتضای زاهد159.
20.آقا شیخ مرتضای زاهد218.

منبع: قاسمی، علی؛ (1388)، رستگاران: شرح حال چهارده تن از اولیای الهی، قم: هنارس، چاپ اول 1388.

 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط