معرفت چیست؟
در فرهنگ و ادبیات ما فارسی زبانان بین کلماتی چون معرفت، فکر، اندیشه، تدبّر، فهم، شناخت، دانش، خرد، علم، فلسفه، و حتی دین، یا فرق اندکی گذاشته می شود یا اینکه اصلاً آنها مساوی گرفته می شوند و به صورت جانشین یکدیگر به کار می روند. البته این خاص فرهنگ و زبان فارسی نیست. در فرهنگ و زبانهای دیگر عموماً، البته با شدت و ضعفی متفاوت، وضع به همین منوال است. نه تنها این، بلکه اغلب در حیطه معرفت شناسی(1) و حوزه نظری شناخت هم، یا اینکه اصلاً موضع شخصی در تمایز بین آنها وجود ندارد و یا اینکه مرزها غیردقیق، سیال، مغشوش و متداخل، سطحی، ذوقی، ذهنی، و یا صوری اند. در اینجا فرصتی نیست که برای هر یک از این مدعاها شاهد بیاوریم. هدف این است که مُصراً بیان کنیم که اگر جنبه ای از معرفت شناسی که کمتر به آن پرداخته شده بوده است، یعنی تعیین حد و حدود قلمروهای معرفتی، مورد مُداقّه قرار گیرد از بسیاری از مشکلات و کشمکش های معرفتی - فکری قرون حاضر جلوگیری خواهد کرد. به همین دلیل است که ژرژ گورویچ می گوید از دستاوردهای مهم ماکس شلر اینست که ما معرفت نداریم، معرفت ها داریم. همان طور که در جایی دیگر استدلال کرده ام(2) ما تقسیم بندی چهارگانه معرفتی را طرح و سرلوحه مطالعات معرفتی خود قرار می دهیم. این چهار قلمرو عبارتند از مذهب(3)، فلسفه، علم و ایدئولوژی(4)، چهار قلمرویی که اساساً و ذاتاً متفاوتند و تفاوت آنها واقعی است و عینی(5) و نه تعریفی - سلیقه ای- ذهنی. به بیان دیگر تقسیم آنها در عین است و نه در ذهن.به طور شماتیک، تصویر زیر بیان کننده ترتیب و ارتباط بین این قلمروهای معرفتی مورد بحث در کلیت جهان معرفت است.
1- به لحاظ موضوع.
2- به لحاظ سائق و انگیزه داخلی و ذاتی، و ریشه روانی.
3- به لحاظ روش.
4- به لحاظ هدف.
5- به لحاظ شکل و جهت حرکت تاریخی.
6- به لحاظ زبان و شیوه یا استیل.
7- به لحاظ منشاء جامعه شناختی از نظر تشکل و گروه بندی.
8- به لحاظ کارکرد اجتماعی.
9- به لحاظ سازمان اجتماعی کسب و نگهداری.
10. به لحاظ ممثل انسانی یا تیپ رهبری.
تا آنجا که به علم مربوط می شود؛
موضوع در علم: پرداختن به جهان محسوس - فیزیکی - طبیعی است در حالی که در فلسفه؛ پرداختن به وجود در کلیت آنست، در دین؛ پرداختن به فضای نجات و رستگاری است، در ایدئولوژی؛ پرداختن به فضای حول و حوش روزمرگی و وضعیت های مربوطه سیاسی - اجتماعی است.
انگیزه در علم؛ اشتیاق به کنترل و تسلط بر جمعیت، روان جامعه است. در حالی که در فلسفه؛ «حیرانی مدام در اینکه چیزی وجود دارد»،(6) در دین؛ سائق تحفّظ روحی از طریق رستگاری بوسیله قدرت قدسی، در ایدئولوژی؛ سائق زیستن و ماندن.
روش و فرآیند ذهنی در علم؛ تجربه، مشاهده، اندازه گیری و استقراء و قیاس است. در حالی که در فلسفه؛ عقل جوهرنگر، از طریق مواجهه مستقیم، در دین؛ عمل ذهنی امید، ترس، عشق، اراده، آگاهی و غیر آن، همگی مبتنی بر تشخیص عدم کمال (کامل نبودن) جهان و به دنبال وحی به عنوان شکل انزال از منشاء به ممثل، در ایدئولوژی؛ توجیه، و تأثیر در صحنه.
هدف در علم؛ بازنمایی پراگماتیستی روابط پدیداری ، پیش بینی، بازسازی) است، در حالی که در فلسفه؛ شرکت در روابط وجودی با عنایت به معنی، ذات، و جوهر، جهت متعالی ترین تشکل شخص: «فرهنگی شدن»،(7) در دین؛ نجات شخص و گروه، در ایدئولوژی؛ دوام روزمرگی.
شکل و جهت حرکت تاریخی در علم؛ غیر شخصی، رو به جلو، و از ارزش اندازنده سیستم های قبلی است. در حالی که در فلسفه؛ دارای پیشرفت است ولی نه ترقی، در دین؛ رو به عقب و «بازگشت به اصل» است، بدون رشد و پیشرفت،(8) در ایدئولوژی؛ حرکت زیگزاگی، با محوریت حال، قشری و دگماتیک و غیر انتقادی است.
زبان و استیل خاص در علم؛ بیشتر مصنوعی، اصطلاحی و بین المللی شده است، در حالی که در فلسفه؛ زبان طبیعی اما به شیوه نخبگان، در مذهب؛ زبان طبیعی عامه، در ایدئولوژی؛ اختلاط این ها (سه فرم دیگر) و با رنگ سیاسی و ظاهر فریبانه.
منشاء جامعه شناختی از لحاظ تشکل و گروه بندی، در علم؛ طبقه و گروه اقتصادی و منفعتی است، در حالی که در فلسفه؛ مدنی - شهری (در دوره تسلط پارامتر سیاسی)، در دین؛ بنیان خویشاوندی (در دوره تسلط پارامتر خانوادگی)، در ایدئولوژی؛ نافذ در کلیت جامعه تحت هر قشربندی و پیش برنده توسط باند و جناح و حزب.
کارکرد اجتماعی در مورد علم؛ سلطه و رفاه مادی است، در حالی که در فلسفه؛ ارائه بینش است و فرهنگ،(9) در دین؛ تحمل، تعالی، و وحدت است در ایدئولوژی؛ چرخاندن اجتماعی و دستکاری و مهندسی توده ای است.
سازمان و پایگاه کسب و حفظ در علم؛ دانشگاه، پژوهشکده، کارگاه و آزمایشگاه است، در حالی که در فلسفه؛ حلقه، مکتب، و آکادمی است، در دین؛ مسجد، کلیسا، کنیسه، و دیر است، در ایدئولوژی؛ مقّر حزب است، و مرکز کنترل و هدایت وسائل ارتباط جمعی.
ممثّل انسانی یا تیپ نمونه انسانی و راهبر در علم؛ دانشمند است، در حالی که در فلسفه؛ فیلسوف است و خردمند، در دین؛ پیامبر، پیر و مرشد و قدیس است، در ایدئولوژی؛ ایدئولوگ، و سیاستمدار است.
ما در اینجا بنا نداریم که وارد مباحث صرف اپیستمولوژیک شویم ولی چند نکته را به طور گذرا باید متذکر شویم. اول اینکه همان طور که در طرح شماتیک می بینید، قلمروهای معرفتی در مرز به هم می پیوندند و بنابراین، در این نقاط، مباحث، تابع مسائل مطروحه در نظریه های مرزی(10) است. این به معنی این است که علم در نهایت به فلسفه می پیوندد و فلسفه به مذهب. در ثانی اینکه، اگرچه این قلمروها در کنار هم عمل می کنند و برای یکدیگر لازمند، ولی در بین این قلمروها یک سلسله مراتب عینی ارزشی وجود دارد؛ به ترتیب تزاید از ایدئولوژی به علم به فلسفه به مذهب. با پذیرش این چهار قلمرو معرفتی و تشخص عینی - ذاتی آنها، آن وقت مشکلات معرفتی که در طول قرون و اعصار وجود داشته قابل پیش بینی و پیشگیری خواهد بود؛ از آن جمله است تسلط مذهب بر فلسفه و علم در قرون وسطی (به لحاظ روش، ارزش و موضوع) و انتقام از آن یعنی تسلط علم بر فلسفه و مذهب از آغاز قرون جدید.(11)
جامعه شناسی معرفت
تعریف انسان به عنوان موجودی که می اندیشد، فکر می کند، یا اندیشمند، اندیشه گر و اهل فکر(12) است، قدمت چند هزار ساله دارد. بر این اساس، اندیشه یا فکر به مثابه ملاک انسانیت انسان و متمایز کننده وی از سایر مخلوقات عمدتاً ثابت، مستقل، و مبرّا از تأثیرات فردی، اجتماعی و محیطی تلقی شده است. این حکم البته در قرون اخیر تزلزل یافته و بر عده و عُده کسانی که ثبات، استقلال و تعالی ذاتی فکر و معرفت را زیر سؤال برده اند، افزوده شده است. چنین شائبه هایی بی شک اتفاقی جدید نیست و سابقه استدلالهای نسبی کننده فکر و تغییرپذیری اندیشه و تأثیرپذیری معرفت و زمینی، این جهانی و تابعی دیدن تفکر نیز به چند هزال سال تاریخ بشر باز می گردد. در نتیجه هم مستقل و مطلق دیدن فکر و هم تبعی و متغیر دیدن آن قدمتی طولانی دارد - اگرچه سلطه و شمول اولی به ویژه در گذشته بیش از دومی بوده است، اما در نزد صاحب نظران و محافل و مکاتبی که فکر را غیر ثابت و تأثیرپذیر تلقی کرده اند، منابع تغییر و تأثیر یکی نیست. منبع تغییر و تأثیر و وابستگی فکر و معرفت، دربرگیرنده طیف وسیعی است از جسم و روان فرد تا محیط فیزیکی و طبیعی، محیط اجتماعی و تاریخی. آنها که محیط اجتماعی - تاریخی را سرمنشأ تأثیر و تغییر و به اصطلاح، تعین فکر و معرفت در نظر گرفته اند از هواداران رسمی یا غیررسمی رویکردی هستند که در تقسیم بندیهای معاصر مطالعات و تتبعات، جامعه شناسی معرفت نام گرفته است.تأکید می کنیم که جامعه شناسی معرفت به عنوان رشته ای مستقل و رسمی، یک پدیده معاصر و قرن بیستمی است ولی نیز یادآور می شویم که نوع توجیهات و استدلالهایی که در جامعه شناسی معرفت امروزین مطرح است، نظایر چند صد ساله بلکه چند هزارساله دارد، آن هم در فرهنگها و تمدنهای مختلف. در جایی دیگر(13) به اهم این نگاههای نظری - فلسفی - تاریخی در چین و هند و یونان و همین طور یهودیت، اسلام و مسیحیت و... پرداخته ایم.
در تاریخ چنین تفکراتی در غرب، سابقه ارتباط دادن فکر با واقعیتهای اجتماعی به دوره کلاسیک یونان باستان باز می گردد. حتی مطرح می شود که عقیده افلاطون در این مورد که معرفت حقیقی قابل دسترسی برای طبقات پایین جامعه نیست گویای رابطه (تعیّنی) بین جامعه و معرفت است. چنین دید تبعی و نسبی کننده را به وضوح می توان در مکاتب غیر افلاطونی، قوی تر و پررنگ تر سراغ گرفت. سوفسطایی ها و اتمیست ها اساساً ساحتهای مختلف معرفتی را اموری ذهنی، نسبی و متأثر از علائق فردی و اجتماعی می دانستند.
چنین دیدگاههایی، البته، به غرب محدود نمی شود. در چین باستان مکتب کنفوسیوسی و در هند فلسفه های هندی(14) با تأکید بر واقعیتها و اقتضائات اجتماعی، توجیه کننده و پیش برنده چنین نگاهی بوده اند.
در هر صورت در تمدنهای غیر هند و چینی با توجه به حاکمیت کلامهای مسیحی - یهودی - اسلامی برای چندین قرن بعد از دوره کلاسیک یونانی، بحث از عوامل بیرونی - اجتماعی مؤثر بر معرفت در محاق کم رواجی قرار داشت و دامن زدن به این بحثها و طرح چنین سؤالاتی بیشتر حالت استثنا و پراکنده و گاه به گاه داشت.
عمده ترین مثال در این مورد ابن خلدون(15) از شمال افریقای مسلمان است که در قرن چهارده میلادی (هشتم هجری) به صورتی سنجیده و نظام مند و با روش علّی به بررسی اثرگذاری پارامترهای جغرافیایی - اجتماعی تأثیرگذار بر تمدن و وجوه مهم آن از جمله ذهن، فکر و معرفت پرداخت و در تألیف ماندگار خود، مقدمه، فرایندهای رشد و زوال تمدنها را نهایتاً به پارامترهایی جامعه شناختی اتصال داد. بعد از حدود سه قرن در اروپای مسیحی، فرانسیس بیکن(16)، از چهار بُت به عنوان منابع غفلت و گمراهی، صحبت می کند. این چهار بُت چنان که در کتاب ارغنون نو آمده عبارتند از بتهای قبیله، غار، بازار و تئاتر. بنابراین، چنین تصور شد که این کار عقل گراها(17) نظیر بیکن است که با این ریشه یابی ها یا کشف حجاب از چهره ایدئولوژی ها راه را برای ترک جهل و کسب معرفت درست، هموار کنند. خط فکری فرانسیس بیکن توسط تجربه گراهای بریتانیایی مثل جان لاک(18)، دیوید هیوم(19) و جان استوارت میل(20) دنبال شد و در تألیفاتی که در باب فهم انسانی(21) داشتند، اِسناد تفاوتهای ذهنی و فکری به تفاوتهای طبیعی، بیش از پیش به حوزه تأثیرات اخلاقی و اجتماعی کشیده شد.
در خود اروپا، فیلسوفان اجتماعی مثل ویکو(22)، روسو(23) و منتسکیو(24)، بیان رابطه فکر و جامعه را از روزنه های متفاوتی تقویت کردند. ویکو در کتاب «دانش جدید» اساساً همان مطالبی را بیان کرد که ابن خلدون حدود سه قرن قبل بیان کرده بود. به بیان ویکو هر فاز تاریخی شیوه خاص تفکر و ذهنیت ویژه فرهنگی ارائه می دهد. منتسکیو در کتاب روح القوانین در ارتباط دادن بین جامعه و فرهنگ برای مثال بر توازی ساختار اجتماعی - سیاسی و اشکال معرفت انگشت گذاشت. روسو از تأثیرگذاری منفی زندگی اجتماعی شهری بر ذهن و اندیشه سخن راند و امیل گفت انسانها هرچه بیشتر با هم جمع شوند بیشتر فاسد می شوند.
در قرن هیجدهم، تلاش امانوئل کانت(25) در توجه به واقعیتهای محیطی در شکل گیری فکر، نمود متفاوتی داشت. او در ارائه مدل تولید معرفت سعی کرد نقش عقل و حس را آشتی دهد. کتاب سنجش خردناب وی گواه این امر است. با اینکه تلاش او قدمی مهم در نزدیک کردن دو اردوی عقل گرایی و تجربه گرایی در معرفت شناسی و متوازن کردن آن دو در مدل ارائه شده بود، باید اذعان کرد که حاصل تلاش معرفتی کانت بیشتر ملاقات ذهن فردی با جهان فیزیکی بود - و جای مؤلفه اجتماعی در هر دو طرف تقریباً خالی. این جای خالی می توانست با نوآوری های فلسفی هگل(26) رفع شود. ورود دو مفهوم هگلی دیالکتیک و تاریخمندی در این رابطه مهم است. کتاب «عناصر فلسفه ی حق» وی اثری است که این نوآوری را از مقدمه اش هم می توان دید. ولی این نوآوری فلسفی آغاز راهی بود که شاگردان هگل آن را ادامه دادند و به انتها رساندند: فیلسوفان جوان تر، معروف به هگلی های جوان، مثل بائر، استرنر، فوئرباخ، روگ، و در نهایت مارکس و انگلس. نقش کتاب «ذات مسیحیت» فوئرباخ(27) در این میان برانگیزاننده بود. هگلی های جوان، فلسفه کلاسیک آلمان و مشخصاً ایدئالیسم هگلی را از آسمان به زمین کشاندند و به اصطلاح، مادی کردند. خروجی این جریان تفسیری سیاسی و به ویژه اقتصادی از فرایندهای تاریخی - اجتماعی بود که مارکس(28) آن را به نهایت رساند و در دو اثر عمده خود، دستنوشت های اقتصادی و فلسفی 1844، و ایدئولوژی آلمانی، با تفصیل بیشتر بیان کرد. به نظر او، رابطه تعیین کنندگی قوی ای بین زندگی و آگاهی وجود دارد و در این ارتباط، زندگی است که آگاهی را تعین می بخشد، نه آگاهی زندگی را. به طور مشخص تر، «شیوه تولید در زندگی مادی، مشخصه کلی فرایندهای اجتماعی، سیاسی و روحی زندگی را تعیین می کند». این بیانی از رابطه زیربنا و روبنا در تفکر مارکسی است. بر این اساس است که در ارتباط با تفکر نیز مارکس تحلیلی طبقاتی دارد و معتقد است که ایده های مسلط در جامعه، ایده های طبقه مسلط بر جامعه است.
البته نباید فراموش کرد که در اروپا جریان فکری دیگری که از مجموعه «فیلسوفان روشنگری» (به ویژه کندرسه) شروع شده بود و تا سن سیمون(29)، آگوست کنت(30) و نهایتاً مارسل موس و دورکِیم(31) امتداد می یافت، شرایط اجتماعی مرتبط با انواع و صور معرفت را دنبال می کرد. برای مثال، «قانون مراحل سه گانه» آگوست کنت مدعی رابطه نزدیک اشکال معرفت و ساختارهای اجتماعی بود. در هر صورت همان گونه که در سنت آلمانی فرمول بندی مارکس رابطه جامعه و معرفت را به مرزهای جامعه شناسی معرفت به عنوان یک حوزه کار مستقل رسانده بود، در سنت فرانسوی این دورکیم بود که به ویژه با کتاب صور ابتدایی حیات دینی(32) مطالعه رابطه فکر و جامعه را به شکلی مناسب برای ورود به وادی رسمی جامعه شناسی معرفت سوق داد. تلاش دورکیم در اثبات کارکرد و منشأ اجتماعی اخلاقیات، ارزشها، مذهب و حتی «مقولات فکر» و تبیین اجتماعی آنها به عنوان اشکال «نمایه های جمعی» جایگاه ویژه ای دارد.
با وجود همه نکاتی که در بالا ذکر شد، دستاوردهای فکری و نظری که در ارتباط دادن فکر و جامعه مطرح گردید، و شرح و بیاناتی که صاحب نظران و دانشمندان پیش گفته در این ارتباط مطرح کردند و در بالا به آنها اشاره شد، واقعیت این است که شکل گیری نظام مند جامعه شناسی معرفت به عنوان یک حوزه فکری مستقل، و نه یک تولید حاشیه ای و ضمنی حوزه های دیگر، حاصل نبوغ، تلاشها و آثار فیلسوف فنومنولوژیست آلمانی، ماکس شلر(33)، در آغاز قرن بیستم بود.
درست است که مارکس و سنت مارکسی شالوده تبیین فکر را بر اساس تعیّن اقتصادی و طبقاتی اندیشه، پی افکنده بود و دورکیم و سنت جامعه شناسی فرانسوی پیرو او و مؤلفه های فکر را به اشکال و ماهیتهای اجتماعی پیوند زده بود، ماکس شلر به باز کردن ابواب و روزنه های جدیدتری در ارتباط فکر و جامعه دست یازید. وی با طرح نظریه عوامل ایده ای و عوامل واقعی که در بین نوشته های مختلف فلسفی و جامعه شناختی خود بهتر از همه در کتاب «مسائل جامعه شناسی علم» به آن پرداخته، مکانیسم های این ارتباط را شفاف تر و در عین حال تبیین آن را امکانپذیرتر ساخت. طبق نظریه شلر در مراحل مختلف تاریخی و در نظامهای متفاوت فرهنگی، «عوامل واقعی» متفاوتی مسلط می شوند. این عوامل واقعی به طریقی معین و با نظمی تعیین شده، دریچه هایی متناسب را از فضای ایده ای باز می کنند (وگرنه می بندند) - و بدین طریق است که جنبه ها و وجوه معرفت تحت این شرایط در دسترس قرار می گیرد و یا قابل حصول می شود. با این توضیح، شلر وجود عامل یا عوامل ثابت در تعیّن معرفت را (نظریه عامل طبقه در مارکس) رد می کند و عوامل مسلط خویشاوندی، سیاسی و اقتصادی را یکی پس از دیگری جایگزین می کند. در ضمن، در قضیه ارتباط «معرفت و حقیقت»، شلر با این نظریه بین نسبیت فرهنگی - اجتماعی و حقیقت واحد لایتغیر، آشتی برقرار می کند.
اما مانهایم(34) دومین شخصیت به لحاظ شکل گیری جامعه شناسی معرفت است؛ او با اینکه در نظریه پردازی متمایل به مارکس بود، برخلاف او عامل تعین فکر را اقتصاد و حتی مشخص تر، طبقه ندید بلکه مجموعه عوامل زیستی را دخیل دید. این را هم در کتاب معروف او، ایدئولوژی و اوتوپیا، می توان دید و هم در آثار قبل و بعد از آن. در نظر مانهایم، هم مسائلی که پیش روی ذهن قرار می گیرند و هم راه حلهایی که به ذهن می رسند، به صورت اجتماعی ساخته و پرداخته شده و ذهن انسانها آنها را دریافت می کنند. بدین ترتیب، همه افکار و عقاید و ایده ها (حتی حقایق)، دیدگاهی یا پرسپکتیوی اند و ناشی از یک وضعیت تاریخی و «وابسته به یک محل و موقعیت در ساختار اجتماعی و فرایند تاریخی». حاصل چنین دیدگاهی طبیعتاً بروز یک نسبت گرایی عام می شود که با توجیه پردازی «نسبت گرایی» و حتی تلاش سنتز کننده «روشنفکران شناور و غیروابسته» به عنوان حاملین آگاهی، علاج پذیر نمی شود.
اکنون که از بحث پیدایش جامعه شناسی معرفت عبور کردیم می توانیم تعریفی ازآن ارائه دهیم. جامعه شناسی معرفت در معنای کلی و عام آن شاخه ای از جامعه شناسی است که رابطه فکر و جامعه را مورد مطالعه قرار می دهد. بدین ترتیب بیان شماتیک آن عبارت است از:
در این شِما، جامعه و معرفت با خواص مجموعه ای تصور می شوند و رابطه بینابین رابطه دو مجموعه است و خط چین (یعنی رابطه ای که از تأثیر و همبستگی های ساده و ضعیف شروع می شود و می تواند تا رابطه علّی قطعی و جبری را در برگیرد). در ضمن دو طرفه بودن پیکان به معنی این است که عملکرد می تواند بنا به شرایط از یک طرف به طرف دیگر باشد، یا بالعکس، یا به طور همزمان در هر دو جهت عمل کند.
چنین جامعه شناسی معرفتی تمرکزش بر شرایط وجودی (اجتماعی) معرفت است و در این ارتباط کل تولیدات فکری، اعم از ایدئولوژی ها، مذهب ها، فلسفه ها و علوم را به چارچوبهای تاریخی - اجتماعی شکل دهنده و دریافت کننده آنها متصل و مرتبط می کند.
جامعه شناسی علم
با صحبتهایی که از جامعه شناسی علم درباره جامعه شناسی معرفت و مسائل تحت پوشش آن شد، و با در نظر گرفتن اینکه علم یکی از حوزه های معرفت است (با هر تقسیم بندی از حوزه های معرفت - از جمله تقسیم بندی چهارگانه ای که قبلاً به آن اشاره کردیم)، جامعه شناسی علم شاخه یا زیرمجموعه ای از جامعه شناسی معرفت است. از جامعه شناسی علم دو تعریف می توان ارائه داد؛ یکی تعریفی کلاسیک است که بیان می کند که جامعه شناسی علم عبارت است از مطالعه و بررسی رابطه بین فضای علم (و عناصر آن از قبیل: دانشمندان، نهادهای آموزشی و پژوهشی، مؤسسات علمی، دانشگاهها، کتابخانه ها و همین طور هنجارهای علمی، جو علمی و...) و جامعه (با اجزاء آن مثل: افراد، امکانات اقتصادی - اجتماعی، نهادهای سیاسی - دینی، پارامترهای تاریخی، نظامی، فکری و غیر آن). طرح شماتیک این تعریف عبارت خواهد بود از:
تعریف دوم تعریف سیستمی است از جامعه شناسی علم و عبارت است از در نظر گرفتن فضای اجزاء علم به عنوان یک سیستم. آنگاه جامعه شناسی علم عبارت خواهد بود از مطالعه روابط جمعی بین عناصر این سیستم. فی المثل مطالعه برای بین رسمیت یافتن نظریه های علمی و مجلات علمی.
طرح شماتیک تعریف سیستمی جامعه شناسی علم عبارت خواهد بود از:
همچنان که در ارتباط با تاریخچه و سابقه مباحث جامعه شناسی معرفت طرح کردیم، در مورد سابقه تاریخی طرح و بحث مسائل جامعه شناسی علم نیز نمی شود زمان معین و به ویژه اخیری را برای شکل گیری و شروع آنها پیشنهاد کرد. به بیان دیگر، ارتباط دادن مسائل مربوط به علم به واقعیتها و پارامترهای اجتماعی قضیه ای جدید و یا اخیر نیست و در دوره های تاریخی گذشته در اندیشه های اجتماعی و در بین صاحب نظران علمی می توان آنها را سراغ گرفت. اشاراتی که در سابقه تاریخی طرح مسائل جامعه شناسی معرفت داشتیم بعضاً معرفت علمی را نیز در بر می گرفت. به عنوان مثال، در زمان های باستان و از جمله در یونان باستان، فرایندهای ابهام زدایی معرفتی توسط فلسفه های قبل افلاطونی را می توان نگاه به معرفتی عینی و اصیل در ارتباط با لایه ای خاص از جامعه دانست.
برای مثال، در قرون وسطی، مباحث ابن خلدون، در مقدمه، در ارتباط دادن پیشرفت علمی با سازمان مدنی، و همین طور در قرون اخیر از جمله استدلال های فرانسیس بیکن در مورد ذهنیت غیرخرافی، تأملات فیلسوفان روشنگری در مورد عصر علمی، برداشتهای آگوست کنت در قالب «قانون مراحل سه گانه»، تحلیلهای دورکیم در سیر تفکر دینی به تفکر علمی، تا کاوشهای ژوزف نیدهام در ارتباط با چارچوبهای ویژه علم چینی، حاکی از مرتبط دیدن واقعیتهای حوزه علم با پارامترهای اجتماعی است.
مطالعات تاریخی رشد و نیز افول علم نشان می دهد که حرکت علم در جوامع مختلف به عوامل مهم اجتماعی زیر بستگی دارد:
1. تمایز ساختی و فرهنگی؛ یعنی میزان تخصصی شدن نقشها، جدایی ایده های علمی از اخلاقی، و تمایز نقش علمی؛
2. نظام ارزشی مناسب؛ شامل عقلانیت در مقابل سنت گرایی، فعالیت دنیوی در مقابل فعالیت اخروی، آزادی گرایی در مقابل سنت گرایی؛
3. نیازهای ابزاری؛ علم را قدرت دیدن و ابزار انگاشتن برای دفاع، رفاه و...؛
4. عوامل اقتصادی؛ که در خدمت علم قرار گرفته باشد؛
5. عوامل سیاسی؛ که مشوق پیشرفت علمی باشد؛
6. نظام مذهبی؛ با ارزشهای معنوی موافق علم؛
7. نظام آموزشی؛ که تضمین کننده حفظ و توسعه علم باشد؛
8. نظام قشربندی؛ که با تأکید بر برابری، تحرک اجتماعی علم پژوهان را تسهیل کند؛
9. نظام انگیزش و پاداش؛ که به مثابه یک سیستم کنترل و تشویق تأمین کننده رضایت و امنیت اهل علم عمل کند؛
10. شبکه ارتباطات علمی؛ که تبادل و جریان علم را تحقق دهد.
در این مورد دو نکته را نباید از نظر دور داشت. اول اینکه علم به مفهوم جدید آن پدیده ای متأخر است، حداقل نزد بسیاری. اگرچه از نظر عمده ای دیگر سیر تاریخی ای که به علم ختم می شود از جادو شروع می شود و عمدتاً مباحثی که به علم امروز مربوط می شود در بعد تاریخی - اجتماعی در مورد جادو قابل تسری و اِعمال است. ثانیاً، علم با برداشت جدید آن که اساساً معرفتی عینی و مستقل از ذهن فردی تلقی می شود، به وسیله بیشتر اندیشمندان، حوزه ای معرفتی قلمداد می شود که حداقل به لحاظ محتوایی تأثیرناپذیر از محیط اجتماعی است.
اما تاریخچه شکل گیری و رشد رسمی این حوزه، یعنی جامعه شناسی علم؛ تقریباً بین متخصصان این حوزه توافق کلی است که باید مرتون(35) را به عنوان پایه گذار این رشته حساب کرد. این البته بدان معنا نیست که مسائل این حوزه قبل از او عنوان نشده بودند. مرتون خود نیز بر این باور است که ریشه این حوزه در مباحث مارکس، دورکیم و وبر است. البته او در جایی دیگر مطرح می کند که پیش قراولان این رشته، پیش قراولان خود جامعه شناسی بوده اند: سن سیمون، کنت و مارکس.
در هر صورت وقتی از کلاسیکهای مزبور به زمان معاصر نزدیک تر شویم، در اینجا و آنجا کتب، مقالات و نویسندگانی را می یابیم که مباحث جامعه شناسی علم را بدون اینکه این عنوان را به کار برند طرح کرده اند. از آن میان آگبرن(36) است با کتاب مهمش تغییرات اجتماعی و مقاله اش با توماس(37) تحت عنوان «آیا اختراعات گریزناپذیرند؟» که طبق آن به این نظر می رسد که کشفیات و اختراعات بستگی کامل با تحول اجتماعی جامعه دارند.
باز در حوزه جامعه شناسی امریکا، اس.سی. گیلفیلان(38) در سال 1935 کتاب مشهور جامعه شناسی اختراع را به چاپ رساند. اما در خارج از حوزه مشخص جامعه شناسی نباید اسم و تأثیر کار مورخ بزرگ علم، جورج سارتن را فراموش کرد. در اینجا مجال مطالعه تأثیر وی بر مرتون و دیگر شاگردان بی واسطه و با واسطه اش از قبیل ت. کوهن(39)، باربر(40) و ه-کوهن(41) نیست. در اروپا در همان سالهای 1930 دانشمندانی در حوزه علم طبیعی بودند که در ارتباط با مسائل حوزه تخصصی - علمی خود به جنبه های جامعه شناسی نیز پرداختند - و بیشتر با دید مارکسیستی. از آن جمله اند: برنال(42)، هالدین(43)، هاگبن(44)، هاکسلی(45)، لوی(46)، بوریس هسن(47) و ژوزف نیدهام(48). در این میان، دو کار پر مراجعه، یکی از هسن بود تحت عنوان ریشه های اجتماعی و اقتصادی کتاب اصول نیوتن و دیگری از نیدهام تحت عنوان علم و تمدن در چین. ولی این کارها چه در اروپا و چه در امریکا هنوز رابطه ای سیستماتیک را بین فضای علم و جامعه شناسی تصویر و بررسی نمی کردند.
در نتیجه، با وجود مطالعات و بررسی هایی در باب ارتباط علم و جامعه، رابرت مرتون بود که بعد از اینکه رساله دکتری اش را در 1935 تحت عنوان علم، فناوری و جامعه در قرن 17 انگلستان به پایان آورده بود و با یکی دو کار کم اهمیت تر دیگر که بعد از این رساله معروف انجام داد، پایه های مستحکمی را برای برپایی جامعه شناسی علم بنا کرده و همو بود که بعد از یک دوره فترت تقریباً ده ساله، به مطالعه جامعه شناختی علم بازگشت و از این زمان بود که چند سال پر ثمر برای خود مرتون و جامعه شناسی علم آغاز گردید. تألیفاتی از قبیل اولویت ها در کشف علمی، تشخص و امتیاز علمی، هوی و هوس دانشمندان، سیستم های پاداش و ارتباطات علم، الگوهای رفتاری دانشمندان، الگوهای ارزیابی در علم، سن و ساخت سنی در علم و... مربوط به این دوره اند.
به هر تقدیر جامعه شناسی علم در دهه 1960، آن هم در امریکا، جای پای خود را محکم کرد. البته در دهه 50 مباحثی در دو راستا - هم در مورد طبیعت، ساخت و رشد محتوای معرفت علم، و هم در مورد سازمان علمی، دانشمندان و اجتماع علمی - رشد یافته بود. این دو زمینه همراه با کارهایی که به ویژه مرتون انجام داده و در حال انجام بود، عوامل مؤثر در طرح جدی، جا افتادن و رشد جامعه شناسی علم در دهه 1960 محسوب می شوند. در این دهه علاوه بر مرتون و شاگردانش در دانشگاه کلمبیا و جاهای دیگر، جامعه شناسان متعددی جنبه های مختلف علم را از دیدگاه اجتماعی مورد مطالعه و تحقیق قرار دادند.
در کتاب اساسی نظریه اجتماعی و ساختار اجتماعی(49) مرتون مطرح می کند که جامعه شناسی هم بعد نظری و هم بعد اجتماعی دارد و نظریه های جامعه شناختی، نظریات با برد متوسطه اند. در همین راستا جامعه شناسی علم هم بین تجربه گرایی micro و نظریه پردازی macro قرار می گیرد - به بیانی سطحش meso است که در آن اجتماعات، حرفه ها، نهادها، سازمان ها، رشته ها، تخصص ها، حوزه ها و برنامه های تحقیقاتی قرار می گیرند(50). مسلماً برداشت مرتون از علم فقط تولیدات علمی نیست بلکه به عنوان یک فرایند نیز هست - فرایندی که هم در اجتماعی علمی (Scientific Community) شکل می گیرد و تابع کنش و واکنش های آن اجتماع است و هم در درون جامعه بزرگتر؛ و در نتیجه تحت تأثیرات عوامل و نهادهای اجتماعی و در تعامل با آنها. در این فرایند دانشمند با مجموعه ای از ارزشها و هنجارها محشور است که در CUDOS خلاصه شده است: Communalism یا اجتماع گرایی یا Universalism یا جهان گرایی، Disiterestedness یا نبود تعلقات، Orginality یا اصالت، و Skepticism یا شک گرایی.
گفته می شود که جامعه شناسی علم قدیم (OSS: Old Sociology of Science) یعنی جامعه شناسی علم مرتونی در اواخر دهه شصت و در دهه هفتاد تحت الشعاع جامعه شناسی علم جدید (NSS: New Sociology of Science) یعنی جامعه شناسی علم کوهنی (Kuhnian SS) قرار گرفت که تصور می شد دیگر در مقابل تغییرات علم محافظه کار نیست.
از جمله کارهای قوی ای که در این دوره به ظهور رسید تحقیق توماس کوهن است که در قالب کتاب مشهور و نافذ ساخت انقلاب علمی، در سال 1962 به چاپ رسید. با اینکه به لحاظ تخصصی او یک مورخ علم است و در حوزه فلسفه علم صاحب نظر، این کتاب به جامعه شناسی علم بسیار نزدیک است. لفظ پارادایم (مدل) به معنی رایج کنونی آن مأخوذ از این کتاب است. پارادیم عبارتست از مجموعه ای از مفروضات جهان شناختی، ارزشها، روشهای تحقیق، تعمیم ها، قواعد، و نمونه های بارز (مثل نیوتون) که دانشمندان به آن متعهد و وفادارند. نکته مورد تأمل کوهن ارتباط بین محتوای علم و تغییرات در محور و سازمان معرفت علمی است. او بیش از هر فیلسوف یا مورخ علمی دیگری، ساختار اجتماعی «اجتماع علمی» را به عنوان مبنای عملکرد پارادیم های علمی و تحول علمی، مورد مداقه قرار داده است. وی ادعا می کند که وقتی پارادیم وجود خارجی دارد که مؤلفه های اساسی هیأت معرفتی روی هم رفته پایدار باشد و عموماً مقبول (مثلاً وضعیت فیزیک نیوتنی بین 1700 تا 1900 میلادی). در این وضعیت، تحقق در باب مسائلی که جاری در این چارچوب است و بر تعریف اساسی رایج رشته، مشمول «علم دستوری» یا «علم هنجاری» مبتنی می شود. در نتیجه «انقلاب علمی» وقتی اتفاق می افتد که همبستگی و انسجام این پارادایم یا مدل، زیر سنگینی تئوریهای جدید، سؤال های جدید، و داده های جدید فرو پاشد و بر اثر آن، اعتبارش مورد شک واقع شود. آن وقت است که یک پارادیم یا مدل جدید به جای آن رشد می کند. این برداشت برای جامعه شناسی علم شایان اهمیت است؛ با هر دو تعریفی که از آن ارائه دادیم: هم با تعریف اول یا کلاسیک آن (که علم را تابع نسبیت تاریخی - و طبیعتاً اجتماعی - می کند) و هم با تعریف دوم یا سیستمی (که وجود و عملکرد آن را به عنوان یک مجموعه به هم پیوسته، یک سیستم و طبق قاموس کوهنی، یک پارادایم، مورد مطالعه قرار می دهد). در مقابل کوهن و حتی فیرابند(51)، شخصیت صاحب نام دیگر فلسفه علم، کارل پوپر(52)، تأثیرش بر جامعه شناسی علم اولاً محدودتر، ثانیاً بطیءتر، و ثالثاً بیشتر به لحاظ فلسفی بوده است - و در واقع جامعه شناسی علم عملاً کانالی شده است برای ورود فلسفه پوپری به حوزه وسیع تر جامعه شناسی.
از این نکته که بگذریم، در امریکا علاوه بر جریان فکری مرتون و شاگردانش (مثل هاریت زوکرمن(53)، کول(54)، کرین(55)، هاگسترم(56)، و استورر(57) جریانات دیگری در جامعه شناسی علم در حال فعالیت بودند. یکی جریانی بود که نماینده اش توماس کوهن بود که ذکر او رفت. نماینده جریان دوم، جوزف بن داوید(58) بود که عمدتاً متمرکز بود بر رابطه شکل سازمان علمی و پیشرفتهای علمی. جریان سوم شخصیت عملی نمونه اش، سولا پرایس(59)، مشغول کمی کردن پارامترهای فضای علم بود و کار معروفش در این راستا علم کوچک، علم بزرگ است.
اما در خارج از امریکا؛ در انگلستان، مطالعات مرتبط با جامعه شناسی علم در محافل و مراکز مختلف و تحت عناوین متعددی رشد کرد. در ادینبرو تحت عنوان مطالعات علم و با محوریت دیوید اج(60)، در ساسکس تحت عنوان تاریخ و مطالعات اجتماعی علم با سرپرستی مک لئود(61) و نیز تحت عنوان مطالعات سیاستگذاری علم با مرکزیت فریمن(62). در لیدز، راوتز(63) و دالبی(64) و در کمبریج، مولکی(65)، در لندن، رُز(66)، در کاردیف، هالموز(67) و در منچستر، ویتلی(68) مطالعات مربوط به جامعه شناسی علم را ادامه دادند. گروهی هم (اس. ولگار، ام. لینچ، بی. لاتور، کی. کانر - ستینا، اس. یرلی، ام. مولکی، ان. گیلبرت، تی. پینچ، اچ. کالینز، دی. بی. بارنز) با کنار هم چیدن نظرات و نگرشهای متفاوت و مختلفی، چارچوب نظری سیالی را معرفی کردند که به برنامه قوی(69) موسوم است(70).
اما رشد این رشته در کشورهای دیگر؛ از میان سایر کشورها به لحاظ تاریخی، لهستان و آلمان وضعی کاملاً استثنایی داشته اند. در لهستان از اوایل سالهای 1920 دانشمندان، و من جمله جامعه شناسان برجسته ای، مطالعاتشان را بر بررسی زمینه های سیاسی و اجتماعی علم متمرکز کردند. مشهورتر از دیگران در این رابطه باید از زناتیکی(71)، و اسوسکی(72) که در لهستان بیشتر تحت عنوان Science of Science کار می کردند، نام برد. ولی این فعالیتها از مرز لهستان فراتر نرفت و در آنجا هم این سنت با ظهور جنگ جهانی قطع گردید. در آلمان، مسائل جامعه شناسی علم در چارچوب وسیعتر جامعه شناسی معرفت و فرهنگ طرح گردید و از ماکس وبر و آلفرد وبر به عنوان نامداران تحقیقات مربوطه باید نام برد.
در فرانسه مطالعات جامعه شناسی علم با تأخیر محسوسی شکل گرفت و اشخاص صاحب نامی چون سالومون(73)، مسکوویچی(74)، و لکویه(75) در این زمینه شاخصند. در دهه های اخیر کارهای متنوعتر و نوآورانه تری در جامعه شناسی علم فرانسه بروز کرده است.
در شوروی سابق، نام زوریکین(76) و میکالینسکی(77) و به ویژه دوبروف(78) که مرکز بزرگی به ریاست او برای مطالعات علم سنجی در کِیِف شکل گرفته بود و هنوز هم فعال است، شایان توجهند. این مطالعات در شوروی سابق شباهت زیادی به کارهای سولا پرایس در امریکا داشت. در سوئد این مطالعات بیشتر در دانشگاه لوند(79) و توسط گروه ددیجر(80) فعال بود.
البته نظیر این مطالعات در کشورهای دیگر، مثل هلند، ژاپن و حتی در کشورهای غیرپیشرفته صنعتی، هم در حال رشد و گسترش بوده و هست که به علت نبودن مجال کافی به شرح آنها نمی پردازیم.
دعب و داعیه جامعه شناسی علم: مصادیق و مثالها
جامعه شناسی علم کارش مطالعه سازمان اجتماعی علم، روابط اجتماعی بین مؤلفه های فضای علم و همین طور در جامعه علمی، رابطه علم و سایر نهادها، عوامل اجتماعی مؤثر بر سیاستگذاری علمی، پارامترهای اجتماعی مؤثر بر شکل و محتوای معرفت علمی است. خوب است از یکی از این مقولات یعنی رابطه بین نهادهای علمی و مشخصاً رقابت بین آنها مصداقی بیاوریم.رقابت بین مراکز و مؤسسات تولید کننده علم، هم در داخل یک کشور و هم بین کشورها شدید است. در این قضیه پرستیژ سازمانی مهم است. اما این پرستیژ، تنها وابسته به کمیت و کیفیت تولیدات علمی نیست چون در اندازه گیری هر دو به ویژه در مقوله کیفیت، حرف و حدیث زیاد است و اختلاف نظر، تفاوت در آماردهی ها و آمارگیریها و ملاکها و نحوه سنجش، فاحش. اینست که در فرآیند مقایسه و ارزیابی، فاکتورهای (فراعلمی) اجتماعی سنجیده و نسنجیده وارد می شوند. برای مثال گاهی ارزیابی های ادواری بر روی اعضای هیئت علمی گروه های پژوهشی و اینکه عضویت چه شخصیتهای صاحب نامی را دارند ملاکی می شود برای گرفتن منابع مالی برای تحقیقات و کارهای علمی.
همین قضیه در مورد دانشمندان هم اتفاق می افتد. بر سر تقدم در ثبت یک دستاورد علمی به نام خود باعث می شود که گاه یک فرد دانشمند به رفتارهای سری یا زد و بندهای پشت پرده دست بزند، ادعاهای بزرگ تر از واقعیت کند، معرفی کار خود را از رقبا جلو بیندازد و یا حتی کار را عجولانه و ناپخته علنی و اعلان کند. این نوع کارها یا برای کسب رسمیت یا مرجعیت علمی است، یا برجستگی بین همپایان (همالان) و یا امتیازهای مالی و معنوی برای خود.
نابرابری در علم، کارهای علمی و بهره وری تحقیقاتی هم وجود دارد. همانطور که پرایس(81) بیان می کند، شانس اینکه یک دانشمند n مقاله چاپ کند
اما بخشی از این نابرابری وابسته به توانمندیهای شخصی دانشمند است. ولی بخشی هم به شرایط و محیط کار علمی، کارفرما، نظام پاداش دهی، قبض و بسط های فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی بستگی دارد و در اینجاست که مطالعات جامعه شناختی، وضعیت های علمی را قابل فهم می کند.
مقوله جالب دیگر برای مطالعه جامعه شناختی علم، مقوله همکاری بین دانشمندان است. پیشرفت علم تا حد زیادی مرهون افزایش کار تیمی و گروهی بین دانشمندان است و حرکت از "علم کوچک" به سوی "علم بزرگ". و این علی رغم این واقعیت است که کار علمی کاریست که روال ثابتی ندارد، نسخه واحدی برای آن نمی توان پیچید، کاملاً برنامه ریزی شده پیش نمی رود، و خروجیهای آن قابل پیش بینی نیست. ولی در مورد همین خصیصه کار گروهی هم یک قاعده و میزان واحد و ثابتی حاکم نیست، مثلاً حتی در علوم پایه، گروههای کار علمی در ریاضیات کوچک ترند در حالی که در شیمی بزرگترند. تازه در گروههای کار علمی سلسله مراتب و کنترل توسط لایه های بالایی در مقایسه با سایر سازمانها رقیق تر و سبک تر است. گروه های علمی در یک تخصص با گروه های دیگر ارتباط رسمی و غیر رسمی، ضعیف یا قوی دارند و از کار هم باخبر می شوند و از هم استفاده می کنند و شبکه ای را می سازند که گاه "کالج نامرئی" نامیده می شود. تعداد گروه های درگیر در یک شبکه نوعاً حدود پنجاه گروه و به ندرت بالای صد گروهند، اگرچه باز در بعضی تخصصها به بیش از پانصد هم رسیده است.(82)
مطالعه جامعه شناختی اجتماع علمی(83) یکی دیگر از کارهای جامعه شناسی علم است. مطالعه جنبه های جمعی رفتارهای کارکنان علمی(84)، هنجارها و خلقیات علمی دانشمندان، شبکه های ارتباطی بین دانشمندان، رقابت ها و همکاریها، نظم و انضباط درون این اجتماع، مقبولیت و رسمیت و مشروعیت علمی، سیستم انگیزش و پاداش نهادها و ترتیبات اجتماع علمی و ارتباط بین آنها، از این جمله است.
بخشی دیگر از مطالعات جامعه شناسی علم مربوط می شود به تأثیرات اجتماعی - اقتصادی رشد و افول علم. اینکه گفته می شود جامعه مدرن مرهون پیشرفت علمی است جمله ای کلی و عام است. فرایندها و کم و کیف این تأثیرگذاری در قلمروهای مشخص حیات اجتماعی و تولید اقتصادی و مکانیسم های تفصیلی آنها در چارچوب مطالعات اجتماعی علم و جامعه شناسی علم صورت گرفته و می گیرد. مثال مشخص این حوزه از مطالعات، بررسی چگونگی پاسخگویی نظام آموزشی عالی در یک کشور به نیازهای اجتماعی است، که در دستور کار بسیاری از کشورهاست.
حوزه نسبتاً جدیدتری که به مطالعات جامعه شناسی علم اضافه شده است مطالعات سیاست گذاری علمی است. اینکه با توجه به پارامترهای اجتماعی - اقتصادی - فرهنگی یک کشور یا یک منطقه چه استراتژی هایی و با چه اولویت هایی در سیاستهای علمی اتخاذ شود و با چه مکانیسم هایی عملیاتی شود و برای ارتقاء کمی و کیفی چه شاخه های علمی و در چه سطحی هدفگذاری گردد و با چه ابزارهایی محقق شود، مسائلی است در این قلمرو. در همین راستاست مطالعه نقش و رسالت علم در تحقق توسعه ملی و منطقه ای.
مسئله دیگر، نقش علم در صحنه داخلی و بین المللی است به غیر از تأثیرات اجتماعی و اقتصادی علم که در بالا به آنها اشاره شد، در بعد فرهنگی یکی از رسالتهای مهم و تاریخی علم، بسط و نشر روحیه علمی در جامعه و بین آحاد شهروندان قلمداد شده است. مطالعه اینکه در جوامع مختلف، علم تا چه اندازه توانسته است چنین نگرش و بینشی را در جامعه عینیت بخشد و اگر نتوانسته دلائل جامعه شناختی اش چه بوده است، از کارهای مهم در مطالعات جامعه شناسی علم است. همینطور در بعد بین المللی گفته می شود که علم یکی از واقعیتهای کلیدی در روند جهانی شدن است. مقولانی نظیر فرار مغزها، مهاجرت و جابجایی نخبگان و کارکنان علمی، همکاریهای علمی - فنی در سطح سازمانها و کشورها و بلوکها، و در حاشیه قرار دادن و طرد علمی جوامع و اجتماعات از موضوعات اساسی و گاه حیاتی قابل مطالعه در جامعه شناسی علم است.
به عنوان آخرین مصداق، البته کمی متفاوت در سطح ولی نزدیک در عمق، مسئله خلاف ها، تقلبها، و سرقتهای علمی است. دستکاری داده ها، جوسازی در ارائه و بیان نتایج تحقیقات، متورم کردن ادعاها و انتظارات از تحقیقات و سایر آسیبها و انحرافات علمی توسط دانشمندان و حتی نهادهای علمی اغلب احتیاج به بررسی و تحلیل جامعه شناختی دارد. فشارهای کاری، سست شدن اخلاق حرفه ای و وجدان کاری، رقابت های ناسالم، فساد سازمان حرفه ای و اجتماعی، به کار افتادن عوامل سری و محرمانه، عدم شفافیت روندها و مکانیسم های تأثیرگذار فراعلمی در کار علم، عدم تعهد و تخصص رسانه های جمعی، اغوا و مهندسی توده ای، خلط ملاکهای علمی با ملاکهای ضدعلمی، ضعف نظارت بی طرفانه، سیستم های بیمار انگیزش و پاداش دهی در علم و جامعه، و تسری و شیوع بی تفاوتی و عدم حساسیت در رده های مختلف اجتماعی، نقصان جایگاه علم در جامعه به نفع قدرت و ثروت و شهرت و پارامترهای متعدد دیگر اجتماعی و فرهنگی دخیل در این قضیه رو به گسترش در جامعه است که جامعه شناسی علم می تواند و باید به آنها بپردازد.
مباحث این کتاب، به ویژه مطالب جلد دوم کتاب با تفصیل بیشتری به این دعب و داعیه های جامعه شناسی علم به ویژه در مورد ایران می پردازد.
پی نوشت ها :
1. Epistemology
2. مراجعه کنید به فصل چهارم کتاب انگلیسی مؤلف:
M. Tavakol, Sociology of Knowledge - Theoretical Problems, Sterling, 1987.
3. به مفهوم شلری آن که گاه از آن به عنوان متافیزیک، گاه به عنوان رستگاری و نجات Salvation نام می برد، با تصوری غیر سنتی، غیر احکامی، و در قاموس هگلی non-positive غیر تحکمی - تحصلی - اثباتی، همینطور غیر فرقه ای و حزبی، بسیط و اصیل.
4. مراد از ایدئولوژی به مفهوم رایج این سی، چهل سال در ایران نیست؛ مفهومی که به ویژه مرحوم دکتر شریعتی جا انداخته است. برداشت مطروحه در این فصل، برداشت مسلط در علوم اجتماعی است که معمولاً به معنای عقیده و معرفتی است غیر اصیل، قناس دار، دستکاری شده و تحت تأثیر منافع.
5. به اصطلاح ابژکتیو Objective و نه سوبژکتیو Subjective.
6. به قول ارسطو.
7. Culturation, Cultivation
8. «Back to the Origin»، «الرجوع الی الاصل فضیله»؛ آن هم چون وحی خداوندی است و کامل است و تمام.
9. به مفهوم Vision و Cultivation
10. Boundery Theories
11. و در این راستا است که ماکس شلر می گوید پوزیتیوسم کُنت و اسپنسر، یک فلسفه نبوده بلکه یک ایدئولوژی منفعت گرایی غربی بوده است. مراجعه کنید به
Max Scheler, Problems of a Sociology of Knowledge, PKP, 1980, p80.
12. Home Sapiens
13. Tavakol, M;Sociology Of Knowledge: Theoretical Problems; Sterling, 1987.
14. Hinduism
15. Ibn-Khaldun;The Muqaddimah; London, 1958.
- مقدمه ای بر ابن خلدون؛ ترجمه محمد پروین گنابادی؛ تهران: ترجمه و نشر کتاب 1373.
16. Bacon, F; Novum Organum; New York, 1900.
17. Rationalists
18. Locked,J; An Essay Concerning Human Understanding; Oxford (Reprint) 1947.
19. Hume, D; Dialoguse Concerning Natural Religion, Oxford, 1935.
____; Enquiries Concerning Human Understanding; London, 1975.
20. Mill, J.S; Principles Of Political Economy; London, 1848.
21. Human Understanding.
22. Vico, G; Scienza Nuova; Trans. M. Bergin & T. Fisch, New York, 1961.
23. Rousseau, J.J; Emile; London, 1911.
- امیل یا آموزش و پرورش؛ ترجمه غلامحسین زیرک زاده، تهران: چهره، 1348.
24. Monteskiyo, C. L; The Spirit of the Laws, Berkeley, 1977.
- روح القوانین؛ ترجمه و نگارش علی اکبر مهتدی، تهران: امیرکبیر، 1362.
25. Kant, E; Critique of Pure Reason; London, 1929.
26. Hegel, G. W. F; The phenamenology Of Spirit; Oxford, 1977.
____; History of Philosophy; London, 1989.
____; Philosophy of Mind; London, 1971.
____; Philosophy of Right; Oxford, 1972.
27. Feuerbach, L; Collected Works; II Vols., Ed. H. M. Sass (Originally Bolin - Jodled., Stuttgart, 1903-1910).
____; Principles of the Philosophy of the Future; Ed. & Intr. M. Vogel, New York, 1966.
____; The Essence of Christianity; London, 1881.
28. Marx, K.; "The Critique of Hegels Philosophy of Right", in T. Bottomore (Ed.), Early Writings.
____; Early Writings; in T. Bottomore (Ed.), London, 1963.
____; Economic and Philosophy Manuscripts of 1844; London, 1959.
____; A Contribution to the Critique of Political Economy, Chicago, 1904.
____; in T. Bottomore (Ed. & intr.) Karl Marx on Sociology and Social Philosophy; Middlesex, 1975.
29. Saint - Simon; H.; Social Organization, the Science of Man, and Other Writings; New York, 1964.
30. Conte, A.; Positve History of the New Social Order; ACCP, 1982.
31. Durkheim, E.; The Elementary Forms of the Religious Life; London, 1915 (5 th imp. 1964).
32. The Elementary Forms of Religious Life.
33. Scheler, M. F.; Resentment; New York, 1961.
34. Mannheim, K.; Ideology and Utopia; London, 1976.
____; Essays on the Sociology of Knowledge; New York, 1952.
____; Systematic Sociology; London, 1957.
35. Merton, R. K.; Science, Technology and Society in Seventeenth - Century England; in Osiris Bruges - Belgium: (Ed.), Saint Catherine Press, 1938.
36. Ogburn, W. F.; Ogburn on Culture and Social Change; Chicago, 1948.
37. D. S. Thomas.
38. Gilfillan C.; The Sociology of Invention; Chicago, 1935.
39. Kuhn, T. S.; The Structure of Scientific Revolutions; Chicago: University of Chicago Press, 1962.
40. Barber, Bernard; Science and the Social Order, 1952.
41. H. Cohen
42. Bernal
43. J.B.S. Haldane
44. Hogben
45. Huxley
46. Levy
47. Hessen, B.; The Social and Economic Roots of Newtons Principa; New York: Howard Fertig. 1971.
48. Needham; Joseph; Science and Civilisation in China; 5 Vols., Cambridge University Press, 2004.
49. Merton. R.K., Social "Theory and Social Structure, Free Press, NY, 1968.
50. Cannavo, Leodrardo, Scientific Knowledge", (1997), "Sociological Models of International Sociology, 1997, 12, 4, p475.
51. Feyerabend, P.; Against Method; London, 1975.
52. Popper, K.; Unended Ouest; London, 1976.
جستجوی همچنان باقی؛ ترجمه سیامک عاقلی، تهران: نشر گفتار، 1380.
53. Zuckerman, Harriet A., Nobel Laureates in the United States: A
Sociological Study of Scientific Collaboration; Ph. D. Disseration, Columbia Univ. Press, 1965.
54. Cole, J. R. and S. Cole; Social Stratification in Science; Chicago; Chicago University Press, 1973.
55. Crane, D.; Invisible Colleges; Chicago; Chicago University Press, 1972.
56. Hagstrom, W. O.; The Scientific Community; New York: Basic Books, 1965.
57. Storer, N.; The Social System of Science; New York: Holt, Rinehart and Winston, 1966.
58. Ben-David, J.; The Scientist s Role in Society; Englewood Cliffs: Prentice-Hall, 1972.
59. Price, Derek J. De Solla; Little Science, Big Science; New York: Columbia Univ. Press, 1963.
60. David Edge
61. Mcleod
62. Freeman
63. Ravetz, J.; Scientific Knowledge and Its Social Problems; Oxford: Oxford University Press, 1971.
64. Dolby
65. Mulkay
66. Hilary Rose
67. Paul Halmos
68. Whitley (Ed.); Social Processes od Scientific Development.
69. Strong Program.
70. مراجعه کنید به فصل 7 کتاب توکل و دیگران جامعه شناسی معرفت و علم، سمت، 1384، و همین طور مراجعه کنید به: Cannavo Op cit, PP 486-90
71. F. Znaniecki
72. Maria & Stanislaw Ossowski.
73. Salomon, J.J.; Science and Politics; London: Macmillan, 1974.
74. Serge Moscovici
75. Bernard Lecuyer
76. Zvorkin
77. Mikalinski
78. Dobrovش
79. Lund
80. Stevan Dedijer
81. Price
82. Science entry, Encyclopedia of Sociology, E. F. Borgatta(ed). U of Washington, 2nd. ed., 2000, p2458.
83. Scientific Community.
84. Science Workers