حسن صباح سازمان دهنده نهضت اسماعیلیان نزاری در ایران
زمانی که مذهب تسنن با زور سرنیزه های ترکان سلجوقی برای حفظ نظام دو پشته فئودالی و زمین داری به مرتبه حاکمیتی قهرآمیز رسیده بود، از میان فرق شیعه، پرچم شعائر مذهب اسماعیلی به دست حسن صباح به حمایت از مردم برافراشته، وارد عرصه کارزار شد. حسن صباح، جهان بینی سیاسی و اجتماعی مذهب «اسماعیلی نو» یا «اسماعیلی نزاری» را بنیان نهاد و این مذهب را در قالب یکی از عظیم ترین نهضتهای تاریخی طوری سازمان داد که تا قرنها پایدار ماند. او می دانست که ملت ایران تا زمانی که در یک سازمان با هم اتحاد سیاسی نداشته باشند، کاری از پیش نمی برند. همان طور که صاحبان قدرت مالی متشکل از فئودالها و زمین داران و بازرگانان بزرگ و اشراف و سران لشکر برای دفاع از منافع طبقاتی خود به تشکیلات و سازمان مجهزند، مردم زحمتکش نیز متقابلاً برای دفاع از حقوق خود در برابر اجحافات طبقه حاکم، نیازمند تشکل در سازمان سیاسی مربوط به طبقه خود هستند. با این طرز فکر بود که حسن صباح پس از سالها کسب معلومات و کاوش در نهایت مذهب اسماعیلی را که همخوان با اهداف وی و گرایشات فکری او بود را برگزید، زیرا این مذهب به نظر وی دارای درونمایه خاصی بود که امکان تأویل و تفسیر احکام در آن وجود داشت.آغاز کار حسن صباح
حسن صباح از همان دوران کودکی شور مبارزه و شهرت جویی در سر داشت. مدتی تحت تعلیم چند داعی اسماعیلی بود. سپس برای زیارت امام فاطمی به مصر رفت. شهرستانی می نویسد:اظهار دعوت کرد و بر الزامات سخن او اقتصار یافت و به رجال و اعوان مستظهر گشت و به قلاع و حصون استعانت گزید و در شعبان سنه ثلث و ثمانین و اربعه مائه (483ه.ق) در قلعه الموت متحصن گشت، بعد از آنکه به بلاد امام (مصر) مهاجرت کرده بود.(3)
اولین جرقه های انحراف فکری حسن صباح
معتبرترین و درست ترین خبرها درباره زندگی و کارنامه حسن صباح را رشید الدین فضل الله و عطاملک جوینی در کتابهای خود آورده اند. به گفته آنان حسن صباح در شهر شیعی نشین قم به دنیا آمد. پدرش پیرو شیعه دوازده امامی بود و به هنگام کودکی در یکی از سفرها با پدرش به ری آمد. ری در قرون سوم و چهارم هجری از مراکز مهم فعالیت داعیان اسماعیلی بود. حسن که به تحصیل علم مشغول بود تحت نفوذ این داعیان قرار گرفت. حسن خود در این باره چنین می گوید:در ری از رفیقان شخصی «امیره ضراب» نام دیدم بر عقیدت خلفای فاطمی مصر، احیاناً فایده هایی فرمودی (عقاید اسماعیلیان را گاهی برای من بیان می کرد)، چنانکه دیگران پیش از او.(4)
حسن کتابهای اسماعیلیان را مطالعه کرد و بعد از مدتی معلمی دیگر از اسماعیلیان او را تحت تأثیر عقاید اسماعیلی قرار داد. این فرد عبدالملک بن عطاش بود که سرپرستی داعیان اسماعیلی را در مغرب ایران و عراق به عهده داشت.(5) عبدالملک در سال 464ه.ق به ری آمد و با حسن ملاقات کرد و به اودستور داد که به محضر خلیفه فاطمی مصر برود و خود را معرفی کند و یا به عبارت دیگر به ستاد دعوت اسماعیلی گزارش دهد.(6)حسن درسال 469ه.ق به نمایندگی از جانب عبدالملک عطاش ری را به قصد مصر ترک کرد و در 18 صفر سال 471هق به قاهره رسید و در آنجا جماعتی از اعیان خلیفه فاطمی او را استقبال کردند.(7) حسن صباح حدود سه سال در مصر، ابتدا در قاهره و سپس در اسکندریه ماند. بنابر روایات تاریخی، پس از مرگ امام فاطمی، المستنصر به جای مستعلی، حسن صباح از نزار برای جانشینی امام متوفی جانبداری کرد و این مسئله باعث اختلاف میان او و امیرالجیوش مصر شد و به زندان افتاد و سپس از مصر به شمال آفریقا تبعید شد، اما کشتی حامل او شکست و حسن توانست خود را به شام برساند و از آنجا به بغداد آمد. حسن در ذی الحجه 473هق به اصفهان رسید.(8)
نُه سال بعد برای دعوت مردم به یک سلسله مسافرتهای طولانی در ایران پرداخت و از اصفهان به کرمان و یزد رفت و در آنجا مشغول به دعوت شد. از مرکز ایران به اصفهان برگشت و از آنجا به خوزستان رفت و سه ماه در آنجا ماند که قبلاً نیز هنگام بازگشت از مصر مدتی در آنجا اقامت کرده بود. حسن بعد از آن متوجه شمال ایران یعنی ایالات واقع در اطراف خزر - گیلان و مازندران - به خصوص ناحیه کوهستانی معروف به دیلم شد. در میان مردم این منطقه - مردمی که سابقه تشیع زیدی داشتند- حسن صباح حداکثر تلاش خود را برای دعوت مردم کرد. برای مردم جنگاور و ناراضی دیلم و مازندران کیش سلحشورانه او فریبندگی و جذابیتی شدید داشت. در این هنگام حسن تمام توجه خود را به قلعه الموت معطوف ساخته بود، زیرا آن را دژ مناسبی برای شروع جنبش نزاری می دانست. از شهریار کوه که در مازندران در جنوب دریای خزر واقع است، داعیانی برای ارشاد و دعوت محافظان الموت که در ایالات مجاور مازندران یعنی دیلمان قرار دارد، می فرستاد. از قرار معلوم حسن قائنی کسی است که عملاً امر دعوت محافظان الموت را بر عهده داشت. هنگامی که افراد پادگان دعوت اسماعیلی را پذیرفتند، حسن شخصاً رهسپار آنجا شد و پنهانی وارد قلعه گردید،(9) همچنین منابع از تلاش نظام الملک جهت دستگیری حسن صباح سخن می گویند که این تلاشها در نهایت ناکام ماند.(10)
تا این زمان حسن صباح به بسیاری از شهرهای ایران رفته بود و در برخی از آنها به مدت طولانی زندگی کرده بود. برخی از این شهرها مانند ری و اصفهان از قدیم مرکز اسماعیلیان بود و در برخی دیگر مانند کرمان، یزد، دامغان، ساری و قزوین حسن صباح اسماعیلیه را گسترش داد.(11) به جز شهرها، حسن صباح به بسیاری از ایالات مانند آذربایجان، خوزستان و مازندران، گرگان، استرآباد و دیلم و روستاهای کشور نظیر شهریارکوه، ترز، سرحد، چناشک، دنباوند، خوارری، اشکورو اندج رود رفت(12) و گستره فعالیت وی واقعاً گسترده بود، پس از تسخیر الموت به دست حسن صباح، فعالیت اسماعیلیان وارد مرحله ای تازه شد و فعالیت آنان به شکل خیزشهایی بر ضد سلجوقیان، مبارزه مسلحانه با آنان، تسخیر دژها در جایگاه های پراکنده کشور و گسترش حکومت خویش بر بخشهای پیرامون آن و برقراری قوانین اجتماعی و اقتصادی ویژه و نیز ترور دشمنان سرشناس آنان در آمد.
متأسفانه در منابع ترتیب تسخیر دژهای کهن و ساختن دژهای نوین به شکلی گسترده آورده نشده است. حسن صباح با پیش بینی مبارزه ناگزیر با سلجوقیان در استوار کردن پیرامون الموت شتاب داشت. نخستین حمله علیه اسماعیلیان الموت توسط یوریون تاش، یکی از امیران ملکشاه سلجوقی آغاز شد. وی حمله هایی به دره های اطراف الموت کرد و تا کنار الموت پیش آمد و در سر راه همه روستاهایی که مذهب اسماعیلی را پذیرفته بودند، یا تسلیم او شدند و یا به آتش کشیده شدند اما موفق به تسخیر الموت نشد.
حسن صباح پس از استقرار در الموت همچنان به تسخیر قلعه های دیگر همت گماشت. به نوشته جوینی:
حسن در استخلاص نواحی که متصل به الموت است و مواضعی که بدان نزدیک بود مبالغت می نمود و هر موضع که به تبلیس دعوت میسر شد، مسلم گرداند و آنچ به تغزیر او مغرور نمی شد، به قتل و هتک و نهب و سفک و حرب می ستد و از قلاع آنچ میسر می شد بدست می آورد و هر کجا سنگی می یافت که بنا را می شایست بر آن قلعه یی بنیاد می نهاد.(13)
از جمله این قلعه ها که از لحاظ نظامی و جنگ و دفاع موقعیتی عالی داشت، قلعه «لمسر» بود که به فرماندهی بزرگ امید، در سال 490 هق با جنگ و خونریزی فتح شد.(14) از آن پس رفته رفته به قلعه های دیگر دست یافتند، چنان که اسماعیلیان قهستان به سرکردگی حسین قاینی (که در سال 484هق از طرف حسن صباح به آن سامان رفته بود) بر ضد دولت سلجوقیان قیام کردند و زمام فرمانروایی تمام قلعه ها و شهرهای قاین، توس، طبس، زوزن و غیره را به دست گرفتند و کارگران سلجوقی را بیرون راندند و مثل الموت و بخش رودبار دولتی مستقل تشکیل دادند. همچنین دو قلعه بسیار مهم را در ارّجان واقع در بخش غربی فارس، نزدیک خوزستان به سرکردگی داعی بزرگ، ابوحمزه کفشگر ارجانی، تسخیر کردند. پر اهمیت تر از همه پس از فتح الموت، تسخیر قلعه بسیار مهم نظامی «شاه دژ» بود که بر فراز تپه ای در نزدیکی شهر بزرگ اصفهان، مقر سلطان سلجوقی قرار داشت. این قلعه توسط احمد عطاش تصرف شد و تحت فرمانروایی او در آمد.(15) حسن صباح ضمن کسب این پیروزیها، از فرستادن داعیان مؤمن به اقصی بلاد اسلامی غفلت نمی کرد. از شاهکارهای حسن جلب بعضی شخصیت های عالی مقام دربار سلجوقی بود که از او طرفداری می کردند و موانع و دشواریهایی را که در راه پیشرفت برنامه های اسماعیلیان پیدا می شد، از میان بر می داشتند. زمانی که گردانندگان نظام دو پشته فئودالی و زمین داری خطر قدرت اسماعیلیان را نزدیک دیدند، سلطان سلجوقی را به تسخیر الموت تحریک کردند. در راه رسیدن به این مقصود احمدبن نظام الملک که پدرش خواجه نظام الملک و برادرش فخرالملک به دست فدائیان اسماعیلی کشته شده بودند، سرداری لشکریان سلطان را به عهده گرفت. لشکریان سلطان قلعه الموت را به محاصره در آوردند.(16) حسن با روش جنگ و مقاومت آنان را خسته کرد تا اینکه یکی از داعیان اسماعیلی به نام «ابوعلی اردستانی» با گروههایی مسلح از قزوین به یاری حسن آمد.(17)اسماعیلیان الموت قوت گرفتند و نیمه شبی بر لشکریان سلطان شبیخون زدند و آنان را به سختی فراری دادند، چنان که تا زمانی که حسن زنده بود از لشکر کشی مجدد به الموت بازماندند و کسی از جانب سلطان سلجوقی در صدد این امر برنیامد. وقتی هم که سلطان سنجر به تحریک اطرافیان، هوای لشکرکشی و جنگ با اسماعیلیان به سرش افتاد، حسن با تهدیدی وحشتناک، فکر او را برای همیشه از این عمل منصرف کرد. جوینی در این باره آورده است:
حسن صباح از خادمان یکی را به مالی خطیر بفریفت و کاردی بفرستاد تا در شبی که سلطان مست خفته بود، کارد را در پیش تخت او در زمین نشاندند، چون سلطان بیدار گشت و کارد بدید از آن اندیشناک شد و چون این تهمت بر کسی نمی بست به اختفای آن اشارت فرمود، حسن صباح رسول فرستاد و پیغام داد که اگر نه به سلطان ارادت خیر بودی آن کارد را کی بر زمین درشت می نشاندند، در سینه نرم سلطان استوار کردندی، سلطان ترسید و بدان سبب به صلح ایشان مایل شد.(18)
حسن صباح در ربیع الثانی سال 518هق بیمار شد و چون مرگ را در برابر خود دید، جانشین خود را تعیین کرد(19) و سرانجام در شب چهارشنبه، ششم ربیع الثانی از سال 518هق درگذشت.
جانشینان حسن صباح
1.بزرگ امید، جانشین بلافصل حسن صباح که از سال 512هق در قلعه لمسر و پس از درگذشت حسن صباح 518 تا سال 533هق از قلعه الموت، مبارزات اسماعیلیان را رهبری می کرد. از وقایع دوره وی حمله سلطان محمد سلجوقی در سال 525هق به قلعه الموت بود که به شکست و ناکامی سلطان انجامید. در زمان وی ترورهای فدائیان اسماعیلی که در تاریخ مشهور است، همچنان به شدت ادامه یافت.2.محمدبن بزرگ امید که 25 سال تمام از سال 533 تا 558هق، پس از پدر به فرماندهی و رهبری و امارت مبارزان اسماعیلی مشغول بود. شورشها و ترورها و انواع فعالیتهای سیاسی اسماعیلیان در دوره وی نیز دنبال می شد.
3.حسن (علی ذکره السلام، لقبی که اسماعیلیان جهت احترام به وی می گفتند) که از سال 558 تا 562هق بر مسند موروث پدر تکیه داشت و از الموت بر اسماعیلیان پیشوایی کرد، وی با ادعای قائم بودن، موجی از بحران فکری و عقیدتی در این کیش و مخالفتهای شدیدتر در صف دشمنان به وجود آورد که منجر به کشته شدن وی گردید.
4.محمد دوم که به مدت 45 سال تمام، یعنی از سال 562 تا 607هق حکومت کرده بود، می کوشید ادعاهای افراطی پدرش را، تعدیل و بعضاً توجیه کند و با آنکه خود او نیز در بعضی مواقع مثل او عمل می کرد فرمانروایی بر اسماعیلیان را برای خود حفظ کرد.
5.جلال الدین حسن، از سال 607 تا 618هق به جای پدرش رهبری اسماعیلیان را بر عهده داشت، در حالی که آثار انحطاط در دین و دولت او آشکار بود.
6.علاء الدین محمد 34 سال تمام، یعنی از سال 618 تا 652هق در الموت مقام پدران خود را حفظ کرد. در دوران او نیز دولت، حکومت و دین اسماعیلی کم کم خصلت فئودالی و اشرافی به خود گرفت.
7.خورشاه، آخرین پیشوای اسماعیلیان در الموت بود که از سال 652 تا 655هق حکومت کرد و در سال 655هق با حمله هلاکوخان مغول و سقوط الموت امارت او در هم شکست و نهضت اسماعیلیان برچیده شد.
پی نوشت ها :
1.عطاءالملک جوینی، جهانگشای جوینی، به همت محمد رمضانی، تهران، انتشارات پدیده خاور، 1337ش، ج3، ص55.
2.شیخ مفید، الارشاد، پیشین، ص544-533.
3.الملل و النحل، پیشین، ج1، ص264.
4.جهانگشای جوینی، پیشین، ج3، ص 69.
5.همان، ج3، ص69.
6.همان، ص 69.
7.غلامرضا انصاف پور، روند نهضت های ملی و اسلامی در ایران، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1359ش، ص 517.
8.همان، ج3، ص 69.
9.هاجسن، فرقه اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدره ای، تبریز، کتابفروشی تهران، 1346ش، ص 116.
10.جهانگشای جوینی، پیشین، ج3، ص 70.
11.ا.و.م. دیمیرونا، تاریخ اسماعیلیان در ایران، ترجمه پروین منزوی، تهران، نشر اشاره، 1371ش، ص86.
12.تاریخ اسماعیلیان در ایران، همان، ص 86.
13.تاریخ جهانگشای جوینی، پیشین، ج3، ص72.
14.روند نهضت های ملی و اسلامی در ایران، پیشین، ص520.
15.همان، ص 520.
16.روند نهضت های ملی و اسلامی در ایران، پیشین، ص521-520.
17.جهانگشای جوینی، پیشین، ج3، ص73.
18.همان، ص 77.
19.همان، ص 77.