نویسنده: مجید بسطامی
نگاه به گذشته
با آغاز اکران فیلم آرگو، که ماجرای گروگان گیری 52 دیپلمات و کارمند سفارت آمریکا در تهران در 13 آبان 1358 و موفقیت در فراری دادن شش تن از آنها را که به اقامتگاه سفیر کانادا در تهران پناه برده بودند، روایت می کند اظهارنظرهای مختلفی در نقاط مختلف به ویژه در سه کشوری که در رأس های این مثلث بودند - ایران، کانادا و آمریکا - مطرح شد و جالب اینجاست که مخاطبان در دو کشور اول وضعیتی شبیه هم داشتند: سرخورده از تصویرسازی اغراق گونه یا غیرواقعی کشور سوم!برخی مسئولان پیشین یا فعلی و تعدادی از رسانه ها این فیلم را « ضد ایرانی» خوانده اند. اجازه دهید از همین مورد احتمالاً کمتر مناقشه برانگیز شروع کنیم تا به بحث های دیگر برسیم. حدود 16 -17 سال پیش به دلیل انجام یک تحقیق مجبور شدم تعداد قابل ملاحظه ای از فیلم هایی را که بعد از انقلاب و خصوصاً ماجرای تسخیر سفارت پیشین امریکا در مخالفت با ایرانیان ساخته شده بود گردآوری و مشاهده کنم. مجموعه ی متنوعی شکل گرفت از مجموعه ی نیروی دلتا، بر بال عقاب ها (سریالی تلویزیونی درباره ی همین موضوع فرار آمریکاییان) تا حتی آثار درجه دو و فیلم هایی که مستقیماً به عنوان نسخه ی ویدئویی و بدون اکران سینمایی منتشر شده بودند... و در کنار اینها آثاری مثل Into the Night جان لندیس ( فیلمساز اوج گرفته ی دهه ی 80 که خیلی زود افول کرد)، که به نوعی تمسخر رفتار ایرانیان لس آنجلسی بود، هم در آن مجموعه یافت می شد. مشهورترین این نوع آثار بدون دخترم هرگز است که نسبت به تولیدات بلاک باستر هالیوودی اثری درجه دو هم حساب نمی شود.
نتیجه ی آن بررسی بیشتر برایم تعجب برانگیز بود، این پرسش خلاصم نمی کرد که چطور می شود در زمان ریاست جمهور کسی که خودش از قلب هالیوود به جهان سیاست پا گذاشته ( رونالد ریگان)، در برابر کشوری که بزرگ ترین تحقیر تاریخ آمریکا را به این کشوری که بزرگ ترین تحقیر تاریخ آمریکا را به این کشور تحمیل کرده (اشغال سفارت و سپس شکست عملیات طبس) فقط همین تعداد اثر سینمای - تبلیغاتی ساخته شده باشد؟ اگر مجموعه امکانات هالیوود را در کنار عظمت رخدادی که در 13 آبان 58 آغاز شد و تا 444 روز ادامه یافت قرار دهیم و به حجم آثار واقعاً هالیوودی ( نه هر اثر درجه دو که در ایران عادت است هالیوودی قلمداد شود) نگاه کنیم، باید بگوییم که طرف مقابل وارد نبرد اصلی حداقل در حوزه ی سینما نشده بوده است. اما در یک چرخش تدریجی، از پنج - شش سال قبل و به ویژه بعد از طرح برخی عبارات جنجالی از سوی رئیس جمهور ایران در مجامع بین المللی و به دنبال آن، فضاسازی که از سوی برخی رسانه های جهانی و ابزارهای تبلیغاتی علیه ایران شکل گرفته و هر روز هم تشدید می شود قصه ی جدیدی در حال بیان است. شما حالا دیگر در بسیاری از فیلم های جاسوسی - حادثه ای با محوریت شرورهای بین المللی در کنار مافیای روسیه و بلوک شرق و افراطیون اسلام گرا از نوع طالبان و القاعده، اسامی ایران و حزب الله را به کرات می شنوید. از ابرماشین های فیلم های ترانسفورمرها که در زمینه ی حفظ صلح جهانی به تأسیسات هسته ای ایران حلمه می کنند تا جلسات توجیه مأموران سیا درباره ی رابطین بدمن فیلم با تروریست های بین المللی هر جا بشود یک اسمی از ایران در کنار کره ی شمالی و سوریه و چند کشور دیگر برده می شود. در این میان تکلیف فیلمی چون 300 روشن است که البته چون به ظاهر پادشاهی هخامنشی را تحقیر می کرد آن طور که باید و شاید از سوی رسانه های رسمی در ایران با اعتراض رو به رو نشد اما اگر چشم ها باز می بود اشارات امروزین فیلم گویاتر از این بودند که آن را اثری در نقد نظام شاهنشاهی بدانیم.
در سریال های تلویزیونی جاسوسی متأخرتر که بعید می دانم اصلاً کسی در ایران آنها را ببیند، حتی شرایط بدتر است و پراکنده اسم ایران به یک امر معمول تبدیل شده که البته در کنار اخبار روزانه به یک ترکیب خوش هضم برای اذهان ساده ی ساکنان آمریکای شمالی و سایر نقاط جهان تبدیل شده. همین چندی پیش یک قسمت از سریال جاسوسی Covert Affiairs را می دیدم که در آن جاسوسه ی خوش چهره ی قهرمان سریال و عضو عملیاتی سیا که با خواهرش برای تعطیلات به آبشار نیاگارا در کانادا رفته ناگهان درگیر پرونده ی فرار یک دانشمند ایرانی از یک سمینار علمی می شود که ادعا کرده اطلاعاتی درباره ی فعالیت های مخفی ایران دارد. این در حالی است که مأموران اطلاعاتی ایران هم در به در به دنبال این فرد هستند تا سر به نیستش کنند. قصه آن قدر آبکی و شخصیت ها و انگیزه هایشان آن چنان باسمه ای بود که صد رحمت به فیلمفارسی های دهه ی 40. از همه بدتر این که تمام نقش های ایرانیان را هم برادران و خواهران افغانی بازی کرده بودند و آدم خون دل می خورد که اگر قرار است تحقیر کنید حداقل به قیمت باشد، اما حالا برای مخاطب غربی چه تفاوتی بین فارسی افغانی و ایرانی هست؟ و از کجا می فهمد که چنین شخصیت هایی را در دکان هیچ عطاری حتی در سنتی ترین شهرهای ایران هم نمی توانی بیابی؟ مهم تأثیری است که مجموعه ی همه ی اینها در بازسازی یک ایران دیگر و ایرانیانی دیگر در ذهن مخاطب، حتی ایرانیانی که سالیان درازی است در خارج از ایران زندگی می کنند پدید می آورد.
حتی اگر به فیلم های هنری تری چون تصادف (پل هگیس) نگاه کنیم باز به شکلی ظریف این بایاس تبلیغاتی را می بینیم؛ در جایی که شخصیت ایرانی نمایش داده شده در فیلم فردی عصبی، پرخاشگر و غرغرو است و در مقابلش کارگر زحمت کشی که این ایرانی از دستش شکایت دارد و تا مرز کشتنش هم می رود یک پدر دوست داشتنی عراقی است و خاطرمان هم باشد که فیلم بعد از حمله ی آمریکا به عراق و تشکیل دولت جدید در این کشور و خروجش از سه رأس «محور شرارت» ساخته شده است.
این مقدمه چینی ها برای چیست؟ منظورم تأکید بر این بحث است که اگر قرار است آرگو را از زاویه ی ضد ایران و ایرانی بودن ( حالا بسته به تعریفی که از عنوان داریم) محک بزنیم باید پیش تر دریابیم این فیلم در کدام جغرافیای سیاسی - اجتماعی- تاریخی شکل گرفته است. این می تواند به قضاوت ما درباره ی میزان صداقت و واقع نمایی فیلم کمک کند.
آرگو از منظر تاریخی
آرگو در تقسیم بندی ژانری یک درام تاریخی است. معنای این سخن این است که تاریخ و حوادث و حقایق تاریخی نقش محوری در فیلم دارند در عین این که ضرورت های دراماتیک هم مهم هستند. قرار نبوده تماشاگر یک فیلم مستند درباره ی این واقعه ببیند. به همین دلیل حذف و اضافه در وقایع و شخصیت ها از اختیارات خالقان اثر است. از این منظر به عنوان یک مخاطب منتقد با بسیاری از وقایع اغراق شده یا حتی تخیلی در فیلم، التهاب آفرینی ها و ایجاد تعلیق ها که همگی از ضرورتهای درام است مشکل ندارم، حتی با آن 20 دقیقه ی پایانی (البته در قسمت بعدی به دلیل دیگری به این 20 دقیقه اعتراض دارم). اما آیا صرف این ادعای کارگردان که «من یک درام سرگرم کننده بر مبنای تاریخ ساخته ام» برای رفع مشکلات عدیده ی فیلم در دستکاری حقایق تاریخی که تا مرز جعل و تحریف پیش می رود کفایت می کند؟ نمی شود صحنه ای از التهاب کارمندان زن فیلم که با خشونت بر دست و چشم های آنها بند و پارچه بسته می شود نشان دهی و بعد این واقعیت تاریخی را که در همان روزهای اول، معترضان، زنان و سیاه پوستان را آزاد می کنند مخفی کنی. نمی شود ابتدا و انتهای فیلمت قطعات و پیام های تاریخی بگذاری، حجم عظیمی از تلاشت در بازسازی مو به موی فضاها، مکان ها ( که در اغلب موارد مانند نحوه ی مهر کردن مدارک مندز در سفارت ایران در ترکیه یا بازسازی کمیته ی سابق ضد خرابکاری / بازداشتگاه توحید از نظر توجه به جزئیات فوق العاده است). لباس ها، ابزارها، پوشش ها و موقعیت ها در حدی که تقریباً همه ی بازیگران فیلم اعم از گروگان گیران ( به فرض مری - معصومه ابتکار در نقش سخنگوی دانشجویان)، مسئولان رده بالای حکومت آمریکا - البته اگر خود مندز را استثنا کنیم- و شش گروگان اصلی و بازار و خیابان و... تا حدی که تولید چنین فیلمی در خارج از ایران اجازه می داده، مطابق نمونه های واقعی باشند. و عکس های متعددی را هم در عنوان بندی پایانی نمایش دهی تا بر این مطابقت تأکید کنی، و بعد معترضان را به جای دانشجو، همه جا به عنوان نیروی نظامی و گارد یاد کنی؛ حضور گسترده ی ده هزار نفری مردم عادی و گروه های سیاسی در بیرون سفارت را که همگی به رغم اختلاف در عقاید و مرام های سیاسی، در تأیید این حرکت، متحد بودند به یک سکانس خشونت آمیز فرو بکاهی، فعالیت های داوطلبانه و علاقه مندانه ی هزاران دانشجو در بازسازی اسناد خرد شده را به بیگاری کشیدن از اطفال تبدیل کنی و یک سکانس پادر هوا از اعدام تقلبی برای شکستن رویحه ی گروگان ها نمایش دهی که بیشتر شبیه تفریح کردن سادیستی مسئول امور انتظامی در زندان است! اینها متناقض اند و با هم نمی خوانند.از سوی دیگر، بخش قابل توجهی از فیلم تلاش دارد که خود را در نمایش اختلافات سیاسی - اجتماعی آن دوران و تنفر عمیق مردمی از رفتارهای آمریکا و متحد مهمش شاه در منطقه، بی طرف و به ویژه در آن سکانس افتتاحیه ی بسیار موفق مربوط به کودتای سیا علیه مصدق ( که بعید می دانم هیچ گاه، هیچ فیلم ایرانی بتواند نظیرش را با این میزان ایجاز در عین تأثیرگذاری بسازد) تا حدودی با آزادسازی عصبیت نهفته در ایرانیان آن دوره همدلی، نشان دهد اما برآیند کلی فیلم در جهت مخالف است. مشکل این است که آن بخش های اضافه شده برای افزایش پیاز داغ موضوع، دروغین و مشمئزکننده هستند و به نظر می رسد چون دست اندر کاران فیلم احساس می کردند اگر بخواهند عین واقعیت را حالا با اندکی دراماتیزه کردن نمایش دهند. مخاطب، تصویر قهرمانانه ای از نقش اصلی به یاد نخواهد داشت، باید با جهنمی نشان دادن موقعیت این نقیصه در درام را جبران کنند. به اینها اضافه کنید این نکته را که در بسیاری از صحنه های فیلم خصوصاً در جاهایی که خشونت عمومی موج می زند از زیرنویس خبری نیست و مخاطبی که فارسی نداند جامعه ی ایران را اکثریتی می یابد که همین طور بی خود و بی جهت به هر مقوله ای که نشانه ای از غرب داشته باشد هجوم می آورد و بر سر آن فریاد می کشد.
در واقع از منظر روایت تاریخی و در مقام مقایسه با آنچه در بالا و فضای رسانه ای امروز ذکر آن رفت، آرگو بهترین فیلم از مجموعه ی آثار بد و مشمئزکننده درباره ی ایران و ایرانیان است. چیزی شبیه آنچه مدیر مستقیم مندز درباره ی ایده ی وی به مقامات بالاتر سیا می گوید:
«this is the best bad idea we haveby far »
آرگو از منظر یک تریلر سیاسی
اگر بخواهیم و بتوانیم کاملاً به دور از پیش فرض ها و علایق و انتظارات به تماشای فیلم بنشینیم با یک فیلم دو قسمتی رو به رو هستیم. در حدود 100 دقیقه ی اول فیلم با یک اثر جذاب و ترکیبی از وقایع تاریخی، شخصیت های جذاب بذله گو و یک ایده ی احمقانه که کسی باورش نمی شود بتواند واقعیت داشته باشد، با شخصیت پردازی های قابل قبول و تعلیقی منطقی مواجهیم. کارگردانی بسیار روان و بی مشکل است و گروه جلوه های ویژه، طراحی صحنه و گریم کمک بسیار زیادی به خالق اثر کرده اند- منهای مشکل ساخت میدان آزادی که گویی ساختمان های اداری لب به لب خطوط میدان قرار دارند! افلک هم در تصویرسازی از مأمور تنهایی که با فراموشی کوهی از مشکلات خانوادگی و اداری، آماده ی قربانی کردن خود در شرایط خطیر است به ویژه زمانی که در آخرین لحظه به او اطلاع داده می شود به دلیل عملیات طبس، عملیات وی لغو شده و او شخصاً تصمیم می گیرد مسئولیت کار را بپذیرد بسیار باورپذیر و همراهی طلب شده و به نظر می رسد شاهد معرفی یکی از دوست داشتنی ترین مأموران سیا در چند دهه ی اخیر هستیم که برخلاف هم قطاران خود، حتی یک نفر را هم به قتل نمی رساند!اما در 20 دقیقه ی پایانی، ترکیبی از حادثه پردازی باسمه ای از آن نوعی که شما دقیقه به دقیقه را می توانید حدس بزنید. (بلیتی که در آخرین لحظه تأیید می شود. نیروی امنیتی که حتماً بی خود و بی جهت گیر می دهد اما در لحظه ی نهایی عضو مخالف خوان گروه می شود. منجی، تلفنی که ده بار زنگ می خورد اما در لحظه ی آخر کسی آن را بر می دارد، تعقیب کنندگانی که درست در دقیقه ی آخر به هواپیما نمی رسند...) فیلم را دوباره کرده و معقتدم هیچ کمکی هم به آن نکرده است. برای مخاطب عادی که قاعدتاً این بخش به خاطر وی به قصه اضافه شده، این ساخت دهه هفتادی از صحنه های حادثه ای بعد از مشاهده ی این همه فیلم های جدید جیمز باند و جیسون بورن بیشتر به کاریکاتور شبیه است. ضمن این که اگر این آدم های ریشوی بدهیبت این طور که فیلم نشان می دهد این قدر قدرتمند هستند که به راحتی و بدون مجوز می توانند به اقامتگاه سفیر کانادا حمله کنند، چطور نمی توانند یک هواپیمای تازه بلند شده را که هنوز زمان زیادی برای خروجش از آسمان ایران باقی مانده به زمین بازگردانند؟ مگر قصه ی فیلم در جغرافیای غازهای وحشی اتفاق افتاده است؟
و نکته ی آخر
آرگو در واقع فیلمی در مورد قدرت واقع نمایی سینما و باورپذیر کردن جعلیات یا مجازها است. و این کاری است که خود آرگو هم به آن مشغول است. حالا نسخه ی جدیدتر «حقایق» مرتبط با ماجرای گروگان گیری سال 1358 نه آن چیزی است که رسانه های غربی در آن زمان تبلیغ کردند و نه آن چیزی که سریال تلویزیونی بر بال عقاب ها نشان داد، بلکه روایتی است که افلک از این ماجرا حکایت می کند. مردم جهان همین فیلم را خواهند دید و پیشینه های شکل گیری آن اتفاق، تونی مندز، شش کارمند فراری سفارت، نقش کانادا در این ماجرا و همه و همه را بر اساس همین هایی باور خواهند کرد که آرگو بیان می کند. حالا می خواهد وزیر ارشاد ایران با سفیر وقت کانادا در ایران در آن زمان هر دو بر این نکته متفق القول باشند که حقایق در این فیلم تحریف شده است. این دقیقاً به همان دلیلی است که تنها روایت مورد قبول عام از سیندرلا در میان هزاران نسخه و روایت مختلفی که از آن وجود دارد همانی است که دیزنی 60 سال پیش گفته است و همین یک ماه قبل، نسخه ی بلو- ری آن را به عنوان خدا می داند. چندمین نوبت از بازانتشار این اثر روانه ی بازار کرد. آقای وزیر! جناب سفیر! اگر اعتراضی دارید، غر نزنید، دیزنی بشوید.منبع مقاله: مجله ی سینمایی 24، شماره هشتم، آذر 1391