1. سلوک و رفتار اجتماعی منحرفانه آنان
قرآن کریم اخلاق و عملکرد بیمارگونه و گنهکارانه بنی اسرائیل را با ملتهای دیگر و با انبیا و خودشان مطرح می کند، تا آن جا که سخنان نفرت آوری را بر زبان جاری ، و خداوند قادر و توانا را به ضعف و ناتوانی متهم کردند، لذا قرآن کریم این گفتار و کردار آنان را به عنوان جرم کافرانه علیه آنان به ثبت رساند: «وَ قالَتِ الیَهُودُ یَدُ اللهِ مَغلُولَهٌ غُلَّت اَیدیهِم وَ لُعِنُوا بِما قالُوا. بَل یَداهُ مَبسُوطَتانِ یُنفِقُ کَیفَ یَشاءُ، وَ لَیَزیدَنَّ کَثیراً مِنهُم ما اُنزِلَ اِلَیکَ مِن رَبِّکَ طُغیاناً وَ کُفراً وَ اَلقَینا بَینَهُمُ العَداوَهَ وَ البَغضاءُ اِلی یَومِ القِیامَهِ، کُلَّما اَوقَدُوا ناراً لِلحَربِ اَطفَاها اللهُ. وَ یَسعَونَ فی الاَرضِ فَساداً وَ اللهُ لا یُحِبُّ المُفسِدینَ»(1): «یهودیان گفتند که دست خدا بسته است، دست خود آنها بسته باد! و آنان به خاطر آنچه گفتند، لعنت شدند، و بلکه دستان خدا باز است و هرگونه که اراده کند، انفاق می کند و می بخشد، و همانا قرآنی که بر تو نازل شد، بر کفر و طغیان بسیاری از مردم بیفزود و ما در بین آنان (بنی اسرائیل) دشمنی و کینه توزی را تا روز قیامت قرار دادیم، و هرگاه برای جنگ با مسلمانان آتشی را برافروختند، خداوند آن را خاموش کرد، اما آنان در زمین به فساد و تباهی می کوشند، و خداوند قوم فاسد و مفسد را دوست ندارد.»این گفته زشت، گنهکارانه و پلید آنان بود که خداوند متعال را با این اوصاف-که نشان از عقب ماندگی فکری و خبائث ذات و روانشان دارد- خطاب می کنند؛ چرا که گفته بودند: «خداوند فقیر و تهی دست است و ما غنی و ثروتمند.» این پاسخ را زمانی مطرح کردند که از آنها خواسته شده بود که از اموال خود انفاق کنند! و نیز گفتند که دست خدا بسته است، که پاسخ آنان از طرف خداوند این گونه آمده که همین صفت «بخل» را برای خود آنها به اثبات می رساند. از این رو، خداوند آنها را مورد لعن و نفرین قرار داده و از رحمت و رأفت خود دور کرده است، و این عقوبتی است که برای آن ها که جسارت کردند و گفتند: «یَدُ الله مَغلولهً!». خداوند متعال پس از این «تجاسر» و «گستاخی، این تصور غلط، بیمارگونه و فاسد آنان را تصحیح می کند و به آنان یادآوری می کند که دست خود آنها بسته است: «غُلَّت ایدِیهم»، بلکه فیض نعمتهای الهی بر سر بندگان خود همیشه جاری و ساری است. (2) «بَل یَداهُ مَبسُوطَتانِ، یُنفِقُ کَیفَ یَشاءُ».
آن گاه نوبت خطاب باریتعالی با حبیب خود، حضرت محمد صلی الله علیه و آله می رسد که می فرماید: «وَلیَزیدَنَّ کَثیراً مِنهُم مَا اُنزِلَ الَیکَ مِن رَبِّکَ طُغیاناً وَ کُفراً»، البته آیه یاد شده حکایت از بیماریها و رنجهای روانی یهود دارد چرا که وقتی مطلع می شوند آیات خدا نازل شده به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ابلاغ شده است، کفر، طغیان و ظلم و ستمشان بیش تر می شود؛ آنان یقین داشتند که آن سخنان، همان وحی مُنزل خداوند است که در نهایت رازهای خبیثانه، پیچیدگی های روانی، انحرافهای فکری، کینه توزی و دشمنی شان را نسبت به مسلمانان آشکار خواهد کرد، لذا قرآن کریم با این نگاه روحیات یهودیان را مورد تجزیه و تحلیل صادقانه قرار می دهد تا نفوس مریض و افکار پلید مغزها و سینه های آنان را که مذبوحانه در تلاش اند تا آنها را مخفی کنند، به آنان بشناساند.(3)
و این گونه است که هرگاه آیات جدیدی به سمعشان می رسید، غیض و غضبشان و کینه توزی و خشمشان نسبت به قرآن کریم و پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم بیش تر می شد: «وَ اَلقَینا بَینَهُم العَداوَهَ وَ البَغضاءَ اِلی یَومِ القِیامَهِ»، آری این حقیقت قرآنی، با بیان و گزارشی روشن و واضح از سلوک ناهنجار، بحرانی و رفتار آشفته و پریشان اجتماعی یهود است؛ چرا که رقابت جنون آمیز و حذفی بین گروه ها، قبایل و طوایف مختلف یهودیان همواره و در هر زمان و مکان وجود داشته و تا روز قیامت ادامه خواهد داشت، (4) گرچه بر حسب ظاهر، امروزه یهودیان عالم با هم متحد و هماهنگ هستند و در سراسر جهان با یکدیگر همکاری می کنند تا از موجودیت رژیم صهیونیستی غاصب بر سرزمین فلسطین دفاع و آن را تحکیم و تقویت کنند. اما ما نباید به این مدت کوتاه به شکل و شمایل ظاهری «اسرائیل» فعلی نگاه کنیم؛ چرا که همه این مظاهر اتحاد و انسجام، نمی تواند نشانگر عمق حقیقی و همبستگی بین آنان باشد. در طول 1400 سال پیش تاکنون، یعنی از بدو طلوع اسلام و حتی پیش از آن، یهودیان در نفرت و دشمنی نسبت به هم به سر برده اند و همواره دچار ذلّت، خفّت، درگیری و آوارگی بودند، و تاریخ آنان این حقیقت قرآنی را بیان می کند. و در نهایت سرنوشت آنان به همان حالت پیش از تشکیل رژیم صهیونیستی برمی گردد، هرچند کمکها و حمایتها در اطرافشان زیاد شود. اکنون در داخل به اصطلاح «جامعه اسرائیل» نبردهای شدید و رقابتهای حذفی بین احزاب وجود دارد، مانند حزب «لیکود» با حزب «کار» یا بین احزاب سکولار و لائیک با احزاب اصول گرای دینی، و یا بین یهودیان «اشکناز» غربگرا با یهودیان «سفاردیم» شرقی. اما این اختلافها برای همگان واضح و روشن و آشکار نیست، بلکه این رخداد (سقوط اسرائیل)، در ورای سرنوشت مشترک و نتیجه محتومشان پنهان شده است!
لذا قرآن کریم می فرماید: «کُلَّما اَو قَدُوا ناَرَاً، اطفَاَها اللهُ»، و این خود حقیقت دیگری است که قرآن از آن پرده برمی دارد و تحلیل صادقی را از شخصیت عجیب یهودیان در زمینه جنگها و درگیریها ارائه می دهد و ثابت می کند که این قوم عاشق جنگ و ستیزه گری هستند و به قتل و کشتار و نبرد پیوسته عشق می ورزند و همیشه در پی توطئه چینی برای برافروختن جنگ هستند. اما با این وصف، یهودیان دلاور و قهرمان نیستند و نمی توان آنان را شجاع و جنگاور شمرد، بلکه در طول تاریخ خود همواره به ترس و بُزدلی معروف بودند؛ چرا که این ترس و جُبن در سرشت آنان نهفته است. اما قرآن کریم در بیان اعجازانگیز خود، و با بلاغت و فصاحت منحصر به فرد و دقیق، طریقه مشارکت یهودیان در جنگها و نزاعها و کشمکشها را به درستی مشخص کرده، و آن را «اَو قَدُوا ناراً» می داند، یعنی به وسیله «آتش افروزی» نه این که خود قهرمانانه در جنگها مشارکت داشته باشند، بلکه سعی بر این داشتند، طرفهای نزاع را از طریق اختلاف افکنی و دشمنی آفرینی، تحریک و آتش جنگ را شعله ورتر کنند.
معمولاً کسی که آتش افروزی می کند، خود در آن نمی سوزد، بلکه قصد او، آتش زدن دیگری است تا خود به تماشای آنان که در حال سوختن هستند، بنشیند، لذا دائم در پی جمع آوری «هیزم» است تا نگذارد این آتش برافروخته خاموش شود، بلکه آن را شعله ورتر هم می کند. آری، یهودیان در ارتباط با جنگها این گونه عمل می کردند، زیرا آنان برای به وجود آمدن جنگ و درگیری، همیشه «آتش بیار معرکه» بودند. از این رو، کلمه «کُلَّما» در آیه (کُلَّما اَوقَدُوا ناراً...) دلالت بر مداومت و استمرار سلوک یهودیان در جهت آتش افروزی، فتنه آفرینی و به راه انداختن جنگ بین ملل و امّتهای عالم در گذشته و حال می کند، که خود می تواند مصداق روشن و بارز این مطلب باشد. (5)
از این گذشته، قرآن کریم در ارتباط با شخصیت یهود بنی اسرائیل می فرماید: «بَأسُهُم بَینَهُم، شدیدٌ، تَحسَبُهُم جَمیعاً وَ قُلُوبُهُم شَتَّی»(6): «نیرویشان بین خودشان شدید است و لذا شما می پندارید که آنان متحد هستند، در حالی که دلهایشان متفرق می باشد.» در این جا قرآن کریم یک بار دیگر بر اخلاق بد، رفتار ناهنجار و مشخصه دشمنی، کینه ورزی و تفرقه افکنی گروه های مختلف یهود، تأکید می کند؛ چرا که اینان دائم، هم با خود در نزاع و کشمکش اند و هم با همسایگانشان در جنگ و درگیری هستند، زیرا این رفتار ستیزه جویانه از آغاز پیدایش تاکنون، در سرشت و طبیعت آنها نهفته بوده است.
البته منظورمان از «ستیزه جویی» آن اختلافاتی نیست که از تناقضهای مذهبی و عقیدتی آنان ناشی می شود و تاریخ یهودیت به آن شهره شده است، و نیز مقصود، آن نزاعهای سیاسی نیست که آشکار است و در حیات ملتها تکرار می شود، بلکه توجه ما به آن پدیده ای معطوف است که پیوسته، مستمر و لاینقطع در تاریخ یهودیت دیده می شود، که خود درد و مرض ویژه ای است که منحصراً یهودیان به آن متصف اند. از این رو، استاد عباس العقّاد، در کتاب خود (الصهیونیه و قضیه فلسطین)، (7) همین موضوع را این گونه خلاصه می کند که این دشمنی برخاسته از ساختار ناهنجار آنان در رفتارها و مؤلّفه های اجتماعی آنان است؛ چرا که این ساختار باید رشد می کرد و به مرور زمان، آنها را از یک سلوک قبیله ای بدوی خارج می کرد و به تولد یک «امت متمدن» می رساند. اما این سیر و حرکت به رغم پیشرفتهایی که در علم و مدنیت به دست آوردند، در فرهنگ و تمدن و سلوک و خلقیات از ساده به پیچیده، ناقص و متوقف و ابتر ماند، لذا نتوانستند با آن دید و افق محدود از آن روحیه تنگ و تاریک قبیله ای نجات پیدا کنند، بلکه همچنان بر ذهن، فکر، اندیشه، رفتار و تصمیم گیریهایشان حاکمیت دارد چرا که موضوع ایمان به «دیانت اسرائیلی» نزد آنان، حکم «گوشت و خون» تن و بدنشان را دارد و به عنوان «آزادی نژادپرستانه» به شمار می آید، نه این که این اعتقاد به یهودیت ناشی از موضوع هدایت بشری است که همه انسانها در آن مشترک و سهیم هستند. (8) از این عبارت استاد عباس العقّاد می فهمیم که دیانت یهودی توراتی منحرف، سمات و صفات ملل و اُمم دیگر را بر جامعه یهود حاکم نکرده است؛ یعنی همان ملتهایی که با دیگران رابطه دوستی و اُنس و اُلفت برقرار می کنند، و نیز از طرف دیگران مورد محبت، دوستی واُنس و اُلفت برقرار می کنند، و نیز از طرف دیگران مورد محبت، دوستی و انس و اُلفت قرار می گیرند، اما چنین ساختار درونگرایانه و منزویانه در بین یهود، آنان را دچار عقده های روحی و وضعیت فیزیولوژی منحرفانه و بسیار منحطّ می کند، که نه در بین خودشان به تفاهم و انسجام می رسند و نه با دیگر ملتها سازگاری پیدا می کنند. آن گاه «العقّاد» اضافه می کند که: «همین حالت استثنایی و خارج از عرف بودن، آنان را در هر محیط و منطقه ای که باشند، به گونه ای روشن، شاذّ و منحرف نمایان می کند، تا آن جا که آنان، نه از قبایل بدوی محسوب می شوند، و نه به عنوان افرادی متمدن و با فرهنگ دنیا به شمار می آیند.»(9)
2. ترس، بُزدلی، وحشت و خوف آنان
از معروف ترین صفات و مشخصات بنی اسرائیل همان «جُبن» و بُزدلی است، تا آن جا که این صفت در رفتار و سلوک آن آشکار است و از شخصیت آنان جداشدنی نیست، زیرا ترس و بُزدلی در ساختار روح و روانشان ریشه دار شده، و ضعف و ناتوانی در کیان اخلاقی شان جای گرفته است، و علت و انگیزه اصلی این طبع و خصلت ناپسند، عشق و علاقه مفرط آنان نسبت به دنیا و لذتهایش و نفرت شدید از مرگ است، لذا قرآن کریم این خصیصه را برای آنان بیان می کند: «وَ لَتَجدَنَّهُم اَحرَصَ النَّاسِ عَلَی حَیاهٍ، وَ مِنَ الَّذینَ اَشرَکُوا یَوَدُّ اَحَدَهُم لَو یُعمَّرُ الفَ سَنَهً، وَ ما هُوَ بِمُزحزِحِهِ مِنَ العَذابِ اَن یُعَمَّرَ وَ اللهُ بَصِیرٌ بِما یَعلَمُونَ»(10): «و تو [ای پیامبر] یهودیان را این گونه خواهی یافت که نسبت به حیات مادی دنیوی، حریص تر از بقیه مردم هستند، حتی بیش تر از کسانی که شرک ورزیدند. تا آن جا که یهودیان دوست دارند هر یک هزار سال عمر کنند، که البته این عمر طولانی او را هرگز از عذاب الهی نجات نمی دهد، و خداوند به کردار ناپسند آنان آگاه است.» لذا آرزوی بزرگ یک یهودی این است که مدتی طولانی تر عمر کند، و آن چنان که قرآن دلالت می کند، او همچنان حبّ حیات مادی را تا آخرین مراحل کهولت و کهنسالی و تا لحظات آخر حیات خود دارد!بی شک عشق بیش از حد به حیات مادی و زنده ماندن برای آدمی، و به خصوص یهودیان «جُبن»، ذلّت و خواری به بار می آورد، از این رو، اینان، معمولاً جرئت و جسارت دفاع از شرف، عزّت و کرامت خود را ندارند، لذا خفّت، ذلّت و اهانت را بر مُردن ترجیح می دهند تا به هر صورت نمیرند و زنده بمانند، و یهودیان در طول اعصار و قرون، به این صفت شهره شدند، و هرگز به شجاعت و دلاوری در جنگها و پایداری در میدان به هنگام رویارویی با دشمنان خود شناخته نشدند، بلکه پشت برج و بارو و قلعه های مستحکم پنهان می شدند تا مستقیماً به میدان نبرد نیایند، و این روش آنان بود که قرآن کریم ما را از آن باخبر می کند: «لَا یُقاتِلُونَکُم جَمیعاً اِلَّا فِی قُریً مُحَصَّنهٍ اَو مِن وَراءٍ جُدُرٍ»(11): «یهودیان با شما دسته جمعی نمی جنگند، مگر از درون قریه های دارای دژ و بارو و حصار، یا از پشت سنگرها و دیوارها.» این حقایق در طول تاریخ، و در تمامی درگیریهایشان در سرزمین مقدس (فلسطین) با مؤمنان به اثبات رسیده است و مصداق آن این که، آنها هرگز به جنگ تن در نمی دادند، مگر از پشت محلّه ها و شهرکهایی که در فلسطین سنگربندی شده و دارای دیوار و برج و باروست، و اگر حتی برای یک لحظه، رو در رو قرار می گرفتند، همچون موشهای ترسو، فرار را بر قرار ترجیح می دادند. (12)
قرآن کریم از صورت سیرت آنان در تعامل با حضرت موسی علیه السلام گزارش می کند و صفحات تیره و تاریکی را از ورشکستگی روانی و بُزدلی و هزیمت عرضه می کند، به خصوص وقتی از آنها خواست وارد سرزمین مقدس (فلسطین) شوند، اما آنان از دستور تخلّف کرده و سرباز زدند. گرچه موسی علیه السلام رهبری آنان را در دست داشت، علّت آن به همان ترس و وحشت از مرگ، و حرص بیش از حد به زنده ماندن برمی گردد، لذا اصرار داشتند وارد نشوند. این بود که به عقب بازگشتند و از صحنه فرار کردند: «وَ اِذ قالَ مُوسی لِقَومِهِ: یا قَومِ اذکُرُوا نِعمَهَ اللهِ عَلَیکُم. اذ جَعَل فیکم انبیاءَ وَ جعَلَکُم مُلُوکاً، وَ آتاکُم ما لم یُوتِ احَداً مِنَ العالَمینَ. یا قَومِ ادخُلُواالارضَ المُقَدَّسَهَ الَّتی کَتَبَ اللهُ لَکُم، وَ لا تَرتَدُّوا عَلی ادبارِکُم فَتَنقَلِبُوا خاسِرینَ»(13): «آن گاه موسی به قوم خود گفت: ای قوم من! نعمتهای الهی را که بر شما ارزانی داشت، به یاد آورید که در میان شما پیامبرانی قرار دارد و شما را پادشاهان زمین کرد، و به شما نعمتهایی بخشید که به هیچ یک از مردم جهان نداده بود. پس ای قوم من! وارد سرزمین مقدس شوید که خداوند برای شما مقرر کرده، و به پشت سر برنگردید و فرار نکنید که زیان و خسران خواهید دید.»
از آیات فوق، و از نحوه خطاب و کلام حضرت موسی علیه السلام با قوم خودش، این نکته به دست می آید که او با چه دلسوزی و شفقتی با آنها حرف می زند و آرزویش این است که سقوط نکنند و از ارزشهای ربّانی و وصایای الهی که آنها را یقیناً به ساحل نجات و سرزمین آزادی می رساند، دست برندارند.
ما این رحمت و عطوفت پیامبری بر قومش را از طریق یادآوری آنان به نعمتهایی که خداوند بر آنها ارزانی داشته، مشاهده می کنیم، و پیامبران زیادی را در بین آنها مبعوث می کنیم تا از ضلالت به هدایت رهنمون شوند، و راه راست را به آنها نشان دهند، و این که آنها اینک پس از آن همه ذلّت، اسارت و بندگی، آزاد شدند و نیز نعمتهای فراوان دیگری که خداوند به طور خاص، به آنها بخشید، اما موسی علیه السلام، از قبیل این مطلب را دریافته بود که این قوم (یهود)، دلهای بیمار و روانهای نابهنجار و منحرف دارد و به بازماندن، رو به عقب فرار کردن و واژگون شدن علاقه وافری دارند!
البته علّت این امر، این است که بنی اسرائیل همیشه ذلّت پسند است و خصلتهایی چون ترس و بُزدلی، فرار از صحنه، ناجوانمردی و پیمان شکنی دارد، لذا این بار نیز پاسخ آنان به پیامبرشان، حکایت از بی شرمی، سخافت کلام و ادبیات عقیم دارد، آن گاه که از آنها خواست که: «اُدخُلو الارضَ المُقدَّسهِ». به او گفتند: «یا مُوسَی انَّ فیها قَوماً جَبّارینَ وَ اِنَّا لَن نَدخُلُها حَتّی یَخرُجُوا مِنها اِنّا داخِلُون»(14): «ای موسی! در سرزمین مقدس [فلسطین] گروه قاهر و ستمگر هستند و ما هرگز وارد آن جا نمی شویم، مگر این که آنان از آن خارج شوند. پس اگر خارج شدند، ما داخل می شویم!» به هر حال بنی اسرائیل در مقابل رأی، نظر و فرمان و رهبریهای کریمانه خود اصرار بر عدم تمکین و وارد نشدن به سرزمین مقدس داشتند، لذا قرآن کریم با لفظ «لَن»، یعنی هرگز، این امتناع، استنکاف و لجاجت بُزدلانه را بیان می کند، و این «لَن» به گفته نحویون «نفی مستقبل» است؛ یعنی این که ما هرگز و اصلاً و ابداً، مادام که آن قدرتمندان در آن جا هستند، وارد فلسطین نمی شویم، گرچه زمان به درازا کشیده شود ... آری یهودیان به خاطر ترس و بُزدلی از پیشروی عقب نشستند و به جلو نرفتند، مگر گروه اندکی از آنان که خداوند به واسطه صلاحیت، شایستگی و صداقت در ایمان و توکل کردن، مورد محبت و اِنعام خود قرار داد، و همین ها بودند که قوم خود، بنی اسرائیل، را مورد خطاب و عتاب قرار دادند و به آنها یادآور شدند که خداوند به آنها وعده پیروزی و عزّت داده، و چنانچه از این دروازه عبور کنند، بلافاصله به سرزمین مقدس وارد می شوند. اما آنان گوششان بدهکار این سخنان، ارشادات و مواعظ گروه صالح شایسته، انقلابی و جان برکف از بنی اسرائیل نبود، بلکه اصرار داشتند صحنه جهاد را ترک کنند و به عقب بازگردند. لذا قرآن کریم می فرماید: «قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذینَ یَخافُونَ اَنعَمَ اللهُ عَلَیهِم ادخُلُوا البابَ، فَاذا دَخَلتُمُوهُ، فاَنَّکُم غالِبُونَ، وَ عَلَی اللهِ فَتَوَکَّلُوا اِن کُنتُم مُومِنینَ»(15): «دو مرد خداترس که مورد لطف خدا بودند، گفتند که بر اینها از این در وارد شوید و چون به آنجا وارد شوید، بدانید که شما بر آنها پیروز خواهید شد. نترسید و برخدا توکل کنید اگر به او ایمان دارید.»
مرحوم سید قطب در تفسیر «ظلال القرآن» می گوید: «در ارتباط با قلب شناسی و جنگ شناسی، قاعده ای وجود دارد که می گوید: سعی کنید اوّل شما ابتکار عمل را به دست گیرید و حمله غافلگیرانه و ناگهانی را شما آغاز کنید، لذا هرگاه بر دشمن، در درون خانه اش وارد شدید، قلبهایشان به همان اندازه که قوّت داشته باشند، احساس هزیمت و شکست می کنند، و روحشان به ناکامی تن در می دهد، و یقیناً پیروزی بر دشمن برای شما مقدّر خواهد شد.»(16)
و این گونه بود که سرشت و طبیعت درونی یهود که با ترس و بُزدلی و حرص و طمع عجین شده بود، به طور واضح و عریان، و بی پرده و آشکار ظاهر شد، به خصوص وقتی در برابر خطر تکلیف و مسئولیت قرار گرفتند. لذا موسی و هارون علیه السلام را با سرپیچی از فرمان جهاد با دشمن، در تنگنا قرار دادند و وقیحانه به آنها جواب ردّ دادند و خود را از اخلاق و شرم و حیا تهی کردند: «قالُوا یا مُوسی اِنا لَن نَدخُلَها اَبَداً ما دامُوا فِیها، فَاذهَب انتَ وَ رَبُّکَ فَاتِلا، انّا هاهُنا قاعِدونَ»(17): «بنی اسرائیل گفتند: ای موسی! ما هرگز و ابداً مادام که آن گردنکشان در آن جا هستند، به سرزمین مقدس وارد نمی شویم. پس تو و پروردگارت بروید و با آنان بجنگید، و همین جا نشسته ایم!» با این الفاظ زشت و زننده، وقیحانه و دلسرد کننده به موسی علیه السلام پاسخ دادند، تا آنجا که گویی «ربوبیّت» باری تعالی و فرمان او مربوط به موسی است. پس او باید به جنگ با دشمن برود و اگر قرار باشد آنها نیز این ربوبیت را قبول کنند، پس باید در جنگ و جهاد مشارکت کنند، در حالی که این قوم زبان حالشان با این پاسخ این بود که ما نه ملک و مملکت می خواهیم و نه در پی عزت و کرامت هستیم و کاری به سرزمین مقدس موعود هم نداریم؛ چرا که در راه رسیدن به آن جاها خطرهایی وجود دارد که حیاتمان را تهدید می کند.
نتیجه این شد که بنی اسرائیل از موسی و برادرش هارون علیه السلام دست برداشتند، لذا این دو پیامبر خدابی یار و یاور شدند و کسی را جز خدای عالمیان نداشتند! حال باید چه کار کنند و به چه کسی پناه ببرند؟! از این رو حضرت موسی علیه السلام در پایان این ماجرا از شدّت درد و رنج و حزن و اندوه از قوم خود، پس از آن همه زحمت طاقت فرسا، به خدا شکایت بردند: «قالَ رَبِّ اِنِّی لا اَملِکُ نَفسِی وَ اَخی فَافرُق بَینَنا وَ بَینَ القَومِ الفَاسِقینَ»(18): «موسی گفت: پروردگارا! من تنها مالک و مسلّط بر خود و برادرم (هارون) هستم، پس تو بین ما و این گروه فاسق و فاجر جدایی بینداز.» و همین اتفاق هم افتاد؛ زیرا در محلّی که راه ها از هم جدا می شوند، ایستاد و از قوم خود، بعد از آن که از ادامه مسیر سرباز زدند و او از آنها مأیوس شد و به فسق و فجورشان توصیف کرد، به آنها رو کرد و گفت: «بروید که من هم به سوی پروردگارم می روم!» خداوند دعای پیامبرش را مستجاب کرد و جزای عادلانه را بر فاسقان جاری کرد. آن گاه به موسی گفت: «قالَ فَانَّهَا مُحَرَّمَهٌ عَلَیهِم اَربَعینَ سَنَهً، یَتیهُونَ فِی الاَرضِ، فَلا تَاسَ عَلَی القوم الفاسِقینَ»(19): «خداوند به موسی فرمود: سرزمین مقدس به مدت چهل سال بر قوم بنی اسرائیل تحریم شده تا آنها در زمین و بیابانها سرگردان باشند. پس تو بر این قوم فاسق تأسف نخور.» این پایان کار بنی اسرائیل بود که به واسطه سرگردانی عقوبت شوند، در حالی که در آستانه ورود به سرزمین مقدس (فلسطین) بودند، و خداوند می خواست، به آنها در آن جا کرامت و عزّت دهد، امّا اتفاقی افتاد که عاقبت به خیری را از آنان گرفت، و خداوند از ورود به آن سرزمین محرومشان کرد، بعد از آن که مقرر شده بود که وارد آن شوند!
سید قطب، در این زمینه می گوید: می توان گفت که خداوند ورود به سرزمین موعود را بر این نسل حرام کرد تا این که نسل دیگری به وجود آید و از تجربه های گذشته و عبرتهای پیشینیان درس بگیرند تا در میان صحرا بزرگ شوند و آزاده و استوار بار آیند و از خصلتهای این نسل که ذلّت و بردگی و طغیانگری در مصر آنها را فاسد و منحرف کرده بود، دور شوند؛ چرا که آنان دیگر شایستگی چنین امر مهمی را نداشتند! زیرا ذلّت، بردگی و طاغوت پذیری، فطرت افراد و ملتها را فاسد و تباه می کند.(20)
قرآن کریم از یک موضع دیگر بنی اسرایئل با ما سخن می گوید که در آن روح هزیمت و روحیه بُزدلی را، درست در زمان و مکان مهم و خطیر، از خود نمایان می کنند، و در اوج جنگ و جهاد، به فرار و عقب نشینی می اندیشند: «الَم تَرَ اِلَی المَلا مِن بَنی اسرائیلَ، مِن بَعدِ مُوسی اِذ قالُوا لِنَبیَّ لَهُم ابعَث لَنَا مَلِکاً نُقاتِلُ فِی سَبیلِ اللهِ»(21): «آیا ندیدی آن گروه از بنی اسرائیل را که پس از وفات موسی، از پیغمبر وقت خود تقاضا کردند که پادشاهی برای ما بفرست (انتخاب کن) تا در کنار او، در راه خدا بجنگیم». خلاصه این که بنی اسرائیل، بعد از این که ملک و مملکت خود را از دست دادند و اموالشان به تاراج رفت، و خود به دلیل انحراف از راه خدا و پیامبرانشان، خوار و ذلیل دشمنان شدند، در این جا بود که عقیده در نفوسشان بیدار شد و به حال نزار خود واقف شدند. لذا همان گروه از بنی اسرائیل که صاحبان اندیشه و موقعیت ممتاز بودند، به سوی پیامبرشان (ساموئیل) آمدند و از او خواستند که پادشاهی را برای آنان برگزیند تا در کنار او علیه دشمنان دین که مملکت آنها را غصب کرده و هرآنچه از موسی و هارون به جای مانده بود، به یغما برده، بجنگند. لذا وقتی آن پیامبر خواست از عزم و اراده آنان برای جنگ و نبرد مطمئن شود، پرسید: «هَل عَسَیتم اِن کُتِبَ عَلَیکُمُ القِتالَ اَلا تُقاتِلُوا»(22): «اگر جنگ و جهاد بر شما فرض و واجب شود، مبادا به جنگ قیام نکنید و نافرمانی کنید.» در این جا استفهام با «هل» آمده، که نشانگر حصول توقع قیام نکردن به جنگ است و پیش آمدن هزیمت و شکست برای آنها!(23)
سید قطب می افزاید که بنی اسرائیل این مطلب و توقّع حضرت ساموئیل را که به آنان گفت: «هَل عَسیتُم ... اَلّا تُقاتِلُوا»(24): «مبادا جنگ و جهاد را ترک کنید.» به کلی انکار کردند و با چه شوق و ذوق و حماسه پاسخ دادند که: «قالُوا وَ ما لَنَا اَلَّا نُقَاتِلُ فِی سَبیلِ اللهِ، وَ قَد اُخرِجنَا مِن دِیارِنَا وَ ابنائِنا»(25): «گفتند: مگر ممکن است که ما در راه خدا به جنگ و جهاد نرویم، در حالی که دشمنان ما و فرزندانمان را از شهر و دیارمان بیرون کردند.» اما این اشتیاق و رغبت به مجاهدت و جنگ در راه خدا، خیلی زود سرد و خاموش شد و یهودیان بنی اسرائیل دوباره به همان خصلت و طبیعت پیمان شکنی و نقض عهد روی آوردند. لذا قرآن کریم در ادامه می فرماید: «... فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیهِمُ القِتالُ تَوَلَّوا اِلَّا قَلیلاً مِنهُم»(26): «... پس چون جنگ و جهاد بر آنها مقرر و واجب شد، به آن پشت کردند، به جز گروه اندکی از آنان.» در این جا خیانت به عهد و پیمانهای قبلی، و شکسته شدن قولها و وعده ها، آن هم در میانه راه، آشکار می شود و برای پیامبر ساموئیل یاران دلاور و رزمنده ای نماند، مگر همان گروه اندک متحد و پایبند به عهد و پیمان که در کنار پیامبرشان. آنها همان سربازانی هستند که با طالوت، بالاخره پس از بحث و جدلهایی زیاد پیرامون تشکیک در صلاحیت و شایستگی رهبری طالوت، برای جنگ به همراه او خارج شدند. (27)
اما همین گروه اندک و بهانه جو که با «طالوت»، پادشاه و فرمانده جدید خارج شدند، پس از امتحانی که طالوت از آنها گرفت، دوام نیاورده و از حرکت در رکاب فرمانده خود که او هم پیامبری از جانب خدا بود بازماندند، و تنها عده قلیل و جماعتی اندک که دل به خدا سپرده بودند، همراه با طالوت به راه افتادند تا با جالوت و سربازانش بجنگند: «فَلَمَّا فَصَلَ طالوُتُ بِالجُنُودِ قالَ: اِنَّ اللهَ مُبتَلیکُم بِنَهَرٍ: فَمَن شَرِبَ مِنهُ فَلَیُسَ مِنّی. وَ مَن لَم یَطعَمهُ فَانَّهُ مِنّی، اِلَّا مَنِ اغتَرَفَ غُرفَهً بِیَدِهِ-فَشَرُِّوا مِنهُ اِلَّا قَلیلاً مِنهُم»(28): «پس وقتی که طالوت، سربازان را به گوشه ای برد، خطاب به آنها گفت: همانا خداوند شما را به وسیله نهر آبی آزمایش می کند، پس هر که آن را بسیار بیاشامد، از من نیست و هر که هیچ نیاشامد یا به اندازه کافی رفع عطش کرده، پس او از من است. آن گاه همه سپاه از آن آب نوشیدند، مگر گروه اندکی از آنها...» تازه همین دومین گروه اندک که به قول معروف «صفوه الصفوه» یعنی «برگزیدگان نمونه» بودند، همین ها وقتی دشمن را دیدند، به ضعف و زبونی افتادند و خطاب به طالوت گفتند: «لاَ طاقَهَ لَنا الیومَ بِجَالوُتَ وَ جُنُودِهِ»: «ما امروز طاقت و توانایی رویارویی با جالوت و سربازانش را نداریم!»
این داستان واقعی، یک بار دیگر نشان می دهد که در میدان جنگ، بنی اسرائیل در برابر دشمنان همیشه کم می آورند و به هزیمت تن می دهند، در حالی که خود این جنگ را پذیرفته و از پیامبرشان خواسته بودند، که باز فقط عده ای اندک از آنان مقاومت کرده و شجاعانه جنگیدند. البته کثرت تعداد سربازان دشمن، هیچ وقت نقش اصلی و اساسی در پیروزی ندارد، بلکه آنچه اهمیت دارد، همان ایمان و اعتقاد و روحیّات بالاست و شواهد تاریخی این ادّعا هم زیاد است. لذا به عنوان مثال به جنگ بدر، در صدر اسلام اشاره کرد. به هر حال خداوند سپاه اندک، اما پایدار و مُؤمن طالوت را بر لشکر انبوه جالوت پیروز کرد و در پایان، یکی از سربازان فرمانده کل، یعنی حضرت داود علیه السلام، جالوت را کشت. (29) البته جناب داود علیه السلام در آن زمان جوانی بود در سپاه طالوت؛ «کَم مِن فِئَهٍ قَلیلَهٍ غَلَبَت فِئَهً کَثیرَهً بِاذنِ اللهِ، وَ اللهُ مَعَ الصّابِرینَ»(30): «چه بسیار شده که گروهی اندک-به یاری خدا-بر لشکری انبوه پیروز و غالب شده اند و خداوند در کنار صابران و پایداران است.»
از آیات فوق این مطلب را به دست می آوریم که شخصیت طالوت، دارای ابعاد فرماندهی و رهبری ممتاز و شایسته ای بود، به گونه ای که او نسبت به جامعه آن زمان، دیدگاه نافذ و بصیرتی عمیق داشت، لذا لشکریان خود را در معرض آزمون و آزمایش قرار می داد، و در نهایت عده ای را برگزید که از نظر عقیده محکم، استوار و صادق، و از نظر روحیه، نیرومند و در پذیرش مسوولیتها پایدار بودند. و این گونه است که رهبری موفق و پیروز می شود، به خصوص هنگامی که مطابق شرایط زمانی و مکانی عمل و تعامل کند و انواع روحیه ها، ظرفیتها و قابلیتها را در اوقات شدّت و در رویارویی با دشمن بشناسد.
پینوشتها:
1- سوره مائده/آیه 64.
2- به تفسیر «فی ظلال القرآن»، سید قطب، ج7، بیروت، 1971م، ج6، ص 791 مراجعه کنید.
3- به مجله «فلسطین المسلمه»، شماره 10، اکتبر 1999 م، مقاله: «آیه جامعه فی تحلیل الشخصیه الیهودیه» دکتر صلاح الخالدی، ص 62 مراجعه کنید.
4- همان.
5- همان، ص 63.
6- سوره حشر/آیه 14.
7- به کتاب «صهیونیسم و مسئله فلسطین» محمود عباس العقاد مراجعه کنید.
8- به نقل از دکتر لیلی حسن سعدالدینی در توضیح آیه «مَثَلُ الذین حُمّلوا التَّوراهَ...»، دانشگاه اُردن، عمان، ج1، 1984م، ص 223.
9- همان، ص 224.
10- سوره بقره/ آیه 96.
11- سوره حشر/ آیه 14.
12- گرچه قضایای ذکر شده در تاریخ گذشته یهودیان در فلسطین بوده، اما در عصر حاضر هم مشاهده می کنیم که سرباز اسرائیلی تنها از درون تانکهای «مرکابا» و همه گونه پدافند زرهی و تجهیزات ایمنی و ضد گلوله می تواند با سلحشوران مقاومت در لبنان یا فلسطین (جنگ 33 روزه و 22 روزه) مقابله کند، در غیر این صورت و به هنگام رویارویی مستقیم و جنگ تن به تن و با سلاح سرد، فوراً از ترس «سکته» می کند یا با ذلّت و زبونی تسلیم می شود و یا به دنبال سوراخی می گردد تا در آن مخفی شود! (مترجم)
13- سوره مائده/ آیات 20 و 21.
14- سوره مائده/ آیه 22.
15- سوره مائده/ آیه 23.
16- سید قطب، تفسیر «فی ضلال القرآن»، ج6، ص 697.
17- سوره مائده/ آیه 24.
18- سوره مائده/ آیه 20.
19. سوره مائده/ آیه 26.
20- همان، ج6، ص 697.
21- سوره بقره/ آیه 246.
22- سوره بقره/ آیه 246.
23- به تفسیر «صفوه البیان لمعانی القرآن»، الشیخ حسنین محمد مخلوف، ط3، ص 59.
24- سوره بقره/ آیه 246.
25- همان.
26- سوره بقره/ آیه 246.
27- به کتاب «فی ضلال القرآن»، سید قطب (مأخذ سابق)، ج2، ص 384 مراجعه کنید.
28- سوره بقره/ آیه 249.
29- به کتاب «اخلاق الیهود و اثرها فی حیاتهم المعاصره»، وفا صادق، دارالفرقان للنشر، عمان، الأردن، ط1، 1987 م، ص 79.
30- سوره بقره/ آیه 249.
/ج