تفاوت نیچه با دیگران چیست؟

بی پرده بگویم، برخوردهای احتمالی نهایی ما با زندگی آشتی ناپذیرند و از همین رو مبارزه ی آنها را هرگز نمی توان به نتیجه یی نهایی رساند. بنابراین، باید قاطعانه یکی از آنها را بر دیگران ترجیح داد.
جمعه، 2 فروردين 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تفاوت نیچه با دیگران چیست؟
تفاوت نیچه با دیگران چیست؟

نویسنده: کیت انسل پیرسون
مترجم: محسن حکیمی



 

بی پرده بگویم، برخوردهای احتمالی نهایی ما با زندگی آشتی ناپذیرند و از همین رو مبارزه ی آنها را هرگز نمی توان به نتیجه یی نهایی رساند. بنابراین، باید قاطعانه یکی از آنها را بر دیگران ترجیح داد.
ماکس وبر، «علم چونان حرفه» (1919)
نیچه متفکری است ابهام انگیز و ناسازمند که نوشته هایش حتی آنگاه که درونی ترین اعتقادات ما را به مبارزه می خوانند، هرگز دست از آشفته گری، انگیزه سازی و الهام بخشی بر نمی دارند. بیش از صد سال است که او در قلمرو فکر و فرهنگ چهره یی راهگشاست و اندیشه اش را به حساب می آورند. همان گونه که یک بار مارتین هایدگر گفت، هر آن کس که امروز به اندیشه می پردازد این کار را در پرتو و سایه ی نیچه می کند، خواه با او «موافق » باشد یا «مخالف». او از آن رو مهم است که، پیش و بیش از هر چیز، فیلسوف زندگی بود و نه از آن رو که امروز مورد احترام اهل فضل است و از جایگاه شک انگیز یک «متفکر مدرن» برخوردار است. موضوع نوشته های نیچه مهم ترین مسائل مربوط به آن چیزی است که انسان نامیده می شود( او انسان را حیوان پرسش انگیز می نامد). با این همه، به نظر نیچه، پرسش انگیزی وجودی [اگزیستانسیل] درباره ی هویت انسان را نمی توان از شناخت تاریخ ( به ویژه اخلاق)، فرهنگ و سیاست جدا کرد.
در قرن حاضر، اندیشه ی سیاسی نیچه اغلب منشأ گیجی و سردرگمی بوده است. برای چند دهه، از پایان جنگ جهانی دوم تا همین اواخر، باور همگان این بود که نیچه به هیچ روی متفکری سیاسی نیست بل کسی است که عمدتاً نگران سرنوشت فرد منزوی و تنهایی است که دنیای اجتماعی به او بس بی مهری می کند. این دیدگاه را کسانی چون والتر کاوفمان، زندگی نامه نویس و مترجم نامدار آثار نیچه، نمایندگی می کردند که می کوشیدند نوشته های نیچه را از دست سوء استفاده ی ایدئولوژی پردازان و مبلغان نازی نجات دهند. اما نتیجه ی این دیدگاه، تأویلی تاریخ زدایی شده و سیاست زدایی شده بود که بر جنبه ی راهگشای فلسفه ی نیچه، یعنی اندیشه ی سیاسی او، نقطه ی سیاسی نیچه منتشر شده است. در نتیجه ی این بررسی ها، اکنون محوریت نیچه برای حل مسائل انسان هایی که در اواخر دوران مدرنیته زندگی می کنند و می کوشند با دشواری های سیاسی زندگی خود دست و پنجه نرم کنند، به وسعت پذیرفته شده است. اما قضیه این است که اندیشه ی سیاسی صریح او هنوز برخی را سراسیمه و بسیاری را آشفته می کند. هنوز پژوهش درباره ی بعد سیاسی اندیشه ی نیچه بحث انگیزترین و جنجالی ترین موضوع نیچه شناسی است.
نیچه متفکری است که مشغله اش سرنوشت سیاست در دنیای مدرن است. کافی است نگاهی به علائق گسترده ی او- از نخستین اندیشه هایش درباره ی ستیزه(1) ی یونانی تا کوشش وی برای نوشتن تبارشناسی اخلاق و تشخیص هیچ انگاری به عنوان وجه مشخصه ی کسالت اخلاقی و بیماری انسان های مدرن- بیندازیم تا بفهمیم که نیچه پیش و بیش از هر چیز متفکری «سیاسی» است. من به این نتیجه رسیده ام که این موضوع به رویکردی بسیار حساس تر از آنچه تاکنون در پیش گرفته شده است نیاز دارد.
اندیشه ی سیاسی نیچه را اغلب از آن رو مطرح نمی کنند و نادیده می گیرند که نمی تواند خود را با احساسات لیبرالی و دموکراتیکی که در دویست سال اخیر حاکم بوده است، همرنگ کند. شیوه ی اخلاق گرایانه ی برخورد با اندیشه ی سیاسی نیچه تاکنون بزرگواری اخلاقی ( لیبرال خوب) و قدرت اخلاق ستیزیابی اخلاق ( به قول نیچه، نخبه گرای بد) را در مقابل هم قرار داده است. بخش وسیعی از ارزیابی درباره ی نیچه از این فرض غیرلیبرالی شکل گرفته است که امروز تنها راهی که او می تواند با ما سخن گوید این است که درباره ی اوضاع ما بگوید و لاغیر. ممکن است بخواهیم اندیشه ی سیاسی نیچه را رد کنیم و راه حل آن را برای انبوه مسائل انسان های مدرن نامناسب بدانیم، اما این امر نباید بدان معنی تلقی شود که در آثار او هیچ چیز آموزنده یی نمی توان یافت. در آثار نیچه نیز، مانند زندگی، هم خطر بزرگ هست و هم نوید بزرگ. نیچه خود این نکته را به ما نشان می دهد.
هر برداشتی از نیچه هم ساختار زدایی است و هم ساختار سازی(2)، یعنی مشروط است به تاریخ، زمان و مکان. نوشتن درباره ی نیچه و تأویل معنا و دلالت آثار او نیز کاری است مسأله ساز، اگر نگوییم خطرناک. به نظر من، مهم این است که اطمینان حاصل کنیم که مسأله ی نیچه- این که او کیست و ما با خواندن آثار او می خواهیم کی باشیم- همچنان باز است.
نیچه در هیچ یک از نوشته هایش اندیشه ی سیاسی خود را در قالب یک نظام شرح نمی دهد. و این شگفت نیست، چرا که ژرف ترین غریزه های فکری او «ضد نظام » است. با این همه، دو مضمون مربوط به هم بر اندیشه ی او حاکم است: فرهنگ و تاریخ.
نیچه در سراسر نوشته های خود با آنچه که او آن را ستیز دائمی فرهنگ و سیاست می نامد، درگیر است. هدف هنر و فرهنگ چیست؟ آیا سازمان جامعه باید در خدمت اهداف سیاسی ( عدالت) باشد یا اهداف فرهنگی؟ چه نوع حکومتی برای پیشبرد «فرهنگ» ( یعنی، پرورش بزرگی و انسان های راستین) تواناتر است؟ اندیشه ی سیاسی نیچه بر حقانیت پیچیده و نامعمول بهره کشی و سلطه ی اقتصادی مبتنی است ( در جایی حتی او «اخلاق » را «آموزه ی رابطه ی سلطه [Herrschaft] که پدیده ی «زندگی» به تبع آن به وجود می آید» می نامد. فراسوی، 19). نیچه بر این باور است که بزرگی انسان مستلزم آن است که جامعه اساس یک ساختار اجتماعی سلسله مراتبی [نظم پایگانی: Rangordnung] سازمان یابد. به نظر او، نوعی بردگی برای آفرینش فرهنگ لازم است. او در فراسوی نیک و بد می گوید، آفرینش انواع انسان های والا، پیچیده، و دو رگه مستلزم آن است که بین آدمیان فاصله وجود داشته باشد، فاصله یی که تنها با انواع معینی از ساختارهای اجتماعی و مناسبات اقتصادی می تواند به وجود آید. ایجاد فاصله های نوین در درون روان، که دستیابی به حالت های کمیاب تر، والاتر و فراگیرتر را ممکن می کند، تنها با آرایش های اجتماعی معین و شکل خاصی از سیاست می تواند به وجود آید( فراسوی، 257). نیچه کاملاً از مسأله ی مشروعیت خواست های سیاست آگاه است، اما می گوید این «حقیقت تلخ» را باید پذیرفت که نمی توان به فریاد رحم و دلسوزی اجازه داد که دیوارهای فرهنگ را فرو ریزد.
اندیشه پردازی نیچه درباره ی مسأله ی تاریخ با نخستین کتاب منتشر شده اش در 1872، یعنی زایش تراژدی، آغاز می شود. مسأله یی که ذهن او را به خود مشغول می کند این است که رنج، درد، بی رحمی و وحشت را، که تاریخ جهان با آنها مشخص می شود، چگونه باید تفسیر کرد. آیا می توان برای تاریخ هیچ گونه معنا و دلالتی قائل شد؟ پاسخ نیچه این است که نباید با اتخاذ دیدگاهی غایت شناسانه، خواه درباره ی تاریخ انسان یا در مورد جهان، که برای آنها هدف و منظوری نهایی قائل می شود، به خود دلداری دهیم. رنج، بیرحمی، درد و «گناه» ( توهین به مقدسات)، ویژگی های ریشه کن ناشدنی زندگی انسان اند. مسأله ی مهم این است که آنها را چگونه درک کنیم. نیچه به ما اصرار می کند که برای باززایی فرهنگ تراژیک بجنگیم، زیرا تنها چنین فرهنگی است که می تواند فضایی ( یک دولتشهر) برای افشای انسان و تمامی طبیعت رنگارنگ او بیافریند. اما، به نظر نیچه، مهم ترین زمینه برای افشای «حقیقت» انسان نه سیاست بل هنر است. او بر این باور است که با درک هنر تراژیک است که فرد می تواند به فراسوی زندگی شخصی محدود خود بنگرد و دانایی دیونوسوسی به دست آورد. به نظر نیچه، هنر است که نه تنها ما را به ژرف ترین نگرش ها درباره ی وضعیت انسان مجهز می کند بل انسان ها را قادر به بخشیدن معنا و دلالت به وحشت و پوچی زندگی ( هنر چونان حقیقت) می کند . جامعه یی که بر اساس ارزش های اخلاقی مطلق نیک و بد سازمان یافته باشد نمی تواند «اقتصاد عمومی کل » را درک کند. وانگهی، جامعه یی که عمدتاً بر ارزش های ابزاری و فایده یی مبتنی باشد و سیاست قدرت و «اقتصاد پولی» آن را هدایت کند و به پیش براند- که نیچه مصداق آن را در دولت مدرن آلمان می یابد- نمی توان به برداشت درستی از فرهنگ دست یابد. درک این نکته مهم است که «هنر» ی که نیچه از آن سخن می گوید و به آن ارج می نهد، هنر عمومی است، یعنی هنری است چون نمایش تراژیک یونان که مردم یا جماعت را دور هم جمع می کند و «حقیقت» وجود آنان را برایشان فاش می کند. بنابراین، به این معنا می توان گفت که تجربه یی که هنر در اختیار ما می گذارد، تجربه یی سیاسی است. این نکته بستگی به این دارد که واژه ی «سیاسی» را چگونه معنا کنیم.
اغلب گفته می شود که «زیبایی گرایی»(3) نیچه ( که در این فرمول بندی او خود را نشان می دهد که زندگی و وجود تنها چون پدیده یی زیبا حقانیت دارد) برای پرداختن به مسائلی که زندگی انسان های مدرن را به حل آنها فرا می خواند، نامناسب است. در برابر هیچ انگاری اخلاقی آشکار«زیبایی گرایی» نیچه ( که به معنی کوشش برای تعمیم مقوله ی زیبایی شناسی به همه ی عرصه های زندگی است)، بسیاری کسان لازم می بینند که از نظریه ی اخلاقی ( و اخلاق گرایانه ی) صریحی درباره ی نیک و بد دفاع کنند. اما، نه تقابل صرف هنر و اخلاق را می توان به نیچه نسبت داد و نه می توان او را یکسره به «زیبایی گرایی» متهم کرد. به نظر من، این گونه نسبت ها و اتهام ها ناشی از کج فهمیدن اندیشه ی نیچه درباره ی هنر و اخلاق است. همان گونه که در کتاب حاضر نشان می دهم، به نظر نیچه، نیاز ما به هنر نه برای اخلاق ستیز کردن ما یا بردن ما به فراسوی گستره ی اخلاق، بل برای اخلاقی شدن ما به رغم پذیرش بیسمارک می نویسد، «سیاست» را ( که منظور او از آن همان سیاست قدرت [Machtpolitik] است) به عنوان راه حل یا پرداختن به مسأله ی وجود انسان سخت به نقد می کشد( شوپنهاور،4) وجه مشخصه ی اندیشه ی نیچه، از نخستین تا واپسین نوشته های او، تقابل بین «روح» (Geist) و «رایش» است.
آنچه بشر بدان نیاز دارد نه انقلاب سیاسی خشونت بار بل دگرگونی در آموزش و شیوه های اندیشیدن او است. بشر باید «روح» را با «فرهنگ» بار آورد.
نقد نیچه از سیاست مدرن از بسیاری جهات به اندیشه ی سیاسی آلکسی دوتوکوویل(59-1805) و جان استوارت میل(73-1806) شبیه است. برای مثال، نیچه، مانند توکوویل، خطرهای پنهان در واقعیت های سیاسی نوین را، که در اثر دنیای صنعتی مدرن، دموکراسی مدرن و اقتصاد پولی به وجود آمده اند، می بیند. برای هر دو آنان، وجه مشخصه ی مدرنیته ذره ذره شدن جامعه، کسالت اخلاقی و پرورش تجربه ی خصوصی و سلیقه ی خصوصی به زیان کش عمومی است. حاصل اینها، پیدایش فرهنگی سیاسی است که نیرو ندارد. خطر این انحطاط سیاسی، که در آن سیاست زیر سیطره ی منافع طبقاتی اقتصاد پولی مدرن و عقلانیت ابزاری تکنولوژی مدرن قرار می گیرد، این است که می تواند وضعیتی را به وجود آورد که در آن مردم کنترل سیاسی سرنوشت خود را از دست می دهند و از نظر سیاسی بی تفاوت می شوند. در این لحظه، «دولت»، یا آن گونه که نیچه از آن یاد می کند«هیولای بی روح»، سلطه ی خود بر زندگی سیاسی و پرورش جباریت اکثریت(«افکار عمومی») را به زبان آزادی فردی و کنش همگانی راستین آغاز می کند( این خطر، که میل نیز آن را به روشنی می بیند، همان است که توکوویل آن را «استبداد ملایم» می نامد).
نیچه، چون توکوویل، از فردگرایی لیبرالی با تحقیر یاد می کند. آنان هر دو فردگرایی مردن را عامل اشتغال خودمحورانه به هدف های صرفاً شخصی می دانند. به نظر نیچه، خطر در آن است که جامعه اهمیت فرهنگ را نادیده بگیرد و رواج فرهنگی را جایز شمارد. جامعه به گله یی از «آخرین مردان و زنان» تبدیل می شود که تنها با «نیکبختی» ( به معنای ارضای نیازهای مادی) سر و کار دارند و نمی توانند چیزی والاتر یا شریف تر را در فراسوی [uber] خود ببینند. این مردم دیگر پرورش خود و درگیر شدن با خطرها و آزمایش را آرزو نمی کنند، بل تنها یک زندگی «بورژوایی» کسالت بار و بی خطر را می خواهند. آن گونه که نیچه، به گونه یی کمابیش پیشگویانه، به چیزها می نگریست، مسأله ی جامعه ی آلمان عبارت بود از رفتن به زیر سلطه ی منافع سیاست قدرت [Machtpolitik] و، با مبارزه برای هویت ملی از طریق سیاست های دولت مدارانه و نظامی گرانه، پایان دادن به کار فرهنگ و مستعد کردن خود برای رشد یک ناسیونالیسم خشن و تجاوزگر. نیچه ( فیلسوف خواست قدرت!) در سراسر عمرش با اصول و اهداف سیاست قدرت مخالف بود. برای او برداشت درست از سیاست برداشتی است که به آن چون وسیله یی برای رسیدن به هدف تولید فرهنگ و بزرگی انسان بنگرد. به نظر نیچه، همین که برداشت ما از سیاست زیر سلطه ی مسائل مربوط به قدرت مادی قرار گیرد، دیگر نخواهیم توانست برای وجود اجتماعی انسان هیچ گونه حقانیت معنوی یا فرهنگی قائل شویم. نیچه با مفهوم ابرانسان [Ubermensch] می کوشد نوعی انسان را پیش بینی کند که از نظر معنوی والاتر و شریف تر از آن نوع خودپرستی و ماده گرایی تنگ نظرانه است که او نیز، چون توکوویل، آن را بر جوامع مدرن حاکم می داند. انقلابی که نیچه در جستجوی آن است نه انقلاب سیاسی بل انقلاب آموزشی و فرهنگی است. این نکته در سراسر نوشته های او روشن است. این که نوشته های این معنوی ترین متفکر چگونه می تواند در خدمت قدرت مادی و نظامی آلمان قرار گیرد ( یعنی درست ضد آن چیزی که مورد نظر او بود) نکته یی است که در فصل دوم کتاب حاضر به آن خواهم پرداخت.
اما آنچه نیچه را از کسانی چون میل و توکوویل جدا می کند ژرفای نگرش های او درباره ی کسالت اخلاقی و معنوی مدرن است. به نظر نیچه، این کسالت صرفاً مسأله یی اجتماعی یا سیاسی نیست که با اصلاح و بهبود نهادها و اعمال لیبرال- دموکراتیک حل شود. او تمدن غرب را اسیر هیچ انگاری ناتوان ساز و اخلاق زدایی می بیند که بنیادی ترین برداشت های ما را از جهان ناپذیرفتنی و باورناپذیر کرده است. بنابراین، هیچ انگاری وضعیتی است که بر زبان های متافیزیکی و اخلاقی، که ما شناخت خود را از جهان با آنها بیان می کنیم و عمل خود را در جهان بر آنها مبتنی می سازیم، تأثیر می گذارد.
نیچه برای نشان دادن ژرفای بحران مورد نظر خود مفاهیمی چون «هدف»، «وحدت»،«مقصود»، خود «حقیقت»، «رحم»، «عدالت» و غیره را مثال می زند. به باور او، تمام این مفاهیم به یک خودآزمایی فراگیر نیاز دارند. اگر خدا مرده است و اگر ساختار متافیزیکی- اخلاقی که ما را قادر به درک وجود و معنا و مقصود دادن بدان می کرد، از دست رفته است، اکنون چگونه می توان جهان را تفسیر کرد و به زندگی خود معنا داد؟ چگونه می توان چنین تجربه یی را تاب آورد و بر آن چیره شد؟ به نظر نیچه، رویداد هیچ انگاری فرصت بازاندیشی اهداف و آرمان هایی وجود اجتماعی ( سیاست) را در اختیار ما می گذارد: چرا جامعه وجود دارد؟ جامعه باید در خدمت چه مقاصدی باشد؟ چگونه و برای چه اهدافی باید آن را سازمان داد؟ امروز اندیشیدن به مسأله ی هیچ انگاری و اجرای خواست نیچه در مورد ارزیابی دوباره ی همه ی ارزش ها از هر زمان دیگر ضروری تر است.
در زندگی نه با پاسخ های ساده بل تنها با انتخاب های دشوار رو به روییم. برای درک اهمیت این انتخاب ها لازم است پرسش های درست طرح کنیم. این همان کاری است که نیچه ما را در انجام آن یاری می دهد. خطاست اگر از بلندی های ناشایسته نوعی برتری اخلاقی در آثار او نظر کنیم. برچسب «فاشیست» زدن به متفکری به بزرگی او به دلیل آشفته گویی و زیاده روی هایش و نادیده گرفتن شرافت ذهن و شخصیت و نیز درستی بسیاری از نکات اندیشه ی سیاسی وی- نه نشان بصیرت بل علامت تنبلی اخلاقی و حماقت روشنفکرانه است. با این کار نه تنها به نیچه که به خود نیز لطمه ی بزرگی می زنیم.

پی نوشت ها :

1- agon
2- reconstruction
3- aestheticism

منبع مقاله: انسل، پیرسون، کیت، (1375)، هیچ انگار تمام عیار: مقدمه ای بر اندیشه ی سیاسی نیچه، محسن حکیمی، تهران: نشر خجسته، چاپ دوم(1386).

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط