مقدمه ای بر روان شناسی رنگ ها

از روزگاران بسیار دور، رنگ ها همواره پیرامون بشر را احاطه کرده و وی را تحت نفوذ خود درآورده اند، و چندی بیش نیست که ما قادر به تولید رنگ و استفاده از آنها شده ایم. تا پیش از قرن نوزدهم، فقط تعدادی رنگ و مواد رنگی
دوشنبه، 9 ارديبهشت 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مقدمه ای بر روان شناسی رنگ ها
مقدمه ای بر روان شناسی رنگ ها

 

نویسنده : ماکس لوشر
مترجم: ویدا ابی زاده




 
از روزگاران بسیار دور، رنگ ها همواره پیرامون بشر را احاطه کرده و وی را تحت نفوذ خود درآورده اند، و چندی بیش نیست که ما قادر به تولید رنگ و استفاده از آنها شده ایم. تا پیش از قرن نوزدهم، فقط تعدادی رنگ و مواد رنگی شناخته شده بودند که بیشتر آنها ریشه آلی داشتند. گران نیز بودند، به طوری که استفاده از پارچه های رنگی و مواد تزئینی فقط در انحصار ثروتمندان بود. صدها هزار حلزون زندگی خود را از دست دادند تا امپراتور روم بتواند ردای بنفش خود را به تن کند، در حالی که رعایای او ناگزیر بودند به پوشیدن پارچه های پنبه ای یا کتانی ساده، پوست یا پشم حیوانات بسنده کنند.
فقط در 100 سال اخیر بوده است که وضع یاد شده سراپا دگرگون شد: نخست، از ترکیب آنیلین (1)، و بعدها از طریق مشتقات قطران ذغال و اکسیدهای متالیک، رنگ را براحتی بدست آوردند. امروزه، هر چیزی را که بشر می سازد دارای رنگ است. هزارها رنگ - از رنگ و نمائی که قابل تصور باشد- بوجود آمده اند و تقریباً برای هر منظوری رنگ خاصی فراهم است. علاوه بر این که ما رنگ آبی آسمانی، رنگ سرخ غروب آفتاب و رنگ سبز درختان و تمام رنگ های طبیعی را در اختیار داریم، اشیاء ساخته شده به وسیله بشر، چراغ های نئون، تصاویر نقاشی، کاغذ دیواری ها و تلویزیون رنگی نیز پیوسته ما را شیفته و مسحور خود می سازد.
این استفاده روزافزون از رنگ ها، همراه با رقابت فزاینده میان تولیدکنندگانی که مشتاق افزایش فروش محصولات خود هستند، تحول زیادی را در زمینه روانشناسی رنگ پدید آورده است، هر چند که وقتی این روان شناسی وارد صحنه بازاریابی می شود بسیاری از پژوهش های آن در معرض آزمون و خطا قرار می گیرد. مثلا یک تولید کننده شکر می داند که نباید محصول خود را در بسته سبز رنگ عرضه کند، در حالی که زیبائی های یک شیشه دهان گشاد قهوه ای رنگ حاوی شکر مدت ها در قفسه می ماند تا به فروش برسد. رنگ های طبیعت در ما تأثیر گذارده اند، و این آثار به گونه ای ژرف و اجتناب ناپذیر در جان و روح ما جایگزین شده است. معذلک در مورد چیزهایی که خریداری می کنیم، از آزادی انتخاب، بکار بردن دوست داشتنی ها و غیردوست داشتنی ها، سلیقه ها و سنت هایمان، برخورداریم.
به خاطر همین ملاحظات است که یک تولید کننده باید تحقیق نماید تا مطمئن شود که ما خریداران، جنس او را بر کالاهای مشابه ترجیح می دهیم. اگر محصول او شکر باشد، در این صورت او می داند که باید شکر خود را در یک بسته آبی رنگ و یا حداقل دارای یک زمینه آبی عرضه کند و به هیچ وجه از رنگ سبز استفاده نکند. ولی به احتمال زیاد دلیل آن را نمی داند. دلیلش این است که احساس فیزیولوژی انسان در رابطه با رنگ آبی، «شیرینی» است. از سوی دیگر، رنگ سبز یک احساس «گس» را در انسان پدید می آورد. چه کسی خواستار شکر «گس» است؟ شرکت هواپیمائی که مسافرانش حاضر نیستند با شرکت هواپیمائی دیگر پرواز کنند، دلیل آن شاید این باشد که هواپیماهای شرکت مزبور تا کنون سابقه سقوط نداشته اند، یا این که بهترین هواپیما را در اختیار دارد، یا مهمانداران زن آن بسیار مؤدب می باشند، ولی شاید به این خاطر نیز باشد که آنها از خدمات مشاور شایسته رنگ استفاده کرده اند. در هواپیماهائی که رنگ های بکار رفته برای تزئین داخل کابین به طرز صحیحی استفاده شده اند، در این صورت اضطراب ناشی از پرواز (حتی ترسوترین مسافران) تا حدودی کمتر شده و فشار عصبی کمتری را بر آنها وارد می سازد و آنان را با حالت نسبتاً آرامتری به مقصدشان می رساند.
درباره یک نقاشی یا یک عکس رنگی باید گفت که اهمیت روانی رنگ معمولاً کمتر آشکار است زیرا عوامل بیشمار دیگری نظیر موضوع تعادل، شکل یا فرم، تعادل میان رنگ ها، میزان تحصیل و تخصص تماشاگر و درک زیبائی شناسی او دست اندرکارند. وقتی که تأکید بیشتر بر یک یا دو رنگ باشد، گاهی اوقات خصایص شخصی نقاش تحت الشعاع قرار می گیرد. برای مثال، باید از وسواس گوگن (2) نسبت به رنگ زرد در آثار اواخر عمر او، نام برد. ولی به طور کلی وقتی رنگ های متعدد برای خلق یک اثر بکار رفته اند، در این صورت فقط داروی زیبائی شناسی است که تمام اثر را ارزیابی کرده و تعیین می کند که آیا ما آن اثر را دوست داریم یا نه، بجای این که واکنش روانی ما نسبت به رنگ های خاصی را بسنجد.
در مورد رنگ های واحد، امکان دارد که واکنش روانی ما بیشتر بروز کند، خصوصاً وقتی که رنگ ها را از لحاظ ارتباط مستقیم آنها با نیازهای روانی و روحی انتخاب کرده باشند، بدان سان که در آزمایش لوشر انتخاب کرده اند. در این مورد، ترجیح دادن فلان رنگ و دوست نداشتن بهمان رنگ، به معنای یک امر قطعی بوده و نشانگر یک وضعیت موجود ذهنی، یک تعادل شدید، و یا هر دوی آن ها می باشد. برای پی بردن به چگونگی آن، چرا این رابطه یک رابطه عمومی است و چرا مستقل از نژاد، جنسیت یا محیط اجتماعی وجود دارد، لازم است که نگاهی به تأثیر دیرین رنگ های طبیعت در انسان بیفکنیم.

منشأ اهمیت رنگ

زندگی بشر اولیه تحت تأثیر دو عاملی قرار داشت که خارج از کنترل او بودند. این دو عامل عبارت بودند از روز و شب و تاریکی و روشنائی. شب محیطی را پدید می آورد که فعالیت بشر را متوقف می کرد و لذا بشر اولیه به غار خود پناه می برد و خود را در پوست حیوانات می پیچید و به خواب می رفت و یا از درختی بالا می رفت و در انتظار فرا رسیدن روز می ماند. روز موجب محیطی بود که در آن کار و عمل مقدور بود و لذا بشر اولیه دوباره دست به کار می شد تا توشه مواد غذایی خود را پر کند یا به جستجوی شکار بپردازد. شب به همراه خود، بی حرکتی، آرامش و کاهش عمومی سوخت و ساز فعالیت جسمانی را به ارمغان می آورد. اما روز، به همراه خود، امکان کار و عمل و افزایش فعالیت جسمانی را به همراه می آورد وبه انسان نیرو و هدف می داد. رنگ های مرتبط با این دو محیط، عبارتند از رنگ آبی متمایل به تیره آسمان شب و زرد روشن نور آفتاب.
لذا رنگ آبی متمایل به تیره رنگ آرامش و عدم فعالیت است، در حالی که رنگ زرد روشن رنگ امید و فعالیت است. چون این رنگ ها نشانگر محیط های شب و روز هستند، از این رو عواملی به شمار می آیند که انسان را در کنترل خود دارند بجای این که عناصری باشند که در کنترل بشر قرار بگریند. به این جهت است که آنها را رنگ های غیرمستقل (3) توصیف می کنند، یعنی رنگ هائی که مستقلاً در طبیعت تنظیم می شوند. شب (رنگ آبی متمایل به تیره) بشر را ناگزیر کرد که از کار دست کشیده و استراحت نماید ولی روز (رنگ زرد روشن) به فعالیت میدان عمل داد، بی آن که انجام فعالیت را الزامی سازد.
از نظر بشر اولیه، فعالیت آئینی بود که به دو صورت ظاهر می شد: یا به شکار می رفت و حمله می می کرد و یا این که شکار می شد و از خود در برابر حمله دفاع می نمود. به عبارت دیگر، فعالیت های بشر یا در جهت پیروزی و بدست آوردن بود و یا در جهت دفاع از خود. عملیات مربوط به حمله یا پیروزی معمولاً با رنگ قرمز نشان داده می شود، در حالی که رنگ سبز مظهر دفاع از خود بود.
چون اعمال بشر اولیه، اعم از حمله (رنگ قرمز) یا دفاع (رنگ سبز)، حداقل در کنترل او بودند، لذا این عوامل و رنگ ها را «مستقل» (4) یا «خود - تنظیم کننده» (5) توصیف کرده اند. از سوی دیگر، حمله یک عمل اکتسابی [کسب مال یا قدرت] بوده و فعل صادره از آن «فعالیت» بشمار می آید، ولی دفاع فقط محدود به خود شخص می باشد و لذا یک عمل «غیر فعال» (6) است (صرف نظر از این موضوع که برای رام کردن یک ببر تیز دندان با کمک چماق، به چه مقدار عمل نیاز است!)

فیزیولوژی رنگ

آزمایش هائی که در آن افراد را وادار به تفکر درباره جنبه روانی رنگ قرمز سیر در زمان هائی با طول مدت متفاوت کرده اند، نشان داده است که این رنگ سیستم عصبی را تحریک می کند، یعنی فشار خون رابالا می برد و تنفس و ضربان قلب را سریعتر می کند. لذا رنگ قرمز از لحاظ تأثیری که بر سیستم عصبی و خصوصاً شاخه سمپاتیک سیستم خودکار عصبی دارد، یک عامل محرک بشمار می آید. از سوی دیگر، آزمایش های مشابهی که در مورد رنگ آبی سیر صورت گرفته است، نتایج معکوسی را به دست داده است، یعنی فشار خون پائین آمده و از سرعت تنفس و ضربان قلب کاسته شده است. رنگ آبی مایل به تیره [سرمه ای] تأثیری آرام بخش دارد و اصولاً در شاخه پاراسمپاتیک سیستم عصبی خودکار عمل می کند.
شبکه های پیچیده اعصاب و رشته های عصبی را که توسط آنها بدن انسان و تمام اندام های آن کنترل می شود، می توان تحت دو عنوان اصلی گنجانید که عبارتند از سیستم اعصاب مرکزی و سیستم اعصاب خودکار.
سیستم اعصاب مرکزی را می توان، با دقت کافی، اندامی دانست که وظایف فیزیکی و حسی (7) را در آستانه (8) آگاهی (9) و یا در بالای آن بعهده دارد. از سوی دیگر، اصولاً وظایف سیستم اعصاب خودکار محدود به وظایفی است که در زیر آستانه آگاهی صورت می گیرد، و به همین دلیل است که باید بر یک مبنای مستقل و خودکار عمل نماید. ضربان قلب، بالا و پائین رفتن ریه ها، هضم غذا، همگی آنها در واقع اعمال پیچیده و غیرارادی بدن ما هستند که در شمار وظایف سیستم عصبی خودکار قرار دارند.
سیستم اعصاب خودکار از دو شاخه مکمل یکدیگر تشکیل شده است که در اساس در مخالفت با یکدیگر عمل می کنند، یعنی سیستم اعصاب سمپاتیک و سیستم اعصاب پاراسمپاتیک. (10) رشته های عصبی هر دو سیستم مزبور به هر یک از دستگاه های بدن ما می رود که جنبه خودکار دارند. مثلا تعداد ضربان قلب بستگی به تعادل این دو شاخه از سیستم اعصاب خودکار دارد. معذالک بر اثر تأثیرات فیزیکی (نظیر کار و تلاش) یا احساسی و عاطفی (نظیر ترس، خشم و دلواپسی) سیستم اعصاب سمپاتیک بر پاراسمپاتیک غلبه می کند و تعداد ضربان قلب را افزایش می دهد. به طور کلی در شرایط اضطراب، فعالیت شدید یا ضرورت محض، سیستم اعصاب پاراسپاتیک تحت الشعاع اعصاب سمپاتیک قرار می گیرد. البته به محض اینکه این حالت استرس [فشار روحی] بر طرف شد، سیستم اعصاب پاراسمپاتیک برای عادی کردن شرایط بدن تلاش می کند. از این رو، سیستم اعصاب مزبور در شرایط آرامش خاطر، شاخه مهمی از سیستم اعصاب خودکار بشمار می آید.
حتی امروزه نیز این مکانیسم کاملاً شناخته نشده است که چرا رنگ واقعاً «دیده می شود» و به عنوان رنگ شناخته می گردد. وقتی این پرسش ساده عنوان می شود که «چگونه ما رنگ را می بینیم؟» پاسخ هایی با عقاید مختلف بیان می شوند، و حتی مواردی نیز وجود دارد که این تردید به ما دست می دهد که پرسش مزبور خطاست و یا این که بر فرض منطقی نادرست استوار است. با این وصف، به نظر می رسد که «نظریه تضاد (11)» هرینگ (12) فیزیولویست کاملا با آنچه که براستی در استفاده از آزمایش رنگ مشاهده می شود، انطباق دارد.
هرینگ این عقیده را ابراز داشت که «ارغوان بینائی» (13) (ماده ای است در سلول های استوانه ای شبکیه چشم که به رودوسپین (14) نیز مشهور است (15)) تحت تأثیر رنگ های روشن بی رنگ می شود ولی وقتی در معرض رنگ های تیره قرار می گیرد دوباره به حالت سابق بر می گردد. بنابراین، رنگ روشن یک اثر کاتابولیک (شکننده) بر روی این ماده دارد، در حالی که رنگ تیره از یک رنگ آنابولیک (سازنده) برخوردار است. بنابرعقیده هرینگ، رنگ سفید ارغوان بینائی را در معرض کاتابولیسم (16) قرار داده و آن را می شکند؛ از سوی دیگر، رنگ سیاه موجب آنابولیسم (17) می شود و آن را به وضع عادیش بازمی گرداند. مشابه این تأثیرات در رنگ های مختلط قرمز-سبز و زرد- آبی مشاهده شده و منجر به یک «تأثیر متضاد» گردیده است که تمام رنگ ها را در شرایط روشنی یا تیره بودنشان شامل می شود.

رشد بینائی رنگ

کودکی که به تازگی به دنیا آمده است، توانائی خود را برای «دیدن» از طریق تفاوت گذاردن میان «روشنائی» و «تاریکی» آغاز می نماید. در مرحله بعد، حرکت را تشخیص می دهد، و پس از آن شکل و فرم را، شناختن رنگ آخرین مرحله رشد اوست. لذا تشخیص «تضاد» نخستین و ابتدائی ترین شکل ادراک بینائی است.
به نظر می رسد که ادراکات پیچیده انسان جزئی از وظایف مغزی [کرتکس(18)] است که بخش «پیشرفته تر» مغز را تشکیل می دهد. (19) توانائی شناختن و تشخیص یک عطر از عطر دیگر، یکی از وظایف پوسته مغز است، که در نتیجه آن حس بویائی انسان تقویت می شود. اما وقتی بوی بدی به مشام ما می رسد، ما به طور طبیعی بینی خود را بالا می کشیم و گاهی اوقات نیز دچار دل بهم خوردگی و تهوع می گردیم. این واکنش ها در شمار وظایف پوسته مغزی نیست، بلکه از مراکزی در نقاط قدیمی تر و ابتدائی تری از مغز ما قرار دارد که بیشتر در کانون مغز قرار گرفته و مشابه مغزهای انسان های اولیه است. (20)
بینائی رنگ با هر دو بخش «پیشرفته تر» و «بدوی» مغز به یک اندازه ارتباط دارد و بکر (21) در سال 1953 این موضوع را به اثبات رسانید. او ثابت کرد که شبکه های رشته های عصبی هسته های شبکیه چشم با مغز میانی (22) و هیپوفیز در ارتباط هستند.
هیپوفیز یک غده درون ریز است که در نزدیک مغز قرار دارد و چند هورمون (23) مهم را به داخل خون ترشح می کند. اهمیت این غده به قدری است که عنوان «رهبر ارکستر اندوکرین (24)» را بر آن نهاده اند. زیرا ضمن کنترل سایر غده ها، برای مقاصد دیگر نظیر کنترل رشد نیز بکار می رود. (25)
تشخیص دادن رنگ، هویت آن، نامگذاری آن و هر نوع بازتاب زیبائی شناسی نسبت به آن، همگی آنها از وظایف پوسته مغزی بوده و لذا همه این اعمال ثمره رشد و آگاهی هستند و یک پاسخ غریزی و واکنشی نمی باشند. از سوی دیگر، به نظر می رسد که وظایف قوه بینائی از لحاظ واکنشی و غریزی، شبکه عصبی «بکر» را تا مغز میانی ابتدائی دنبال کرده، در شرایط تضاد عمل کرده و از طریق غده هیپوفیز در سیستم های فیزیکی و غده ای تأثیر می گذارد، ولی نحوه آن تا کنون کاملا روشن نشده است.

«کوررنگی» هیچ تفاوتی نمی کند

پاسخ غریزی به رنگ در شرایط تضاد، آخرین عاملی است که آزمایش لوشر را به یک وسیله معتبر تبدیل می کند، حتی در موارد بینائی رنگ ناقص یا حتی کوررنگی واقعی. (26) چرا که پذیرش یک رنگ خاص از لحاظ جسمی، مرتبط با درجه نیاز موجود زنده به آنابولیسم یا کاتابولیسم است. چنانکه یک موجود زنده روحاً یا جسماً نیاز به آرامش عاطفی، تجدید قوای جسمانی و رها شدن از تشنج یا فشار روحی را داشته باشد، در این صورت، پاسخ غریزی عبارت خواهد بود از انتخاب رنگ های تیره تر. در صورتی که موجود زنده نیازمند به صرف انرژی از طریق کار و فعالیت جسمانی و یا خلاقیت فکری باشد، در این حال، پاسخ غریزی خواستار رنگ روشن خواهد بود.
اشتاینک (27) به تحقیق درباره درستی آزمایش های لوشر از لحاط کوررنگی پرداخت. وی محدودیت های عادی و ناراحتی افراد گرفتار کوررنگی قرمز -سبز به صورت های جزئی و کلی را مورد بررسی قرار داد و یافته های او نشان داد که « به هیچ وجه نیازی نیست که بینائی رنگ در آزمایش لوشر مد نظر قرار گیرد. »

پی‌نوشت‌ها:

1- آنیلین (aniline) یک نوع «باز» رنگی است که از «نیل» گرفته می شود - و
2- Paul Gaugin
(1903- 1848) نقاش معروف فرانسوی است. وی از رنگ های خاص (تند استفاده کرد، زیرا این رنگ ها از قدرت برجستگی و بیان هنری بیشتری برخوردار بودند، و آنها را در فضاهای مسطح بکار برد. گوگن به رنگ زرد علاقه خاصی داشت و دو تابلوی او به نام های «مسیح زرد» و «گل آفتاب گردان» بسیار مشهور است. با این که گوگن در زمره نقاشان پس از دوره امپرسیونیست می باشد، ولی برخی از ویژگی های سبک مزبور را در آثار خود حفظ کرده است - و
3 - Heteronmous
4- Autonomous
5- Self- regulating
6- نویسنده در اینجا واژه غیر فعال (Passive) را در معنای خاصی بکار برده است که مترادف با «عدم تحرک» است. واژه غیر فعال در اصطلاح روانشناسی به فردی گفته می شود که در حالت آرامش و عدم فعالیت بسر می برد و یا برای کنترل حوادث زندگی، کوششی از خود نشان نمی دهد - و
7- منسوب به اعضای حسی، داده های حسی یا مکانیسم های عصبی موجود در فرآیندهای احساس - و
8- آستانه (threshold) به معنای حدی است که افزایش آن سبب بروز اثر گردد (نظیر تحریکی که باعث ایجاد احساس می شود) - و
9- آگاهی و ادراک محض یک چیز یا یک فکر. گاهی اوقات معادل «ضمیر آگاه» است - و
10- دستگاه عصبی وظیفه هدایت جریان عصبی از نقطه ای به نقطه دیگر بدن یا ارتباط موجود زنده با محیط خارج را بعهده دارد. در جانوران عالی (نظیر انسان) دستگاه عصبی از دو بخش اصلی مراکز عصبی (محور مغز - نخاع) و رشته های عصبی (اعصاب یا ضمایم یاخته عصبی) تشکیل می شود. دستگاه اعصاب مرکزی توده ای است که از یاخته های عصبی که فعالیت های گوناگون را تنظیم می کند و در داخل جمجمه و ستون مهره ها قرار دارد. اعصاب محرک از آنها منشأء می گیرند و اعصاب حساس وارد آنها می شوند. دستگاه عصبی خودکار (نباتی) رشته های عصبی و گره های عصبی است که مراکز آن در مغز و مغز تیره است و غده ها، رگ های خونی، اندام های گوارشی، قلب و ماهیچه های صاف را عصبی می کند و عمل غیرارادی بسیاری از اندام ها را تنظیم می نماید. شاخه سمپاتیک دستگاه عصبی خودکار، بخشی از آن است که از ناحیه سینه ای و کمری مغز تیره منشاء می گیرد. این شاخه شامل رشته های عصبی و گره های عصبی است و رگ های خونی، اندام های گوارشی و درونی و غدد را عصبی می کند. شاخه پاراسمپاتیک از ناحیه جمجمه و مهره های خارجی مغز تیره منشاء می گیرد و شامل رشته های عصبی و گره های عصبی است. عمل این دستگاه بر خلاف شاخه سمپاتیک است، مثلاً سبب کوچک شدن مردمک چشم می شود (درحالی که اعصاب سمپاتیک آن را بزرگتر می کند) - و
11- Contrast Theory
12- Precy Theodore Herring (1967- 1872) فیزیولوژیست معروف انگلیسی است. وی کنش های بازتابی را در حیوانات مورد مطالعه قرار داد و آزمایش های تنفس مصنوعی را روی سگ ها انجام داد - و
13- Visual Purple
14- rhodopsin
15- رودوپسین (یا «ارغوان شبکیه») رنگدانه قرمز مایل به بنفشی است که در قطعه خارجی سلول های استوانه ای شکل شبکیه چشم یافت می شود. - و
16- کاتابولیسم (Catabolism) هر گونه پدیده تجزیه ای است که در درون سلول زنده انجام گرفته و موجب تبدیل ترکیبات پیچیده به ترکیبات ساده تر می شود. این انرژی برای آنابولیسم و فعالیت های دیگر بدن لازم است.
17- آنابولیسم (Anabolism) یا «متابولیسم سازنده» عبارت است از پدیده تبدیل ترکیبات ساده به ترکیبات زنده، متشکل و سازمان یافته در موجودات زنده - و
18- پوسته مغزی (cerebral cortex) لایه ای از ماده خاکستری است که یاخته های عصبی در آن متمرکزند. این لایه روی ماده سفید مغز را می پوشاند - و
19- بخش سطحی نیمکره مغز- و
20- معروف به مغز میانی است - و
21- Becker
22- مغز میانی (مزانسفال) دومین حفره مغزی جنین است که بعداً اجسام چهار قلو و پایه های مغز را می سازد. - و
23- هورمون ماده ای است شیمیائی که در بدن انسان به وسیله یک اندام یا سلول هائی از یک اندام ساخته می شود و نقش تنظیم کننده اختصاصی فعالیت یک اندام خاص را دارد- و
24- Endocrine [غدد درون ریز]
25- غده هیپوفیز (Pituitary Gland) یکی از غدد درون ریز است که در داخل جمجمه در قاعده مغز قرار گرفته است. این غده چندین نوع هورمون را به داخل خون ترشح می کند. هورمون های ترشحی بخش جلوئی و بخش عقبی آن متفاوت است. برخی از هورمون های آن تنظیم کننده فعالیت سایر غدد درون ریز هستند - و
26- ناتوانی در تشخیص رنگ ها از یکدیگر- و
27- L. Steinke

منبع: لوشر، ماکس، (1923)؛ ترجمه ویدا ابی زاده، (1339) ، روانشناسی رنگ ها، تهران: 1389، چاپ بیست و هفتم .



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط