آغاز دسیسهچینی آمریکا علیه یک انقلاب
هنوز چندی از پیروزی انقلاب اسلامی نگذشته بود و داغ مبارزه با پهلوی بر تن ملت ایران باقی بود که ایالات متحدهی آمریکا با اطلاع از احساسِ عمومی مردم ایران نسبت به محمدرضاشاه پهلوی، با حضور وی در آمریکا در تاریخ 28 مهرماه 1358، موافقت کرد. افزون بر این، ملاقات نخستوزیر و وزیر امور خارجهی دولت موقت با برژینسکی، مشاور امنیت ملی کارتر، سوءظن انقلابیون ایرانی را به این کشور تشدید کرد. اگرچه شاه، با 2 شرط عدم ادعا نسبت به تاج و تخت و فعالیت سیاسی، در آمریکا پذیرفته شد؛ اما گویی این امر خاطرهی کودتای 28 مرداد 1332 را بار دیگر در اذهان ملت ایران زنده کرد. بدین ترتیب، زمینهی اشغال سفارت آمریکا فراهم گردید. در واقع میراث تاریخی انباشته از خیانتهای میهنی و دسایس بیگانه موجب شد تا گزینهی رفتن شاه به آمریکا و ملاقات برخی سران دولت موقت با سیاستمداران آمریکایی، گمانهی تکرار خیانت و دسیسهی آمریکا برای مقابله با انقلاب نوپای اسلامی را تقویت کند.پس از اشغال سفارت آمریکا، در تاریخ 23 آبان 1358، رئیسجمهور وقت آمریکا، کارتر، طی دستور اجرایی 12170، تمام اموال، منابع و منافع دولت ایران و کلیهی نهادها و سازمانهای تابعه و تحت پوشش ایران و بانک مرکزی را، که در قلمرو صلاحیت این کشور قرار داشت، مسدود اعلام کرد. همچنین به وزیر خزانهداری خود اختیار اجرای این دستور را با کلیهی اقدامات لازم صادر کرد.[1] علاوه بر این، با توسل به فصل هفتم منشور سازمان ملل، از شورای امنیت درخواست کرد تا تحریمهایی بینالمللی علیه ایران تصویب کند. این شورا نیز برای تصویب مجازات علیه ایران تشکیل جلسه داد، ولی شوروی به دلیل رقابت با آمریکا قطعنامهی پیشنهادی آمریکا مبتنی بر تحریم اقتصادی ایران را وتو کرد. این امر موجب شد تا آمریکا تحریمهای یکجانبهی خود را در مقابل ایران آغاز کند. این تحریم شامل موارد زیر بود:
قطع همهی واردات آمریکا از ایران، قطع کلیهی نقل و انتقالات ارزی جز در مورد خبرنگاران و خانوادهی گروگانها، فروختن کلیهی محمولههای نظامی که پیشتر توسط ایران از آمریکا خریداری شده و پیشتر از این توقیف بودند به مشتری جدید یا واگذار کردن آنها به ارتش آمریکا، قطع رابطهی ارتباطی با ایران و درخواست از کنگرهی این کشور برای دادن اجازهی برداشت از حسابهای مسدود ایران.[2]
سران آمریکا گمان میکردند حربهی تحریم یا حتی قطع رابطه با ایران، جمهوری اسلامی را به پذیرفتن تصمیم آمریکا و رهایی گروگانها بر اساس شرایط این کشور، وادار مینماید. در این صورت، از سویی حقانیت و اعتبار انقلاب اسلامی ایران در سپهر جهانی و امواج افکار عمومی تخریب میشد و از سویی نیز آمریکا با هزینهی کمی به هدف خود میرسید. اما گذر زمان شکست سیاست تحریم و فشار اقتصادی آمریکا را ثابت کرد.
پس از این، آمریکا که در صدد مقابله با ایماژ شکست شیطان بزرگ در سطح افکار جهانی قرار داشت، به راهبرد نظامی روی آورد. بر این اساس، این کشور در تاریخ 4 اردیبهشت 1359 اقدام به حملهی نظامی برای آزادی گروگانها کرد. اما حملهی نظامی آمریکا، در اثر برخورد هلیکوپتر و هواپیمای ترابری در صحرای طبس با کشته شدن 8 نظامی و زخمی شدن 5 نفر دیگر، نافرجام ماند.[3] اینچنین بود که بار دیگر ایالات متحدهی آمریکا در برابر انقلابی نوپا خود را وامانده و سرگردان دید.
جنگ تحمیلی تشدید جنایات آمریکا
با پیروزی انقلاب اسلامی و به خصوص بحران گروگانگیری، وجهه و اعتبار ایالات متحدهی آمریکا به چالش کشیده شد و این کشور تحقیر گردید؛ چرا که از سویی، با پیروزی انقلاب ایران، در جلوگیری از سقوط متحد استراتژیک خود در خلیج فارس ناتوان جلوه کرد و اعتماد سایر همپیمانان خود را از دست داد و از سویی دیگر، عجز و ناتوانی آمریکا در آزادسازی گروگانهایش در ایران، قدرتمندی و قابلیتهای یک ابرقدرت را به پرسش کشید.شاید به همین دلیل، برخی معتقدند آمریکا برای بازسازی اعتبار و بازیابی شهرت و قدرتش در منطقه در ترغیب و تهییج عراق در راستای حمله به ایران اثرگذار بود. شواهدی نیز این ادعا را تأیید میکند. کمی پیشتر از حملهی عراق به ایران، برژینسکی از مجموعهی عملیات نظامی علیه ایران سخن رانده بود که با احتساب حملهی نظامی طبس و شکست آن، تجاوز عراق میتواند یکی دیگر از این مجموعه عملیات نظامی باشد. همچنین روزنامهی نیویورک تایمز در اردیبهشت 1359، ضمن تحلیل طرحهای آمریکا پیرامون ایران، گمانهی حملهی عراق به ایران را مطرح کرده بود. افزون بر این، در حالی که روابط دیپلماتیک عراق و آمریکا قطع بود، برژینسکی چندین بار قبل از حملهی عراق به ایران، به طور محرمانه، به بغداد سفر کرده و با صدام حسین دیدار کرده بود.[4]
این شواهد در مقابل موضع رسمی آمریکا، که خود را در جنگ ایران و عراق بیطرف میخواند، قرار داشت. با این حال، این موضع رسمی به تدریج و با سیر پیروزیهای ایران در عملیات فتحالمبین و بیتالمقدس، به گونهای علنی تغییر یافت. در واقع پیروزیهای ایران در نبرد با عراق بر نگرانی آمریکا افزود. بدین ترتیب، آمریکا از این پس در صحنهی عملی جنگ، نقش بیشتر و شاید روتری را بر عهده گرفت و به اقداماتی از جمله برقراری و عادیسازی رابطه و حتی حمایت تسلیحاتی از عراق روی آورد؛ به گونهای که در سالهای 1365 تا 1367 سیاست تهاجمی و برخورد مستقیم و غیرمستقیم با ایران از سوی این کشور مشخص و روشن بود.
در این بازهی زمانی، این کشور از ابزارهای سیاسی، اقتصادی، اطلاعاتی و نظامی خود بهره گرفت تا جمهوری اسلامی را در جنگ به شکست وادارد. برای نمونه، در سطح سیاسی، از طریق شورای امنیت و خارج از آن، تحریمهایی را علیه ایران اعمال نمود و در شبکهی صادرات نفت ایران نیز اختلال ایجاد کرد. اما مهمترین اقدام آمریکا حضور نیروهای نظامی این کشور در خلیج فارس بود؛ نیروهایی که در فروردین 1367، توانستند 2 سکوی نفتی «رشادت» و «سلمان» متعلق به ایران را منهدم کنند. در درگیری با ناوهای آمریکایی نیز 2 ناو «سهند» و «سبلان» غرق شدند. اوج این فشارها در حملهی بیرحمانهی ناو وینسنس به هواپیمای مسافربری ایران نمود یافت که به کشته شدن 290 نفر مسافر انجامید.[5]
اقدامات آمریکا در این دوران حول مقابله با انتشار و صدور انقلاب تحلیل و ارزیابی میگردد. هر گاه روند پیروزیهای ایران در جنگ تشدید میشد، فشارهای آمریکا علیه ایران قوت میگرفت. پیروزی ایران در جنگ به منزلهی پیروزی جریان اسلامگرایی محسوب میشد و موجب تقویت جایگاه گفتمان انقلاب اسلامی در سطح دولتها و ملتها میگردید. این موضوع در تقابل با منافع آمریکا قرار داشت و موجب تضعیف جایگاه ابرقدرتی این کشور میگردید. بنابراین آمریکا نمیخواست بار دیگر ایران پیروز معادله باشد.
پایان جنگ یا تداوم ستیزه
با پایان جنگ تحمیلی جو تشنج و خصومت بین 2 کشور ایران و آمریکا در عرصهی عملی به شدت قبل نبود؛ گویی جریان ستیزه زیرپوستی و خزنده در حرکت بود. در این برهه، مسئلهی آزادسازی گروگانهای آمریکایی در لبنان محور حاکم بر تقابل 2 کشور گردید. ایران، به دلیل نیاز به بازسازی و دوری از فضای تشنج، از طریق سازمان ملل به آزادی گروگانهای آمریکایی کمک کرد و در مقابل، قرار شد آمریکا بخشی از دارای مسدود شدهی ایران را آزاد نماید،[6] اما آمریکا وعدههای خود را زیر غرور ابرقدرتی خویش له کرد.پس از پایان جنگ عراق و کویت، بی طرفی فعال ایران و مداخلهی نظامی آمریکا، ایران به عنوان یکی از قدرتهای منطقهای انتظار داشت در ترتیبات امنیت نوین منطقه مشارکت نماید، در حالی که در طرح امنیتی «جرج واکر بوش»، رئیسجمهور وقت آمریکا، در 15 اسفند 1369، نشانی از حضور ایران نبود. اعلامیهی دمشق، که در همان زمان توسط 6 کشور عضو شورای همکاری خلیج فارس و 2 کشور سوریه و مصر صادر شد، طرح امنیتی 6+2 را پیشنهاد داد که معنای حذف ایران را در بر داشت.[7]
با آغاز ریاستجمهوری بیل کلینتون در اول بهمن 1370 و تحت تأثیر لابی یهودی در آمریکا و همچنین موضع حمایتی شدید از اسرائیل و فرآیند صلح خاورمیانه از کنفرانس مادرید در پاییز سال 1370، سیاست تحریم و تهدید علیه ایران از سوی آمریکا تشدید شد. از این پس، سیاست موازنهی قوا بین ایران و عراق به مهار دوگانه ایران و عراق تغییر یافت. در همین راستا، تضعیف این 2 کشور در اولویت قرار گرفت. هرچند در میان 2 کشور عراق و ایران، نشانه و نوک پیکان این سیاست ایران بود، چرا که عراق در طی جنگ کویت تضعیف شده بود و نیازی به تعریف چنین سیاستهایی با این شدت نداشت.
هدف این سیاست از سوی آمریکا تغییر رفتار سیاست خارجی ایران در مواردی چون عدم حمایت ایران از تروریسم بینالمللی، مخالفت با فرآیند صلح اعراب و اسرائیل، دست برداشتن از تولید سلاحهای کشتار جمعی و به ویژه هستهای و رعایت حقوق بشر و اصول دمکراتیک خوانده شد. این سیاست در عمل با محدودیتهایی برای خریدهای نظامی ایران، ممنوعیت کمک و تخصیص اعتبار، کنترل صادرات و واردات، جلوگیری از اعطای وام از سوی بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول و ادامهی توقیف داراییها و اموال ایران ظهور و بروز یافت. همچنین در 24 اسفند 1373، با صدور فرمان اجرایی 12957، مبنی بر ممنوعیت برخی معاملات مربوط به توسعهی منابع نفتی ایران، سیاست تحریم تداوم داشت. رئیسجمهور آمریکا بار دیگر، در اردیبهشت 1374، طی فرمان دیگری به شمارهی 12959، تحریمهای جدیدی را علیه ایران تعریف و اعمال کرد. بر این اساس، شرکتهای آمریکایی از خرید نفت ایران منع شدند.[8]
این تحریمها بار دیگر در جهت اعمال فشار بر ایران در راستای همخوانی با سیاست حمایت از فرآیند صلح خاورمیانه و تغییر موضع ایران در قبال مسئلهی فلسطین رخ نمود. از آنجا که جمهوری اسلامی ایران بر مواضع انقلابی و اسلامی خویش در حمایت از فلسطین پافشاری کرد، در آبان 1374 کنگرهی آمریکا بودجهی 18 میلیون دلاری برای سرنگونی جمهوری اسلامی تخصیص داد. سپس کلینتون نیز، در تاریخ 14 مرداد 1375، قانون مجازات علیه ایران و لیبی را، که به تصویب کنگره رسیده بود، امضا کرد.
این قانون، که به «داماتو» معروف شد، شرکتهای غیرآمریکایی را در بر میگرفت. بر اساس این قانون، هر شرکت غیرآمریکایی که در بخش نفت و گاز ایران و لیبی سرمایهگذاری میکرد مشمول مجازات میشد. بدین ترتیب، علاوه بر شرکتهای آمریکایی، کلیهی شرکتهای خارجی از سرمایهگذاری بیش از 20 میلیون دلار در صنایع نفت و گاز ایران منع شدند.[9]
فرجام بحث
سیر سیاستهای تحریمی و تهدیدی آمریکا در قبال ایران پس از این نیز ادامه داشت. سیر تدریجی این تقابل در فراز و فرودهای تاریخی، گاهی مانند دوران جنگ، آن قدر برجسته شد که جز بر نفرت تاریخی ایرانی نیفزود. مروری بر اقدامات و سیاستهای آمریکا پس از انقلاب تا مقطع بازسازی نیز نشاندهندهی این مسئله بود که آمریکا برای مهار کردن سیاستهای انقلابی جمهوری اسلامی ایران، فشار و تحریم را ادامه خواهد داد. این فشارها و تهدیدها برای تنگ و صعب کردن، راهی است که جمهوری اسلامی ایران پس از انقلاب در پیش گرفت؛ راهی که ورای نفی حاکمیت قدرتهای بزرگ و نظم بینالملل، داعیهدار ایجاد نظم نوین جهانی است.پینوشتها:
[1]روزنامهی اطلاعات، 23 آبان 1358.
[2]سید جلال دهقانی فیروزآبادی، سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، تهران، سمت، 1389، ص 320.
[3]روزنامهی اطلاعات، 5 اردیبهشت 1359.
[4]سید جلال دهقانی فیروزآبادی، سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، ص 338.
[5]محمد درودیان، سیری در جنگ ایران و عراق 5: پایان جنگ، تهران، مرکز تحقیقات و مطالعات جنگ، 1378، ص 86.
[6]گفتوگو با هاشمی رفسنجانی، فصلنامهی خاورمیانه، سال هشتم، ش 3، پاییز 1380، ص 24.
[7]روحاله رمضانی، گفتوگو نیاز به نظریه، ترجمهی علیرضا طیب، اطلاعات سیاسی اقتصادی، سال 15، ش 167 و 168، مهر و آبان 1380، ص 94.
[8]مصاحبه با هاشمی رفسنجانی، پاسخهای آیتالله هاشمی رفسنجانی به چند پرسش کلیدی، راهبرد، ش 34، زمستان 1383، ص 170.
[9]سعید تائب، قانون داماتو ایران یا اروپا، فصلنامهی سیاست خارجی، سال یازدهم، ش 1، بهار 1367، صص 226 تا 229.
/ج