پاسخِ شبهات وهابیت در مورد علم غیب

سپاس خداوند را که دانای غیبها و آگاه بر اسرار قلب ها و بخشاینده ی گناهان بزرگ و بینای به نیّتها و خواسته های پنهان است و درود و سلام بر پیامبر گرامی (ص) و آل آن حضرت و اصحاب او، آنها که از دروغ و خیانت مبرّایند.
يکشنبه، 22 ارديبهشت 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پاسخِ شبهات وهابیت در مورد علم غیب
پاسخِ شبهات وهابیت در مورد علم غیب

نویسنده: مولوی کاشانی




 
سپاس خداوند را که دانای غیبها و آگاه بر اسرار قلب ها و بخشاینده ی گناهان بزرگ و بینای به نیّتها و خواسته های پنهان است و درود و سلام بر پیامبر گرامی (ص) و آل آن حضرت و اصحاب او، آنها که از دروغ و خیانت مبرّایند.
ای پیروان وهابیت! مؤمنانی را که قایل اند پیامبران و اولیا به طور جزیی، عالم به غیب اند کافر و مشرک نخوانید؛ زیرا آگاهی به برخی موضوعات غیبی برای انبیا و اولیا با نقلی که تا زمان ما متواتر است ثابت است که به خواست خدا مصادر آن بیان خواهد شد؛ گر چه علم کلی به جمیع ذرات جهان به صورت مستمر و لا ینقطع مخصوص خدای تعالی است و بر هیچ کس جایز نیست آن را برای غیر خدا قایل شود.
علامه محمد انور کشمیری می گوید: «پنج چیز است که علم بدان به خداوند اختصاص یافته و در دیگری قرار نمی گیرد، از جمله اطلاع از لحظه ی بر پایی قیامت».این پنج امر، چون از امور تکوینی است و مربوط به تشریع نیست خداوند متعال هیچ یک از انبیای خود را بر آن واقف نمی کند مگر در حدی که خود اراده کند، و کلیدهای آن در اختیار خود حضرتش قرار دارد و فرموده است: «و عِندَهُ مفاتحُ الغیبِ لا یعلَمُها إلا هوَ»(1)؛
کلید های غیب نزد اوست و جز او کسی بدان آگاه نیست و این بدان جهت است که پیامبران برای تشریع و قانون گذاری مبعوث شده اند و آن چه مناسب این جنبه است علومی است که مربوط به تشریع است نه تکوین. و مراد از این غیب، اصول و کلیات امور غیبی است و گر نه اطلاع بر جزییات ممکن است در اختیار اولیای الهی قرار گیرد. و این بدان خاطر است که چون جزییات در معرض تحول و تغییراند، در حقیقت اطلاع بر آنها علم به حساب نمی آید و نیز معرفت یک امر جزیی، ما را به شناخت جزیی دیگر نمی رساند در حالی که علم آن چیزی است که ما را بر معرفت تمام افراد یک نوع قادر سازد و این جز در شناخت امور کلی و اصول اشیا حاصل شدنی نیست.
برای مثال هزاران نوع از فرآورده های صنعتی اروپا به کشورهای اسلامی وارد می شود، ما هم آنها را می بینیم ولی نسبت به اصول و قوانین کلی آن بی اطلاعیم. در این صورت مشاهده ی این محصولات جزیی چه دانشی را به ما می دهد؟ بنابراین علم، آن دانش کلی است که دارنده ی خود را بر جزییات یک پدیده و حقایق آن واقف کرده و مطلع می سازد.
در آیه ی کریمه ی مذکور نیز به همین نکته با تعبیر مفاتیح اشاره شده است زیرا وقتی کسی مالک کلید شد هر زمان بخواهد، بر گشودن قفلهای گوناگون توانا می شود و این خصوصیت، تنها در علم کلی، مشهود است و لذا آن چه به دیگران داده شده است برخی امور جزیی است ولی آن دانش کلی که مانند کلید است در پیشگاه خداوندی است که هیچ پنهانی بر او پوشیده نیست و لذا انحصار آن به خداوند بدون تأویل صحیح است، چنان که می فرماید: «لا یَعلَمُها إلا هو»؛ کسی غیر از او بدان واقف نیست.
اما این که چرا علم الهی به پنج چیز منحصر شده است با این که علم به اصول امور دیگر نیز در انحصار اوست؟ برخی در مقام جواب گفته اند: این پنج موضوع نسبت به سایر امور کلیت دارند و بازگشت آنها به همین پنج امر است. ولی نظر من این است که همچنان که جلال الدین سیوطی در شأن نزول آیه در کتاب لباب النقول فی اسباب النزول گفته است این بدان جهت است که پرسش کننده تنها از همین پنج مورد سؤال کرده و پاسخ آن هم مطابق با آن چه او پرسیده واقع شده است».(2)
در این قسمت به برخی از خبرهای غیبی حضرت رسول خدا (ص) نسبت به شؤون بعضی از اصحاب می پردازیم.
این گونه خبرها به اندازه ی قطره های باران و سنگ ریزه های شنزار، فراوان است که پی گیری و استقصای آن به تألیف چندین جلد کتاب نیازمند است.
اخبار غیبی اگر از پیامبر صادر شوند معجزه ای برای آن حضرت به شمار می رود و اگر از افراد امت صدور یابد کرامت برای او و تمامیت معجزه ی آن بزرگوار محسوب می گردد. به بیان دیگر تمامیت معجزه ی همان پیامبری که این افراد با کرامت بدو ایمان آورده و تربیت یافته ی مکتب اویند.
اطلاع از این اخبار یا به واسطه ی وحی الهی صورت می گیرد و یا الهام اوست و راه دیگری ندارد خود آن حضرت فرمود: «إنّی لا أعلَمُ إلاّ ما عَلَّمَنی رَبّی»؛
من چیزی جز آن چه خدایم به من تعلیم کرده است نمی دانم.
بنابراین آن دسته از اخبار غیبی را که آن حضرت بیان می داشته اند اموری است که خدای متعال به ایشان فهمانده است تا نشانه ای باشد بر حقانیت پیامبری و صحت رسالت آن حضرت. و نیز هر کار خارق العاده ای هر گاه از افراد این امت سرزند خود دلیلی بر نبوت و درستی رسالت او خواهد بود.
آگاهی آن حضرت بر امور غیبی آن چنان شایع و در بین مردم منتشر شده بود که برخی به برخی دیگر می گفتند: خاموش باش!
به خدا سوگند اگر نزد ما کسی نباشد که گفته ها و قرار های ما را بدو برساند، سنگ های سرزمین بطحا او را خبردار خواهند ساخت.
روی الطبرانی عن ابن عمر قال : قال رسول الله «إن الله قد رفع لی الدُّنیا فأنا انُظرُ إلیها والی ما هو کائن فیها الی یوم القیامَةِ کانِّی أنظر إلی کفّی هذا».
ابن عمر می گوید: رسول خدا (ص) فرمودند: خداوند دنیا را برای من بالا برد و من به دنیا و بدانچه تا قیامت در آن صورت خواهد گرفت هم چنان که به کف دست خود می نگرم، نظر می کنم.(3)
مفهوم از این حدیث معرفتی است که نسبت به علم الهی جزیی است چون در تمام لحظات و زمان ها استمرار ندارد و نیز به همه ی حالات پدیده ها - از قبض و بسط، زندگی و مرگ، فقر و غنا، عزت و ذلت، شب و روز، خورشید و ماه و ستارگان، آسمان و زمین و آن چه در آن است از همه چیز- احاطه ندارد. همچنان که نسبت به هر ذره از ذرات جهان از بالای عرش تا زیر زمین که نهایتی برای علم بدان نیست، محیط نمی باشد.
و قرآن کریم می فرماید: «و لو أَنَّما فی الأرضِ مِن شَجَرَةٍ أقلامُ و البَحرُ یمُدُّهُ مِن بعدِهِ سبعَةُ أبحٌرٍ ما نَفِدَت کَلِماتُ الله إن اللهَ عزیز حکیم»؛ اگر تمامی درختان زمین قلم گردند و دریایی مرکب شود و هفت دریا نیز بدان اضافه شود موجودات الهی پایان نخواهد پذیرفت که خداوند عزیز و حکیم است.(4)
اخرَج الطبرانی عن سلمی (امرأة أبی رافع) قالت: «أنّی لَمَعَ رسول الله (ص) فقالَ: لَیَطلَعنَّ علیکُم رَجُلٌ من اهلِ الجَنّةٍ إذ سَمِعتُ الخَشَفة فإذاً علیَّ بن ابی طالب»؛
طبرانی اس سلمی - همسر ابی رافع- نقل می کند: من با رسول خدا (ص) بودم، حضرت فرمود: هم اکنون مردی از بهشتیان بر شما ظاهر می شود در همین زمان صدای حرکت پایی شنیدم ناگهان علی بن ابی طالب (ع) را نزد خود یافتیم.(5)
اخرج الحاکم و البیهقی عن ابن سعید قال: «کُنا معَ رسول الله (ص) فَانقَطَعت نَعلَهُ فُتَخِلفُ علی (ع) یَخصِفُها فَمَشی قلیلاً، ثم قال (ص): إنّ منکُم مَن یُقاتَل علی تأویلِ القرآن کَما قاتَلت علی تنزیلِه، فقال ابوبَکر: أنا؟ قال: لا. قال عمر: أنا؟ قال: لا و لکنّ خاصِفَ النَّعلِ»؛
ابن سعید می گوید: همراه رسول خدا (ص) بودیم که کفش آن حضرت پاره شد. علی (ع) از ما عقب ماند تا کفش آن حضرت را تعمیر کند. رسول خدا (ص) کمی راه پیمودند سپس فرمودند:
شخصی از شما بر سر تأویل قرآن خواهد جنگید همان گونه که من برای تنزیل آن جنگیدم.
ابوبکر گفت: آن شخص منم؟ حضرت فرمود: نه. عمرگفت: من هستم؟ فرمود: نه، بلکه همان کسی است که به ترمیم کفش مشغول است.(6)
اخرج الحمیدی و الحاکم و غیرهما عن ابی الأسود قال: «ان عبداله ابن سلام أتی علیاً و قد وضع رجله فی الغرز فقال: لا تأت العراق فانک اذا اتیته اصابک به زبارت السیف، فقال علی (ع) و أیم الله لقد قالها رسول الله (ص) قبلک»؛
ابی الاسود می گوید: عبداله بن سلام بر علی (ع) وارد شد در حالی که آن حضرت پای خود را در رکاب شتر نهاده و آماده ی حرکت به سوی عراق بود. به ایشان گفت: به عراق مرو؛ چرا که اگر آنجا روی با شمشیر از تو پذیرایی کنند. حضرت فرمود: به خدا سوگند، پیش از تو رسول خدا (ص) این را به من خبر داده است.(7)
أخرج الحاکم و صححه و ابو نعیم عن عماد بن یاسر: «أن النبی قال لعلی: اشقی الناس الذی یضربک عی هذه یعنی قرنه حتی تبتّل هذه یعنی لحیته»؛
عماد بن یاسر می گوید: نبی اکرم (ص) به علی (ع) فرمود: بدبخت ترین مردم کسی است که بر فرقت ضربه وارد کند تا جایی که ریشت به خون سرت آغشته گردد.(8)
أخرج الطبرانی و ابو نعیم عن جابربن سمرة قال: «قال رسول الله (ص) لعلی (ع): انک مؤمن مستخلف و انک مقتول و ان هذه مخضوبة من هذا، یعنی لحیته من رأسه»؛
جابر بن سمره می گوید: حضرت رسول خدا (ص) به علی (ع) فرمودند: تو مؤمنی هستی که به خلافت خواهی رسید و کشته می شوی و ریشت به خون سرت رنگین خواهد شد .(9)
از ابن عباس روایت شده است که : «وقتی سوره ی شریفه ی نصر نازل شد حضرت رسول خدا (ص) دخترش فاطمه (س) را به حضور طلبید و فرمود: دخترم! مرگ من نزدیک شده است. سپس فاطمه (س) گریست. حضرت به او فرمود: گریه نکن! زیرا تو نخستین کسی از اهل بیت من هستی که به من ملحق می شوی. آن گاه فاطمه (س) خندید. برخی از همسران پیامبر گرامی او را نگریستند و گفتند: دیدیم که ابتدا گریان و سپس شادمان شدی. در جواب فرمود: پدرم در آغاز خبر از مرگ خود داد من نیز گریه کردم، پس از آن فرمود که من زودتر از سایر خاندانش به او ملحق می شوم. از این خبر خندیدم.»(10)
و بنا به روایت صحیح فاطمه (س) پس از پیامبر گرامی (ص) بیش از شش ماه در قید حیات نبود.
بخاری از ابی بکره نقل می کند که رسول خدا (ص) درباره ی فرزندش حسن فرمود: «این پسرم آقا و سرور است، امید است خداوند به واسطه ی او بین دو گروه بزرگ از مسلمانان آشتی دهد».(11)
و همین گونه هم شد، زیرا پس از آن که علی (ع) به شهادت رسید بیش از چهل هزار نفر از مردم با فرزندش حسن (ع) بیعت کردند و پیمان بستند در راه او از بذل جان نیز دریغ ننمایند آنها نسبت به او مطیع تر بودند تا پدرش. ایشان مدت هفت ماه بر عراق، خراسان و ماوراء النهر خلافت کرد. سپس معاویه به سوی او لشکر کشی کرد. وقتی در ناحیه ی انبار دو سپاه به هم رسیدند حضرت حسن(ع) دانست که جنگ به وقوع می پیوندد و بسیاری از مردم کشته خواهند شد، معاویه نیز از این امر آگاهی داشت. با تلاش عده ای بین آن دو صلح واقع شد و بدین وسیله خون مسلمانان حفظ شد و گفته ی رسول خدا (ص) محقق گردید.
حاکم و بیهقی از ام الفضل دختر حارث نقل می کنند که می گوید: «روزی حضرت حسین (ع) را به نزد پیامبر اکرم (ص) بردم و او را در دامان آن حضرت گذاشتم سپس توجه خود را از من برگرداند، ناگهان از چشمان مبارکش اشک جاری شد و سپس فرمود: جبرییل بر من نازل شد و به من خبر داد که به همین زودی امتم پسرم را شهید خواهند کرد و خاک سرخی برایم آورد.(12)
ابو نعیم از ام سلمه روایت می کند که : «حسن و حسین (ع) در خانه ی من به بازی مشغول بودند که جبرییل نازل شد و با اشاره به حسین (ع) و خطاب به پیامبر (ص) گفت: ای محمد (ص)! امت تو- این- فرزندت را خواهند کشت و مقداری خاک به آن حضرت داد. حضرت آن را بویید و سپس فرمود: بوی کرب و بلا است. ای ام سلمه هر گاه این خاک تبدیل به خون شد، بدان که پسرم کشته شده است، من هم آن را در شیشیه ای جای دادم».(13)
ابن عساکر از محمد بن عمر بن حسن نقل می کند که: «ما همراه حسین بن علی (ع) در کنار نهر کربلا بودیم. آن حضرت نگاهی به شمر بن ذی الجوشن- لعنت الله علیه- انداخت سپس فرمود: خدا و رسولش راست گفتاراند که رسولش فرمود: گویا می بینم سگ سیاهی که نقطه های سفیدی در بدن دارد خون اهل بیتم را با اطراف زبانش می بلعد. شمر به مرض پیسی گرفتار بود و در بدنش لکه های سفید وجود داشت.
از انس بن مالک روایت شده است که: «فرشته ی باران از پروردگار خود اجازه خواست تا نبی اکرم (ص) را زیارت کند؛ خدای متعال هم اذن داد و این ملاقات در روزی که نوبت به حضور آن حضرت در منزل ام سلمه - از همسران پیامبر (ص)- بود صورت گرفت. آن حضرت به ام سلمه فرمودند: در خانه را ببند و نگذار کسی وارد شود. در همان حال که آن بانوی گرامی نگهبانی می داد حضرت حسین (ع) رسید و خواست وارد شود. وقتی ام سلمه مانع شد آن حضرت با اصرار داخل شد و به حضور پیامبر (ص) رسید. آن حضرت نیز او را در بر گرفت و بوسید. فرشته عرض کرد: او را دوست می داری؟ حضرت فرمود: آری. فرشته گفت امتت او را خواهند کشت. و اگر بخواهی مقتل او را به تو نشان می دهم. آن گاه آن مکان را در منظر او قرار داد و خاک سرخی آورد، ام سلمه آن را گرفت و در جامه ی خود قرار داد». ثابت بنایی می گوید: در بین ما این چنین گفته می شد که آن خاک کربلا بوده است.(14)
و در روایت دیگری آمده است ام سلمه گفت: «پیامبر خدا (ص) مشتی خاک سرخ به من داد و فرمود: این خاک از سرزمینی است که خون فرزندم در آن بر زمین خواهد ریخت؛ پس هر گاه این خاک تبدیل به خون شد بدان که او کشته شده است. ام سلمه می گوید: من آن را در شیشه ای که نزدم بود گذاشتم و همیشه می گفتم: روزی که این خاک تبدیل به خون شود روز بزرگی است، و همان گونه که پیامبر (ص) فرموده بودند فرزندش حسین (ع) در کربلا شهید شد. این مکان به طف نیز معروف است.(15)
در این حدیث معجزه ی دیگری هم نمودار است و آن گزارش از حیات ام سلمه تا بعد از شهادت امام حسین (ع) است و همین گونه هم شد. حاکم و بیهقی از ام سلمه روایت کرده اند که: پیامبر اکرم (ص) از قیام و شورش برخی از همسران خود خبر داد. عایشه خندید. حضرت به او فرمود: «ای حمیرا! به درستی بنگر که تو آن شخص نباشی. سپس متوجه امام علی بن ابی طالب (ع) شد و فرمود: اگر بر او تسلط یافتی با او مدارا کن». و در روایت دیگری آمده است که حضرت رسول خدا (ص) به حضرت علی (ع) فرمود بین تو و عایشه حادثه ای پیش خواهد آمد وقتی این امر اتفاق افتاد او را به جایگاه امن خودش بازگردان. (16)
از ابن عباس روایت شده است که پیامبر (ص) خطاب به همسران خویش فرمود: «کدام یک از شما بر آن شتر سرخ انبوه موی سوار خواهید شد؟ آن شخص از شما بر حکومت حق- خروج می کند تا این که سگان حوئب بر او حمله کنند پیرامون او عده ی زیادی کشته می شوند و او از آن واقعه خلاصی می یابد».(17)
احمد بن حنبل و دیگران از قیس روایت کرده اند که: وقتی عایشه به منطقه بنی عامر رسید، سگهای آنجا پارس کردند. از نام آن مکان پرسید، گفتند: اسم آن حوئب است. او گفت: من باید برگردم. زبیر گفت: نه! به پیش حرکت کن تا مردم تو را ببینند و خداوند بدین وسیله بینشان صلح بر قرار کند. پاسخ داد: راهی جز بازگشت، به مصلحت خود نمی بینم. از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: چه گونه خواهد بود عمل و سرنوشت آن شخص از شما وقتی سگ های حوئب بر او نهیب و فریاد زنند؟(18)
شعبی به روایت بیهقی می گوید: زنهای پیامبر (ص) به آن حضرت گفتند: کدام یک از ما زودتر به شما خواهیم پیوست؟ فرمود: دست بلند ترین شما. آنان شروع به مقابله و اندازه گیری ذراعهای خود کردند تا بلند دست ترین آنها معلوم شود. وقتی زینت وفات یافت دانستند که او این گونه بوده است.(19)
قیس به نقل حاکم می گوید: علی (ع) به زبیر فرمود: «آیا به خاطر می آوری روزی را که من و تو با هم در خدمت پیامبر (ص) بودیم آن حضرت خطاب به تو فرمودند: آیا او را دوست می داری؟ گفتی : چرا نداشته باشم؟ فرمود: آگاه باش: که به همین زودی بر او خروج خواهی کرد و با او به ستیز بر خواهی خاست در حالی که ستمکار هستی. زبیر پس از شنیدن این خاطره از ادامه ی جنگ کناره گیری کرد.»(20)
عبداله بن عباس از قول مادرش ام الفضل نقل می کند که: «روزی بر پیامبر(ص) عبور کردم در حالی که آن حضرت در اتاقی نشسته بودند. پیامبر (ص) به او فرمود: تو آبستن پسر بچه ای هستی، وقتی متولد شد او را پیش من آور. می گوید: وقتی آن فرزند به دنیا آمد او را نزد آن حضرت بردم و او نیز در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفتند و با مقداری از دلق خود کامش را مالش دادند و فرمودند نام او را عبداله بگذار و فرمود: پدر خلفا- عباسیان- را ببر».(21)
باز ابو نعیم از ابن عباس نقل می کند: «حضرت رسول خدا (ص) به من خبر داد که نابینا خواهم شد. همین گونه شد.
و فرمود: در غرقاب گرفتار می شوی، و در دریاچه ی طبرستان این حادثه برایم پیش آمد و همچنین فرمود که به همین زودی پس از وقوع فتنه ای هجرت خواهی کرد، خدایا تو شاهد باش که من امروز به جانب محمد بن علی ابن ابی طالب هجرت می کنم».(22)
بخاری و مسلم از ابی سعید و مسلم از ام سلمه و ابی قتاده روایت کرده اند که : «حضرت رسول اکرم (ص) به عمار فرمودند: گروه سرکش تو را خواهند کشت.»(23)
حافظ سیوطی می گوید: این حدیث از جمله احادیث متواتر است که بیش از ده نفر از صحابه آن را نقل کرده اند.(24)
بیهقی و ابو نعیم از کنیز عمار نقل می کند که: «عمار روزی به درد سختی گرفتار شد که از هوش رفت و دوباره به حال اول بازگشت و ما پیرامون او می گریستیم. سپس گفت: آیا به هراس افتاده اید؟ من بر بستر خود نمی میرم. حبیبم رسول خدا (ص) به من خبر داد که مرا گروه تجاوزگر خواهند کشت، و آخرین خورش من از دنیا جرعه ای شیر است».(15)
حاکم در روایتی که نظر به صحت آن داده و نیز آن را تأیید می کنند می گوید: «روز جنگ صفین برای عمار مقداری شیر آوردند، او خندید. به او گفته شد: از چه می خندی؟ گفت: رسول خدا (ص) به من خبر داد: آخرین جرعه ای که از نوشیدنیهای دنیا سر می کشم شربت شیری خواهد بود».(26)
پس از این جناب عمار به سوی نبرد پیش رفت و در حالی که در کنار امام حق حضرت علی (ع) بود به دست معاویه و لشکریانش که همان گروه سر کش و متجاوز بودند به شهادت رسید. دراین رابطه اگر به ذکر یک روایت نیز بسنده می شد کافی بود ولی کسی که به چیزی علاقه دارد زیاد از او نام می برد.
تمام این خبرها از رسول خدا (ص) معجزه شمرده می شود و اگر مثل آن از شخص دیگری از افراد امت سر زند کرامت برای او و تتمیم معجزه ی آن حضرت است. اگر این گونه خبرها بررسی شود کتابها و دفترهای فراوانی را پر خواهد نمود ولی ما فهرست وار بدان اشاره می کنیم:
1- قتل کافران قریش؛
2- کشتار عده ای از مردم و کشور گشایی مسلمانان؛
3- نابودی پادشاهان ایران و روم و فتح آن دو سرزمین به دست مسلمان ها؛
4- باقی ماندن امت اسلامی و اقبال دنیا به آنان؛
5- اداره ی جامعه توسط خلفا و پس از آن سلطه ی پادشاهان؛
6- تسلط بنی امیه بر جامعه پس از معاویه؛
7- وضعیت خلفای عباسی؛
8- واقعه ی حرّه؛
9- بروز طاعون و مبتلا نشدن اهل مدینه بدان؛
10- خبر از اویس قرنی؛
11- ظهور افرادی همچون مالک، شافعی و مردمان فارس؛
12- پیدا شدن فرقه های گوناگون در بین امت تا هفتاد و دو گروه؛
13- ظهور فرقه ای به نام خوارج؛
14- آمدن مختار و حجاج بن یوسف ثقفی؛
15- وقوع فتنه ها و حوادث؛
16- بلند شدن آتشی از حجاز که گردن شتران را در بصرا بسوزاند؛
17- بروز نشانه های قیامت از جمله نهضت جهانی حضرت مهدی (عج) و نزول حضرت عیسی از آسمان و خروج دجال و یأجوج و مأجوج و خرابی مکه و مدینه و طلوع خورشید از مغرب آن و خروج دابه و دود و رفع قرآن و بیرون شدن آتشی از چاه عدن که در این هنگام مردم بر انگیخته می شوند.
هر یک از اینها نیاز به بابی جداگانه دارد که با بیان اختصاری این رساله سازگار نیست و همین مقدار برای پیروان محمد بن عبدالوهابت کفایت است که گزارش برخی از امور غیبی، از باب معجزه برای پیامبر اکرم (ص) و از باب الهام و کرامت برای غیر او صحیح و ثابت است. و اما تصدیق خبرهای کاهنان، گمراهی و کفر است همان گونه که در بزازیه آمده است و کسی که ادعای علم غیب کند، یا از کار کاهنان تقلید نماید و یا آن را تصدیق کند، کافر است و همچنان که وارد شده است: اگر کسی بگوید من به مکان اشیای دزدی شده مطلعم، یا من خبرهای پنهانی که جنییان در اختیارم می گذارند می دانم، کافر محسوب می شود.
سپس می گوید: ولی آن چه برای برخی خاصان مانند پیامبران الهی و اولیای او با وحی و الهام پیش می آید، به اذن و تفهیم خداوند صورت می گیرد که خارج از آن چیزی است که گفته شد.(27)
علامه شامی می گوید: امام الحرمین معتقد است: عقیده ی مقبول پیش ما این است که تمامی کارهای خارق العاده که از روی کرامت صورت گیرد جایز و صحیح است. آن گاه نعیم می گوید: درباره ی برخی معجزات مثل قرآن، دلیل قاطع هست که هیچ کس مانند آن را نمی تواند بیاورد. و پس از ذکر سایر قولها در این زمینه می گوید: رأی مطابق با انصاف همان چیزی است که امام نسفی گفته است وقتی از او درباره ی این سخن - که کعبه یکی از اولیای الهی را زیارت می کند- سؤال شد و این که آیا گفتن چنین حرفی جایز است؟ در جواب گفت: خرق عادت از راه کرامت برای اولیای الهی نزد اهل سنت و جماعت مجاز است.(28)
کرامت مانند معجزه صحیح و حق است و هر دو حاکی از توانایی آورنده ی آن است ولی فرق بین او دو این است که معجزه برای انبیا هر زمان اراده کنند- چه به خواست خود و چه به درخواست امت- مقدور است و به هر حال اظهار ان برایشان آسان است اما بر خلاف معجزات، ولیّ خدا گاهی قادر به اظهار کرامت است و گاهی هم از آوردن آن عاجز است.(29)
حاصل کلام این است که کار خارق عادت نسبت به پیامبر (ص) معجزه به حساب می آید چه به دست خود او صورت گیرد و چه به واسطه ی فردی از امتش واقع شود، ولی نسبت به آن شخص ولیّ کرامت محسوب می گردد.
ای وهابیان! اگر روایات مورد بررسی کامل قرار گیرد خبرهای غیبی بسیاری نسبت به وقایع آینده از پیامبر (ص) و اولیای الهی یافت می شود که از شماره بیرون است. آیا چنین چیزی از آنان کفر و شرک است یا معجزه و کرامت محسوب می شود؟
رسول خدا (ص) از قول خداوند متعال می فرماید: «ما تَقَرّبَ عبدُ الیّ بِمِثلِ أداءِ ما اَفتَرضتُ علیه و لا یَزالُ یَتَقرّبُ الیّ بالنّوافِل حتّی أُحَبّه، فَاذا اَحبَبتُه کُنتُ لَه سمعاً و بَصراً و لساناً و قلباً و یداً و رجلاً، بی یَسمَعُ و بی یُبصِرُ و بی یَنطِقُ و بی یَمشی»؛
هیچ وسیله ای مانند انجام دادن کارهای واجب بنده ای را من نزدیک نمی کند و همواره بنده ی من به سبب به جای آوردن نافله ها به من تقرب می جوید تا آن جا که محبوبم می شود. پس وقتی او را دوست بدارم، گوش، چشم، زبان، قلب و دست و پای او می شوم؛ با من می شنود، می بیند، سخن می گوید و راه می رود.
این روایت دلالت می کند که برای چنین بنده ای در گوش و چشم و سایر اعضایش نصیبی برای غیر خدا نمی ماند. در غیر این صورت نمی فرمود: «من گوش و چشم او خواهم شد». وقتی این موضوع روشن شد شکی نیست که این مرتبه شریف تر از تسخیر مار و درنده و دادن قرص نان یا شربت آبی از عالم غیب است، وقتی خداوند با رحمت خود بنده ای را بدین درجه ی عالی برساند، چه اشکالی دارد که قرص نان و یا جرعه ی آبی معنوی به روح او عطا کند و شکی نیست که معرفت الهی برای روح همچون روح است برای بدن و رسول خدا (ص) فرمود: «أبیت عند ربی یطعمنی و یسقین»؛ من شب ها در پیشگاه پروردگار خود به سر می برم او مرا با آب و غذا پذیرایی می کند.
بر پایه همین تفربهاست که هر کس به احوال عالم غیب آشنایی بیشتری داشته باشد دارای قوّت بیشتر و ضعف کمتری است، و لذا علی (ع) فرمود: «و الله ما قلعت باب خیبر بقوة جسدانیة و لکن بقوة ربانیه»؛(30)
به خدا سوگند! من درب خیبر را با نیروی جسمی از جای بر نکندم بلکه آن را با قوه ی خدایی انجام دادم.
و این بدان جهت بود که علی (ع) در این هنگام نظرش از عالم طبیعت منقطع گشته و فرشتگان و انوار عالم قدس و عظمت الهی در اندیشه وقلب اش درخشیدن گرفت تا بر کاری توانا شد که دیگران از آن عاجزند و این گونه است که وقتی بنده ای بر اطاعت خداوند مواظبت کند به مقامی می رسد که خدا بدو می گوید: «من گوش و چشم او می شوم». هر گاه نور جلال الهی گوش او شد، دور و نزدیک را می شنود و وقتی چشم او شد قریب و بعید را می بیند و هنگامی که دست او شد بر کار سخت و آسان قادر می گردد و زمانی هم که پای او گشت می تواند با یک گام، مشرق تا مغرب جهان را بپیماید و آسمان را تا ثریا در نوردد. و این نور، نیروی ملکوتی برای او خواهد شد.
و لذا فقها گفته اند اگر کسی در مشرق باشد و در مغرب زمین، زنی را به عقد خود در آورد و آن زن دارای فرزندی شد به او محلق شده و بچه او به حساب می آید.
این حدیث شریف، از احادیثی است که مفهوم آن بسیار دشوار و مضمون آن بسیار سنگین است و بدین خاطر ممکن است موجب گمراهی برخی از مردم شود و لذا توجه و دقت در آن برای افرادی که از طبعی لطیف و قلبی پاک و آماده برای دریافت حقایق محروم اند حرام است. و ما این حدیث را از زبان عارفان الهی بررسی کرده و به تبیین آن می پردازیم. ممکن است این پرسش مطرح شود که چه گونه خدای تعالی گوش و چشم بنده ی خود می شود؟ - برای یافتن پاسخ این سؤال تفسیرهای مختلفی را که برای این حدیث شده است ذکر می کنیم. یکی آن که این کلام نوعی تمثیل است یعنی هم چنان که به چشم و گوش و سایر اعضای خود علاقه دارد، به من نیز مانند آنها عشق می ورزد و اطاعت فرمان و خدمت مرا محبوب خود می داند.
تفسیر دیگر این که بنده در این حال و مقام با تمام وجود خود به من متوجه است و گوش و چشم خویش را جز در آن چه من بدان خشنودم و بدان امر کرده ام به کار نمی بندد.
معنای دیگر این که همچنان که دست و پا و چشم و گوش در خدمت انسان اند و او را بر دشمن خود کمک می کنند من هم مثل آن ها به یاری او می شتابم و بر دشمن پیروزش می کنم. همان گونه که نبی اکرم (ص) فرمودند: «من عادی لی ولیاً فقد آذنته بالحرب».
هر کس با یکی از دوستان من دشمنی بورزد من با او اعلام جنگ می کنم.(31)
برخی گفته اند در کلام حذفی صورت گرفته است و در حقیقت، جمله این است: «کنت حافظ سمعه الذی یسمع به فلا یسمع الا ما یحل سماعه و حافظ بصره ... و کذا الی آخره»
یعنی: من حافظ گوش او هستم و لذا به جز آن چه حلال است نمی شنود و نگهبان چشم اویم که به جز حلال نمی بیند و همین طور در سایر اعضا این تفسیر را ناگهانی گفته است.
احتمال دقیق تری نیز وجود دارد و آن این است که سمع و بصر و غیر آن در این حدیث معنای مفعولی دارند یعنی آن چه شنیده و دیده می شود و یا انجام داده می شود و مقصود این است که فقط من مسموع اویم و جز ذکر من چیزی نمی شنود و به غیر از تلاوت آیات من از هیچ گفته ای لذت نمی برد و به جز مناجات با من با چیز دیگری قرار و انس نمی گیرد. و تنها به عجایب ملکوت من می نگرد و دست و پای خود را فقط در راه من به کار می گیرد. و نیز گفته اند علمای الهی که مقتدای دیگرانند متّفق اند که این کلام مجاز و کنایه از یاری و تأیید بنده از سوی خداوند است تا جایی که او برای خدای سبحان به منزله وسیله و آلتی می شود که در کارها بدان استعانت می جویند و لذا در روایت آمده است: «... به وسیله ی من می شنودو می بیند و دست خود را حرکت می دهد و راه می رود.
خطابی می گوید: «با این کلام، از سرعت اجابت دعا و رسیدن به خواسته، تعبیر گردیده زیرا همه ی کوشش انسان تنها با همین اعضا انجام می گیرد.»
از ابو عثمان حبری- یکی از پیشوایان طریقت- نقل شده است که: «معنای این کلام این است که من در بر آوردن خواسته های بنده ام از گوش او در شنیدن و از چشم او در نگاه کردن و از دست و پایش در لمس کردن و راه رفتن سریع تر عمل می کنم».
بهترین معنایی که در تفسیر این جمله ها یافت می شود مطلبی است که به خط ابو الطّیب عزّی است و آن این که اگر کسی بپرسد چگونه ممکن است مخلوق به صفات خالق متصل شود در حالی که نه حلولی بین این دو هست و نه اتصالی وجود دارد؟ پاسخ این است که به آتش بنگر که چه گونه به واسطه ی حایل، خاصیّت خود را به آب می دهد و پس از داغ شدن با این که صورت آن همان آب است ولی در واقع آتش است و بی آن که آتش در ذات آب جای گیرد و یا بدان متصل شود و یا بدان مخلوط گردد و یا به جنس آن در آید، در سوزاندن مثل هم عمل می کنند، بنابراین پس از سرایت حرارت، این دو در صفت احراق متصل اند گر چه ذاتاً از یک دیگر جدا هستند و این تنها به خاطر نزدیک شدن به یکدیگر است که بدین وسیله آتش، صفت خود را به آب می دهد. لطف خدای سبحان نیز، به واسطه ی قرب بنده و اقبال به او بدون اتصال و حلول در او از صفت خود بدو می بخشد و خدا گونه اش می سازد.
آتش که بر آهن وارد می شود آن را مثل خود می کند و این چیزی روشن است و هر گاه از آن جدا شود، آتش همان آتش و آهن همان آهن است.
این حدیث به روایت دیگر نیز آمده است؛ از ابو هریره روایت شده است که رسول خدا (ص) فرمودند: «خداوند می فرماید: هر کس با یکی از دوستان من دشمنی ورزد من به او اعلام جنگ می کنم و هیچ یک از اسباب قرب بنده به سوی من، محبوب تر از عمل بدان چه بر او واجب کرده ام پیش من نیست و همواره بنده ام با انجام دادن نافله ها به من نزدیک می شود تا جایی که او را دوست می دارم و وقتی او محبوب من شد گوش او می شوم که بدان می شنود و چشمانش که بدان می بیند و دست و پایش که بدان عمل کرده و راه می رود. اگر از من چیزی بخواهد بدو می دهم اگر به من پناه آورد پناهش می دهم».(32)
ذهبی در میزان درباره ی این حدیث می گوید: اگر هیبت الهی که این حدیث از او صادر شده است، نبود می گفتم خداوند از چنین چیزی منزه و بالاتر است. در جواب می گویم: وقتی اعتبار این حدیث ثابت شد باید آن را بر سر و چشم گذاشت و اگر مطلبی بالاتر از فهم ما در آن بود باید آن را به اهلش سپرد و رد و اشکال در آن راه درستی نیست. ولی عالمان شریعت در معنای آن گفته اند اعضای بنده پیرو رضایت الهی می شود تا جایی که جز در آن چه خشنودی پروردگار در آن است به حرکت نمی آیند پس هر گاه مقصد نهایی گوش و چشم و سایر اعضا تنها خداوند متعال شد می تان گفت چنین شخصی نمی شنود و سخن نمی گوید مگر برای او به صورتی که گویا خداوند چشم و گوش او شده است.
علامه کشمیری می گوید: «این گونه تفسیر از حدیث عدول از حقیقت معنای الفاظ است زیرا این که خدای متعال می فرماید من گوش او می شوم با صیغه ی متکلم است و دلالت می کند بر این که از بنده ای که به واسطه ی انجام دادن نافله ها به مقام قرت الهی رسیده است، جز جسمی باقی نمانده و متصرف در او تنها خداوند متعال شده است و این مقصود صوفیان از فنای فی الله است. یعنی جدا شدن از انگیزه های نفسانی تا جایی که جز خدای سبحان کسی در جان او تصرفی ندارد».
اکنون به مطلبی مفید و مناسب این بحث می پردازیم و آن موضوع تجلی پروردگار است. تجلی دارای چهره های و صور گوناگونی است که به خاطر معرفت الهی بین خدا و بنده اش بروز می کند، این صورتهای مختلف تجلی، خود آفریده ی اوست و همین است که به رویت پروردگار از آن تعبیر می شود و در قرآن کریم، در قصه ی حضرت موسی (ع) آمده است: همین که آن حضرت نزدیک آتش رسید ندا شد کسی که در آتش است مبارک است». آن چه در این جریان مشاهده شد، جز آتش نبود ولی خداوند متعال در آن تجلی کرد و فرمود: «ای موسی من پروردگار توام».
در تمام قرآن لفظی را بدین حد سنگین و دشوار ندیدم. چه گونه صوتی از آتش بر می خیزد که «من خدایم» و درهمین حال آن چه مشاهده می شود در حقیقت جز آتش چیزی نیست. در دیده ی ظاهر آن چه سخن می گوید درخت است ولی در واقع تکلم به خدای متعال نسبت داده شده است و این بدان خاطر است که وقتی خداوند در درخت تجلی کرد واسطه معرفت او، همان درخت شد. و لذا آن چه در آن تجلی شده بود حکم خود تجلی کننده را یافت و این همان چیزی است که پیش از این گفته شد که در تجلی آن چه به چشم می آید تنها صورتی است و تجلی پروردگار در آتش برای حضرت موسی (ع) به خاطر نیاز آن حضرت بدان بوده است و اگر به چیز دیگری محتاج بود در صورت آن، تجلی می کرد.
به عقیده ی من امثال این حدیث به موضوع تجلی بر می گردد. پس اگر به حقیقت معنای تجلی رسیده باشی و درست آن را بفهمی پس مثالها و صورتها را رها کن و در پروردگارت فانی شود! زیرا وقتی صحیح باشد که در درختی ندا شود که «من خدایم» چرا نتوان گفت بنده ی الهی نیز در اثر تقرب به او به وسیله ی نافله ها به جایی برسد که خداوند گوش و چشم او شود در حالی که انسان موجودی است که بر صورت رحمان آفریده شده و این کمتر از شجره ی حضرت موسی نیست».
این که گفته شده است که فرزند آدم (ع) بر صورت رحمان آفریده شد از حدیثی استفاده شده است که بخاری آن را از رسول خدا (ص) نقل می کند بنابراین روایت آن حضرت فرمود: «خداوند آدم را به صورت خود آفرید».(33) و این بحثی است دقیق که به ذات و صفات خداوند مربوط است و ما برای این که برخی به گمراهی نیفتند بناچار در تبیین مقصود آن حضرت توضیحاتی را لازم می دانیم.
این که رسول خدا (ص) فرمودند: «خلق الله آدم علی صورته»؛ حقیقت این است که ضمیر در کلمه «صورته» به خداوند راجع است زیرا در برخی دیگر از نقلها این حدیث با جمله «صورة الرحمن» آمده است و به همین خاطر شرح این حدیث با دشواری روبروست.
قاضی ابوبکر بن عربی می گوید: «مقصود از صورت صفت است و معنای آن این است که خداوند آدم را مطابق با صفات خویش آفریده است بدین معنا که خداوند نمونه هایی از صفات خود را در او قرار داد که به جز او هیچ یک از موجودات دیگر مظهر این صفتها نیستند. به طور مثال صفت علم که از اخصّ صفات الهی است تنها در انسان یافت می شود و حیوانات از آن بی بهره اند و فقط قوه ی تخیل دارند».
گفته شده است: مقصود از نسبت صورت به خداوند تکریم و شریف شمردن نفس انسانی است که این معنا با نص قرآنی نیز منطبق است، زیرا در سوره ی تین می فرماید: «ما انسان را در نیکوترین صورت آفریدیم.»(34) پس مقصود از این حدیث این نیست که خدای متعال نیز دارای صورت است. شیخ اکبر می گوید: «صورت به همان معنای حقیقی خود است و معنای آن این است که اگر خداوند به عالم بشر تنزّل فرماید در صورت انسان ظاهر خواهد شد. و این صورت او، در این عالم بر فرض وقوع است. ملاحظه می کنید که در قرآن حدیث فراوان چشم، قدم، دست، ساق، صورت و امثال آن، به خداوند نسبت داده شده است و شکی نیست که اینها زیور و لباس وجودی انسان اند پس اگر به طور محال، فرض شود که خداوند به عالم انسانی نزول یابد، جز به همین شکل و صورت نخواهد آمد. و لذا در حدیث «جاّل» پیامبر (ص) به همین موضوع اشاره می فرماید که او فاقد چشم راست است و پروردگار شما این گونه نیست. بنابراین اگر خداوند تعالی در این جهان تجلی کند بدین صورت نخواهد بود. زیرا این لباس وجودی انسان صحیح و کامل نیست. آن چه گفتیم خلاصه مطالبی بود که علما در این باب ذکر کرده اند و خداوند داناتر است. حذیفه می گوید: «پیامبر گرامی (ص) ساعتی در جمع ما به سر برد، در آن مدت هیچ حادثه ای که تا بر پایی قیامت به وقوع خواهد پیوست فروگذار نکرد مگر این که برای ما بازگو فرمود».(35)
گروهی از جاهلان و کسانی که به گستره ی علم پیامبر (ص) آشنایی ندارند بر این باوراند که رسول خدا (ص) به همه ی امور کلی و جزیی عالم غیب داناست و بر این عقیده ی خود به این روایت استناد جسته اند.
در جواب آنان باید گفت اگر پیامبر گرامی (ص) به طور مطلق به عالم غیب وقوف داشت و آن چنان که برخی جاهلان گمان می برند، غیب با داشتن کلید های آن، برایش همچون شهود بود جایی برای قید «در این مقام من» باقی نمی ماند، بلکه باید گفت این در حقیقت نوعی تجلی برای آن حضرت به حساب می آید زیرا این مانند برخی حالاتی است که برای اولیای الهی پیش می آید آنان در بعضی از احوالشان از عرش خدا خبر می دهند و گاهی نیز از زمین زیر پای خود غافل می شوند. اولیا را که گفتیم از باب تفهیم وتقریب به ذهن بودواماحالات پیامبران رفیع ترازآن است. .
دلیل آن چه به بیان آمد این فرموده ی رسول خدا (ص) است: «چند لحظه قبل از این بهشت و جهنم بر من عرضه شد».(36) و روشن است که این دو مکان برای همیشه در معرض دیدار او نیست بلکه این عرضه ی بر آن حضرت شمرده می شود که آنها آن را علم قلمداد کرده اند. اضافه بر این که معلوم نیست وعده ی گزارش نسبت به هر چیزی که از او سؤال کنند به خاطر احاطه ی آن حضرت به همه ی امور جزیی و کلی عالم غیب است یا به خاطر وعده ای است که خداوند به او داده تا هر گاه در مورد امری از او بپرسند آن را برایش واضح و مکشوف سازد همان گونه که وقتی از ناحیه ی قریش درباره ی بیت المقدس و احوال آن مورد پرسش قرار گرفت، وضعیت آن را برایشان روشن ساخت تا قریش را نسبت به موقعیت آن آگاه سازد. در بین این دو احتمال دومی به واقع نزدیک تر است و این فرمایش رسول خدا (ص) که «بهشت و جهنم بر من عرض شد» آن را تأیید می کند.
سپس آیا غیب به آن چه مردم از آن حضرت سؤال کنند منحصر است؟ و یا اصولاً آن چه آنها با فکر محدودشان بپرسند جزیی از غیب است؟ اگر فرض شود که آن حضرت پاسخ تمامی آنها را به گونه ی مستمر دانسته باشد و مانند حضور معلول در پیشگاه علت بدان وقوف داتشه باشد؛ بیش از قطره ای در برابر دریا یا کمتر از آن نیست؛ زیرا هستی و مظاهر آن تناهی ندارد، در حالی که پرسشهای آنان متناهی است و آن هم هر چند بسیار باشد در برابر بی نهایت چیزی به حساب نمی آید. بنابراین دانش رسول خدا (ص) و آگاهی او بر حقایق وجود بیشتر از سایر مخلوقات است و تمام علوم و آگاهیهایی که در راستای هدایت امت لازم است خداوند بدو عنایت فرموده است و همین است که لایق به شأن انبیاست ولی علوم مربوط به کشاورزی و دامداری و امثال آن از مسائلی است که همان گونه که خود آن حضرت فرمود: «شما در امور مربوط به دنیایتان واقف ترید».
و الله اعلم

پی نوشت ها :

1- سوره ی انعام، آیه ی 59.
2- فیض الباری، شرح صحیح البخاری، ج1، ص 151.
3- الفتن، ابن حماد، ج1، ص 27، ح2؛ جمع الجوامع، ج1، ص 169و کنز العمال، ج11، ص 378ح 31810.
4- سوره ی لقمان، آیه 27.
5- معجم الکبیر، ج24، ص 301 ح 764 و مجمع الزوائد، ج9، ص 118.
6- مستدرک حاکم، ج3،ص 123 و خصائص نسائی، ص 166، ح 156.
7- مسند حمیدی، ج1، ص 53و مستدرک حاکم، ج1، ص 140
8- مستدرک حاکم، ج3، صص 1-140 و دلائل النبوة، ابی نعیم.
9- همان، ج3، ص 373 و خصائص کبری، ج2، ص 420.
10- معجم الکبیر، ج11، ص 330، ح 11907.
11- صحیح، بخاری، ج3،ص 244.
12- مستدرک حاکم، ج3، صص 176- 177 و دلایل النبوة، بیهقی، ج6، صص 9- 468.
13- معجم الکبیر، ج3، ص 114، ح 2817 و خصائص الکبری، سیوطی، ج2، ص 213.
14- تاریخ مدینة الدمشق، ج15، ص 816.
15- ذخائر العقبی، ص 146.
16- مستدرک حاکم، ج3، ص 119 و دلائل النبوة ، بیهقی، ج6، ص 411 و همچنین ر.ک: احادیث الغیبیة، ج1،ح 77.
17- اعلام النبوده، ماوردی، ص 181؛ البدایه و النهایه، ج6، ص 212 و احادیث الغیبه.
18- مسند، احمد، ج6، ص 52و مسند، بن روایة، ج3، ص 891.
19- دلایل النبوه، بیهقی، ج6،ص 371 و احادیث الغیبه، ص 1، ح129.
20- تاریخ کبیر، بخاری، ج5، ص 127، ح 379 و دلائل النبوه، ج2، ص 437.
21- دلائل النبوه، ابی نعیم، ج2، ص 550، ح 478.
22- احادیث الغیبه، ج1، ح 212.
23- صحیح، بخاری، ج1، ص 122، و ج4، ص 125 و صحیح ، مسلم، ج4، ح 2915.
24- جمع الجوامع، ج1، ص 461و 468. الجامع الصغیر، ج2، ص 178. ح 5607.
25- دلائل النبوه، بیهقی، ج6، ص 421.
26- مستدرک، حاکم، ج3، 189.
27- رد مختار، ج3، ص 225و دلائل النبوة، ابی نعیم، ج2، صص 3-541، ح 1-470.
28- رد مختار، ج3، ص 327.
29- شرح الرمضان، افندی، شرح علی شرح عقاید السنفی، ص 290.
30- امالی، صدوق، ص 307.
31- اتحاف السادة المتقین، ج8، ص 477.
32- سنن الکبری، بیهقی، ج3، ص 346، و ج10، ص 219 و اتحاف السادة المتقین، ج8، ص 477.
33- صحیح، بخاری، ج8، ص 62.
34- سوره ی تین، آیه ی 4.
35- دلائل النبوة، ج6، ص 313، و مشکاة المصابیح، ج3، ص 143، ح 5379.
36- صحیح، بخاری، ج1، ص 143؛ مسند، احمد، ج3، ص 162 و کنز العمال، ج11، ص 408، ح 31910.

منبع: تضاد عقاید حنفیّت با وهابیّت: مجموعه مقالات و گفتارهای علمای اهل سنت، مولوی کاشانی و دیگران، (1388)، قم، نشر آثار نفیس، چاپ اول

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط