متن سخنرانی مولوی محمد یوسف حسین پور
موضوعی که بحث پیرامون آن به بنده محول گردید، موضوعی است بسیار مهم و ارزنده که بحث آن نیاز به بررسی عمیق علمی دارد و نمی توان سطحی از آن گذشت. آنچه به بنده محول شده، بحث تعارض و تضاد وهابیت با معارف حنفی است.
مسأله معروفی از امام بو حنیفه روایت شده است که: «لا نکفر احداً من اهل القبله»؛ یعنی ما برای هیچ یک از اهل قبله فتوای کفر صادر نمی کنیم البته منظور از اهل قبله تنها این نیست که کسانی مانند ابوجهل، ابو لهب و غیره کعبه را قبله آبایی و اجدادی خود قرار دهند و بگویند ما اهل قبله هستیم بلکه مراد از اهل قبله کسانی است که به دین آیین محمد (ص) پایبند باشد، یعنی مسلمان باشند.
فتوای امام ابوحنیفه این است که برای هیچ یک از اهل قبله نباید فتوای کفر و شرک داد، ولی بعد از این که آرای گوناگونی گذشت و قرون متمادی سپری شد در اوایل قرن دوازدهم شخصی به نام محمد ابن عبدالوهاب در نجد متولد می شود و برای فرا گیری علم و دانش در اصفهان، شیراز و حتی در مشهد و عربستان که البته مولدش نیز بوده و در عراق و در شام رفت و آمد می کند. او می گوید، بیشتر فنون جنگی و مبارزه گری را در ایران کسب کرده. این شخص در سرزمین نجد پیدا شد و فکر می کرد که مذاهب اسلامی به انحراف کشیده شده اند و بدعتهایی در دین به وجود آمده است و باید اصلاح شود . او در نحوه اصلاحش به قتل و خونریزی هم متوسل می شد. عقیده ی ما احناف راجع به این شخص این است که محمد بن عبدالوهاب از متشکلین است و از نحوه عملکردش چنین بر می آید او در عقیده دچار انحراف شده تا حدی که می توان برای او فتوای کفر صادر کرد و او را کافر دانست و اختلاف بسیاری نسبت به نظریات او هست که علمای احناف در این باره کتاب های زیادی نوشته اند که متأسفانه من مطالعه زیادی از آنها ندارم. کتابی در این زمینه وجود دارد از علامه حسین احمد مدنی که ایشان در آن مذهب حنفی را از مذهب وهابی جدا ساخته اند و البته در این باره چند مسأله وجود دارد که می خواهیم آنها را برای شما عرض کنم ولی ممکن است بیشتر از آنچه من می گویم نظریات ما با وهابیت فرق داشته باشد ولی من آنچه را مطالعه نموده ام بیان می کنم:
1- یکی از نظرات محمد ابن عبدالوهاب در زمان خودش این بود که اعمالی که مسلمان انجام می دهند به حد شرک رسیده است و آنها را مشرک می دانست و تکفیر می کرد که ملا حسین احمد در کتاب شهاب ثاقب می نویسد: محمد ابن عبدالوهاب تمام مسلمانان را مشرک می دانست در صورتی که نظریه ی امام ابو حنیفه این است که «لا تفکر احداً من اهل قبله» و ثمرش نیز آن شد که با تقویت آل سعود به راه افتاد و جنگهایی انجام داد و قتلهای فراوانی کرد.
2- نظریه ی دیگر که امروز پیروان و معتقدان محمد ابن عبدالوهاب به آن پایبند هستند، این که انبیا(ع) در قبورشان مانند بقیه ی مؤمنین مرده هستند و از حیاتی جز حیات برزخی که عامه ی مسلمین دارند برخوردار نیستند در صورتی که علمای احناف معتقداند که انبیا (ع) در قبور خودشان از حیاتی بیش از حیات سایر مسلمانان بر خوردارند و علت این که ازواج مطهرات آنها بعد از ایشان نمی توانند ازدواج بکنند یا در ارث آنها تقسیمی پدید آید در نظر اهل سنت و جماعت این است که آنها در قبورشان حیات دارند.
3- امر سومی که وهابیها به آن قایل اند آن که می گویند: عزیمت سفر برای زیارت قبر پیغمبر جایز نیست و بدعت است؛ در صورتی که احناف عزیمت و سفر را برای زیارت قبر پیغمبر خدا (ص) از مستحبات می دانند و حتی ابن حمام در فتح القدیر آن را لازم و واجب دانسته است.
4- نسبت به مقام حضرت رسالت گروه وهابیت کلمات رکیک و گستاخانه ای نوشته و به کار برده اند در صورتی که احناف بالاترین و والاترین کلمات را با ادب کامل نسبت به تابعین ائمه مجتهدین و اصحاب پیغمبر به کار می برند چه برسد به خود پیامبر (ص).
5- فرقه ی وهابیه تبعیت کردن از عرفان و تصوف را بدعت می داند که نباید مردم در تصوف و عرفان به پیر و بزرگی اقتدا کنند و با او بیعت نمایند و از او کسب فیض کنند در صورتی که احناف به این قایل نیستند و ما و شما می دانیم که بزرگان ما خودشان پیر طریقت بوده و هستند و هنوز در این سلسله مرید می گیرند.
6- وهابیها تقلید شخصی را مانند اینکه من مقلد امام حنفیه باشم، یا مقلد امام شافعی باشم بدعت و حرام می دانند. وهابیها آنهایی هستند که تقلید را ناجایز می دانند، من معتقدم که وهابیت فی الواقع پیرو همان داوود ظاهری باید باشند.
7- نکته ی دیگری که وهابیت معتقد است اینکه آیات متشابهات و احادیثی را که در قرآن و حدیث می آید مانند: «یدُ اللهِ فوقَ أیدیهِم» اینها را وهابیت بر ظاهرش حمل می کنند و از اینجاست که بوی تجسم در اقوال آنها پدید می آید، در صورتی که احناف اینها را به گونه ای بیان می کند که با آیه لیس له کمثله شی منافات نداشته باشد.
8- در امر شفاعت پیغمبر خدا(ص) تحدیداتی قائل شده اند که به ظاهر منکر شفاعت نیستند ولی در سخن آنها نزدیک به انکار است یعنی نزدیک است بگویند شفاعت باعث شرک می شود در صورتی که میگویند به این قایل نیستیم بلکه امید خود را به خاطر دروغ و گناهانی که داریم به پیغمبر (ص) کم می دانیم.
9- ذات پیامبر اکرم (ص)را در جمله علوم و احکام و عقاید و مسایل و غیره بالاتر از اینکه احکام را بیان بفرمایند نمی دانند در صورتی که احناف به این معتقد نیستند.
10- ذکر میلاد نبی را خالی از همه ی خرافاتی که در آن پیش می آید بدعت می دانند در صورتی که احناف آنرا از مستحبات می شمارند.
11- در موقع دعا کردن، بلند کردن دو دست را بدعت می دانند در صورتی که عمل ما و شما همین است، در صورتی که دعا می خوانیم رفع یدین را انجام می دهیم و از ادب دعا می دانیم.
خداوند متعال به همه ما توفیق عنایت فرماید که به راه صراط مستقیم برگردیم و در آن استوار باشیم.
منبع: تضاد عقاید حنفیّت با وهابیّت: مجموعه مقالات و گفتارهای علمای اهل سنت، مولوی کاشانی و دیگران، (1388)، قم، نشر آثار نفیس، چاپ اول
مسأله معروفی از امام بو حنیفه روایت شده است که: «لا نکفر احداً من اهل القبله»؛ یعنی ما برای هیچ یک از اهل قبله فتوای کفر صادر نمی کنیم البته منظور از اهل قبله تنها این نیست که کسانی مانند ابوجهل، ابو لهب و غیره کعبه را قبله آبایی و اجدادی خود قرار دهند و بگویند ما اهل قبله هستیم بلکه مراد از اهل قبله کسانی است که به دین آیین محمد (ص) پایبند باشد، یعنی مسلمان باشند.
فتوای امام ابوحنیفه این است که برای هیچ یک از اهل قبله نباید فتوای کفر و شرک داد، ولی بعد از این که آرای گوناگونی گذشت و قرون متمادی سپری شد در اوایل قرن دوازدهم شخصی به نام محمد ابن عبدالوهاب در نجد متولد می شود و برای فرا گیری علم و دانش در اصفهان، شیراز و حتی در مشهد و عربستان که البته مولدش نیز بوده و در عراق و در شام رفت و آمد می کند. او می گوید، بیشتر فنون جنگی و مبارزه گری را در ایران کسب کرده. این شخص در سرزمین نجد پیدا شد و فکر می کرد که مذاهب اسلامی به انحراف کشیده شده اند و بدعتهایی در دین به وجود آمده است و باید اصلاح شود . او در نحوه اصلاحش به قتل و خونریزی هم متوسل می شد. عقیده ی ما احناف راجع به این شخص این است که محمد بن عبدالوهاب از متشکلین است و از نحوه عملکردش چنین بر می آید او در عقیده دچار انحراف شده تا حدی که می توان برای او فتوای کفر صادر کرد و او را کافر دانست و اختلاف بسیاری نسبت به نظریات او هست که علمای احناف در این باره کتاب های زیادی نوشته اند که متأسفانه من مطالعه زیادی از آنها ندارم. کتابی در این زمینه وجود دارد از علامه حسین احمد مدنی که ایشان در آن مذهب حنفی را از مذهب وهابی جدا ساخته اند و البته در این باره چند مسأله وجود دارد که می خواهیم آنها را برای شما عرض کنم ولی ممکن است بیشتر از آنچه من می گویم نظریات ما با وهابیت فرق داشته باشد ولی من آنچه را مطالعه نموده ام بیان می کنم:
1- یکی از نظرات محمد ابن عبدالوهاب در زمان خودش این بود که اعمالی که مسلمان انجام می دهند به حد شرک رسیده است و آنها را مشرک می دانست و تکفیر می کرد که ملا حسین احمد در کتاب شهاب ثاقب می نویسد: محمد ابن عبدالوهاب تمام مسلمانان را مشرک می دانست در صورتی که نظریه ی امام ابو حنیفه این است که «لا تفکر احداً من اهل قبله» و ثمرش نیز آن شد که با تقویت آل سعود به راه افتاد و جنگهایی انجام داد و قتلهای فراوانی کرد.
2- نظریه ی دیگر که امروز پیروان و معتقدان محمد ابن عبدالوهاب به آن پایبند هستند، این که انبیا(ع) در قبورشان مانند بقیه ی مؤمنین مرده هستند و از حیاتی جز حیات برزخی که عامه ی مسلمین دارند برخوردار نیستند در صورتی که علمای احناف معتقداند که انبیا (ع) در قبور خودشان از حیاتی بیش از حیات سایر مسلمانان بر خوردارند و علت این که ازواج مطهرات آنها بعد از ایشان نمی توانند ازدواج بکنند یا در ارث آنها تقسیمی پدید آید در نظر اهل سنت و جماعت این است که آنها در قبورشان حیات دارند.
3- امر سومی که وهابیها به آن قایل اند آن که می گویند: عزیمت سفر برای زیارت قبر پیغمبر جایز نیست و بدعت است؛ در صورتی که احناف عزیمت و سفر را برای زیارت قبر پیغمبر خدا (ص) از مستحبات می دانند و حتی ابن حمام در فتح القدیر آن را لازم و واجب دانسته است.
4- نسبت به مقام حضرت رسالت گروه وهابیت کلمات رکیک و گستاخانه ای نوشته و به کار برده اند در صورتی که احناف بالاترین و والاترین کلمات را با ادب کامل نسبت به تابعین ائمه مجتهدین و اصحاب پیغمبر به کار می برند چه برسد به خود پیامبر (ص).
5- فرقه ی وهابیه تبعیت کردن از عرفان و تصوف را بدعت می داند که نباید مردم در تصوف و عرفان به پیر و بزرگی اقتدا کنند و با او بیعت نمایند و از او کسب فیض کنند در صورتی که احناف به این قایل نیستند و ما و شما می دانیم که بزرگان ما خودشان پیر طریقت بوده و هستند و هنوز در این سلسله مرید می گیرند.
6- وهابیها تقلید شخصی را مانند اینکه من مقلد امام حنفیه باشم، یا مقلد امام شافعی باشم بدعت و حرام می دانند. وهابیها آنهایی هستند که تقلید را ناجایز می دانند، من معتقدم که وهابیت فی الواقع پیرو همان داوود ظاهری باید باشند.
7- نکته ی دیگری که وهابیت معتقد است اینکه آیات متشابهات و احادیثی را که در قرآن و حدیث می آید مانند: «یدُ اللهِ فوقَ أیدیهِم» اینها را وهابیت بر ظاهرش حمل می کنند و از اینجاست که بوی تجسم در اقوال آنها پدید می آید، در صورتی که احناف اینها را به گونه ای بیان می کند که با آیه لیس له کمثله شی منافات نداشته باشد.
8- در امر شفاعت پیغمبر خدا(ص) تحدیداتی قائل شده اند که به ظاهر منکر شفاعت نیستند ولی در سخن آنها نزدیک به انکار است یعنی نزدیک است بگویند شفاعت باعث شرک می شود در صورتی که میگویند به این قایل نیستیم بلکه امید خود را به خاطر دروغ و گناهانی که داریم به پیغمبر (ص) کم می دانیم.
9- ذات پیامبر اکرم (ص)را در جمله علوم و احکام و عقاید و مسایل و غیره بالاتر از اینکه احکام را بیان بفرمایند نمی دانند در صورتی که احناف به این معتقد نیستند.
10- ذکر میلاد نبی را خالی از همه ی خرافاتی که در آن پیش می آید بدعت می دانند در صورتی که احناف آنرا از مستحبات می شمارند.
11- در موقع دعا کردن، بلند کردن دو دست را بدعت می دانند در صورتی که عمل ما و شما همین است، در صورتی که دعا می خوانیم رفع یدین را انجام می دهیم و از ادب دعا می دانیم.
خداوند متعال به همه ما توفیق عنایت فرماید که به راه صراط مستقیم برگردیم و در آن استوار باشیم.
منبع: تضاد عقاید حنفیّت با وهابیّت: مجموعه مقالات و گفتارهای علمای اهل سنت، مولوی کاشانی و دیگران، (1388)، قم، نشر آثار نفیس، چاپ اول