بن‌مایه‌های نمادین و شگردهای روایی در رمان «ارمیا» (1)

«ادبیات مقاومت» در حوزه روایی آن به دلیل توفیق در ایجاد هماهنگی متقن ذهنیّت با عینیّت و هم گونی احساس و اندیشه راوی و مخاطب، روایت گیر را به بازاندیشی و تلقّی دیگرگون از حقیقت وامی دارد؛ و با حرکت در طیف معانی
دوشنبه، 30 ارديبهشت 1392
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: حجت اله مومنی
موارد بیشتر برای شما
بن‌مایه‌های نمادین و شگردهای روایی در رمان «ارمیا» (1)
بن مایه های نمادین و شگردهای روایی در رمان «ارمیا»(1)
 
نویسنده: دکتر فاطمه کوپا
 
 

چکیده

«ادبیات مقاومت» در حوزه روایی آن به دلیل توفیق در ایجاد هماهنگی متقن ذهنیّت با عینیّت و هم گونی احساس و اندیشه راوی و مخاطب، روایت گیر را به بازاندیشی و تلقّی دیگرگون از حقیقت وامی دارد؛ و با حرکت در طیف معانی و واژه ها و ایجاد تقابل در ارزش ها، اندیشه ها و باورها، خواننده را از واقعیت موجود به واقعیتی پررنگ تر می کشاند و دیگرباره حقایق و واقعیات را فرایاد او می آورد؛ و در نهایت با تمرکز بر شعور یا خرد جمعی (ذهن برتر یا ناخودآگاه) و دست یابی به رگه هایی از ذهنیّت جمعی، روایت گیر را به اوج شعور و آگاهی سوق می دهد.
«رمان ارمیا» به عنوان اثری ارزشمند در حوزه ادبیّات مقاومت، با بهره گیری از بن مایه های نمادین، ایجاد «لذّت زیبایی» از طریق توصیف های برجسته و جاندار، رستاخیز واژگان (برجسته سازی و تشخّص کلامی) در به کارگیری تعابیر متفاوت و دیگرگون، جریان سیّال ذهن (تک گویی درونی) و گفتگو (دیالوگ) در نیل به اثری فراگیر و ماندگار توفیق یافته است.
در این گفتار با استفاده از شیوه تحلیلی-توصیفی، شگردها و کارکردهای روایت پردازی و تعابیر نمادین در «رمان ارمیا» مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته است.

1-مقدّمه

به عقیده «سارتر» اهمیتّ کار نویسنده در این است که جهان و جهانیان را بر مخاطبان خود آشکار کند تا آنان در مقابل این حقیقت عریان و آشکار، مسئولیت خود را تماماً دریابند و برعهده بگیرند. از این رو از دیدگاه او «ادبیّات خوب» ادبیّاتی است که به آزادی و عمل انجامد و این همان است که «ادبیّات ملتزم» نامیده می شود؛ یعنی احساس مسئولیت و تعهد و التزام در مقابل این احساس؛ به بیان دیگر «دنیای ادبی سارتر» باید گذرگاهی باشد از دنیای واقعی به دنیای آرمانی، تحولّی، صیرورتی، پایگاهی برای گذشتن و فرارفتن به سوی «مدینه غایات»(سارتر، 1348: 418).
«علّت اصلی تأکید «سارتر» بر این توان و تعهّد ویژه «ادبیّات» این است که خطاب عمده ادبیات با عقل کارافزا و کاراندیش انسان نیست، بلکه با ژرف ترین لایه های جان آگاهی ما سخن می گوید. ادبا کم و بیش، چیزی تازه به ما نمی گویند و بر «معلومات» ما نمی افزایند، بلکه چیزهایی را با ما در میان می گذارند که هم اکنون در آگاهی آنان برمی خیزد با ناب ترین و هنرمندانه ترین بیان به ما می رسانند تا جان آگاهی ما را، که همانا شهود یا درون یافت حقیقت است، بیدار کنند تا جان خود را در اقلیم خویش بیابد و از این حضور در اقلیم خویش از لذّت حضور سرشار شود»(آشوری، 1380: 83 و 84).
نمونه بارز ادبیّات ملتزم در ادوار اخیر در «ادبیّات پایداری» نمود می یابد. «ادبیّات مقاومت» به حکم سرشت روحی آدمی و محدودیت های جهان هستی و امکانات آن که پیوسته بسترهایی برای تزاحم خواست ها و برخورد روح و فیزیکی انسان ها با یکدیگر فراهم می کند، ادبیاتی بسیار پردامنه است»(معین الدینی، 1388: 160).
یکیی از تکنیک های مهمّ این نوع ادبی، بهره گیری از شگردهای گوناگون روایت پردازی است که به دلیل ظرفیت ویژه و گسترده آن در ایجاد هماهنگی متقن ذهنیت با عینیّت و تقارن و هم گونی احساس و اندیشه ی نویسنده و مخاطب، روایت گیر را به بازاندیشی و تلقّی دیگرگون از حقیقت وا می دارد و در نهایت به اوج شعور و آگاهی سوق می دهد.
و از آنجا که «غرض از ادبیات، تلاش و مبارزه برای نیل به آگاهی، برای تحرّی حقیقت و برای آزادی انسان است»(سارتر، همان، 35). این گونه ادبی از زبانی بهره می گیرد که ما را تا اعماق ریشه هایمان شکل می بخشد؛ به بیان دیگر «هنرمند جنگ دیده، با ذهنی که از جهانی دیگر، از ذهنی برتر، نیرو می گیرد تا شاید برای هستی باتلاق گونه آدمی، باریکه راهی به دریا گشوده شود»(رستمی، 1387: 251). چرا که «آفرینش هنری (ادبی) مرز زمان را، همچون مرز مکان، درهم می شکند و به فراسوی این هر دو راه می برد. هنر در سرشت و سرنوشت خویش، آن سری و مینوی است و از این روی مانند پدیده های پیکرینه و این سری، دربند گیتی نمی ماند»(کزازی، 1384: 231).
یکی از رمان های ارزشمندی که از حیث انطباق با ارزش های یادشده، جایگاه درخور توجّهی را به خوداختصاص داده است «رمان ارمیا» تألیف «رضا امیرخانی» است. در این گفتار سعی بر آن است که این رمان از چشم انداز «بن مایه های نمادین» و «شگردهای روایی» مورد تجزیه و تحلیل قرارگیرد و در نهایت میزان توفیق راوی در تألیف رمانی ملتزم و متعهّد و ایجاد هم سویی و هم گونی نویسنده با روایت گیر، در ترغیب مخاطب به بازاندیشی و تلقّی دیگرگون از حقیقت مورد تحلیل و مداقه قرار گیرد.

2- معرفی «رمان ارمیا»

«رمان ارمیا»، داستان تقابل همواره ی خیر و شر است که تنها نبرد رویارو و بیرونی را به حکایت نمی نشیند، زیرا آنچه بیش از هر عامل دیگری دغدغه خاطر روایت گر است، تقابل دیدگاه ها و ارزش ها، آن هم در فاصله کوتاهی پس از خاتمه جنگ است؛ چه در این هنگام، جنگ آرام و مداوم دو گروه، دیگر تنها تضادی فیزیکی و بیرونی نیست، هرچه هست در اندرون اتّفاق می افتد، گویی شیاری درونی، سدّ افکار و اندیشه های گروه هایی از افراد جامعه را باز می شکافد و به گونه ای استحاله و دگردیسی دچار می سازد؛ بسیاری از ارزش ها، ضد ارزش می شود و اندیشه هایی برساخته و سخیف در تزاحم با باورهایی ریشه دار، جامعه را به سوی ناکجاآبادی بی سرانجام سوق می دهد.
زبان رمان، زبانی روایی است که و در یک فضای واقعی (رئال) به واگویه درمی آید. و با استفاده از تداعی ذهنی میان زمان ها و مکان های گوناگون به گونه ای سبک و سیّال حرکت می کند.
قهرمان اصلی و محوری داستان، «ارمیا» است که شخصیّت های دیگر هر یک با حضور خود، بخش های تاریکی از شخصیّت وی را روشن می کنند و درواقع هویّت فردی او را به نمایش می گذارند.
وی برآمده از جامعه ای دیگرگون و بی درد است، اما هم گونی بنیادین او با کلیّت اجتماع او را به گریز از خاستگاه اصلی خود وا می دارد؛ هرچند در ابتدا دلیل اصلی این گریز بر او ناگشوده می ماند، اما در انتها با واکاوی اندرون و سیر استعلایی خود به شهودی عینی از حقیقت و واقعیّت دست می یابد و در فرجامین مراحل دگرگونی خود به سوی بحر قلزم ناآگاه جمعی که ریشه در یک خاطره قدسی و تجربه ای ماورای تاریخ دارد، دست می یابد.
یکی دیگر از شخصیّت های اصلی داستان که در تداوم طریق و استحاله ی روحی قهرمان اصلی جایگاهی غیرقابل انکار دارد، «مصطفی»، هم رزم و هم سنگر ارمیاست. برخلاف ارمیا، خاستگاه مصطفی قشر عادی و آسیب پذیر جامعه است. آنچه فضای داستان را متفاوت و دیگرگون جلوه می دهد، جابه جایی نقش های دو قهرمان مطرح رمان است، در ابتدای حکایت، این مصطفی است که در بحر وجود ارمیا غوطه ور است اما در ادامه داستان و به ویژه پس از شهادت مصطفی، این ارمیاست که در کالبد خاطرات مصطفی و حضور زنده او نفس می کشد، روز می گذراند و راه می سپارد.
حادثه محرک داستان، صحنه شهادت «مصطفی» است. این حادثه، علّت اولیه و اصلی تمام حوادث بعدی است.«ارمیا» پس از شهادت «مصطفی»، دیگر ارمیای سابق نیست؛ این حادثه توازن وجودی قهرمان را برهم می زند، تا آنجا که ترک جبهه و سنگر را خیانت به یاد و خاطره مصطفی می داند و در سکوتی تلخ، خلوت سنگر را تحمّل می کند.
سرانجام ارمیا با بازگشت اجباری به روزمرگی، وارد جهانی می شود که قانون کشمکش و دگرگونی ارزش ها و باورها بر آن حاکم است. ارمیا به تبعیّت اجباری از وضع موجود، همه آنچه را که پیش از این تعلّق خاطر او بوده، دیگر باره مرور می کند، دل به دریا می زند و به ورطه آن فرو می رود اما استحاله درونی ارمیا توانمندتر از آن است که قابل دگرگونی دوباره باشد چراکه حقایق دیگرگون جبهه و ژرف ساخت معنوی و الوهی آن در وجود او نهادینه شده، تا آنجا که گویی او همواره زندگی اش را در جبهه سپری کرده و تنها در تنگنای زمانی محدود، گذارش به شهر و مردمان آن افتاده است. او همچون اصحاب کهف از رؤیایی قدسی و الوهی بیدار می شود اما هرگز این ادامه ی حیات را نمی خواهد. او ماهی دریای حقیقت است و تنگ خالی و پوچ ماده، او را در هم می فشارد و از خود می راند.
همین فاصله و ناهم گونی، تلاش ارمیا جهت ایجاد تعادل و هماهنگی با جو موجود در جامعه را بی نتیجه می گذارد و سرانجام او را به عزلت و انزوای جنگل می کشاند. قهرمان در فضای اثیری و رمزآلود جنگل به استحاله ای جدید و دیگرگون دست می یابد و با ورود به فضای زندگی بدون معدن چیان، مراحل دیگری از صعود استعلایی خود را به تجربه می نشیند و درنهایت با شنیدن خبر پرواز ملکوتی پیر و مراد معنوی خود، سرانداز و شتابان، راهی دیار دوست می شود و در هجوم عاشقانه ی مریدان او به دیدار با معبود و ملاقات با حقیقت موعود می شتابد.
مراحل حرکت و استحاله ی درونی (ذهنی) و ظاهری (برونی) قهرمان اصلی رمان «ارمیا» در موارد زیر خلاصه می شود:
- قطع تعلق و برینش قهرمان از روزمرگی و حضور در جبهه ی نبرد (سیر جسمانه توأم با التهاب شوقمندانه ی سلوک در عالم معنا).
- استحاله قهرمان و شناوری سیال او در فضایی دیگرگون از ارزش ها و باورها.
- آشفتگی روحی ارمیا به دنبال قبول قطع نامه از سوی ایران و شهادت مصطفی.
- بازگشت اجباری قهرمان به محیط نامأنوس روزمرگی ها و تقابل درونی (ذهنی) و ظاهری ارمیا با محیط (تقابل ارزش ها و اندیشه ها).
- طیّ طریق و استحاله ارمیا در خلوت طبیعت (محیط رمزآلود جنگل) به دنبال گریز او از زبونی در تنگنای زمان و مکان.
- دیدار قهرمان با گروهی متفاوت و بومی و تلاش دیگرباره ی او جهت انطباق با ناهم گونی های محیط.
- تقارن و هم گونی با معدن چیان (حضور آرامشی موقتی و ناپایدار).
- اطلاع ناگهانی قهرمان از رحلت مراد و مقتدای معنوی خود (امام (ره)) و آشفتگی روحی او به دلیل از کف دادن آرمان و امید نهایی خود.
- شهادت ارمیا در مراسم تشییع جنازه ی پیر و مقتدای خویش.
- دیدار با معبود ازلی و ملاقات مرید و مراد.

2-1. نمودار کلی سلوک قهرمان اصلی داستان (ارمیا)

بن‌مایه‌های نمادین و شگردهای روایی در رمان «ارمیا» (1)

3- تعابیر نمادین

«ادبیّات، طرح شوق ها و تدابیری است که انسان را در وصول به کمال خویشتن، تنها در قلمرو «گفتار» رهنمون می شود (بارت، 1352: 32). «ادبیّات، زبان روزمره را به سویی منحرف می کند که تا بتواند از آن به عنوان امری «اشاری» استفاده کند. همان طور که «جنید بغدادی» گفته است: کلامنا اشاره، سخن ما اشاره ای است و این اشاره بودن، همان ظرفیّتی است که ادبیّات را به عنوان یکی از مهم ترین عوامل انتقال فرهنگ مطرح می کند؛ به بیان دیگر ادبیّات چیزی جز «نماد» نیست؛ یعنی همان چیزی که بیشترین تأثیر را در انتقال اندیشه و جایگزینی آن در ذهن مخاطبان داشته است. (فرزاد، 1378: 35). در «رمان ارمیا» آنچه ذهن روایت گر را به این گونه مفاهیم راه می نماید، ریشه در اسلوب روایی حکایت و مراحل آزمون گونه ی طیّ طریق قهرمان اصلی داستان دارد به این معنا که «قهرمان نمادین برای رسیدن به بلوغ روحانی و نشان دادن شایستگی خود، آزمونی دشوار را برمی تابد و با رویی گشاده به پیشواز مخاطرات می رود و سفرهایی نمادین را با تحمّل رخدادهای هولناک پذیرا می شود. این سفرها می تواند سفرهایی درونی و روحانی نیز باشد»(دلاشو، 1366: 107).
آغازین نمود این امر، پس از برینش و گسستگی قهرمان اصلی از روزمرگی و حضور او در زندگی بدوی روی می نماید؛ حضور قهرمان در محیطی دیگرگون به توجّه خاص راوی به تأثیر نمادین نباتات اشاره ای مبهم دارد. گفتنی است که «در اساطیر»، نباتات متضمن معانی رستاخیز، باروری، برکت و شفابخشی هستند» (زمردی، 1382: 181). به جز این «در یسنا، «اشی» همه درمان هایی است که آب ها، چاپاریان و گیاهان از آن برخوردارند و اهورامزدا در پرتو «اشی» گیاهان را رویانده است»(همان: 182).
از این گذشته، کهن الگوهای طبیعی همچون درخت، نمایه ای از حیات، رشد، افزایش، زایش، باززایی و فناپذیری است. و نیز گفته اند که «تقدّس و اعجاز گیاه و درخت نزد انسان آغازین و از آن شمار در ایران باستان، سبب می شود که گیاه، نخستین نیای انسان شود و چنین است که شاید «مشی و مشیانه را بتوان گیاه خدایانی دانست که انسان از تبار آنها است. در افسانه های مردمی زندگی فرد گاهی به گونه ای با درخت پیوند می خورد و پژمردن و تباهی درخت با مرگ پیوند دارد.»(هینلز، 1383: 461).
از این رو قهرمان اصلی رمان، با واکاوی درونی و برینش از همه تعلّقات و پیوستن به محیط رمزآلود جنگل و روی آوردن به نیازی آغازین خود، مسیری میان بر را برمی گزیند که در نهایت، او را از خود به من برتر یا الوهی می رساند.«... جنگل در دامنه ی پشتی اگرچه خیلی انبوه نبود، اما از بکر بودنش حالتی عجیب و سکرآور در آدمی حلول می کرد. معجونی از ترس و عشق... هرصدای کوچک نماینده یک حضور بود... با این که در ظاهر هیچ موجود دارای شعوری برای دوست داشتن نبود اما آدم یاد می گرفت که به سنگ و درخت و ابر و خزه هم عشق بورزد. همه اینها یک مفهوم پیدا می کردند و به این مفهوم واحد می شد عشق ورزید...»(امیرخانی، 160).
راوی در بخش دیگری از حکایت، با بهره گیری از حادثه ای عادی و طبیعی، ذهن روایت گیر را به مفهومی نمادین و عرفانی هدایت می کند و با طراحی صحنه ای از آلودگی قهرمان به بزاق گراز (آلودگی های دنیوی و مادی) و غوطه زدن او در آب، بعد دیگری از پالایش و استحاله درونی او را به حکایت می نشیند: «... کف پایش به خاطر بزاق خشک شده، حالتی متفاوت با سایر اوقات داشت، درنگ نکرد. پایش را به آب نزدیک کرد. احساس سرما آرام به استخوانش رسید. سرما مثل برق داخل سیم، از استخوان بالا رفت. در چشمه جلو رفت. خیلی سردش شده بود، آنقدر که حتی نمی توانست بلرزد، نه جلو می رفت و نه عقب... حالا ارمیا در آب نشسته بود. سرش را بیرون آورد... احساس نشاطی غریب داشت...» (همان، 163).
آنچه ذهنیّت مخاطب را به رهیافت های تأویل گرایانه ی «آب» هدایت می کند، انگار مکرّر استحاله قهرمان از سوی راوی و هم گونی بنیادین شعور جمعی آدمی، نسبت به مفاهیم نمادین و ازلی آب است؛ و «آن این است که خدایان آب از آب زاده می شوند... آب جوهر ازلی عنصر حیات و جاودانگی است... در اساطیر چین به مقارنه آب و جاودانگی برمی خوریم و در آیین میترا، سوما که تجسد باران (آب) است، خدای زندگی و بی مرگی شمرده شده است... «الیاده، 1372: 132».
بر طبق گفته های یونگ «آب راز آفرینش، تولد، مرگ، رستاخیز، پالایش و شفا، باروری و رشد و همچنین متداول ترین نماد ناخودآگاه است.» (گرین، 1370: 174)
«در تاریخ ادیان، آب متضمّن تجدید حیات است، زیرا در پی هر انحلال، ولادتی نو است و غوطه زدن در آب، نماد رجعت به حالت پیش از شکل پذیری و تجدید حیات کامل و زایشی نو است. زیرا هر غوطه وری برابر با انحلال صورت و استقرار مجدّد حالت نامتعیّن مقدم بر وجود است؛ و خروج از آب، تکرار عمل تجلّی صورت در آفرینش کیهان.»(الیاده، 1372: 189). به جز این، «غسل تعمید نمودگار رستاخیز و مرگ عرفانی است و نشانه ی تبدّل، استحاله، خداگونگی یا ولادت خدا در انسان و نیز نشأت انسان در خداست.» (ستاری، 1372: 76).
نمادهای دیگری که ذهنیّت راوی را به خود مشغول می دارد و او با طرح صحنه هایی گذرا از آن یاد می کند، گذر قهرمان از فرازهای رمزناک مرگ اختیاری و دگردیسی و استحاله ادواری وی است، «ارمیا» با حضور در زندگی بدوی و گریز از زبونی در تنگنای زمان و مکان، با خیزشی سریع و معنادار از پلّه های سه گانه ی موت ابیض (1)(تحمّل گرسنگی)، موت اخضر (2)(اکتفای به حداقل پوشش) و موت احمر (مخالفت با نفس) برمی رود و با حضور در میان جمعی نامأنوس که او را همچون معمّایی ناگشوده می نگرند (3) و تضاد و تقابل در هر حرکت آنان به وضوح احساس می شود، مرحله ی دیگری از مرگ اختیاری، موت اسود (بردباری و تحمل آزار خلق)، را برمی تابد:»... آنها (معدن چی ها) را دوست داشت. حتی اگر با دست نشسته غذا بخورند. حتی اگر وقتی غذا داغ است، آن را فوت کنند که بوی بد دهانشان به شامه ارمیا برسد. حتی اگر بوی بد عرق بدنشان از پشت میز شام به مشام برسد. حتی اگر موقع عطسه کردن جلو دهانشان را نگیرند، طوی که بزاقشان به صورت ارمیا بخورد... حتی اگر با ارمیا هیچ حرفی برای گفتن نداشته باشند...»(امیرخانی، 190).
تصویر نمادین دیگری که در هاله ای از ابهام نقش زده می شود، رابطه مرید و مراد میان ارمیا و پیرمرد معدن چی (نورعلی) است: «... چیزی در چهره ی ارمیا بود که قلب پیرمرد را می لرزاند. این تجربه برای پیرمرد جدید بود. در طول عمرش، کسی این چنین قلبش را تسخیر نکرده بود...ارمیا به فراست احساس پیرمرد را دریافت... یاد مصطفی افتاد. ارمیا (مراد)، مصطفای (مرید) پیرمرد شده بود.»(همان، 172).
در بخش پایانی قصّه، راوی با تعابیری رمزآلود و پرمعنا و تصاویری چند لایه و نمادین، روایت گیر را از تنگنای انتظار و تعلیقی جانکاه رهایی می دهد؛ این سطور در عین آن که نیاز به بازکاوی اندیشه ی مؤلف و توغّل در بطن باورهای او را دارد، در حکم شاه کلید گشایش رمزهای پایانی حکایت نیز هست: «وقتی ماهی از آب جدا شود... شروع می کند به تکان خوردن... تنش را به زمین می کوبد. گاهی به اندازه طول بدنش از زمین بالاتر می رود.... ستون مهره هایش را خم و راست می کند. مثل فنر از جا می پرد. با سر و دمش به زمین ضربه می زند.. با شکم روی زمین می افتد و دوباره همین کار را تکرار می کند. اگر حلال گوشت باشد... در طی این بالا و پایین پریدن ها مقداری از فلس هایش از پوست جدا می شود و روی زمین می ماند... علم می گوید: ماهی به خاطر دور شدن از آب، به دلایل طبیعی می میرد؛ اما هر کس یک بار بالا و پایین پریدن ماهی را دیده باشد، تصدیق می کند که ماهی از بی آبی و به دلیل طبیعی نمی میرد. ماهی به خاطر آب، خودش را می کشد! خشم، عجز، تنهایی، خفقان... اینها لغاتی علمی نیستند. ارمیا ماهی بی دست و پای حلال گوشتی شده بود روی زمین!»(همان، 200-199).
آنچه در ماوراء این سطور و در نهایی ترین لایه های ذهن راوی پنهان مانده است، در ارتباط با عبارات آغازین او در ابتدای داستان رخ می نماید، آنجا که می گوید: «خاک جنوب مثل آب بود، مثل آب دریا...»(همان، 15). با این تأویل می توان گفت که ماهی وجود ارمیا از دریای خاک های جنوب (بحر حقیقت، معنویت و قداست) به دور افتاده و درخشکی مادّه و روزمرگی گرفتار آمده، اما در پایان ماجرا در دریای عاشقان حقیقت، زندگی دوباره می یابد.
همه بی تابی و تلاطم قهرمان در مسیر حکایت از همین دوری و بعد مسافت است، چرا که به دلیل استحاله در فضای قدس و معنویت، موجودیتی دیگرگون یافته و دیگری «ارمیا»ی سابق نیست: «... دیگر حرف های ارمیا را نمی فهمید. ارمیا انگار از دنیای دیگری بود. دنیایی که هیچ قاعده مادی در آن حکم فرما نبود...»(همان، 73)«ارمیا اصلاً ارمیا نیست... قیافه اش را دیدی. چرا که این جوری شده بود... ما را ندید. می فهمی چه می گویم؟ اصلاً ما را ندید!»(همان، 205) و...
و این هنر رمان نویس است که میان انگاره ها و باورهای خود و تصاویر نمادین، این همانی و هم سویی معنایی ایجاد کند و روایت گیر را در فضای حاصل از نشئه روانی ناشی از نماد، به بازاندیشی و تلقّی دیگرگون از حقیقت وادارد؛ این امر ریشه در قابلیّت نماد دارد، چرا که «نماد دارای جنبه ای وسیع تر و ناخودآگاه است...» (هوهنه گر، 1366: 13) و در این فضای نمادین است که «تبدیل اشیاء و موجودات به چیزی ماورای دریافت و ادراک مادّی صورت تحقق می یابد و در این صورت است که اشیاء محدودیّت عینی خود را از دست می دهند و به صورت عناصر به هم پیوسته یک نظام با یکدیگر مرتبط می شوند»(الیاده، 1372: 420، با تصرف و تلخیص).
البته در این گونه تعابیر، واژه ها به منزله ی رموز و طلسم هایی هستند که راه بردن به باطن و دست یافتن به راز و حقیقت مکتومشان، جز از طریق گشودن آنها میسر نیست.»(پورنامداریان، 1373: 8)؛ از آن جمله است: «... این بار کسی از دریا ماهی نگرفته بود. از ماهی، دریا را گرفته بودند. ماهی های حلال گوشت و حرام گوشت، همه به نحو تأثربرانگیزی بالا و پایین می پریدند. ستون فقراتشان را خم می کردند، مثل کمان؛ بعد عین تیر که از چله رها می شود، با سر و دمشان به زمین ضربه می زدند و به هوا پرتاب می شدند. دوباره با شکم به زمین می خوردند و این کار مرتّب تکرار می شد!!!! ماهی ها خودکشی می کردند». (امیرخانی، 202). تمامی این تصاویر نمادین، بیانگر حال و هوای جمعی است که از بی آبی (فراق از معنویت و معرفت) به خود می پیچند و مراد خود را فریاد می زنند.
و در نهایت، آنچه به عنوان سرانجام کار برای قهرمان داستان رقم می خورد، مفهوم نمادین «بقای بعد از فنا»(4) است. قهرمان که در طی بالا و پایین پریدن هایش، مقداری از فلس هایش (منیت، نفسانیت، خودی و...) را از کف داده، در جست و جوی هدفی والاتر (استغراق در بحر حقیقت و وحدت) دل به دریای عشاق حقیقت می زند و همچون ماهی به دورافتاده از آب، شربت شهادت می نوشد و در دل خاک نجیب آرام می گیرد اما در همان آخرین لحظات نیز در واگویه ای درونی، پیام همواره ی تاریخ و حقیقت را بر زبان دل دارد: «... بیرون آدم هلاک می شود. من داشتم آن جا می مردم... زنده زنده... دستت درد نکند خدا. چه قدر دیگر باید می ماندم؟ این جوری خیلی بهتر است. نمی شد شهید شد. ولی این جوری بد نیست. خیلی خوب است. داشتم زنده زنده می مردم.»(امیرخانی، 222)
و سرانجام پیوند همیشه مرید و مراد رقم می خورد. «مصطفی را تا به حال آن قدر به خودش نزدیک ندیده بود. مصطفی در آغوشش گرفت. تنش هنوز هم بوی خاک های جنوب را داشت.»(همان، 223)

منبع : دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شهید باهنرکرمان-نشریه ادبیات پایداری-سال دوم شماره 3 و 4.

 


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما
فراخوان شصت و سومین سال جایزه (نخبگانی) سال 1404
فراخوان شصت و سومین سال جایزه (نخبگانی) سال 1404
حمله هوایی ارتش اسرائیل به یک خودرو در غزه
play_arrow
حمله هوایی ارتش اسرائیل به یک خودرو در غزه
رهبر انقلاب: روزی بخواهیم اقدام بکنیم احتیاجی به نیروی نیابتی نداریم
play_arrow
رهبر انقلاب: روزی بخواهیم اقدام بکنیم احتیاجی به نیروی نیابتی نداریم
رهبر انقلاب: فردای منطقه به لطف الهی از امروز بهتر خواهد بود
play_arrow
رهبر انقلاب: فردای منطقه به لطف الهی از امروز بهتر خواهد بود
نقشه شوم آمریکا برای جهان به روایت رهبر انقلاب
play_arrow
نقشه شوم آمریکا برای جهان به روایت رهبر انقلاب
پزشکیان: حضور زنان در آینده کشور مؤثر تر از من است که اینجا ایستاده‌ام
play_arrow
پزشکیان: حضور زنان در آینده کشور مؤثر تر از من است که اینجا ایستاده‌ام
اهدای جوایز به زنان موفق در مراسم آیین تجلیل از مقام زن
play_arrow
اهدای جوایز به زنان موفق در مراسم آیین تجلیل از مقام زن
رهبر انقلاب: مداحی یک رسانه تمام عیار است
play_arrow
رهبر انقلاب: مداحی یک رسانه تمام عیار است
رهبر انقلاب: مهم‌ترین کار حضرت زهرا(س) تبیین بود
play_arrow
رهبر انقلاب: مهم‌ترین کار حضرت زهرا(س) تبیین بود
سرود جمعی با اجرای نوشه‌ور در حسینیه امام خمینی(ره)
play_arrow
سرود جمعی با اجرای نوشه‌ور در حسینیه امام خمینی(ره)
مدیحه سرایی احمد واعظی در محضر رهبر انقلاب
play_arrow
مدیحه سرایی احمد واعظی در محضر رهبر انقلاب
مداحی اتابک عبداللهی به زبان آذری در حسینیه امام خمینی
play_arrow
مداحی اتابک عبداللهی به زبان آذری در حسینیه امام خمینی
مداحی مهدی ترکاشوند به زبان لری در محضر رهبر انقلاب
play_arrow
مداحی مهدی ترکاشوند به زبان لری در محضر رهبر انقلاب
خطر تخریب یکی از بزرگترین مساجد دوران قاجار
play_arrow
خطر تخریب یکی از بزرگترین مساجد دوران قاجار
رستوران‌های که به سیب‌زمینی می‌گویند "فرنچ فرایز"
play_arrow
رستوران‌های که به سیب‌زمینی می‌گویند "فرنچ فرایز"