نقش مذهب در زندگی آمریکایی

پس از آن شیپور رستاخیز به صدا درخواهد آمد و میلیون ها انسانی که تحقیر شده اند؛ از خاک سر بر خواهند آورد و غل و زنجیرهای خود را تکان خواهند داد و فریاد خواهند کشید «حمد خدا بر فرزند داوود».
پنجشنبه، 23 خرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقش مذهب در زندگی آمریکایی
نقش مذهب در زندگی آمریکایی

نویسنده: فؤاد شعبان
مترجم: یاسر فرحزادی



 

پس از آن شیپور رستاخیز به صدا درخواهد آمد و میلیون ها انسانی که تحقیر شده اند؛ از خاک سر بر خواهند آورد و غل و زنجیرهای خود را تکان خواهند داد و فریاد خواهند کشید «حمد خدا بر فرزند داوود».
لایمن بیچر(1)، خطاب به پلیمت،(1827)
مذهب نقش مهمی در زندگی آمریکایی ایفا می کند. ساکنان اولیه ی پیوریتن، مذهب را بخش اصلی از تجربه ی خود تلقی می کردند. در خلال انقلال آمریکا و اوایل دوران استقلال، بنیان گذاران این سرزمین اغلب در بیانات، سخنرانی ها و اقدامات خود ترکیبی از احساسات میهن پرستانه و مذهبی را اظهار می کردند. هنگامی که مردم آمریکا با خطرناک ترین دوره در تاریخ خود، یعنی جنگ بین شمال و جنوب مواجه شدند، هر دو طرف برای توجیه موقعیت های مربوط، از متون مذهبی نقل قول می کردند. در هر دو جبهه کشیشان جزو فعال ترین گروه ها به حساب می آمدند که به سربازان موعظه می کردند، مجروحان را آرام می کردند و بر مردگان دعا می خواندند. قرن های هجده و نوزده میلادی شاهد خیزش تعدادی کلیسا و گروه مذهبی بود که بسیاری از آن ها به پیش گویی های آخرالزمانی اعتقاد داشتند.
در قرن بیست میلادی، به خصوص نیمه ی دوم آن، مذهب نقش مهمی در ابعاد مختلف زندگی آمریکایی ها ایفا می کرد و در رفتار و اظهارات خواص و عوام آشکار بود. این نقش در خلال نبردهای مهم از قبیل جنگ دوم جهانی، جنگ دو کره، جنگ ویتنام و در جریان مبارزات انتخاباتی به شکل روشنی خود را نشان می داد. با این حال، این نقش آفرینی در حوادث قبل از تأسیس کشور اسرائیل و از آن زمان تا به حال برجسته تر بود.
امروز بهره گیری از مذهب تأثیر فوق العاده ای بر سیاست آمریکا دارد و با خیزش راست گرایان سیاسی و مذهبی به منصب قدرت، مذهب بیش از پیش به طور چشم گیرتری در امور سیاسی ایفای نقش می کند. در گردهم آیی که به صورت الکترونیکی برگزار شد (شانزدهم ژانویه ی 2000، سفارت آمریکا در امان، اردن)، توماس بیرز(2)، پروفسور مذهب دانشگاه کنتاکی می گوید «امروز ایالات متحد به راستی مذهبی ترین کشور پیشرفته در جهان است». بیرز در ادامه این گفته ی خود را روشن تر بیان می کند «راست گرایان مسیحی تأثیر به سزایی بر مردم آمریکا دارند». در واقع، آزادی عمومی نشان داده است که آمریکایی ها بسیار بیش تر از اروپایی ها به طور مرتب کتاب مقدس را قرائت می کنند و در کلیسا حضور می یابند.
این مذهب چه آیینی است که آن قدر به طور برجسته در زندگی آمریکایی نفوذ کرده است؟ آیا مانند مذهب آمریکایی یا کلیسای آمریکایی پدیده ی دیگری نیز حاکم است؟
در آمریکا همواره [اگر نگوییم که یک اعتقاد] پذیرش عمومی نسبت به قدرت بالاتر - که اغلب به خدوند اشاره دارد - وجود داشته که امور این جهان را تحت تأثیر خود قرار می دهد. علاوه بر این، آمریکایی ها در طول این قرن ها در بهره مندی از این قدرت بالاتر و در ایفای نقش اصلی در طرح الهی برای تاریخ بشر اطمینان بسیار زیادی پیدا کرده اند. این نقش به واسطه ی مشیت الهی به عهده ی آن ها گذاشته شده است و علاوه بر ایجاد کشور آرمانی آمریکا، بسط مزایای این تجربه به دیگران را نیز در بر می گیرد. این نظرات اغلب در اساطیر و استعارات عبرانی از کتب عهد عتیق بیان می شود و بسیاری از آمریکایی ها در مدارس مذهبی آن را می آموزند و در مراسم های مذهبی به آن گوش می دهند. این اظهارات شرح مختصری از طرح کلی است که برخی از تاریخ دانان آن را با عنوان «دین مدنی» می شناسند و اکثریت آمریکایی ها به وجود آن اذعان می کنند. در ادامه تلاش می شود تا این نکته به صورت روشنی توضیح داده شود. طبق نظر وینتراپ هادسون(3):
آمریکایی های نخستین تصور می کردند که خداوند «این ملت را انتخاب کرده تا «دانه ی منتخب» او را در برهوت آمریکا بکارند. اما اهداف خداوند متعال بسیار گسترده تر از صرف فراری دادن آن ها از موانعی بود که در موطن خود با آن دست به گریبان بودند. آن ها هیچ مفری از اذیت و آزار نداشتند. آن ها در همه جا و از هر جناح بر نیروهای شیطانی یورش می بردند. تکلیفی که جان وینتراپ به آن ها یادآوری می کرد، ایجاد «شهری بر روی تپه» بود تا در مقابل «دیدگان جهانیان» به نمایش بگذارند و پی آمد آن زمانی آشکار می شد که کل مردمان جهان وارد پیمانی پایان ناپذیر با خداوند می شدند. آن ها در راستای بخشی از برنامه ی تعالیم خداوندی قرار شد تا الگویی کارآمد از یک جامعه ی خدایی برای دیگر ملت ها باشند و با اشاعه ی سرمشق خود، ابزاری خدایی در آزادسازی تمام بشر از قید بردگی به حساب آیند.(4)
فیلیپ هوسی(5)، پروفسور تاریخ از دانشگاه نیویورک این نظر را تأیید می کند و می گوید:
ایالات متحد خود را الگویی تلقی می کند که بقیه ی جهان باید از آن تقلید نمایند. طرح الگو شدن آمریکا به قرن هفده میلادی بازمی گردد؛ زمانی که اولین گروه چشم گیر از پیوریتن ها از انگلیای شرقی(6) به آن بخش از ایالات متحد که در حال حاضر به نیوانگلند معروف است، مهاجرت کردند. در سال 1630، رهبر پیوریتن ها، جان وینتراپ در سخنرانی اش مستعمره ی جدیدی را «شهری بر روی تپه» مجسم نمود. آن ها مکانی را ترک کرده بودند که آن را جامعه ی فاسد تلقی می کردند و در ذهن خود ایجاد جامعه ای جدید را تصور می کردند که انسان را به خداوند و اهداف والای او نزدیک تر می کرد. آن ها بر این اعتقاد بودند که این جامعه ی جدید هم چون الگویی عمل خواهد کرد که باعث ایجاد تحول در بقیه ی جهان مسیحیت خواهد شد.(7)
آمریکایی ها در جریان انقلاب، به نظام آرمانی خود اعتقاد بیش تری پیدا کردند؛ «کشور الگویی» که شهروندان آن از آزادی و مردم سالاری تمام عیار بهره می بردند و وظیفه داشتند تا مزیت تجربه ی خود را به دیگر نقاط جهان نیز اشاعه دهند. زمانی که رهبر انقلاب و اولین رئیس جمهور ایالت متحد یعنی جرج واشینگتن خطاب به مردم آمریکا کناره گیری خود از زندگی سیاسی را اعلام کرد، بر اهمیت حفاظت از آزادی، اجتناب از فساد دنیای قدیم و اشاعه ی این الگو به دیگر نقاط جهان تأکید نمود.
این خود انگاره ی آرمان گرایانه که از همان ابتدا در تاریخ آمریکا نمایان شد، اغلب با تفکرات مرتبط با کتب مقدس درهم می پیچید که افسانه ی «اسرائیل آمریکایی» و الگوی مذهبی از جامعه ای پرهیزکار را در اختیار می گذاشت. اینکریز میدر (1723-1639) در سال 1677 می نویسد که در تاریخ بشریت هیچ نسلی مانند مهاجران به دنیای جدید نبوده که به این شکل بتواند «گرد و غبار پوشیده بر مجلد کتب مقدس» را کنار زند.(8)
همان طور که مشاهده کردید، نوشته های پدران زائر به وضوح نشان می دهد فعالیت و تفکر آن ها در چارچوب گفتمان «مردمان برگزیده» و «کنعان جدید» مذکور در کتب مقدس بوده است. از سویی ورنون پرینگتون اشارات مرتبط با کتب مقدس در تجربه ی اولیه ی آمریکایی ها را جست و جوی برای «کنعان آرزوهایشان» توصیف می کند.(9)
نخستین ساکنان پیوریتن به تأثیر مشیت الهی در جهان معتقد بودند و نیز اعتقاد داشتند که خداوند در خرد بی کران خود طرح عظیمی را برای تاریخ بشر ترسیم نموده و آمریکا را در مرکزیت آن قرار داده است. آمریکا از زمان آغاز خلقت در همان مکان جای داشته و هم اکنون آماده شده تا به حکم خداوند نقشی محوری را در این زمینه ایفا کند. هادسون این اعتقاد به تقدیر الهی را خلاصه می کند:
از آن جایی که به هر انگلیسی از همان دوران کودکی آموخته می شود تا روند تاریخ را مشیت غالب الهی، مقدر از سوی خداوند تلقی نماید، پس هیچ کس نمی تواند ایجاد مستعمره در آمریکا را اقدامی عادی بداند. در اوایل سال 1613، ویلیام استریچی(10) تأکید می کرد که خداوند آمریکا را به منظور هدفی خاص مخفی نگه داشته و آن دسته از مهاجرانی که مستعمره ی کوچکی را در ویرجینیا ایجاد کرده بودند در حقیقت، فقط دنباله رو راه کاری بودند که خداوند آن را پیش بینی و اراده کرده بود و حالا وقت آن رسیده بود تا دست تقدیر آن را به انجام برساند. این هدف ضرورتاً با اقدام نهایی خداوند در نجات بشر مرتبط بود، زیرا حرکت به سمت مقصودی به شمار می رفت که تمام تاریخ بشریت را هدایت می کرد.(11)
بسیاری از نویسندگان آمریکایی و بیگانه اذعان می کنند که نوع پیوریتن از مذهب پروتستان تأثیر پایداری بر تحول تفکر مذهبی آمریکایی ها داشته و در پی آن وضعیت پروتستان های آمریکایی را نیز متأثر ساخته است. تاریخ دان فرانسوی، آندره زیگفرید(6)، این نوع آمریکایی از پروتستان انگلیسی را در پرتو تحول تجربه ی مذهبی آمریکا بررسی می کند. او می گوید «اگر می خواهیم تا سرچشمه های اصلی الهام به آمریکایی ها را درک کنیم، باید به پیوریتنیسم انگلیسی قرن هفده میلادی بازگردیم».(13) فیلیپ شاف(14)، مسافر آلمانی که در قرن نوزده میلادی از آمریکا دیدن کرده بود، می گوید «مذهب پروتستان پیوریتن ها در واقع، بدنه ی اصلی مذهب در آمریکای شمالی را شکل می دهد». او می افزاید «این مذهب خصوصیات خاص و عام خود را مرهون پیوریتن های نیوانگلند است... و این نخستین ساکنان مذهبی نیوانگلند تأثیر شگرفی بر حیات مذهبی، اجتماعی و سیاسی کل این ملت داشته اند».(15)
آلکسی دی توکویل(16)، مسافر فرانسوی که در قرن نوزده میلادی از آمریکا دیدن کرده بود، در سال 1836 پی می برد که «هیچ کشوری در جهان مانند آمریکا نیست که در آن دین مسیحیت چنان تأثیر عظیمی بر دل و جان مردم آن داشته باشد».(17) توصیف دی توکویل از خیزش نوع خاصی از مذهب در آمریکا در واقع، شناخت اولیه نسبت به پدیده ای است که بعدها به «دین مدنی» معروف می شد.
در بزرگ ترین بخش از آمریکای انگلیسی، مردمانی ساکن شدند که بعد از رهایی از اقتدار و نفوذ پاپ هیچ برتری مذهبی را قبول نداشتند. آن ها با خود شکلی از مسیحیت را به دنیای جدید آوردند که تنها می توانم آن را دینی مردم سالارانه و جمهوری خواهانه توصیف نمایم.(18)
دین در آمریکا چرخشی متفاوت را نسبت به ریشه های اروپایی خود پیدا کرد و از این رو، به طور چشم گیری متفاوت از کلیسای انگلستان و پروتستان اروپایی تحول یافت. طبق نظر پیوریتن ها، کلیسای انگلستان هنوز به طور کامل از بقایای کلیسای روم پاک نشده بود. هدف آن ها «پالایش» کلیسای پروتستان انگلستان و اروپا بود. از این گذشته، پیوریتن های نیوانگلند مکتب جبر جان کالوین(19)- همان سرنوشت مقدر از سوی خداوند - را استنتاج کرده و عنصر آمریکایی به آن افزودند.
پروتستان آمریکایی از همان ابتدا نوعی تحول منحصر به فرد به حساب می آمد که به خصوص در باب اعتقادات مربوط به مشیت الهی و نقش آمریکا در طرح الهی نقش آفرینی می کرد. این تحولات منحصر به فرد پایه های نفوذ راست گرایان مسیحی نوین در آمریکا را شکل می داد. تجربه ی جمعی که آمریکایی ها طی قرن ها پشت سر گذاشتند، صرف نظر از عضویت در کلیساهای متفاوت، چشم انداز یکسانی را نسبت به جایگاه آن ها در تاریخ جهان عاید نمود. در خلال قرن هفده میلادی «بیداری بزرگ» و جنبش های احیای قرن نوزده میلادی، پروتستان آمریکایی دوره ای را گذراند که این مکتب را تحت تأثیر قرار می داد. از این رو، گرچه تحولات نوین در مسیحیت آمریکایی از اعتقادات پیوریتن های اولیه نشأت می گیرد، این تحولات هم چنین در نتیجه ی فرقه ها و جنبش های مذهبی است که از بدنه ی پروتستان آمریکایی منشعب شده است. قرن نوزده میلادی، به خصوص شاهد خیزش فرقه های آخرالزمانی از قبیل گروه های ظهورباور، شاهدان یهوه(20)، مورمون ها و دیگران بود. این فرقه ها باعث بروز اختلافاتی در درون جامعه ی آمریکا شد. ولی گذشته از این اهداف و پیوندهای مشترکی را در اختیار ملت می گذاشت. قوی ترین پیوندی که ملت آمریکا را به هم نزدیک تر می کرد، تفسیر مذهبی از تاریخ گذشته و آینده ی آمریکا بود. این همان عاملی بود که اهداف رهبران انقلاب را در خلال جنگ استقلال متحد می کرد. این همان عاملی بود که الهام بخش اظهارات بنیان گذاران این کشور بود و از نماد و گفتمان مذهبی مشتق می شد. در خلال جنگ داخلی، همین عامل گفته ی محوری آبراهام لینکلن - «ملتی تحت لوای خداوند» - را تحت الشعاع قرار داد و در اواسط قرن نوزده میلادی به بخشی از «سوگند وفاداری»(21) مبدل شد.
رهبران جبهه ی شمال در خلال جنگ داخلی معتقد بودند که جنگ علیه جبهه ی جنوب و اصل برده داری، کیفر خداوند در برابر بی عدالتی های مردم است. جنگ شیوه ای برای تطهیر این «اسرائیل آمریکایی» و بازگرداندن آن به مسیر درست قلمداد می شد. ماحصل گفته ی رئیس جمهور لینکلن نشان می دهد که این ندای غیبی از سوی خداوند به مردم آمریکا بوده است. دانیل آرون(22) هم در کلامی این امر را تصمیم یهوه برای بازخواست از مردمان خود، یعنی آمریکایی ها می داند. پت رابرتسون(23) و جری فال ول هم در این اواخر دلیل مشابهی را برای 11 سپتامبر مطرح کردند.
تنها با بررسی سخنرانی هایی که رؤسای جمهور آمریکا در زمان آغاز به کار خود ایراد نموده اند، می توان به میزان سرایت اظهاراتی پی برد که در مورد اعتقاد به دست خدایی در آمریکا و مأموریت مقدس این کشور در بین عموم مردم مطرح می شود. از این گذشته، پذیرش عمومی هم در خصوص نقش ویژه ی آمریکا در اعمال طرح الهی برای جهان حاکم است. آمریکا و ملت آمریکا بازیگران اصلی در اراده ی الهی هستند. بیان فصیح لایمن بیچر در مورد این مفهوم، این نکته را روشن می سازد:
تغییرات در شرایط مدنی و مذهبی جهان، انقلاب ها و آشوب ها بی شک پدیده هایی اجتناب ناپذیر برای رساندن این اثر به حد کمال هستند. نمونه ی عظیمی لازم است تا جهان به واسطه ی آن بصیرت پیدا کرده و از قبل آن امید القا گشته و نیروهای انسان تحریک و متمرکز شوند. اما از کجا می توان این کشور را یافت؟ این کشور باید شکل می گرفت، چرا که قبل از این در جهان وجود نداشت. حالا به تاریخ پدرانمان نگاهی بیندازید و مشاهده کنید که خداوند به چه شکل، کشوری قدرتمند را به وجود آورده که به بهترین وجه از آزادی مدنی و مذهبی بهره می برد؛ کشوریی که تمام نیروهای انسان در آن جا مجالی برای ابراز و تهییج اهداف خود پیدا می کنند و به جهان تجربه ای را نشان می دهد که بسیاری از ملت ها قادر به تکرار آن هستند... .
زمانی که پرتو این نیم کره ی زمین به آسمان برسد، پرتو و امواج خود را بر زمین ساطع خواهد نمود... این نور اشتیاق و امید و تلاش را بر خواهد انگیخت و انقلاب ها و واژگونی هایی را تا آزادی جهان ایجاد خواهد نمود.
انقلاب فرانسه از درگیری انقلابی که در کشور ما رخ داد، سرچشمه گرفت و از آن جا نپال، پرتغال، اسپانیا و یونان را نیز فرا گرفت. گرچه قفل هر زنجیری بار دیگر بسته شده است، دیگر تاب تحمل توده ای سنگین تر از زنجیرهای خشایار شاه را ندارد؛ زنجیرهایی که می توانست تنگه ی هلسپونت(24) را با حملات پی در پی در چنگ خود نگه دارد. سیلاب بر شعله ی خیزان آن جاری می شود، ولی دیگر نمی تواند همان طور که فوران آتش کوه اتنا(25) را خاموش کرد، آن را خاموش نماید. این شعله هم چنان می سوزد و این کوه می غرد و در تلاطم است. به زودی با زمین لرزه ها و غرش های عظیم و صاعقه فوران خواهد کرد. پس از آن شیپور رستاخیز به صدا در خواهد آمد و میلیون ها انسانی که تحقیر شده اند، از خاک سر بر خواهند آورد و غل و زنجیرهای خود را تکان خواهند داد و فریاد خواهند کشید «حمد خدا بر فرزند داوود».(26)
مجلس فدرال بیانی پایدارتر و لااقل نمادین از مفهوم لطف خدایی را در مهر ملی جای داده است. «خداوند حامی این وظیفه خطیریی است که به دوش ما است». بعدها بیانی نمادین با مفهومی مشابه - «خداوند پشتیبان ما است» - بر روی پول رایج آمریکا قرار داده شد. بدیهی است یکی از عواملی که حس وحدت را در بین ملت آمریکا ایجاد نموده، اعتقاد راسخی است که آن ها را به انجام مأموریتی الهی فرا می خواند؛ موضوعی که پیش تر در گفته ی قبلی لایمن بیچر و اظهاراتی از این قبیل مشاهده کردید.
دانش پژوهان حوزه ی تاریخ آمریکا با توجه به این حقیقت که قانون اساسی پذیرش دین یا فرقه ای خاص از سوی حکومت را ممنوع می کند، به این نتیجه رسیده اند که ایالات متحد حکومتی بسیار غیر مذهبی است که دین تأثیری در سیاست و حکومت ندارد و حکومت نیز در امور دخالت نمی کند. از این گذشته به نظر می رسد که با وجود تعداد زیادی کلیسا و فرقه ی مذهبی علاوه بر غیر مسیحیان، لااَدری گران و ملحدان سخن از وجود دین آمریکایی به صورت رسمی یا عمومی نادرست جلوه کند. با وجود این، شماری از محققان برجسته به طور معقولی مفهوم «دین مدنی آمریکا» را مطرح کرده اند که توصیفی از مجموعه ای از نظراتی است که اکثریت آمریکایی ها صرف نظر از وابستگی به کلیسا یا فرقه ی خاص بر آن صحه می گذارند.(27)
رابرت بِلا(28) دین مدنی را این گونه توصیف می کند:
این مذهب آشکارا در بیش تر موضوع های مهم اخلاقی و سیاسی روز دخالت دارد... «خداوند» به طور قطع از همان آغاز تا کنون نمادی محوری در دین مدنی باقی مانده است. این نماد به همان اندازه ی دین یهودیت یا مسیحیت، در دین مدنی هم از جایگاه اساسی برخوردار است... تمام این ادیان عقیده ی مبنی بر وجود خداوند را قبول دارند.(29)
مفهوم «خدا» یا «باری تعالی» صرف نظر از وابستگی مذهبی طرفداران آن، در هسته ی اصلی دین مدنی باقی مانده است. این همان مفهومی است که رؤسای جمهور آمریکا بر آن صحه می گذارند و بر مهر ملی و پول رایج ایالات متحد نیز ابراز شده است. طبق نظر رابرت بلا، «تعداد اندکی به این موضوع پی برده اند که در حقیقت، در کنار و تا حدی جدی از کلیساهای مختلف، دین مدنی مبسوط و تثبیت شده ای در آمریکا وجود دارد».(30) بِلا بیش تر بر این مسئله تأکید دارد که «دین مدنی آمریکا هنوز بی نهایت فعال است».(31)
اهمیت این دین مدنی را می توان در خودانگاره ای دید که آمریکایی ها، به خصوص در ارتباط با دیگران و به ویژه مسلمانان داشته اند. این مورد تا آن اندازه حائز اهمیت است که این خودانگاره را در بافت نقش آمریکا در یک طرح جهانی تلقی می کنند. این مسئله ناگزیر بر سیاست و رفتار آمریکایی ها نسبت به بقیه ی جهان تأثیر می گذارد.
دین مدنی آمریکا از لحاظ تاریخی در سیاست و نیز در زندگی اجتماعی و معنوی آمریکایی ها مؤثر بوده است؛ شاید اصولاً به خاطر این که کلیساها در برابر انقلاب آمریکا و تلاش هایی که در جهت ایجاد کشوری مستقل و مردم سالار صورت می گرفت، موضع خود را روشن نکردند. در حقیقت، اعتقادات و احساسات مذهبی در ایجاد نهادهای مردم سالاری نقش ایفا می کرد. در نتیجه، به رغم جدایی دین از سیاست، هیچ تعارضی بین این دو رخ نمی داد؛ این یکی از عواملی است که در حال حاضر بیانگر ارتباط روزافزون بین دین و سیاست است.
اگر چه دین مدنی و دین معنوی به طور جداگانه در امور روزمره ی آمریکایی ها نقش آفرینی می کنند، پیوندهای مهمی بین این دو برقرار است. در واقع، آمریکایی ها در مجموع این دو آیین را در بافت مشیت الهی تلقی می کنند؛ هر دو آیین وعده ی هنگامه ای آخرالزمانی می دهند که در آن زمان معتقدان به رستگاری معنوی و سیاسی نائل می شوند. بنیان گذاران و نخستین رهبران سیاسی آمریکا جنگ استقلال را نبردی بین نیروهای خیر و شر می دانستند، انگلستان در این نبرد با ضد مسیح [دجال] یکسان دانسته می شد، در حالی که آمریکایی ها لشکر قدیسان و رستگاران توصیف می شدند. هنگامی که مجلس قاره ای هنوز در حال بحث بر سر بیانیه ی استقلال بود، یکی از اعضا یعنی ساموئل شروود از مشیت الهی در حدوث انقلاب و تشکیل کشوری مستقل سخن می گفت. شروود جنگ استقلال را با گفتمانی آخرالزمانی توصیف می کرد. او استقلال آمریکا را نشانه ای از بازگشت مسیح و سلطنت هزاره ی او تلقی می کرد. ساموئل شروود در سخنرانی مهمی با عنوان «فرار مسیحیت به سوی برهوت: خطابه ای در خصوص دوران» (1776) که اندکی از استقلال ایراد نمود، مأموریت مقدس آمریکا را تشریح می کند:
زمانی که خداوند زمین و آسمان، با مشیت در خور و همه جانبه، دین خود را بر روی بال عقاب ها به میان بیابان آورد، این سرزمین شایسته را به او اعطا نمود برای همیشه میراث و زمین آن باشد. خداوند این دین را هم چون درختی دلپذیر و برگزیده در این سرزمین کاشت و کفار را از میدان به در کرد. خداوند با مهربانی آن درخت را پرورش داد و در آن روزگار که کوچک بود، آن را مراقبت نمود و در برابر خطرات بی شمار از آن مراقبت کرد... باری تعالی این بخش آمریکایی از جهان را برای زن و ذریه ی او تدارک دید... او آن ها را با شکوه تمام رها نمود و آن ها را از زیر چوب ظالمان و ستمگران آزاد کرد... و به سرزمین پاک کنعان هدایت نمود؛ سرزمینی که در ازای میراثی جاودانه به آن ها اعطا نمود.(32)
جرج دافیلد(33)، کشیش مجلس قاره ای و هم عصر شروود نیز این مفهوم را تأیید می کند و می گوید که در آمریکا فساد و گناه از بین خواهند رفت و بیابان شکوفه خواهد داد.(34)
در هسته ی اصلی دین مدنی آمریکا، نمادگری کتب مقدس هم چون «مردمان برگزیده»، «پادشاهی خداوند» و «سرزمین موعود» به چشم می خورند. کشور جدید مظهری از اورشلیم جدید بود و مردمان آمریکا، قوم اسرائیل و شاهان این سرزمین به شمار می رفتند. پاستور اِبایل اَبِت(35) اندکی پس از استقلال آمریکا، خطابه ای ایراد نمود و در آن بیان داشت که عبارت «اسرائیلی آمریکایی ما» به توصیفی رایج از جمهوری آمریکا تبدیل شده و «این نظر عموم، اذعان بر شایستگی و به جا بودن آن دارد».(36)
مفهوم «اسرائیل آمریکایی» تصویری مطلوب بود که آمریکایی ها از زمان استقلال از موقعیت خود برداشت می کردند. این همان نماد کتب مقدس است که وینتراپ هادسون آن را «دین جمهوری» توصیف می کند.
«دین مدنی» یا همان «دین جمهوری» دینی عمومی بود؛ آیینی که به واسطه ی دلیلی فطری در اختیار همگان قرار می گرفت. «دین معنوی» آیینی شخصی بود؛ «آیینی تجربه شده» که به شدت رنگ و بویی فردی داشت. یک آیین غرق در کشور و رسالت به دوش آن بود و دیگری غرق در افراد و رستگاری شان بود. یکی پیوندی ایجاد می کرد که کشور را متحد می کرد و حسی اطمینان بخش از رسالتی خدادادی به آن می داد، دیگری افراد را از گناه می رهانید و با قبولاندن خداوند، آن ها را در مسیر پرهیزکاری قرار می داد.(37)
نمادگری عبرانی هم در متون مذهبی و هم در متون سیاسی آمریکایی ها نمایان است. دیدید که دو سروده ی حماسی - فتح کنعان و آرمان کلمب - که بعد از استقلال سروده شد، از این نمادگری برای تحلیل از آمریکا استفاده می کنند. توماس جفرسون در چهارم مارس 1805، در سخنرانی دومین دوره ی ریاست جمهوری خود می گوید:
من نیز نیازمند لطف آن معبود بی کران هستم که ما را در زیر دست قدرت خود نگه داشته است، همان معبودی که پدرانمان را مانند قوم اسرائیل از سرزمین آبا و اجدادی شان هدایت نمود و آن ها را در کشوری مملو از تمام ضروریات و وسایل رفاهی زندگی جای داد؛ معبودی که در دوران طفولیت با مشیت خود و در دوران پختگی با حکمت و قدرت خود از ما محافظت نمود.(38)
این اواخر رئیس جمهور ریگان بارها قریب الوقوع بودن نبرد آرماگدون را گوشزد می کرد و رئیس جمهور جرج دبلیو. بوش از رسالتی سخن می گفت که تاریخ به آمریکا محول نموده تا جهان را آزاد نماید و آرمان های آزادی و مردم سالاری را در سراسر جهان منتشر کند. ناتان هَچ(39) اشاره می کند که خیزش دین مدنی همراه با گفتمان کتاب مقدس آن، که از زمان انقلاب و جریان استقلال آغاز شد. این آیین را به ابزاری کارآمد برای برنامه ها و طرح های سیاسی مبدل نمود. دین مدنی وارد صحنه ی سیاسی شد و بخشی از تاریخ سیاسی آمریکا را شکل داد. از این رو، موضوع آزادی آمریکا به آرمانی خدایی و سلطه ی استعماری انگلستان به آرمانی شیطانی مبدل شد. استقلال و حکومت مردم سالار به ترتیب به پیش نیازی برای سلطنت آینده ی مسیح تبدیل شد. این تحول در دین مدنی، مفهوم سلطنت هزاره ی مسیح را به مفهومی نزدیک کرد که آن را به «عصر سعادت مدنی»(40) توصیف نموده اند.(41)
بازشناسی این تحولات در تاریخ سیاسی و مذهبی آمریکا به شناخت تعاملی مداوم بین جهان سیاست و مذهب کمک خواهد کرد. در این سیاق باید دو اظهارنظر از سوی هرمن ملویل و جان اشکرافت(42) را مطرح کرد. ملویل می گوید «مسیح سیاسی در حقیقت، به سوی ما رهنمون گشته است» و جان اشکرافت هم بیان می کند که در آمریکا «هیچ شاهی جز عیسی نداریم».(43) مسیح که هدایتگر اقدامات و تفکرات بنیان گذاران بوده است، اساساً مولد «مسیح سیاسی ملویل» و «شاه عیسی» اشکرافت است که هر کدام در بافت سیاسی دوران خود ظاهر می شوند، اما این بافت در هر حال، مرتبط با گفتمان مذهبی است.
گفتمان سیاسی - مذهبی طی گذشت قرن ها به رؤیاهای آمریکای با زبان و نمادهای مرتبط با کتاب مقدس پرداخته است و آمریکایی ها آن را درک نموده و احساس می کنند. زبان «عصر سعادت مدنی» از مرزهای کلیساها و مذاهب آمریکا عبور کرده و به عاملی وحدت بخش به خصوص در دوران بروز بحران و مبارزات سیاسی تبدیل شده است. در حالی که پدران زائر به دنبال اشاعه ی الگویی از آزادی و مردم سالاری برای تمام بشریت بودند. پادشاهی خداوند در رؤیای امپراتوری جهانی تحت رهبری آمریکا به سلطه ی سیاسی مسیح تحول یافت.
زبان سیاسی جدید آمریکا، به خصوص در زمینه ی روابط آمریکا با دیگر کشورها، به طور فزاینده ای اصطلاحات و نمادهای مرتبط با کتاب مقدس و عصر سعادت را برگزید. آمریکایی ها، به خصوص مبلّغین مذهبی، در قرن نوزده میلادی به این نتیجه رسیدند که ستاره ی شرق دوران خود را گذرانده اند و این بار نوبت ستاره ی غرب رسیده تا ارزش های آمریکایی را به سراسر جهان انتشار دهد. این ستاره ی غربی رفته رفته خورشیدی عبرانی را منعکس کرد و به مکتبی تحول یافت که به «سنت یهودی - مسیحی» معروف شده است.
سخنرانی های رؤسای جمهور آمریکا در مراسم شروع به کار خود، نمونه های متناسب از این گفتمان سیاسی - مذهبی را ارائه می دهد. بسیاری از رؤسای جمهور در سخنرانی های خود از لطف و مرحمت خداوند نسبت به تلاش های آمریکا که در جهت سعادت بشریت صورت داده، سپاس گزاری می کردند. جرج واشینگتن در اولین سخنرانی خود «با حالتی خاضعانه از منشأ رئوف نژاد بشر سپاس گزاری می کند، زیرا او با نهایت خرسندی به مردم آمریکا لطف داشته است، از این رو، امید می رود رحمت الهی او» شامل حال دولت او نیز شود.(44)
جان آدامز(45) هم از خداوند می خواهد تا آمریکا را حفظ کند و می افزاید که تجربه ی آمریکا طبق اهداف الهی صورت گرفته است.
... و امید است که باری تعالی، حافظ امر، سرچشمه ی عدالت و حافظ آزادی شرافتمندانه در تمام اعصار، رحمت خود را بر این ملت و دولت باقی گذارد و تمام کامیابی و موفقیت را مطابق با سرانجام مشیت خود نصیب آن ها کند.(46)
کالوین کولیج(47) در سخنرانی خود در چهارم مارس 1925، بیانی نوین و فصیح تری ارائه می دهد:
آمریکا قصد ندارد تا امپراتور دنیوی بر پایه ی خون و اجبار ایجاد نماید. نه بلندپروازی و نه اغواگری او را در فکر سلطه بر سرزمین های خارجی می اندازد. سپاهی که او به خارج می فرستد، مسلح اند نه با شمشیر بلکه با نشان صلیب، آن موقعیت والایی که این کشور با آن به دنبال طرفداری از تمام بشریت است، سرچشمه ای الهی دارد و نه انسانی، آمریکا هر هدفی را که سزاوار مرحمت قادر مطلق است، گرامی می دارد.(48)
در این اواخر، دولت های رونالد ریگن و جرج دبلیو. بوش آشکارا اهداف مذهبی را برای اقدامات و فعالیت های سیاسی خود مطرح می کنند. رئیس جمهور بوش به ویژه انتخاب و مقام ریاست جمهوری خود را بخشی از طرح الهی تلقی می کند. طبق گزارش های رسیده، بوش در زمان تصدی فرمان داری تگزاس به فکر نامزد شدن در انتخاب ریاست جمهوری بوده و به دوستان خود بیان می داشته که خداوند به او گفته که مایل است او [یعنی بوش] زمام امور را به دست گیرد. وقتی بوش این تصورات را با مادرش [باربارا بوش] در میان می گذارد، مادرش او را با حضرت موسی قیاس می کند که قوم اسرائیل را از قید اسارت رهانید. پَت رابرتسون می گوید که در سال 1988 به «دستور خداوند» نامزد انتخابات ریاست جمهوری شده است و در سال 2004 نیز «خداوند به او فرموده» که رئیس جمهور بوش با اختلاف بسیار زیاد آرا بار دیگر انتخاب خواهد شد.(49)
پس از حملات تروریستی در نیویورک و واشینگتن، رئیس جمهور بوش بارها به نقش آمریکا در بافت مأموریتی اشاره می کند که «تاریخ» و «سرنوشت» آن نقش را محول نموده اند. در هشتم فوریه ی 2004، رئیس جمهور بوش در برنامه ی هفتگی «دیدار با مطبوعات» حاضر می شود. او بارها و بارها مسئولیت های مختلف آمریکا در قبال جهان را ذکر می کند و می گوید که این امر «ندای تاریخ به گوش آمریکا» است. این تصویر خود ادراک شده از آمریکا و نقش جهانی و تاریخی آن، آمریکایی ها را به اتخاذ تصمیم هایی تاریخی سوق داده که مطمئناً کل جهان را تحت تأثیر خود قرار داده است. همان خودانگاره قدرت تشخیص آمریکا را مشکل تر ساخته و این کشور را به سوی اتخاذ سیاست های بسیار خطرناکی هدایت نموده که می تواند جهان را متأثر سازد. در حقیقت، این مسئله گاهگاهی به نتایج فاجعه باری منجر شده که تاریخ آمریکا را با شرح گزارش هایی از رفتار غیر انسانی لکه دار کرده است؛ مواردی مانند رفتار آمریکا با بومیان آمریکا، اصل برده داری، جنگ ویتنام و مسئله ی فلسطین.
سیاست مداران و رهبران آمریکا با بهره گیری از تمام این تجارب، مباحثی را در حوزه ی مفهوم خاص مطرح می کنند که جان اسالیوان در اواسط قرن نوزده میلادی آن را «بسط و توسعه ی نژادی» قلمرو ایالات متحد توصیف می کرد. این مباحث همچنین توجیهی برای تلاش های تبلیغی آمریکایی ها برای «نجات روح افراد» و «باز پس گیری سرزمین مقدس برای ورود مسیح» بوده است.
در حال حاضر که آمریکا تنها ابرقدرت جهان است، خطر ذاتی این گرایش حتمی تر است و می تواند جهان را به هرج و مرج بکشاند. روشنفکران و سیاستمداران حتی قبل از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به این خطر واقف بودند. رابرت بلا در سال 1967 بیان می کند که این مسئله تنها توسعه طلبی امپریالیستی نیست. او می گوید:
این گرایش برای جذب تمام دولت ها و احزاب جهان است که با استناد به نظریه ی نهادهای آزاد و ارزش های دموکراتیک، از خط مشی های بلافصل ما حمایت می کنند یا خواستار کمک از سوی ما هستند. آن کشورها که در حال حاضر «حامی ما» هستند، برازنده ی «جهان آزاد» هستند. دیکتاتوری نظامی سرکوبگر و بی ثبات در جنوب ویتنام، در خور «مردم آزاد جنوب این کشور و حکومت آن ها» است [به طعنه.م]. بخشی از نقش آمریکا به عنوان اورشلیم جدید و «تنها امید جهان» آن است که با پول و در نهایت با خون، از چنین حکومت هایی دفاع نماید. هنگامی که سربازان ما در حقیقت، در حال نابودی هستند، می توان با توسل به مضمون بی نظیر ایثار، تلاش بیش تری را وقف این مبارزه کرد. از منظر اکثریت مردم آمریکا که نمی توانند در خصوص میزان آزادی مردمان جنوب ویتنام در قیاس با میزان آزادی خود در آمریکا قضاوت نمایند، این استدلالات قانع کننده هستند.(50)
امروز توصیف پایگاه های نظامی آمریکا در سراسر جهان به عنوان سنگرگاه های مدافع آزادی و مردم سالاری کاملاً قابل قبول جلوه می کند. سربازان آمریکایی در بیش از 136 نقطه در جهان مستقرند. همان طور که آمریکایی ها در گذشته آرمان خود را با اراده ی الهی یکسان می دانستند، رسالت امروزی آمریکا نیز «مبارزه ای تاریخی و مقدس برای نجات تمدن بشریت است» و دشمن هم در این برهه به اشکال گوناگونی مانند «امپراتوری شیطان»، «محور شرارت» و عباراتی مشابه وصف می شود.
مرسوم است که مخالفان ایالات متحد را به القابی هم چون «بی تمدن»، «کشورهای رذل» یا «کشورهای تروریستی» می نامند. از تمام این کشورها انتظار می رود تا با تغییر رفتار شیطانی خود به جرگه ی «کشورهای متمدن» محلق شوند. با این حال، دشمن نباید به موجودیت جغرافیایی خاصی تعلق داشته باشد. امروز آمریکا علیه «تروریسم»، «کشورهای شرور» و «آن هایی که از آزادی نفرت دارند» مبارزه می کند. امروز مدافعان آمریکایی آزادی و مردم سالاری می توانند آستانه ی نبرد خود را گسترش دهند و حامیان تروریسم، پناه دهندگان به تروریست ها و حتی آن هایی را که تروریسم را به سبک آمریکا محکوم نمی کنند، در بر بگیرند.
این حس خودبزرگ بینی و حالت حق به جانب در سال های اخیر به اشکال متعددی بروز کرده است. سناتور فقید ویلیام فولبرایت(51) زمانی این حس را «تکبر ناشی از قدرت» نامید. همین حس بود که مقامات ارشد دولت بوش را بر آن داشت تا انجام وظایف (به عبارت دیگر، موافقت با ایالات متحد) را به سازمان ملل (تمام 190 کشور جهان) گوشزد نمایند یا این که سازمان به «بی فایدگی» خود در عرصه ی جهانی اذعان کند. این حالت حق به جانب هم چنین به دولت ایالات متحد اجازه می دهد تا برای جلب حمایت دیگر کشورها از سیاست های خود، دست به اقدامات مختلفی بزند، از جمله اعمال فشار، ترغیب، متقاعد کردن، اعمال نفوذ، استفاده از کمک مالی و تهدید به تحریم. نمونه ی بارز این گرایش را می توان در اظهارات سناتور جان مک کین(52) [یکی از حامیان پروپاقرص جنگ] دید. از مک کین پرسیدند که درباره ی ده میلیون نفری که در همان روز در بسیاری از نقاط جهان علیه جنگ عراق تظاهرات می کردند، چه احساسی دارد. او می گوید که نسبت به حق آن ها در بیان نظر خود احترام قائل است و از سویی، حق آن ها «برای ابراز حماقت و بی خردی!» را نیز محترم می شمارد؛ اظهارنظری که انحرافی آشکار از نظر جفرسون [سومین رئیس جمهور آمریکا] در «احترام شایسته به عقاید بشریت» به حساب می آمد.
در این شرایط فکری حاکم، همه یا «با ما» هستند یا «علیه ما». در نتیجه، برای دفاع از «جهان آزاد» امکان - یا در واقع، حقانیت - توسل به اقدام نظامی علیه دشمنان در دستور کار قرار می گیرد. بلا بیان می کند که این مسئله اغلب زمانی اتفاق می افتد که:
در یک موقعیت بی ثبات، وسوسه می شویم تا به جای استفاده از عقل خود بر قدرت شدید نظامی تکیه کنیم و تا حدی همیشه تسلیم این وسوسه شده ایم. زمانی که قدرت هولناک ما از دستیابی به موفقیت آنی باز می ماند، دچار حیرت و اضطراب می شوم و در لبه ی شکافی قرار می گیریم که هرگز هیچ انسانی آن را تجربه نکرده است.(53)
این اظهارات بِلا که در سال 1967 نوشته شده است، در سال 2005 به حقیقت پیوست. با این حال، امید آن می رود که آمریکایی های میانه رو با توجه به خرد سیاسی و رفتار منطقی خود، با جسارت اخلاقی در برابر این افراط گرایان سلطه جویانه راست گرایان مسیحی بایستند. رئیش جمهور سابق آمریکا، جیمی کارتر، در بحبوحه ی حملات بی امان به اسلام و مسلمانان، طی نامه ای به روزنامه ی واشینگتن پست (پنجم سپتامبر 2002) از بیانات اطمینان بخش رئیس جمهور بوش به جامعه ی مسلمانان تجلیل می کند، ولی ترس خود را از این مسئله این گونه بیان می کند:
کشور ما که در گذشته تقریباً در سراسر جهان به عنوان حامی برجسته ی حقوق بشر ستایش می شد، پیشاپیش در برابر آماج سازمان های معتبر بین المللی قرار گرفته است که درباره ی رعایت اصول اولیه دموکراتیک ابراز نگرانی می کنند. ما کشورهایی را که از تلاش های ضد تروریستی ما حمایت می کنند، نادیده گرفته یا این که رفتار درستی در قبال آن ها اتخاذ نمی کنیم و در همین حال، شهروندان آمریکایی [منظور مسلمانان] را در حکم «مبارزان دشمن» بازداشت می کنیم و مخفیانه به شکل مبهم آن ها را بدون اتهام به ارتکاب جرم یا حق داشتن وکیل قانونی در حبس نگه می داریم. دادگاه های فدرالی این خط مشی را محکوم می کنند، اما به نظر می رسد که وزارت دادگستری انعطاف ناپذیر عمل می کند و این موضوع هم چنان نامشخص است. صدها سرباز طالبان که در خلیج گوانتانامو در اسارت به سر می برند، تحت شرایط مشابهی هستند و وزارت دفاع اعلام کرده است که حتی اگر روزی آن ها محاکمه شوند و بی گناهی شان ثابت شود، باز هم آزاد نخواهند شد. این اقدامات، مشابه اقدامات حکومت های منفور است که در گذشته رؤسای جمهور آمریکا آن ها را محکوم می کردند.
کارتر از رفتار بی رحمانه و غیر قانونی دولت با بازداشت شدگان سیاسی و قوانینی که آشکارا حقوق اولیه ی بشر را نقض می کند، انتقاد می کند؛ حقوق بشری که طبق ادعای او همواره آمریکا از آن حمایت کرده است. کارتر سیاست آمریکا در خاورمیانه را نیز به باد انتقاد می گیرد. او می گوید:
متأسفانه دولت ما از هر گونه پشتیبانی از مذاکرات اساسی بین فلسطین و اسرائیل طفره می رود. سیاست آشکار ما در واقع، حمایت از تمام اقدامات اسرائیل در سرزمین های اشغالی و محکوم و منزوی کردن فلسطینی ها در حکم اهداف فراگیر در جنگ علیه تروریسم است. در حالی که شهرک های اسرائیلی هر لحظه گسترش می یابند و قلمروی محصور فلسطینیان کوچک می شود.
رئیس جمهور سابق آمریکا، کارتر، در مراسم اهدای جایزه ی صلح نوبل (دسامبر 2002) از سیاست ناعادلانه ی آمریکا در حمایت از اشغال سرزمین های فلسطین توسط اسرائیل لب به اعتراض گشود. کارتر بیان داشت که جنگ، پدیده ای است کثیف، که انجام آن ضروری است، ولی در عین این ضرورت، هم چنان پدیده ای شیطانی باقی می ماند. کارتر ابراز امیدواری می کند:
اگر چه نظرات ستیزه جویانه و تفرقه انگیزانه هم اکنون در واشینگتن سایه افکنده است، این نظرات باز هم تصمیم های نهایی رئیس جمهور، کنگره یا دادگاه ها را منعکس نمی سازد. اعمال تعهدات تاریخی و اساسی آمریکا همانند برقراری صلح، عدالت، حمایت از حقوق بشر، محیط زیست و همکاری بین المللی، جنبه ی حیاتی دارد.
شاید سناتور فقید ویلیام فولبرایت بهترین اظهارات منتقدانه را در مورد تصویر حق به جانب آمریکا ارائه کرده است؛ تصویری که همواره منتهی به اقدامات خصومت آمیز می شود. فولبرایت در مخالفت با جنگ ویتنام سیاست های آمریکا را به نحوی توصیف می کند که در مورد تحولات اخیر این کشور نیز مصداق پیدا می کند
وقتی کشوری بسیار قدرتمند، ولی فاقد اعتقاد به نفس است، احتمالاً به شیوه ای رفتار می کند که هم برای خود و هم برای دیگران خطرناک است.
آمریکا رفته رفته و بدون هیچ تردیدی در حال تسلیم شدن در برابر تکبر ناشی از قدرتی است که در گذشته کشورهای بزرگ را متأثر ساخته، تضعیف نموده و در بعضی موارد به کلی ویران کرده است. اگر جنگ به این شکل ادامه پیدا کند و گسترش یابد، اگر آن فرایند مصیبت بار هم چنان شدت بگیرد تا این که آمریکا به جوینده ی قدرت و امپراتوری نامحدودی مبدل شود که هیچ گاه نه در حال حاضر و نه هرگز در گذشته بوده است، در این صورت، جنگ ویتنام پی آمدهای گسترده و فاجعه آمیزی در پی خواهد داشت.
من معتقد نیستم که این مسئله اتفاق خواهد افتاد. من بسیار نگران هستم در عین حال امید دارم و تا حدی مطمئن هستم که آمریکا با توجه به عرب انسانی و مردم سالارانه ی خود به حدی از خرد خواهد رسید تا بتواند قدرت خود را با آن تطبیق دهد.(54)

پی نوشت ها :

1.Lyman Beecher
2.Thomas Beyers
3.Winthrop Hudson
4. وینتراپ دبیلو، هادسون، مذهب در آمریکا، ویرایش سوم. (نیویورک: فرزندان چارلز اسکریبنر [Charles Scribner]، 1981)، صفحه ی 20.
5.Philip Hosay
6.East Anglia؛ منطقه ی وسیعی از شرق انگلستان بین واش[Wash] و تِمز [Thames].-م.
7. فیلیپ ام. هوسی [Philip M.Hosay]، آمریکا: الگویی برای جهان (همایش ویدئویی، سرویس اطلاعاتی آمریکا، امّان: ششم مارس 2002).
8. به نقل از هادسون، مذهب در آمریکا، صفحه ی 18.
9. پرینگتون، جریانات اصلی در تفکر آمریکایی، صفحه ی 30.
10.William Strachey
11. هادسون، مذهب درآمریکا، صفحه ی 19.
12.Anere Sigfried
13. آندره زیگفرید، آمریکا حاصل از زمان (نیویورک: هارکورت بریس[Harcourt Brace]، 1927)، صفحه ی 33.
14.Philip Schaff
15.فیلیپ شاف[Philip Schaff]، اصول مذهب پروتستان (چیمبرزبرگ، پنسیلوانیا: دفتر کلیسای اصلاح شده ی آلمان، 1845)، صفحه ی 114.
16.Alexis de Tocqueville
17. الکسیس دی توکویل[Alexis de Tocqueville]، دموکراسی در آمریکا، (شیکاگو: نشر دانشگاه شیکاگو، 1954)، صفحه ی 310.
18.الکسیس دی توکویل[Alexis de Tocqueville]، دموکراسی در آمریکا، (شیکاگو: نشر دانشگاه شیکاگو، 1954)، صفحه ی 436.
19.John Calvin
20.Jehvah's Witnesses
21.Pledge of Allegiance
22.Daniel Aaron
23.Pat Robertson
24.Hellespont
25.Etna؛ کوهی در شهر سیسیل، در جنوب ایتالیا.-م.
26. بیچر لایمن[Beecher Lyman]، درخواست از غرب (سینسیناتی، اوهایو: ترومن و اسمیت، 1835)، صفحه ی 35.
27. برای بررسی «دین مدنی» در آمریکا منابع ذیل را ببینید: رابرت ان. بِلا[Robert N.Bellah]، «دین مدنی در آمریکا»، Deadalus، جلد 96 (1967)، صفحات 21-1؛ ناتان اُ. هچ[Nathan O.Hatch]، «منشأ عصر سعادت مدنی در آمریکا: روحانیون نیوانگلند، جنگ با فرانسه و انقلاب آمریکا»، ویلیام و مری کوئارتلی[William & Mary Quarterly]، سومین مجموعه، جلد 31(1974)، صفحات 30-407؛ سیمور لیپست[Seymour Lipset]، اولین کشور جدید (نیویورک: Doubleday؛ 1963)؛ جی. اف. مکلیر[J.F.Maclear]، «جمهوری و عصر هزاره»، الوین ای. اسمیت[Elwyn A.Smith]، (ویرایش شده)، مذهب در جمهوری (فیلادلفیا، پنسلوانیا: فورترس[Fortress]، 1971)؛ ارنست لی تووسون [Ernest Lee Tuveson]، کشور منجی: عقیده ی مربوط به نقش عصر هزاره ی آمریکا (شیکاگو: نشر دانشگاه شیکاگو، 1968)؛ تیموتی وبر[Timothy Webber]، «چگونه پروتستان های انجیلی به بهترین دوستان اسرائیل تبدیل شدند»، Christianity Today(پنجم اکتبر 1998).
28.Robert Bellah
29. بِلا، دین مدنی در آمریکا، صفحه ی 15.
30. بِلا، دین مدنی در آمریکا، صفحه ی 1.
31. بِلا، دین مدنی در آمریکا، صفحه ی 13.
32. شروود، فرار کلیسا، صفحه ی 46.
33.George Duffield
34. جرج دافیلد[George Duffield]، خطابه ای که در سومین کلیسای پرسبیتری ایراد شد، (فیلادلفیا، پنسیلوانیا، ناشر ذکر نشده است، 1748)، صفحه ی 17.
35.Pastor Abiel Abbot
36. ابایل اَبِت [Abiel Abbot]، خصایص همانندی (هاورویل[Haverville]، ماساچوست: مور و استبینز، 1799)، صفحه ی 6.
37. هادسون، مذهب در آمریکا، صفحات 15-114.
38. سخنرانی های مراسم آغاز به کار رؤسای جمهور ایالات متحد از جرج واشینگتن (1789) تا جان اف. کندی (1961)، (واشینگتن: چاپخانه ی دولت ایالات متحد، 1961)، صفحه ی 21.
39.Nathan Hatch
40.Civil Millennialism
41. هچ، منشأ، صفحه ی 408.
42.John Ashcroft
43. سخنرانی جشن فارغ التحصیلی در دانشگاه باب جونز، 1999، به گزارش نیوزویک، یازدهم ژانویه ی 2001، صفحه ی 15.
44. سخنرانی های مراسم آغاز به کار، صفحه ی 4.
45.John Adams
46. سخنرانی های مراسم آغاز به کار، صفحه ی 11.
47.Calvin Coolidge
48. سخنرانی های مراسم آغاز به کار، صفحه ی 223.
49. خطرناک ترین مرد آمریکا: پَت رابرتسون و خیزش ائتلاف مسیحی، اثر رابرت بوستون(نیویورک: پرومتئوس [Prometheus]، 2003)، صفحات 14-9. همچنین سونیا باریسیک [Sonia Barisic]، پَت رابرتسون: خداوند به او گفت که بوش «پیروز بزرگ» است.www.amazon.com/erec.obidos تاریخ دسترسی چهاردهم مارس 2003.
50. بِلا، دین مدنی در آمریکا، صفحات 15-14.
51.William Folbright
52.John McCain
53. بِلا، دین مدنی در آمریکا، صفحه ی 17.
54. بلا، دین مدنی در آمریکا، صفحه ی 17.

منبع : شعبان، فؤاد؛ (1390)، به خاطر صهیون(سنت یهودی - مسیحی در فرهنگ آمریکایی)، ترجمه یاسر فرحزادی، تهران، نشر ساقی، چاپ اول.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط