نویسنده: مهدی جمشیدی
مؤلفههای سیاست فرهنگیِ دینگرایانه در دولت اسلامی (5)
مسئلهی مهم دیگری که در حوزهی سیاست فرهنگی و سیاستگذاری فرهنگی قرار میگیرد این است که دولت اسلامی باید چه پهنه و عرصهای را باید به عنوان «منبع» ساخت و پرداخت سیاست فرهنگی لحاظ نماید. به عبارت دیگر، با تکیه بر کدام «مبدأ» و «منشأ» باید دربارهی چگونگی تدبیر فرهنگی جامعه تصمیم گرفت. قرآن کریم در این رابطه، یک دوگانهی کلی را مطرح میسازد: الهی یا طاغوتی.
در ادبیات قرآن کریم، هر آنچه مستند به «ارادهی تشریعی خداوند» باشد؛ یعنی خداوند به آن امر یا از آن نهی کرده باشد، «الهی» قلمداد میشود و هر چه غیر از این باشد، خواه مستند به ارادهی فرد یا ارادهی جمع باشد، «طاغوت» انگاشته میشود؛ چنان که قرآن تصریح میکند که هدف از بعثت انبیا، دعوت انسان به «عبادت خداوند» و «اجتناب از طاغوت» بوده است:
«وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولًا أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ ؛ و در حقیقت، در میان هر امّتى، فرستادهاى برانگیختیم [تا بگوید] خدا را بپرستید و از طاغوت بپرهیزید. » (نحل، آیهی 36)
در آیهای دیگر، تأکید شده است که ایمانآورندگان به اسلام باید از «خداوند» و «رسول» و «اولیالامر» اطاعت کنند. به این معنا که در امور اختلافی میان خود، حکم خدا و رسول را ملاک حل اختلاف و نزاع قرار دهند. در ادامه نیز گفته شده است که چنانچه مؤمنان از «طاغوت» طلب حکم و حل اختلاف نمایند؛ در حقیقت، از «ایمان» خود دست کشیده و به آن التزام نداشتهاند؛ چرا که خداوند به آنها امر کرده است که به طاغوت کفر ورزند و از او رویگردان باشند:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ ذَلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلًا أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُواْ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُواْ إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُواْ أَن یَکْفُرُواْ بِهِ وَیُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَن یُضِلَّهُمْ ضَلاَلًا بَعِیدًا ؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید! خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیاى امر خود را [نیز] اطاعت کنید. پس هر گاه در امرى اختلاف نظر یافتید، اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید، آن را به [کتاب] خدا و [سنت] پیامبر [او] عرضه بدارید. این [کار،] بهتر و نیکفرجامتر است. آیا ندیدهاى کسانى را که مىپندارند به آنچه به سوى تو نازل شده و [به] آنچه پیش از تو نازل گردیده ایمان آوردهاند، [با این همه] مىخواهند داورى میان خود را به سوى طاغوت ببرند، با آنکه قطعاً فرمان یافتهاند که بدان کفر ورزند، و[لى] شیطان مىخواهد آنان را به گمراهى دورى دراندازد. » (نساء، آیهی 59 و 60)
بنابراین تردیدی نیست که قرآن کریم، اولاً اطاعت از غیر خدا را اطاعت از طاغوت و نافی ایمان میداند؛ ثانیاً مصداق اطاعت را به امور شخصی محدود نمیسازد، بلکه حتی بیشتر بر امور اجتماعی تأکید میکند. روشن است که تدبیر ساحت فرهنگی جامعه، از جمله امور اجتماعی است که چنانچه بر اساس «کتاب» و «سنت» صورت بپذیرد، دلالت بر اطاعت از «خدا» خواهد داشت و چنانچه با تکیه به رأی و نظر «غیرخدا» انجام گیرد، مصداق اطاعت از طاغوت و خروج از قلمرو ایمان خواهد بود.
بر خلاف این نظر، در ابیات اجتماعی و سیاسی غرب متجدد، تنها تحمیل ارادهی فرد یا عدهای اندک بر جمع و جامعه مذموم است، نه حاکمیت ارادهی جمعی بر امور و شئون جامعه، بلکه صورت اخیر از جامعهپردازی (یعنی حاکمیت ارادهی جمعی بر امور و شئون جامعه) کاملاً مطلوب تصویر شده و از آن در قالب ایدهی «دمکراسی» دفاع میشود.
دمکراسی به این معنی است که تدبیر جامعهی انسانی، در نهایت باید مستند به «ارادهی جمعی انسانها» باشد و چنین نباشد که یک شخص (دیکتاتوری) و یا یک جمع محدود (الیگارشی) بر عموم افراد جامعه حاکمیت یابند و به این واسطه، سرنوشت آنها را در اختیار خود بگیرند. از این رو، تعبیر «دمکراسی فرهنگی» به این معنا خواهد بود که چگونگی تدبیر فرهنگی جامعه به رأی اکثریت افراد جامعه واگذار شود و نظر آنها، منبع و منشأ تصمیمسازی و سیاستپردازی انگاشته شود.
در واقع، لفظ «دمکراسی» در تعبیر «دمکراسی فرهنگی» ناظر بر خاستگاه و سرچشمهی سیاست فرهنگی است. در این چارچوب مفهومی، دو نوع الگو برای تدبیر فرهنگی جامعهی انسانی میتوان در نظر گرفت: «سیاست فرهنگی دینی» و «سیاست فرهنگی دمکراتیک». به بیان دیگر، در اینجا «دین» و «دمکراسی» با یکدیگر قابل جمع نیستند و در کنار یکدیگر نمینشینند؛ زیرا در الگوی نخست، جعل و وضع گزارههای فرهنگیِ تجویزی (دستوری) در اختیار خداست، اما در الگوی دیگر، «ارادهی جمعی انسانها» بر جایگاه خدایی تکیه میزند و حکم میراند.
گذشته از دلیلی نقلی که در بالا مطرح گردید، مطالعهی قرآن کریم نشان میدهد که در اغلب قطعات و دورههای تاریخی، ارادهی جمعی انسانها به سوی حق و حقیقت نگراییده، بلکه در جهت مخالف آن قرار داشته است. چنان که قرآن در آیات متعددی، صفاتی از قبیل «ناسپاسی/عصیان»، «نادانی/ظنگرایی»، «نیندیشیدن/عصبیتزدگی»، «ایمان نیاوردن/کفرورزی»، «کراهت از حق/باطلگزینی» و... را به اکثریت افراد جوامع نسبت داده و حتی به پیامبر انذار آشکار داده است که اگر از ارادهی اکثریت تبعیت نمایی، از حق فاصله خواهی گرفت:
«وَلاَ تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شَاکِرِینَ ؛ و بیشترشان را شکرگزار نخواهى یافت.» (اعراف، آیهی 17)
«أَوَلَمْ یَرَوْا إِلَى الْأَرْضِ کَمْ أَنبَتْنَا فِیهَا مِن کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَةً وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُم مُّؤْمِنِینَ ؛ مگر در زمین ننگریستهاند که چقدر در آن از هر گونه، جفت¬هاى زیبا رویانیدهایم. قطعاً در این [هنرنمایى،] عبرتى است، و[لى] بیشترشان ایمانآورنده نیستند.» (شعراء، آیهی 7 و 8)
«قُلْ هَلْ مِن شُرَکَآئِکُم مَّن یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللّهُ یَهْدِی لِلْحَقِّ أَفَمَن یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ یَهِدِّی إِلاَّ أَن یُهْدَى فَمَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ وَمَا یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إَنَّ الظَّنَّ لاَ یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئًا ؛ بگو آیا از شریکان شما کسى هست که به سوى حق رهبرى کند؟ بگو خداست که به سوى حق رهبرى مىکند. پس آیا کسى که به سوى حق رهبرى مىکند سزاوارتر است که مورد پیروى قرار گیرد یا کسى که راه نمىنماید، مگر آنکه [خود] هدایت شود؟ شما را چه شده، چگونه داورى مىکنید؟ و بیشترشان جز از گمان پیروى نمىکنند، [ولى] گمان به هیچ رو [آدمى را] از حقیقت بىنیاز نمىگرداند.» (یونس، آیهی 35 و 36)
«وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لَاعِبِینَ مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لَا یَعْلَمُونَ ؛ و آسمانها و زمین و آنچه را که میان آن دو است را به بازى نیافریدهایم. آنها را جز به حق نیافریدهایم، لیکن بیشترشان نمىدانند.» (دخان، آیهی 38 و 39)
«أَمْ لَمْ یَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنکِرُونَ أَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جَاءهُم بِالْحَقِّ وَأَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کَارِهُونَ ؛ یا پیامبر خود را [درست] نشناخته و [از این رو] به انکار او پرداختهاند. یا مىگویند او جنونى دارد. [نه، هرگز چنین نیست،] بلکه [او] حق را براى ایشان آورده، و[لى] بیشترشان حقیقت را خوش ندارند.» (مؤمنون، آیهی 69 و 70)
خداوند در قرآن کریم با صراحت میفرماید چگونه انسان میتواند داور و حکمی غیر از خدا بجوید، حال آنکه خدا برای هدایت انسان، کتابی را فرستاده که هم به تفصیل به حوایج انسان پاسخ گفته و امری را فروگذار نکرده و هم بر حق و صدق و عدل استوار است؟ این در حالی است که پیروی از اکثریت، انسان را از حقیقت دور میسازد و به ورطهی ضلالت میافکند، چون بر خلاف خداوند که با تکیه بر «علم» سخن میگوید، گفتههای اکثریت از شناختهای مخدوش و سستی از نوع «ظن» برمیخیزد:
«أَفَغَیْرَ اللّهِ أَبْتَغِی حَکَمًا وَهُوَ الَّذِی أَنَزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتَابَ مُفَصَّلًا وَالَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِّن رَّبِّکَ بِالْحَقِّ فَلاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ وَتَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ صِدْقًا وَعَدْلًا لاَّ مُبَدِّلِ لِکَلِمَاتِهِ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ وَإِن تُطِعْ أَکْثَرَ مَن فِی الأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَن سَبِیلِ اللّهِ إِن یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ یَخْرُصُونَ ؛ پس آیا داورى جز خدا جویم با اینکه اوست که این کتاب را به تفصیل به سوى شما نازل کرده است؟ و کسانى که کتاب [آسمانى] بدیشان دادهایم، مىدانند که آن از جانب پروردگارت به حق فرو فرستاده شده است. پس تو از تردیدکنندگان مباش. و سخن پروردگارت به راستى و عدل سرانجام گرفته است و هیچ تغییردهندهاى براى کلمات او نیست و او شنواى داناست. و اگر از بیشتر کسانى که در [این سر]زمین مىباشند پیروى کنى، تو را از راه خدا گمراه مىکنند؛ [زیرا] آنان جز از گمان [خود] پیروى نمىکنند و جز به حدس و تخمین نمىپردازند.» (انعام، آیهی 116)
تمام این آیات نشان میدهند که سیاست فرهنگیِ دینی، از متن کتاب و سنت تغذیه میکند و نمیتواند نظر و گرایش اکثریت را ـ ذیل عنوان «دمکراسی فرهنگی»ـ در تدبیر فرهنگی جامعهی اسلامی دخالت دهد. آنچه باید ملاک و معیار سیاستپردازی فرهنگی در جامعه اسلامی باشد «حکم فرهنگی خدا» است و نه «خواست فرهنگی اکثریت». اما چرا خواست و تمایل اکثریت نمیبایست مبنا و ملاک قرار بگیرد؟ پاسخ این است که چون خواست و تمایل اکثریت همواره با «مصلحت» انسان تطابق ندارد (بلکه آیات پیشگفته نشان میدهند که بیشتر در راستای ضلالت و تباهی است)، در حالی که معیار مشروعیت، همسویی و هماهنگی با «مصلحت» ـ و نه «میل» ـ است:
«معمولاً ریشهی ارزش و مالیّت را، مطلوبیت و تمایلات مردم میدانند و [از این رو،] برای مشروع بودن کاری، قرار داشتن آن کار در جهت خواستههای عموم را کافی میشمارند. ولی اسلام، مطلوبیت و کشش تمایلات را برای اعتبار مالیّت چیزی و مشروع شمردن کار افراد، کافی نمیداند؛ [بلکه] مطابقت با مصلحت را شرط لازم مالیّت، در عرف شرع و مشروعیت کار میشمارد؛ یعنی اسلام، منبع مشروع درآمد را صِرف تمایلات مردم نمیشمارد، بلکه علاوه بر زمینهی تمایلات و مطلوبیت، موافقت با مصلحت را نیز شرط میداند. به عبارت دیگر، اسلام وجود تقاضا را برای مشروعیت عرضه کافی نمیداند. از این رو، در اسلام، پارهای از کار و کسبها، مکاسب محرمه خوانده شده است.» (مطهری، 1390، جلد سوم، ص 119 و 120)
مکاسب محرمه، که حرمت شرعی دارد، چند نوع است: مبادلهی موجبات «اغراء به جهل» و «تثبیت نادانیها» (یعنی چیزهایی که سبب میشود عملاً مردم به جهل و انحراف فکری و عقیدهای تشویق شوند)؛ مبادلهی موجبات «اضلال و اغفال»، از قبیل خرید و فروش کتابها، فیلمها و یا هر عملی که به نحوی ضلالت و گمراهی جامعه را ایجاب کند؛ کاری که موجب «تقویت دشمن» از جنبهی نظامی یا اقتصادی یا فرهنگی و اطلاعاتی و تضعیف جبههی اسلامی شود و به طور کلی، هر گونه عرضه و تولیدی که به حال فرد یا جامعه، زیانبار است (همان، ص 120 و 121؛ همو، 1387، ص 217).
بر همین اساس است که گفته میشود مناط «مفید» یا «مضر» قلمداد کردن یک محصول فرهنگی، اثری است که آن محصول بر روح (نفس) و شخصیت انسان مینهد؛ به گونهای که چنانچه مقدمات تحصیل معرفت نافع یا اخلاق فاضله را فراهم نماید، مطلوب است و اگر مخاطب خود را به سوی لغویات و محرمات سوق بدهد، نامطلوب است:
«خوبى و بدى هر چیزى را از روى آثارش باید شناخت، باید دید آن کتاب چه اثرى در روح خوانندهاى که مطالب آن را مىپذیرد میگذارد؟ همان طورى که اگر از ما دربارهی غذاى خوب و غذاى فاسد و مسموم بپرسند، عیناً همین جواب را خواهیم داد. کتابى که نتیجهاش بدبینى و دلسردى یا تحریک شهوات و بىاعتنایى به مقررات عفت و اخلاق یا بىایمانى و بىبندوبارى است، البته کتاب ضلال است. همان طورى که کتابِ ضلال هست، نطق و خطابهی ضلال هم هست، فیلمِ ضلال هم هست. در همهی این موارد باید به اثر و نتیجهاى که عاید روحیهی بشر مىشود توجه کنیم و با آن مقیاس بسنجیم.»(همو، 1387، ص 217 و 218)
بنابراین در بخش تجویزیِ هندسهی فرهنگی اسلام، اولاً «اکثریتمداری» روا و مجاز نیست؛ بلکه باید تأمین مصلحت و دفع مفسدت را اساس انگاشت. ثانیاً مقصود از مصلحت، «اثر» و «نتیجه»ای است که کالا و محصول فرهنگی بر روح (نفس) انسان مینهد. از این جهت که مصرف آن، معنویت را در او تعالی میبخشد یا تباه میسازد. قرآن کریم نیز به همین نکته اشاره کرده است؛ آنجا که میفرماید روح (نفس) انسان به سبب القاء و الهام الهی، نسبت به «صلاح» و «فساد» بیتفاوت نیست؛ چنان که انسان در مقام تزکیه و تهذیب روح (نفس) خویش برآید، به «سعادت» و «رستگاری» دست مییابد و اگر چنین نکند، زیان خواهد کرد:
«وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا ؛ سوگند به نفس و آن کس که آن را درست کرد، سپس پلیدکارى و پرهیزگارىاش را به آن الهام کرد، که هر کس آن را پاک گردانید، قطعاً رستگار شد و هر که آلودهاش ساخت، قطعاً درباخت.» (شمس، آیهی 7 تا 10)
حاصل این که دولت اسلامی نمیتواند به این دلیل که جمعی گسترده یا حتی اکثریت مردم به محصولات و کالاهای فرهنگیِ مفسدهانگیز و ضلالتزا گرایش مییابند و از مصرف آن استقبال میکنند، تولید و نشر آنها را مجاز بشمارد و در امتداد دگرگون ساختن ذائقهی فرهنگی مردم گام برندارد.
منابع:
قرآن کریم.
آربلاستر، آنتونی (1377). لیبرالیسم غرب: ظهور و سقوط. ترجمهی عباس مخبر. تهران. مرکز. چاپ سوم.
اچ. پاپکین، ریچارد (1377). «نسبیگرایی فرهنگی و دین» در: دین: اینجا، اکنون. ترجمهی مجید محمدی. تهران. قطره. چاپ اول. ص 9 تا 18.
اسمیت، فیلیپ (1387). درآمدی بر نظریهی فرهنگی. ترجمهی حسن پویان. تهران. دفتر پژوهش¬های فرهنگی. چاپ دوم.
جعفری، محمدتقی (1388). فرهنگ پیرو، فرهنگ پیشرو. چاپ چهارم. تهران. مؤسسهی تدوین و نشر آثار علامه جعفری، 1388.
مطهری، مرتضی (1387). حکمتها و اندرزها. جلد اول. تهران. صدرا. چاپ بیستوپنجم.
_________ (1390). مقدمهای بر جهانبینی اسلامی (3): وحی و نبوت. تهران. صدرا.
www.borhan.ir
مسئلهی مهم دیگری که در حوزهی سیاست فرهنگی و سیاستگذاری فرهنگی قرار میگیرد این است که دولت اسلامی باید چه پهنه و عرصهای را باید به عنوان «منبع» ساخت و پرداخت سیاست فرهنگی لحاظ نماید. به عبارت دیگر، با تکیه بر کدام «مبدأ» و «منشأ» باید دربارهی چگونگی تدبیر فرهنگی جامعه تصمیم گرفت. قرآن کریم در این رابطه، یک دوگانهی کلی را مطرح میسازد: الهی یا طاغوتی.
در ادبیات قرآن کریم، هر آنچه مستند به «ارادهی تشریعی خداوند» باشد؛ یعنی خداوند به آن امر یا از آن نهی کرده باشد، «الهی» قلمداد میشود و هر چه غیر از این باشد، خواه مستند به ارادهی فرد یا ارادهی جمع باشد، «طاغوت» انگاشته میشود؛ چنان که قرآن تصریح میکند که هدف از بعثت انبیا، دعوت انسان به «عبادت خداوند» و «اجتناب از طاغوت» بوده است:
«وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولًا أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ ؛ و در حقیقت، در میان هر امّتى، فرستادهاى برانگیختیم [تا بگوید] خدا را بپرستید و از طاغوت بپرهیزید. » (نحل، آیهی 36)
در آیهای دیگر، تأکید شده است که ایمانآورندگان به اسلام باید از «خداوند» و «رسول» و «اولیالامر» اطاعت کنند. به این معنا که در امور اختلافی میان خود، حکم خدا و رسول را ملاک حل اختلاف و نزاع قرار دهند. در ادامه نیز گفته شده است که چنانچه مؤمنان از «طاغوت» طلب حکم و حل اختلاف نمایند؛ در حقیقت، از «ایمان» خود دست کشیده و به آن التزام نداشتهاند؛ چرا که خداوند به آنها امر کرده است که به طاغوت کفر ورزند و از او رویگردان باشند:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ ذَلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلًا أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُواْ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُواْ إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُواْ أَن یَکْفُرُواْ بِهِ وَیُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَن یُضِلَّهُمْ ضَلاَلًا بَعِیدًا ؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید! خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیاى امر خود را [نیز] اطاعت کنید. پس هر گاه در امرى اختلاف نظر یافتید، اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید، آن را به [کتاب] خدا و [سنت] پیامبر [او] عرضه بدارید. این [کار،] بهتر و نیکفرجامتر است. آیا ندیدهاى کسانى را که مىپندارند به آنچه به سوى تو نازل شده و [به] آنچه پیش از تو نازل گردیده ایمان آوردهاند، [با این همه] مىخواهند داورى میان خود را به سوى طاغوت ببرند، با آنکه قطعاً فرمان یافتهاند که بدان کفر ورزند، و[لى] شیطان مىخواهد آنان را به گمراهى دورى دراندازد. » (نساء، آیهی 59 و 60)
بنابراین تردیدی نیست که قرآن کریم، اولاً اطاعت از غیر خدا را اطاعت از طاغوت و نافی ایمان میداند؛ ثانیاً مصداق اطاعت را به امور شخصی محدود نمیسازد، بلکه حتی بیشتر بر امور اجتماعی تأکید میکند. روشن است که تدبیر ساحت فرهنگی جامعه، از جمله امور اجتماعی است که چنانچه بر اساس «کتاب» و «سنت» صورت بپذیرد، دلالت بر اطاعت از «خدا» خواهد داشت و چنانچه با تکیه به رأی و نظر «غیرخدا» انجام گیرد، مصداق اطاعت از طاغوت و خروج از قلمرو ایمان خواهد بود.
بر خلاف این نظر، در ابیات اجتماعی و سیاسی غرب متجدد، تنها تحمیل ارادهی فرد یا عدهای اندک بر جمع و جامعه مذموم است، نه حاکمیت ارادهی جمعی بر امور و شئون جامعه، بلکه صورت اخیر از جامعهپردازی (یعنی حاکمیت ارادهی جمعی بر امور و شئون جامعه) کاملاً مطلوب تصویر شده و از آن در قالب ایدهی «دمکراسی» دفاع میشود.
دمکراسی به این معنی است که تدبیر جامعهی انسانی، در نهایت باید مستند به «ارادهی جمعی انسانها» باشد و چنین نباشد که یک شخص (دیکتاتوری) و یا یک جمع محدود (الیگارشی) بر عموم افراد جامعه حاکمیت یابند و به این واسطه، سرنوشت آنها را در اختیار خود بگیرند. از این رو، تعبیر «دمکراسی فرهنگی» به این معنا خواهد بود که چگونگی تدبیر فرهنگی جامعه به رأی اکثریت افراد جامعه واگذار شود و نظر آنها، منبع و منشأ تصمیمسازی و سیاستپردازی انگاشته شود.
در واقع، لفظ «دمکراسی» در تعبیر «دمکراسی فرهنگی» ناظر بر خاستگاه و سرچشمهی سیاست فرهنگی است. در این چارچوب مفهومی، دو نوع الگو برای تدبیر فرهنگی جامعهی انسانی میتوان در نظر گرفت: «سیاست فرهنگی دینی» و «سیاست فرهنگی دمکراتیک». به بیان دیگر، در اینجا «دین» و «دمکراسی» با یکدیگر قابل جمع نیستند و در کنار یکدیگر نمینشینند؛ زیرا در الگوی نخست، جعل و وضع گزارههای فرهنگیِ تجویزی (دستوری) در اختیار خداست، اما در الگوی دیگر، «ارادهی جمعی انسانها» بر جایگاه خدایی تکیه میزند و حکم میراند.
گذشته از دلیلی نقلی که در بالا مطرح گردید، مطالعهی قرآن کریم نشان میدهد که در اغلب قطعات و دورههای تاریخی، ارادهی جمعی انسانها به سوی حق و حقیقت نگراییده، بلکه در جهت مخالف آن قرار داشته است. چنان که قرآن در آیات متعددی، صفاتی از قبیل «ناسپاسی/عصیان»، «نادانی/ظنگرایی»، «نیندیشیدن/عصبیتزدگی»، «ایمان نیاوردن/کفرورزی»، «کراهت از حق/باطلگزینی» و... را به اکثریت افراد جوامع نسبت داده و حتی به پیامبر انذار آشکار داده است که اگر از ارادهی اکثریت تبعیت نمایی، از حق فاصله خواهی گرفت:
«وَلاَ تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شَاکِرِینَ ؛ و بیشترشان را شکرگزار نخواهى یافت.» (اعراف، آیهی 17)
«أَوَلَمْ یَرَوْا إِلَى الْأَرْضِ کَمْ أَنبَتْنَا فِیهَا مِن کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَةً وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُم مُّؤْمِنِینَ ؛ مگر در زمین ننگریستهاند که چقدر در آن از هر گونه، جفت¬هاى زیبا رویانیدهایم. قطعاً در این [هنرنمایى،] عبرتى است، و[لى] بیشترشان ایمانآورنده نیستند.» (شعراء، آیهی 7 و 8)
«قُلْ هَلْ مِن شُرَکَآئِکُم مَّن یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللّهُ یَهْدِی لِلْحَقِّ أَفَمَن یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ یَهِدِّی إِلاَّ أَن یُهْدَى فَمَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ وَمَا یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إَنَّ الظَّنَّ لاَ یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئًا ؛ بگو آیا از شریکان شما کسى هست که به سوى حق رهبرى کند؟ بگو خداست که به سوى حق رهبرى مىکند. پس آیا کسى که به سوى حق رهبرى مىکند سزاوارتر است که مورد پیروى قرار گیرد یا کسى که راه نمىنماید، مگر آنکه [خود] هدایت شود؟ شما را چه شده، چگونه داورى مىکنید؟ و بیشترشان جز از گمان پیروى نمىکنند، [ولى] گمان به هیچ رو [آدمى را] از حقیقت بىنیاز نمىگرداند.» (یونس، آیهی 35 و 36)
«وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لَاعِبِینَ مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لَا یَعْلَمُونَ ؛ و آسمانها و زمین و آنچه را که میان آن دو است را به بازى نیافریدهایم. آنها را جز به حق نیافریدهایم، لیکن بیشترشان نمىدانند.» (دخان، آیهی 38 و 39)
«أَمْ لَمْ یَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنکِرُونَ أَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جَاءهُم بِالْحَقِّ وَأَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کَارِهُونَ ؛ یا پیامبر خود را [درست] نشناخته و [از این رو] به انکار او پرداختهاند. یا مىگویند او جنونى دارد. [نه، هرگز چنین نیست،] بلکه [او] حق را براى ایشان آورده، و[لى] بیشترشان حقیقت را خوش ندارند.» (مؤمنون، آیهی 69 و 70)
خداوند در قرآن کریم با صراحت میفرماید چگونه انسان میتواند داور و حکمی غیر از خدا بجوید، حال آنکه خدا برای هدایت انسان، کتابی را فرستاده که هم به تفصیل به حوایج انسان پاسخ گفته و امری را فروگذار نکرده و هم بر حق و صدق و عدل استوار است؟ این در حالی است که پیروی از اکثریت، انسان را از حقیقت دور میسازد و به ورطهی ضلالت میافکند، چون بر خلاف خداوند که با تکیه بر «علم» سخن میگوید، گفتههای اکثریت از شناختهای مخدوش و سستی از نوع «ظن» برمیخیزد:
«أَفَغَیْرَ اللّهِ أَبْتَغِی حَکَمًا وَهُوَ الَّذِی أَنَزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتَابَ مُفَصَّلًا وَالَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِّن رَّبِّکَ بِالْحَقِّ فَلاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ وَتَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ صِدْقًا وَعَدْلًا لاَّ مُبَدِّلِ لِکَلِمَاتِهِ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ وَإِن تُطِعْ أَکْثَرَ مَن فِی الأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَن سَبِیلِ اللّهِ إِن یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ یَخْرُصُونَ ؛ پس آیا داورى جز خدا جویم با اینکه اوست که این کتاب را به تفصیل به سوى شما نازل کرده است؟ و کسانى که کتاب [آسمانى] بدیشان دادهایم، مىدانند که آن از جانب پروردگارت به حق فرو فرستاده شده است. پس تو از تردیدکنندگان مباش. و سخن پروردگارت به راستى و عدل سرانجام گرفته است و هیچ تغییردهندهاى براى کلمات او نیست و او شنواى داناست. و اگر از بیشتر کسانى که در [این سر]زمین مىباشند پیروى کنى، تو را از راه خدا گمراه مىکنند؛ [زیرا] آنان جز از گمان [خود] پیروى نمىکنند و جز به حدس و تخمین نمىپردازند.» (انعام، آیهی 116)
تمام این آیات نشان میدهند که سیاست فرهنگیِ دینی، از متن کتاب و سنت تغذیه میکند و نمیتواند نظر و گرایش اکثریت را ـ ذیل عنوان «دمکراسی فرهنگی»ـ در تدبیر فرهنگی جامعهی اسلامی دخالت دهد. آنچه باید ملاک و معیار سیاستپردازی فرهنگی در جامعه اسلامی باشد «حکم فرهنگی خدا» است و نه «خواست فرهنگی اکثریت». اما چرا خواست و تمایل اکثریت نمیبایست مبنا و ملاک قرار بگیرد؟ پاسخ این است که چون خواست و تمایل اکثریت همواره با «مصلحت» انسان تطابق ندارد (بلکه آیات پیشگفته نشان میدهند که بیشتر در راستای ضلالت و تباهی است)، در حالی که معیار مشروعیت، همسویی و هماهنگی با «مصلحت» ـ و نه «میل» ـ است:
«معمولاً ریشهی ارزش و مالیّت را، مطلوبیت و تمایلات مردم میدانند و [از این رو،] برای مشروع بودن کاری، قرار داشتن آن کار در جهت خواستههای عموم را کافی میشمارند. ولی اسلام، مطلوبیت و کشش تمایلات را برای اعتبار مالیّت چیزی و مشروع شمردن کار افراد، کافی نمیداند؛ [بلکه] مطابقت با مصلحت را شرط لازم مالیّت، در عرف شرع و مشروعیت کار میشمارد؛ یعنی اسلام، منبع مشروع درآمد را صِرف تمایلات مردم نمیشمارد، بلکه علاوه بر زمینهی تمایلات و مطلوبیت، موافقت با مصلحت را نیز شرط میداند. به عبارت دیگر، اسلام وجود تقاضا را برای مشروعیت عرضه کافی نمیداند. از این رو، در اسلام، پارهای از کار و کسبها، مکاسب محرمه خوانده شده است.» (مطهری، 1390، جلد سوم، ص 119 و 120)
مکاسب محرمه، که حرمت شرعی دارد، چند نوع است: مبادلهی موجبات «اغراء به جهل» و «تثبیت نادانیها» (یعنی چیزهایی که سبب میشود عملاً مردم به جهل و انحراف فکری و عقیدهای تشویق شوند)؛ مبادلهی موجبات «اضلال و اغفال»، از قبیل خرید و فروش کتابها، فیلمها و یا هر عملی که به نحوی ضلالت و گمراهی جامعه را ایجاب کند؛ کاری که موجب «تقویت دشمن» از جنبهی نظامی یا اقتصادی یا فرهنگی و اطلاعاتی و تضعیف جبههی اسلامی شود و به طور کلی، هر گونه عرضه و تولیدی که به حال فرد یا جامعه، زیانبار است (همان، ص 120 و 121؛ همو، 1387، ص 217).
بر همین اساس است که گفته میشود مناط «مفید» یا «مضر» قلمداد کردن یک محصول فرهنگی، اثری است که آن محصول بر روح (نفس) و شخصیت انسان مینهد؛ به گونهای که چنانچه مقدمات تحصیل معرفت نافع یا اخلاق فاضله را فراهم نماید، مطلوب است و اگر مخاطب خود را به سوی لغویات و محرمات سوق بدهد، نامطلوب است:
«خوبى و بدى هر چیزى را از روى آثارش باید شناخت، باید دید آن کتاب چه اثرى در روح خوانندهاى که مطالب آن را مىپذیرد میگذارد؟ همان طورى که اگر از ما دربارهی غذاى خوب و غذاى فاسد و مسموم بپرسند، عیناً همین جواب را خواهیم داد. کتابى که نتیجهاش بدبینى و دلسردى یا تحریک شهوات و بىاعتنایى به مقررات عفت و اخلاق یا بىایمانى و بىبندوبارى است، البته کتاب ضلال است. همان طورى که کتابِ ضلال هست، نطق و خطابهی ضلال هم هست، فیلمِ ضلال هم هست. در همهی این موارد باید به اثر و نتیجهاى که عاید روحیهی بشر مىشود توجه کنیم و با آن مقیاس بسنجیم.»(همو، 1387، ص 217 و 218)
بنابراین در بخش تجویزیِ هندسهی فرهنگی اسلام، اولاً «اکثریتمداری» روا و مجاز نیست؛ بلکه باید تأمین مصلحت و دفع مفسدت را اساس انگاشت. ثانیاً مقصود از مصلحت، «اثر» و «نتیجه»ای است که کالا و محصول فرهنگی بر روح (نفس) انسان مینهد. از این جهت که مصرف آن، معنویت را در او تعالی میبخشد یا تباه میسازد. قرآن کریم نیز به همین نکته اشاره کرده است؛ آنجا که میفرماید روح (نفس) انسان به سبب القاء و الهام الهی، نسبت به «صلاح» و «فساد» بیتفاوت نیست؛ چنان که انسان در مقام تزکیه و تهذیب روح (نفس) خویش برآید، به «سعادت» و «رستگاری» دست مییابد و اگر چنین نکند، زیان خواهد کرد:
«وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا ؛ سوگند به نفس و آن کس که آن را درست کرد، سپس پلیدکارى و پرهیزگارىاش را به آن الهام کرد، که هر کس آن را پاک گردانید، قطعاً رستگار شد و هر که آلودهاش ساخت، قطعاً درباخت.» (شمس، آیهی 7 تا 10)
حاصل این که دولت اسلامی نمیتواند به این دلیل که جمعی گسترده یا حتی اکثریت مردم به محصولات و کالاهای فرهنگیِ مفسدهانگیز و ضلالتزا گرایش مییابند و از مصرف آن استقبال میکنند، تولید و نشر آنها را مجاز بشمارد و در امتداد دگرگون ساختن ذائقهی فرهنگی مردم گام برندارد.
منابع:
قرآن کریم.
آربلاستر، آنتونی (1377). لیبرالیسم غرب: ظهور و سقوط. ترجمهی عباس مخبر. تهران. مرکز. چاپ سوم.
اچ. پاپکین، ریچارد (1377). «نسبیگرایی فرهنگی و دین» در: دین: اینجا، اکنون. ترجمهی مجید محمدی. تهران. قطره. چاپ اول. ص 9 تا 18.
اسمیت، فیلیپ (1387). درآمدی بر نظریهی فرهنگی. ترجمهی حسن پویان. تهران. دفتر پژوهش¬های فرهنگی. چاپ دوم.
جعفری، محمدتقی (1388). فرهنگ پیرو، فرهنگ پیشرو. چاپ چهارم. تهران. مؤسسهی تدوین و نشر آثار علامه جعفری، 1388.
مطهری، مرتضی (1387). حکمتها و اندرزها. جلد اول. تهران. صدرا. چاپ بیستوپنجم.
_________ (1390). مقدمهای بر جهانبینی اسلامی (3): وحی و نبوت. تهران. صدرا.
www.borhan.ir
/ج