رهبر معظم انقلاب اسلامی، در دیدار اخیرشان با جمعی از فرماندهان سپاه، بیانات بسیار مهمی را راجع به استراتژیهای ایران در عرصه دیپلماتیک و همچنین نقش انقلاب اسلامی ایران در ایجاد نظم جدید جهانی مطرح کردند. "نرمش قهرمانانه" در عرصه دیپلماسی بینالمللی و "نظم جدید جهانی" دو کلیدواژهای بودند که پس از ایراد آنان توسط مقام معظم رهبری، مسوولان، کارشناسان و استراتژیستها، در داخل و خارج از کشور به بررسی و تبیین آن پرداختند.
بر این اساس به سراغ آقای دکترعلی اکبر ولایتی دبیرکل مجمع بیداری اسلامی و مشاور مقام معظم رهبری رفتیم تا تفسیر و برداشت وی را از این بیانات جویا شویم که متن کامل گفتوگو با ایشان را در ذیل میخوانید:
مقام معظم رهبری در سخنان بسیار مهم اخیرشان در جمع فرماندهان سپاه، تعبیری را به کار بردند که توجه بسیاری را به خود جلب کرد که آن همان "نرمش قهرمانانه" در عرصه دیپلماتیک بود. با توجه به تحلیلها و تفسیرهای متعددی که از این بیانات رهبر معظم انقلاب شده است، مایل هستیم تحلیل شما را در این مورد بدانیم.
مقام معظم رهبری کلمهای که فرمودند بسیار دقیق، حساس، مهم و تعیینکننده است. البته اولین بار نبود که حضرت آقا این تعبیر را به کار میبردند. از زمانی که بنده در وزارت خارجه بودم این تعبیر را استفاده کردند.باید گفت "نرمش قهرمانانه" یک تعبیر جامع و مانع است.جامع از این نظر که در حقیقت آنچه که لازمه دیپلماسی است در این جمله کوتاه و پر مغز جمع است.دیپلماسی زبان و کاربرد مخصوص خود رادارد.جملهای به نقل از یکی از مفسرین غربی مطرح است -البته اینکه بنده این را نقل می کنم به این معنی نیست که به آن اعتقاد دارم- ولی این جلمه گویای ویژگی های دیپلماسی از دیدگاه آن هایی است که در این زمینه کار کرده اند. این اندیشمند غربی می گوید: "تا زمانی که دیپلماسی فعال است جنگی شروع نمی شود و آنجا جنگ شروع می شود که دیپلماسی به بن بست برسد."
اصولا هیچ کشوری طالب جنگ نیست ولی هر کشور عزتمندی باید با تمام وجود از عزت ، استقلال ، تمامیت ارضی و حاکمیت خودش دفاع کند.دفاع غیر از جنگ و تهاجم است.بنای جمهوری اسلامی ایران هم از ابتدا بر تعرض به هیچ کشوری نبود لذا شما میبینید که موضوع جنگ تحمیلی مترادف بهتری را پیدا کرده که همه این اصطلاح را به کار می بریم: "دفاع مقدس". هم دفاع است و هم مقدس چرا که هر دفاعی مقدس نیست. دفاع از ناهنجاریها و پلیدیها که بعضی از این کشورهای سلطهگر دارند و از منافع غیرمشروعشان دفاع میکنند، مقدس نیست.اما دفاع از ایران،دفاع از جمهوری اسلامی ایران،از استقلال ایران و تمامیت ارضی آن، از ارزشهای احیا شده اسلامی در ایران دفاع "مقدس" است. ولی در عین حال وظیفه دیپلماتها این است که با آشنایی با فنون دیپلماسی بتوانند اهداف عزتمندانه کشور را به پیش ببرند.براساس آن سه اصل عزت،حکمت و مصلحتی که مقام معظم رهبری فرمودند.
دیپلماتها و دیپلماسی کشورمان باید در چارچوب این سه اصل و مثلث "عزت، حکمت و مصلحت" که رهبر معظم انقلاب از زمانی که بنده در وزارت خارجه بودم مطرح کردند، حرکت کنند.
همین اصطلاح را اگر تاسی کنیم تقریبا همین معنا به دست می آید،که یک جایی اگر لازم است شما به صورت تاکتیکی انعطاف نشان دهید.اگر من بخواهم در قالب مثالی آن طور که خودم فهمیدم تفسیر نرمش قهرمانانه را عرض کنم(البته تفسیر سخنان رهبری را باید از معظم له بپرسیم) اما برداشت بنده این است که نرمش قهرمانانه را "انعطاف پذیری به جا و به موقع بدون این که عزت کشور و حکومت خدشه دار شود" معنا می کنم البته بدون این که مصلحتش جا به جا شود.
پس در حقیقت، نرمش قهرمانانه توصیف دقیقی است از دیپلماسی که این هم ربطی به این زمان ندارد و قبلاً هم فرموده بودند. اصلاً کشورهای موفق در حوزه دیپلماسی آنهایی بودند که دیپلماتهایشان با اطلاع کامل از صحنه مذاکرات و تاریخ کشور خود و کشورهای طرف مقابل قدرت مانور در چارچوب آن سه اصل عزت و حکمت و مصلحت را داشته باشند. نرمش قهرمانانه یعنی "قدرت مانور بین اقتدار و انعطاف ذیل سه اصل عزت، حکمت و مصلحت." در جایی لازم می شود که انسان انعطاف نشان دهد و جایی دیگر لازم است که اقتدار داشته باشد ولی در نهایت حفظ مصالح کشور باید هدف باشد.
ما در تاریخ ایران یکی از مذاکرات افتخارآمیزی که داریم مذاکرات "ارزنة الروم" بود که توسط "مرحوم میرزا تقی خان امیر نظام" که در آن زمان هنوز امیر نظام بود و لقب امیرکبیری نداشت انجام شد. این مذاکرات تقریبا 3 سال طول کشید و فراز و نشیب بسیاری داشت و قوت استدلال میرزا تقی خان که باید گفت از اقتدار او بود و تدبری که به کار می برد به گونه ای بود که طرف مقابل که عوامل عثمانی بودند،حریف او نمی شدند و عاقبت کار به جایی رسید که مثلا فرماندار آن محل یک عده از اراذل و اوباش را تحریک کرده بود که به اطرافیان و هیئت مذاکره کننده ای که در ارزنه الروم مهمان عثمانی بودند،صدمه زده و تعرض نمایند و همین کار را هم کردند اما مرحوم امیرکبیر با متانت تمام بدون این که جواب آن خشونت را با خشونت بدهد مذاکرات را پیش برد؛ و شاید یکی از ارزنده ترین مذاکرات در تاریخ ما قلمداد گردد.
ما در گفتگوهایی که با دیگران داریم شاید برخی از تدابیر را به کار ببریم که محرمانه بماند و هیچ وقت مصلحت نشود که آن تدابیر بر ملا گردد. ظاهر مذاکره چیزی باشد و پشت صحنه چیز دیگری ولی هدف حفظ منافع کشور باشد.این بسیار مهم است؛ مذاکره دیپلماتیک این نیست که انسان تا قبل از آن که برود و مذاکره کند، هر چه میخواهد در آن جا بیان کند را در مصاحبهی مطبوعاتی و برای داخل بیان کرده و بعد هم برود و آنجا همانها را تکرار کند چرا که باید بین صحنه داخل و طرف خارجی تفاوت قائل بود
از مثالهایی که پیش روی ماست و میتوانیم به آنها استناد کنیم –چون موضوعات زنده ماست- میتوانیم به این نکته اشاره کنیم که اگر می توانستیم(که به نظر من غیر ممکن نبود)طوری عمل کنیم که کشورهای 1+5 به صورت متحد و یک صف جلوی ما نمی ایستادند بسیار مطلوب بود.این هیچ دیپلماسی موفقی نیست که 6 تا کشور که در بسیاری از موارد با هم اختلاف دارند در بعضی مواضع نادر با هم اتفاق کنند و آن موضوع هم ما باشیم.این قطعاً ضعف دیپلماسی است.ما باید بین آن هایی که مقابل ما هستند تفکیک قائل باشیم و حتما باید این کار را میکردیم و میشود این کار را کرد.
فرض کنید یک مجموعه ای در حال مذاکره با ماست و دائماً تظاهر میکنند که همه با هم در آن موضوعی که با ما مذاکره میکنند، متحدند. همه آن طرف میز هستند و ایران طرف دیگر.تدبیر این نیست که ما در خلوت و جلوت یک طرف باشیم و 6 کشور هم یک طرف.این یک اصل است که ما بین دشمنان خودمان اختلاف ایجاد کنیم تا بر سر دشمنی با ما متحد نباشند.این اصل را به کار ببریم که لزوماً همه اقدامات هم آشکار نیست.بالاخره در پشت صحنه هم باید کار کرد و از امکانات دوجانبه برای پیش برد اهداف بینالمللی استفاده نمود.
منظورتان این است که تعاملاتی که با چین و روسیه صورت دادهایم و به این مقدار نسبی که آنها را با خود همراه کردهایم کفایت نمیکند؟
ببینید الان رودررویی روسیه و چین بر سر سوریه با آمریکا تقریبا یادآور دوره جنگ سرد بین شوروی و آمریکاست. البته این کار سخت است ولی قابل تامل است که شما کاری کنید که مواضع بعضی از اینها به ما از بعضیهای دیگر نزدیکتر شود.یعنی برای این کار باید دیپلمات و مجموعهای که کار دیپلماسی میکنند،طوری طراحی و تقسیم وظایف کنند و از امکانات دو جانبه و بین المللی استفاده کنند که به این هدف برسند.اگر این طور شد و قبل از این که رودر روی این 6 تا کشور قرار بگیرد با تک تک آنها خارج از میز مذاکرهای که آن جاست بنشیند و با آنهایی که می تواند کنار بیاید،توافق نماید.ببینید بالاخره روسیه می آید به تعهد خود ولو با تاخیر عمل مینماید و راکتور هسته ای در ایران تاسیس میکند با این که آمریکا مخالفت میکند اما آنها به این مخالفت اهمیت نمیدهند و راکتور هستهای تحت نظارت آژانس بینالمللی هستهای تاسیس میکنند.اگر قرار بود که موضوع تاسیس رآکتور هستهای در ایران منوط به توافق این 6 کشور باشد اینها اصلا به توافق نمیرسیدند.بالاخره از بعد از انقلاب یک ظرفیت و اقداماتی بین ما و روسیه ایجاد شد ،ارتباطاتی برقرار گردید و کارهای مشترکی کردیم که به هیچ وجه غرب حاضر نبود و نیست که این کارها را انجام دهد.
در رابطه با روابط اقتصادی ما با چین به رقمهای بالای 30میلیون دلار در سال رسید و چشمانداز 5میلیارد دلار هم وجود داشت.چین یکی از بزرگترین خریداران نفت ماست و علی رغم تمام فشارهایی که آمریکاییها میآورند و با همه شیطنتهای آنها داریم با چین معاملات اقتصادی میکنیم.پس ببینید بین 1+5 اختلاف منافع هست و آثار آن در روابط با ما مشاهده شده و اگر ما به شکل مدبرانه تر و وسیع تر از همین ها استفاده کنیم(بنده نخواستم ذهنی بافی کنم،نمونهها و مثال ها را عرض کردم) میشود با اینها به اقتضای سیاست و شرایط خودشان کار کرد و سطح این ها رااز هم جدا کنیم.
مثال دیگر جنگ ایران و عراق است .زمانی که جنگ را صدام حسین علیه ما شروع کرد همه اعضای دارای حق وتو شورای امنیت عملا علیه ما بودند. در ضمن قطعنامه های متعددی را به غیر از 598 را تصویب کردند که همه به نفع عراق بود .
از آن ابتدا که عراق در خاک مابود، قطعنامه های مختلفی در ماههای ابتدایی جنگ صادر کردند.
بله از همان ابتدا اینگونه عمل کردند و قطعنامه 472 اولین آن بود که در شورای امنیت و حدود دو تا سه هفته بعد از شروع جنگ تصویب شد و کاملاٌ به نفع عراق بود.عراق پذیرفت اما ما نپذیرفتیم.قطعنامههای اول را عراق پذیرفت چون در خاک ما بود و این قطعنامه فقط میگفت آتش بس برقرار شود و تاکیدی نمیکرد که عراق باید از خاک ایران عقبنشینی کند.
بله. همه آن ها از جمله روسیه ، چین ، آمریکا ، انگلیس و فرانسه به عراق اسلحه و امکانات دیگر داده بودند. در همان زمان ما با چین کار کردیم و کار به جایی رسید چین که حاضر نبود یک فشنگ به مابفروشدبه ما موشک فروخت.بنده این راه را باز کردم و برای اولین بار با وزیر خارجه چین در سال 1361 مذاکره کردم و گفتم شما به عراقیها اسلحه میدهید و این ناعادلانه است.انکار کرد ولی در عین حال بعد از مذاکرات زیاد ایشان ما را به شرکتی که در هنگ کنگ بود حواله داد و البته میگفت این ها ربطی به دولت چین ندارد و ما سفارش شما را به آنها می کنیم از آن جا شروع شد، تا به جایی رسیدیم که چین به ما موشک کرم ابریشم و هواپیمای آزمایشی آلفاجت داد و قرارداد همکاری هستهای با ما بست و اقدام کرد. پس معلوم است که میشود. این در حالی بود که آمریکاییهاحاضر نبودند یک هزارم آن را انجام دهند.پس بین این 6 تا کشور اختلاف منافع و نظر درباره ایران وجود دارد.ما از این صحبت میکنیم که دیپلماسی باید توام با انعطاف و اقتدار در چار چوب همان سه اصل عزت و حکمت و مصلحت گردد. آن جا که لازم است انسان ازخود انعطاف نشان داده و آن جایی هم که لازم است اقتدار کشور و نظام را به نمایش گذارد.ما باید در مقابل آمریکاییها که قویترین قدرت نظامی جهان بودند اقتدار نشان می دادیم و این که با چین مذاکره کردیم نشان دهنده ضعف ما نیست چون آن که از چین بزرگتر بود ما جلوی آن ایستادهایم ولی با آن که میتوانستیم آن کار کنیم به صورت منعطف حرکت کردیم.به نظر شما از این به بعد با توجه به رویکرد جدیدی که در عرصه سیاست خارجی کشورمان هست، به خصوص بحث هستهای که به آن اشاره کردید، آیا میشود هم حقوق را حفظ کرد و هم نرمش نشان داد. منظورم آن است که آیا اصلاًغربی ها دنبال این هستند که منافع ملی کشورمان را هم به رسمیت بشناسند؟
این یک اصل اولیه است که قدرت های هسته ای حاضر نیستند که یک قدرت جوان و جدی به باشگاه آن ها اضافه شود. بنابر این است و همه هم براین تاکید دارند و واقعیت دنیای امروز هم به این است که سلاح هسته ای عملا کاربرد ندارد.برای این که هر کس دست به سلاح هسته ای ببرد فاتحه خودش و همه دنیا را خوانده است.پس عملاً کارایی ندارد ولو کسی که بمب میاندازد به همان سفاکی خلبان امریکایی باشد که بمب را در هیروشیما انداخت. الان موازنههای دنیا این اجازه را به کسی نمیدهد. پس کاربرد هستهای،الزاماً کاربردی صلحآمیز است. ما هم که فتوای مقام معظم رهبری را داریم که فرمودند حرام است و این را هم خارجی ها باور دارند و میدانند که هر آنچه رهبری بیان کنند مردم به عنوان امری دینی تبعیت میکنند . ولی استفاده از "انرژی" هستهای آخرالدواو ماجراست و گاز ، نفت و سوختهای فسیلی روزی به پایان میرسد و بقیه سوختها و منابع انرژی هم آنقدر کافی نیست که کفاف انرژی همه دنیا را بدهد. تازه اگر به جای شکافت هستهای جوش هستهای باشد،تمیزترین انرژی و فراوان ترین انرژی نیز می باداست (میتوانیم بگوییم که تا دنیا دنیاست تمام نمیشود). پس اگر ما به فکر آینده خود هستیم باید انرژی هستهای داشته باشم.اگر ما از حالا این کار را نکنیم و این در انحصار عدهای از کشورها بماند؛ آنها این انرژی هستهای را قطرهای و ذره ذره به ما خواهند داد و هر چه بخواهند به ما تحمیل میکنند.البته اگر بدهند!
اگر بدهند. پس ما باید فناوری هستهای را داشته باشیم .این تضاد منافع در 1+5وجود دارد ولی ایستادگی این کشور و نظام و علی الخصوص شخص مقام معظم رهبری برای این که ما باید فناوری هستهای داشته باشیم باعث شد که آنها دیدند به هر ترفندی که متوسل شدند، ایران از موضعش پایین نیامد و ظاهراً کمکم دارند میفهمند که این راه برایشان بنبست است مگر این که این حق را برای ایران بشناسند. آدم احساس میکند چنین اجماعی شاید دارد در دنیا شکل میگیرد. منتها تا به آن جا برسیم فاصله زیادی داریم و میتوان با حفظ این حق در چارچوب قواعد بینالمللی، یعنی NPT، انرژی هستهای را داشت و تحریم را هم نداشت. اگر همه آنها به این نتیجه برسند که داشتن فناوری هستهای در ایران حق ایران است و ایران حاضر نیست از حق خود عقبنشینی کند. حداقل برخی از کشورهای1+5 هم نمیخواهند که این گره کور تا آخر بماند و مشکلاتی بر مشکلات متعدد آنها اضافه کند.استنباط بنده این است که مقاومت ایران بالاخره پاسخ داد.یعنی آن ها در دراز مدت قادر به تحمل این هزینههای سنگین بر خودشان نیستند؟
حتما نیستند ولی این مسیر محتاج آن است که ما مدبرانه عمل کنیم یعنی کسی که مذاکره میکند با اطلاع از فنون دیپلماسی و با تجربه این کار(دراین امور حساس برای آزمون و خطا مجال نیست.یعنی کسانی که سابقه کار دیپلماتیک ندارند، این کار را سال ها تمرین نکرده و کار آزموده نیستند ،این ها را برای کارهای بزرگ نفرستیم.افرادی که به نظام پایبندند و در چارچوب اهداف نظام حرکت می کنند و از نظام تبعیت کرده و فصل الخطاب را سخن رهبری می دانند) با تجربه سنگین در امر مذاکرات دیپلماتیک بروند. ابزار دست آن دیپلمات برای پیشبرد کارش،همین قدرت مانورش است که بین دو سر طیف انعطاف و اقتدار بتواند حرکت کند.در چارچوب همان سه اصل و رهنمود "عزت، حکمت و مصلحت"تصمیم های نظام را اجرا کند نه این که کار سلیقه ای انجام دهد.آقای روحانی اخیراً گفتهاند که در مسئله هستهای اختیار تام دارند. نظر شما در این باره چیست؟
حتما جناب آقای روحانی اختیاراتی که دارند،اختیاراتی است که نظام به ایشان داه که در راس نظام رهبری است و تجربهای که در طی سالهایی که در مناصب مختلف مشغول خدمت بودند نشان داده که همواره با نظام همراهی دارند و همراه رهبری نظام هستند.با توجه به تجربه ای که شما در این عرصه دارید و بحران هایی که در عرصه دیپلماسی خارجی پشت سر گذاشتهاید،در این برهه بین شما و آقای روحانی راجع به مسائلی مانند مسئله هستهای مشورتی صورت میگیرد؟ در جلسات تصمیمگیری بخشی از دولت راجع به این مسائل حضور دارید؟
بنده مشاور مقام معظم رهبری هستم و اگر مطلبی به نظر بنده برسد به عنوان مشاور آن را خدمت ایشان عرض میکنم و این جزو وظایف بنده است.از حدود16 سال پیش تا به امروز من مشاور رهبری در امور بین الملل هستم و وظیفه خود میدانم که آنچه به نظرم می رسد را به عنوان مشاور خدمت ایشان تقدیم کنم.اما در طی این سالها هم البته هر موقع دولتهای وقت کمکی یا نظری خواسته اند دریغ نکرده ام. با توجه به اینکه رهبر معظم انقلاب فرمودند همه باید به دولت فعلی کمک کنند اگر آقای روحانی نیز نظری یا مشورتی بخواهند دریغ نخواهم کرد.حضرت آقا در فرمایشاتی که اخیراً با فرماندهان سپاه پاسداران داشتند علاوه بر بحث نرمش قهرمانانه که مطرح کردند، در مورد اصلیترین چالش جمهوری اسلامی صحبت کردند. ایشان فرمودند این خطوط سیاسی که در داخل هستند چالش اصلی ما نیستند، موضوع اصلی ما نظم جدیدی است که انقلاب به جهان معرفی کرده است. اساساً این نظم نوین که انقلاب ما معرفی کرده چه تفاوتهایی با نظم جهانی جدیدی که غربیها مد نظر دارند، دارد؟ و در عرصه بینالملل چه نمودهایی از خود نشان داده است؟
چیزی که بنده درک میکنم این است که زمانی این انقلاب اتفاق افتاد که نظام جهان، دو قطبی بود. از اولین حرفهایی که در این کشور به عنوان شعار مطرح شد، نه شرقی و نه غربی بود در حالی که جهان بر اساس قرارداد یالتا که سال 1945 بین دول فاتح انگلیس، شوروی و آمریکا در کریمه بسته شد، به دنیای دو قطبی تبدیل شد.به تعبیر چرچیل بخش کمونیستی پشت پرده آهنین قرار گرفت و طرف دیگر به تعبیر غربیها دنیای آزاد شد.هر کشوری که انقلاب میکرد یا باید طرفدار غرب میبود و یا شرق، چون در آن زمان غربیها بیشتر طرفدار حاکمان وقت بودند ولو اینکه یک ژنرالی بوده است و یا کسی که در یک کشوری گماشته غربی بوده باشد. غرب اجازه انقلاب نمیداد و اگر انقلابی میشد به حاکم آن کشور که یک دست نشانده و یا یک دیکتاتور بود کمک میکرد تا انقلاب را سرکوب کند.به ناچار انقلابیون بسیاری از کشورها به سمت چپ سوق پیدا کردند و لذا انقلاب در عصر و دنیای دو قطبی با چپگرایی مترادف شد. یعنی یک حکومت دست نشانده غرب ساقط میشد، باید یک حکومت چپ میآمد، شق سومی وجود نداشت.یکی از مهمترین دستاوردهای انقلاب اسلامی ایران طرح همین موضوع بودکه در دنیا سابقه نداشت. البته در سال1955 و در بانکوک پایههای نهضت عدم تعهد ریخته شد ولی خیلی پایدار نماند و بعداً خود نهضت عدم تعهد به دو قسمت دست راستیها و دست چپیها تبدیل شد و دو قطبی شد. اما جمهوری اسلامی ایران آمد و عدم تعهد واقعی را مطرح کرد ولو به این که مختص یک کشور باشد. گفت نه شرقی نه غربی، جمهوری اسلامی. یعنی اصل جمهوری اسلامی، یعنی حکومت در کشورهای اسلامی بر اساس آرمان انقلاب باید بر دوش مردمی باشد که معتقد به ارزشهای اسلامی هستند. همین را در ایران مستقر کرد و علیرغم همه فشارها ازکار گروهکها تا کودتاها و جنگ تحمیلی ایستاد و امروز بدون تردید مقتدرترین کشور اسلامی است.
این انقلاب موفق شد استبداد را ساقط کند و حاکمیت مردم را به جای آن بگذارد. توانست دست استعمار را کوتاه بکند، کشور را مستقل نماید و علیرغم همه فشارها سر جای خودش با اقتدار بایستد.یکی از قطبها فرو پاشید و یکی از قطبها تضعیف شد، جمهوری اسلامی سر پاماند و قویتر از گذشته به کار خود ادامه دادو الگویی برای دیگر کشورهاشد.
البته باید به موضوع بیداری اسلامی هم اشاره کنیم که به دیگر کشورها ، از شمال آفریقا گرفته تا جنوب عربستان، مصر، لیبی، تونس، یمن، بحرین و جاهای مختلف رسید. طرف مقابل یعنی سلطهجویان عالم و متحدین مرتجع منطقهای آنها دچار نگرانی شدند. اتحادیهای در مقابل این امواج بیداری تشکیل دادند که نمونههایش را در مصر ، لیبی و جاهای دیگر میبینید.
آنچه که در سوریه اتفاق افتاد برای جبران آن چیزی بود که در مصر از دست آنها خارج شد. مصر از دست غربیها و صهیونیستها خارج شد و حالا هر حکومتی بیاید، حکومت آقای مرسی، و یا حکومتی که فعلاً سر کار است، مردم مصر الان به جایی رسیدند که به اسرائیل و آمریکا باج نخواهند داد.
این نمودهای شکلگیری دنیای جدید است، در دنیای جدید بالاخره یک کشوری از جهان سوم بدون اذن شرق یا غرب و یا هر کشوری خارج از مرزهای خودش تکنولوژی هستهای پیدا کرده، رشد داده و امروز رسیده به جایی که بخواهند یا نخواهند یکی از قدرتهای برتر عالم در حوزه های دفاعی، علمی، هستهای و غیره است.
این مسئله در واقع مقابله کردن با نظم ظالمانه جهان و ایجاد یک نظم جدید است. این امر نشان داد که میشود غیر از فکری که کشورهای غربی دارند با یک فکر و آرمان دیگر کشورها را اداره کرد، مستقل ماند و یک قطب جدیدی در دنیا به وجود آورد.
حداقلش این است که یک میلیارد و نیم جمعیت مردم مسلمان را به زیر پوشش خودش بگیرد و در سالهای نه چندان دور شاهد شکلگیری قطب کشورهای اسلامی در جهان باشیم.
برداشت من از فرمایشات جنابعالی این است که بیداری اسلامی را میتوانیم مهمترین تبلور نظم نوین جهانی که اصولش برگرفته از انقلاب اسلامی است، در نظر بگیریم.حال این بیداری اسلامی و امواجی که در منطقه جاری است چه تاثیری در آینده جهان به طور اعم و به صورت اخص در جهان اسلام خواهد داشت؟
زمانی با آقای لخوالسا اولین رئیسجمهور بعد ازعصر کمونیست لهستان ملاقات داشتم، به من گفت این انقلاب شما فقط اسلام را احیا نکرده، بلکه دینداری را در دنیا احیا کرده است. در همین لهستان که مردم کاتولیک هستند هر کس رئیسجمهور و یا نخستوزیر میشود به واتیکان میرود و عملاً حکم ریاستجمهوری و یا حکم نخستوزیریش توسط پاپ تنفیذ میشود، مانند مراسم تنفیذ که ما در جمهوری اسلامی ایران داریم. یعنی دین و ارزشهای دینی را در دنیا احیا کرد.غربیها میگفتند عصر دین به پایان رسیده است، کمونیستها میگفتند دیگر عصر دینباوری تمام شده است و 70 سال با خدا مبارزه کردند. در غرب از رنسانس به بعد سعی کردند که متدینین و دینباوری را به گوشه کلیساها برانند و عملاً سکولاریزم حاکم باشد جدایی دنیا از دین و جدایی حکومت از دین، و بیشا از 400 سال تلاشی که غربیها از رنسانس به بعد کردند ما شاهد احیای ارزشهای دینی هستیم ولو در بین مسیحیان و این مهمترین و جامعترین تحولی بود که در دنیا ایجاد شد. در کشورهای اسلامی به طریق اولی هر حرکتی که میشود میبینید شعارهایشان اسلامی است، با الله اکبر، لاالهالاالله گفتن و راهپیمایی به سمت نماز جمعه و یا راهپیمایی را از نماز جمعه شروع کردن، و مساجد را مرکز انقلاب قرار دادن. اینها را مقایسه کنید با زمانی که کمونیستها و یا لیبرالها درکشورهای اسلامی نفوذ داشتند و اصلاً سعی میکردند دین را عملاً از صحنه اجتماع دور نگه دارند. آنها شکست خوردند و امروز دین در دنیا احیا شده است.
آقای دکتر به عنوان آخرین سؤال و با توجه به سابقه علمی ارزشمند و عینی جنابعالی در حوزه مطالعات تاریخی این سؤال را داشتم که آیا جنابعالی به عنوان یک محقق تاریخی پدیده هلوکاست را در معنای کشتار نظاممند یهودیان به دست نازیها به رسمیت میشناسید؟
مسلم است که هیچ کس منکر آنچه در غرب طی دههها و قرنها انجام شده نیست. رفتار غربیها در این دوران یک نوعی یهودی ستیزی بوده است، مسیحیان اروپا یهودی ستیزی میکردند و بارها و بارها در کشورهای مختلف این امر اتفاق افتاده است.مثلاً در اسپانیا یهودی ستیزی چنان شدید بود که یهودیهای اسپانیا فرار کردند و در آن زمان پادشاه عثمانی یهودیان را در کشور عثمانی پذیرفت، امری که نشان دهنده سعه صدر مسلمانها در برابر ادیان دیگر است.موضوع یهودیستیزی مسیحیان اروپا امری است که کاملاً در تاریخ شناخته شده است و علت آن حالت نژادپرستی اروپاییها ای ست که به صورت افراطی در نازیسم و فاشیسم متبلور شده است. این نژادپرستی به صورت مخفی و نیمه مخفی و آشکار در کشورهای غربی خودش را نشان میدهد. یعنی به دلیل همین ویژگی فرهنگی یک آدم رنگینپوست در افکار عمومی تعدادی از این کشورها به عنوان افراد درجه یک شمرده نمیشوند. برهمین اساس، یهودی ستیزی در اروپا وجود داشته و امری عمومی عمومی تلقی میشد.اما اینکه جزئیات و کیفیت هولوکاست چگونه بوده؟ چون حرفهای مختلف زده شده است، قضاوت در رابطه با آن باید دقیقتر باشد. برای مثال آقای روژه گارودی نویسنده فرانسوی که یک مسیحی کمونیست بوده و میگویند بعدها مسلمان شده است بر روی این مسأله مطالعه کرد و آنها او را بخاطر همین مسئله دادگاهی کردند.
حالا صرف نظر از اینکه هولوکاست بوده، چه مقدار بوده ، چه مقدار کشته شدهاند و یا چه مقدار مورد ستم قرار گرفتهاند این نیز یک نکته عجیبی است. یعنی یکی از مشخصات غرب در مسائل فکری، افراط و تفریطهایی است که انجام میدهد.در حقیقت مسیحیت جزء ناسیونالیزم غربی است و به عنوان دین باوری مطرح نیست.
یک زمانی کلمانسو وزیر خارجه فرانسه گفته بود اگر ما در داخل فرانسه بی دین هستیم در خارج از مرزهای فرانسه باید مسیحی باشیم. یعنی بخشی از ناسیونالیزم و یا به اصطلاح پاناروپائیسم اروپاییها مسیحیت است نه به عنوان اعتقاد به روز جزا بلکه بخشی از فرهنگ آنان است و همانطور که معتقدند فرهنگ آنها برتر از فرهنگ بقیه دنیاست، مسیحیت هم که بخشی از فرهنگشان است را میگویند برتر از بقیه است.
لذا هم یهودی ستیزی را قبلاً از اروپاییها در معنای افراط شاهد بودیم و هم این تفریط را که اگر کسی در اعدادی که تحت فشار صهیونیستها اعلام شدهاند، بر اساس اصل آزادی بیان تردید کند، وی را محاکمه میکنند. روژه گارودی در آن زمان 120 هزار فرانک تنها به علت تشکیک در آمار و ارقام هولوکاست جریمه شد. انسان این افراط و تفریط را در فرهنگ غرب میبیند.
منبع: خبرگزاری تسنیم
/ج