زیرعنوان:مذهب ارجای دینی سیاسی و کلامی فلسفی در اسلام و ظهور فرقه مرجئه
ارجاء در لغت به دو معنی آمده است:الف:امیدوار کردن؛ رجا، یرجو، رجاء و رَجْوا، ضدِّ یَئس، بنابراین همزه آخر منقلب از حرف علّه است ب:پس افکندن و کار را به تأخیر انداختن؛ أرجاء الأمرَ ای أخّره. در قرآن مجید آمده است:«أرجه و أخاه»(1)(أی أخّره)، یعنی (باز دار او را و برادرش را). در این صورت همزه اصلی است. مُرجئی و مرجیّ اسم فاعل از ارجاء است، که به معنای امیدوارکننده و یا تاخیراندازنده است. در مقام نخست، مرجئی، و مرجیّ خوانده می شود.(2) مرجئه نام یکی از کهن ترین فرق اسلامی است. شاید نام این فرقه مشتق از ارجاء به معنای اول و یا مشتق از ارجاء به معنای دوم باشد. به هر دو معنی مناسب مذهب این فرقه است. زیرا چنان که در آینده تحقیق خواهد شد، آنها گناهکاران را به شرط داشتن ایمان-به معنای خاصی که برای آن قایل اند-به عفو و بخشش الهی امیدوار می کردند و یا حکم درباره آنها را تا روز قیامت به تاخیر می انداختند. برخی هم گفته اند آنها بدین جهت مرجئه نامیده شدند که در مسئله خلافت، علی علیه السلام را از مرتبه اول به مرتبه چهارم به تأخیر می انداختند.(3)نام مرجئه از کجا گرفته شده است
ظاهرا، از آیه مبارکه «وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ»(4):(و دیگران وابسته به امر خدایند، یا آنها را عذاب می کند و یا توبه شان را می پذیرد).اهل مدینه و کوفه جز ابوبکر «مرجون»(بدون همزه) و دیگران «مرجؤن» با همزه خوانده اند. به قول مجاهد، و قتاده، آیه دوباره هِلال بن امیه واقفی، مرارة (فراره، فرازه) بن ربیع و کعب بن مالک(بدری اَنصاری سَلَمی، و:50 هـ) نازل شده است، که از رفتن با رسول صلی الله علیه و آله به غزوه ی تبوک بدون عذر و صرفاً به علت تساهل و توانی و سستی خودداری کردند. چون آن حضرت به مدینه بازگشت، آنها نزد پیامبر آمدند و اظهار ندامت و پشیمانی کردند. پیامبر با آنها برخورد تندی کرد، سخن نگفت، اصحاب را نیز از مکالمه با آنها منع فرمود، و به همسرانشان نیز دستور داد که بدان ها نزدیک نشوند. پنجاه روز امر از این قرار بود، تا توبه آنها پذیرفته شد.(5)
ظاهرا احتجاج مرجئه از قرآن برای صحّت عقیده شان همین آیه است.(6) زیرا آیه دلالت دارد، که ما دراین دنیا حداقل در خصوص برخی گناهکاران نباید حکم قطعی بدهیم، آنها را اهل بهشت یا دوزخ بدانیم، که ممکن است خداوند آنها را عذاب کند و یا عفو فرماید. اما باید توجه داشت که شان نزول این آیه منطبق با مسئله مورد نزاع مرجئه و مخالفان آنها نیست. زیرا چنان که اشاره شد این آیه در خصوص کعب بن مالک، هلال بن امیه واقفی و مرارة بن ربیع نازل شده، که از رفتن به غزوه تبوک سرپیچی کردند و باز ایستادند، اما نه به علت نفاق، بلکه فقط به واسطه تهاون و سستی و چون پیامبر صلی الله علیه و آله از غزوه تبوک به مدینه بازگشت، آنها نزد وی آمدند و بدون اینکه به کذب و دروغ بهانه جویی کنند، حقیقت امر را عرضه داشتند و ندامت و پشیمانی ظاهر ساختند و از کار خود توبه کردند. امّا توبه شان پذیرفته نشد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود بروید تا خدا درباره شما حکم فرماید. آنها رفتند. پیامبر صلی الله علیه و آله مسلمانان را از مکالمه با آنها نهی کرد و به همسرانشان نیز دستور داد بدان ها نزدیک نشوند. آنها پنجاه روز با حزن و گریه و ترس و اضطراب ماندند تا توبه شان پذیرفته شد و این آیه آمد:«وَ عَلَى الثَّلاَثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَ ضَاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لاَ مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلاَّ إِلَیْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ ».(7)
بنابراین، این آیه نمی تواند حجتی برای مرجئه باشد، زیرا آیه در مورد کسانی است که از گناهشان پشیمان شدند و توبه کردند، منتهی خداوند برای مدتی قبول توبه آنها را به تأخیر انداخت. در صورتی که دعوای مرجئه و محل نزاعشان با خوارج و معتزله در مورد کسانی است که به طور مطلق اعم از تهاون و توانی و یا تعمّد و تمرّد مرتکب معصیت کبیره شده و توبه نکرده اند. زیرا به اتفاق همه فرق در صورت توبه هر معصیتی جز شرک به خدا بخشیده می شود و مرتکب آن از عذاب نجات می یابد. البته آیه تنها دلیل این می تواند باشد که قبول توبه بر خداوند واجب نیست، بلکه تفضّل است که اگر بخواهد می پذیرد و اگر نخواهد نمی پذیرد.
ارجای سیاسی و کلامی
از تأمّل در عوامل و بواعث پیدایش مذهب ارجاء در اسلام و تجزیه و تحلیل آراء و عقاید مرجئه می توان ارجاء را بر دو قسم سیاسی و کلامی تقسیم کرد و یا برای آن دو بعد سیاسی و کلامی قایل شد، که از نظر تاریخی همواره میان آنها نوعی اتصال و ارتباط موجود بوده است.ارجای سیاسی و یا بعد سیاسی ارجاء
مذهب مرجئه در آغاز، همچون شیعه و خوارج رنگ سیاسی داشت، با این فرق که رأی شیعه در خصوص حکومت و امانت، حکومت برگزیدگان دینی و الهی و به تعبیری تئوکراسی(theocracy) بود که آنها امامت و خلافت را همچون نبوت و رسالت منصبی الهی می شناختند و بر این باور بودند که امام باید از جانب خدا تعیین و به وسیله رسول به مردم معرفی شود و مردم هم باید بدون چون و چرا از امام که معصوم است اطاعت و پیروی کنند. اما خوارج برعکس، حکومت و امامت را منصبی مردمی می دانستند و می گفتند وظیفه توده ها و عامه مردم است که باید امام را بدون در نظر گرفتن حسب و نسب و نژاد و قبیله انتخاب کنند و اطاعت از امام تا آنجا فرض است که از راه است منحرف نشود. بنابراین نظرشان به تعبیر امروزی دموکراسی(democracy) و یا حکومت توده ها و عوام النّاس بود. هر دو فرقه و گروه، در عقیده شان ثابت قدم و پایدار و با مخالفان عقیدتی و فکری خود همواره جنگ و ستیز بودند. البته شیعه معتدل، ولی خوارج بسیار سخت گیر و متعصّب بودند. فرقه مرجئه که در مسئله تعیین امام و خلیفه تا حدی با خوارج هماهنگی داشت، یعنی خلافت را منصب مردمی می دانست، ولی بسیار معتدل و ملایم می نمود، در خصوص اعمال و افعال خلفا و همچنین رعایا، نه تنها اصلاً سختگیری نمی کرد، بلکه به ترویج نوعی مذهب تسامح و تساهل می پرداخت. سیاست آنها در واقع سیاست عفو و اغماض و گذشت بود. مرجیان نخستین و یا مرجئه سیاسی در آن روزگاران که جنگ ها و آشوب های داخلی وحدت جامعه اسلامی را تهدید می کرد، بدون توجه به حق و حقیقت می خواستند به هر نحوی که شده میان توده ها صلح و مصالحه برقرار سازند و همه مسلمانان یعنی موحدان و اهل قبله را تحت لوای توحید قلبی و یا توحید قلبی و زبانی فراهم آورند و از تفرق و تشتت گروه ها و تیره ها جلوگیری کنند.آغاز پیدایش ارجای سیاسی
پایه و شالوده ارجای سیاسی همانند اعتزال سیاسی، در عصر صحابه نخستین در آخر خلافت عثمان در مدینه نهاده شد. عده ای همچون ابوبَکره، عبدالله بن عمر (و:73 هـ) و عمران بن حُصین از صحابه صدر اول، ازنزاعی که میان مسلمانان در آخر عهد عثمان رخ داد خود را کنار کشیدند و از هیچ کدام از طرفین دعوا جانبداری نکردند. آنها به حدیثی تمسک جستند که ابوبکر آن را به صورت ذیل از رسول الله صلی الله علیه و آله نقل کرده بود:«سَتَکُونُ فِتنٌ القاعدُ فیها خیرٌ من السّاعی إلیها. ألا فإذا نَزَّلَت أو وََعت، فمن کان له إبل فَلْیَلْحَقْ باله و مَن کانت لَهُ غَنمٌ فَلیلحق بغنمه و مَن کانت له أرضٌ فَلْیلحق بأرضه. قال فقال رجلٌ یا رسول الله أرأیت، من لم یکن له إبلٌ و لا غَنمٌ و لا أرضٌ، قال یَعْمِد علی سیفه فیدقُّ علی حَدِّه، بحجر، ثمّ لََینجُ إن استطاع النّجاة».(8) چنان که ملاحظه می شود حدیث دلالت بر این دارد که انسان در زمان وقوع فتنه ها و آشوب ها تا می تواند باید خود را دور نگه دارد و به اصطلاح سرش به کار خودش باشد و مقصود از عبارت آخر(یَعْمد علی سیفه الخ) این است که شمشیر خود را بشکند تا راه دخول بر قتال بر وی بسته شود که البته این طرز تکفر با روح و هدف اسلام که عدالت خواهی و حمایت و جانب داری از حق و حقیقت است سازگار نیامد و اکثریت اعلام اسلام و ائمه دین آن را نپذیرفتند.نَووَی در شرح خود بر صحیح مسلم آورده است:«معظم صحابه و تابعین و عامّه ی علمای اسلام گفته اند:در زمان وقوع فتنه ها و آشوب ها واجب است حق را یاری و به جنگ و مقاتله با یاغیان و متجاوزان پرداخت:همچنان که خدای تعالی فرموده است:«وَ إِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّى تَفِیءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ»:(9)(اگر دو گروه از مؤمنان با هم کارزار کنند، میان آنها اصلاح کنید و اگر یکی بر دیگری ستم کرد، با آن که ستم می کند کارزار کنید تا به امر خدا برگردد). اما در عین حال چنان که مذکور افتاد عده ای مخالفت کردند و دخول در فتنه هایی را که در میان مسلمانان رخ داده بود جایز ندانستند، ابوبَکره ی صحابی و تنی چند جز وی حتی دفاع از نفس را نیز جایز نشناختند. و اما عبدالله بن عمر و عمران بن حُصین و عده ی دیگر گفتند دخول در فتنه ها روا نیست، مگر قصد جان انسان کنند و جانش را خطر افتد که در این حال دفاع از خود واجب است».(10) نوبختی، محمد بن حسن از اعلام قرن سوم و اشعری قمی(سعد بن عبدالله، و:299/301 هـ) از اصحاب امام حسن عسکری علیه السلام هم نوشته اند:عده ای با سعد بن ابی وقاص، عبدالله بن عمر بن خطاب، محمد بن مسلمه انصاری و اسامة بن زید کناره گیری کردند و خود را از جنگ و محاربه به نفع و یا به زیان امیرالمؤمنین علی علیه السلام کنار کشیدند.(11)
مرجئه سیاسی دچار نوعی حیرت وشک و تردید بودند
این عدّه که اشاره شد مشتی از صحابه صدر اول اند، گویی از قدرت تشخیص میان حق و باطل و تصمیم گیری به موقع بی بهره و گرفتار نوعی وسواس بودند و از سیاست انفعالی و بی تفاوتی نسبت به حق و حقیقت پیروی می کردند؛ تا جایی که نتوانستند و شاید هم بنابر مصالحی نخواستند، میان امیرالمؤمنین علی علیه السلام که به اتفاق فریقین و جمهور امّت اسلامی خلیفه و جانشین بر حق پیامبر صلی الله علیه و اله و به تعبیری از خلفای راشدین است و مخالفان و محاربان آن حضرت فرق بگذارند. اینها در واقع سردرگم و شکّاک بودند، شکّاکانی که شکّ آنها به دیگران از جمله غازیان نیز سرایت کرد. چنان که ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق، پس از آنکه طوایف و گروه هایی را که بعد از قتل عثمان پیدا شدند به پنج گروه، شیعه عثمان، شیعه علی علیه السلام، مرجئه، جماعت و خوارج تقسیم می کند، درباره مرجئه می نویسد:«مرجئه، شکّاک بودند، آنها غازیان و جنگجویانی بودند که در خارج مدینه (ظاهراً باکفّار) می جنگیدند. وقتی که از مدینه بیرون شدند، مردم وحدت عقیده و اتحاد کلمه داشتند. و چون پس از قتل عثمان به مدینه برگشتند دیدند در میان مردم اختلاف است؛ عدّه ای از عثمان و یارانش طرفداری می کنند و می گویند عثمان و یارانش برحق بودند و او به ناحق و مظلوم کشته شده است. عدّه ای دیگر طرفدار علی علیه السلام هستند، او و یارانش را برای حکومت و اقامه عدل سز اوارتر می شناسند. آنها در مقابل اختلاف کنندگان ایستادند و گفتند:همه ی آنها ثقه بودند. ما همه را تصدیق می کنیم و از هیچ یک بیزاری نمی جوییم، به کسی لعنت نمی فرستیم، از هیچ کس اظهار نفرت نمی کنیم و امر آنها را به حکم خدا به تاخیر می اندازیم تا او خود میان آنها داوری و حکومت کند».(12)ابن عساکر آنجا هم که از مُحارب بن دِثار(و:116 هـ) سخن می گوید، مرجئه را نخستین کسانی می شناسد که درباره علی علیه السلام و عثمان قایل به ارجاء بودند؛ نه به ایمانشان شهادت می دادند و نه به کفرشان:(و کان من المرجئة الاولی الّذین کانوا یرجئون علیّا و عثمان و لا یشهدون بایمان و لابکفر).(13)
به نظر من این گرایش به عدم دخول در جنگ هایی که پس از قتل عثمان میان مسلمانان رخ داد پایه و اساس ارجای سیاسی است، ولی ارجاء به صورت یک مذهب و مکتب سیاسی پس از جنگ های جمل، صفین وظهور خوارج و جنگ نهروان که در زمان خلافت امیرالمؤمنین علی علیه السلام اتفاق افتاد و شهادت آن حضرت و صلح امام حسن مجتبی علیه السلام با معاویه و خلاصه خلافت رسیدن معاویه رسمیت یافت. و در مقابل خوارج گروهی به نام مرجئه در جامعه اسلامی شناخته شد و در کتب تواریخ و فرق ثبت گردید. بعداً خواهیم گفت که بنا بر مشهور واضح ارجای سیاسی حسن بن محمد حنفیه است.
ارجای سیاسی نوعی مصلحت اندیشی
چنان که اشاره شد ارجای سیاسی پس از قتل عثمان پدید آمد، ولی پس از خلافت رسیدن امیرالمؤمنین علی علیه السلام و جنگ های مهیبی(جمل، صفین و نهروان) که در زمان خلافت آن امام عظیم الشان رخ داد و بعد از ظهور خوارج که حاصل جنگ صفین و واقعه حکمیت بود و بعد از صلح امام حسن مجتبی علیه السلام با معاویه که خلافت اسلامی را برای معاویه هموار ساخت رسمیت یافت. زیرا در این وقت خصومت میان شیعه یعنی پیروان خالص امیرالمؤمنین علی علیه السلام و فرقه خوارج و امویان یعنی مخالفان و دشمنان سرسخت آن حضرت وحدت جامعه اسلامی را بیش از پیش تهدید می کرد. خوارج، علی علیه السلام، عثمان و قایلان به تحکیم را آشکارا تکفیر می کردند و لعن می فرستادند. شیعه هم ابوبکر، عمر، عثمان و یاران و ناصران آنها و خوارج را حداقل مذمّت و نکوهش می کردند و هر دو گروه به تکفیر و نکوهش امویان می پرداختند و آنها را مسلمانان دروغین، غاصب و برای خلافت و حکومت ناصالح می شناختند. امویان هم آنها را گمراه و برای حکومت خود خطرناک می انگاشتند و با همه این گروه ها می جنگیدند. اما مرجئه که تمام گروه های مخالف و متخاصم را ولو به ظاهر، مؤمن می دانستند و به تأویل و اجتهاد در دین و معذور بودن مُتأوّل و مجتهد مُخطی قایل بودند، مصلحت خود و شاید مصلحت آنی و آتی جامعه را هم در آن می دیدند که جهت فزونی جماعت مؤمنان و مسلمانان و حفظ صلح و آرامش در جامعه، تمام کسانی را که ولو به ظاهر شهادت به وحدانیت خدا و رسالت محمد صلی الله علیه و آله می دهند مسلمان و مؤمن به شمار آورند. آنها تاکید و تصریح می کردند که همه قایلان به توحید و رسالت محمد صلی الله علیه و آله در این جهان مشمول احکام اسلام اند، ریختن خون و همچنین نهب و غارت اموال هیچ فردی از آنها جایز نیست. البته همه مُصیب نیستند، برخی مصیب و برخی خطاکارند، ولی ما نمی توانیم مُخطی را تشخیص دهیم، که از سر و باطن مردم آگاهی نداریم. و فقط خداوند است که عالم به اسرار و خفیات است. بنابراین درباره آنها حکمی نمی کنیم و حکم آنها را به تاخیر می اندازیم تا خدا خود در آن جهان درباره آنها حکم کند.ارجاء تایید حکومت امویان
بنابراین، موقف مرجیان در قبال حکومت غاصبانه و دنیاوی امویان مورد تایید بود که برخلاف شیعه، خوارج و پارسایان مسلمان، حکومت آنها را حکومت، بلکه خلافت مشروع می انگاشتند. نماز پشت سر آنها را صحیح و جنگ و قتال و به اصطلاح خروج بر آنها را جز در موارد خاصی ناروا می دانستند و تا می توانستند به توجیه افعال و اعمال ناروای آنها می پرداختند و بدین ترتیب حکومت نامشروع خلفای ستمکار اموی را تأیید می کردند و توده ها و قشرهای کم فرهنگ، و بی فرهنگ و بی تفاوت و راحت طلب و دنیادوست را به دنبال خود می کشاندند، زیرا همه این اقشار مصلحت ظاهری و منفعت آنی خود را در آن می دیدند که از حاکمان وقت، اعم از عادل و ظالم و حق و ناحق پیروی کنند. حاصل اینکه مرجیان و پیروان آنها، به اصطلاح نوبختی «اتباع ملوک و أعوانِ کلّ مَن غلب» بودند. نوبختی نوشته است:«چون علی علیه السلام به شهادت رسید، پیروان او، جز عده قلیلی از شیعه و قایلان به امامت آن حضرت بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله و پیروان طلحه و زبیرو عایشه به معاویة بن ابوسفیان پیوستند و همراه با وی فرقه واحدی تشکیل دادند». «و هم السّواد الأعظم و أهل الحشو و أتباع الملوک و أعوان کلّ مَن غَلَب أعنی الذّین التقوا مع معاویة فسمّوا جمیعاً المُرجئة، لأنّهم تولّوا المختلفین جمیعاً و زعموا أنَّ أهل القبلة کلّهم مؤمنون باقررارهم الظاهر بالایمان و رَجوا لهم جمیعاً المغفرة».(14) شگفتا با اینکه مأمون خلیفه نامدار عباسی هم که خود معتزلی و از مروجان و حامیان سرسخت مذهب اعتزال بود ارجاء را تأیید کرد و آن را با سیاست سازگار یافت و گفت:«الارجاء دین الملوک!»(ارجاء دین پادشاهان است).(15)خلفای اموی حامیان مرجئه سیاسی
خلفای اموی که اغلب نه متدیّن بودند و نه متّقی و پارسا، بلکه حتی نه متظاهر به دینداری و پارسایی، اندیشه های سیاسی-مذهبی مرجیان را که اسامش تسامح و سهل انگاری در دین بود با روح و باطن حکومت خود که در واقع حذف و کنار گذاشتن دین از سیاست یعنی دنیامداری و به اصطلاح امروزی حکومت سکولاریزم(Secularism) بود موافق و سازگار یافتند، لذا به حمایت از آنها پرداختند و با آنها به ملاطفت و ملایمت رفتار کردند که در تاریخ دیده نشده که خلیفه ای از خلفای اموی، با یک مرجی صرفاً به علت ارجایش به خصومت و جنگ و ستیز پردازد؛ در صورتی که شیعه را به علت تشیع، معتزلی را به علت اعتزال و خارجی را به علت خارجی بودنش تا می توانستند آزار و اذیت می کردند، بلکه هر گاه مرجی ای را می شناختند به وی محبّت می کردند و مقام و منصبش می دادند. چنان که یزید بن مهلب(53-102 هـ) ثابت قطنه را که از شعرای مرجیه بود، سرپرست برخی از نواحی خراسان کرد. ثابت هم پس از قتل یزید بن مهلب در قتل وی مراثی بسیار سرود.(16) البته در عهد مروان بن محمد(و:127 هـ)آخر خلفای بی امیه، امویان حارث بن سُریج(و:128 هـ) را که از زعمای مرجئه است به قتل رسانده اند، ولی آن نه به علت ارجایش بلکه به علت خصومت های شخصی و یا به جهت گرایش وی به بنی عباس بوده است.ارجای کلامی فلسفی
چنان که اشاره شد، مذهب ارجاء در آغاز پیدایش، یعنی در صدر اول و عصر اموی صرفاً سیاسی -دینی بود و واضع آن عده ای از صحابه نخستین بودند که نام برخی از آنها گذشت، اما به تدریج از اهمیت سیاسی آن کاسته شد. در اواخر عهد اموی و به ویژه در دوره عباسی که بحث های فلسفی رونق یافت، مانند سایر مذاهب به صورت کلامی فلسفی مطرح شد و این سؤال پیش آمد که اصولاً اسلام چیست، ایمان چیست، کفر چیست؟ آیا اسلام با ایمان فرق دارد یا نه؟ آیا ایمان فقط تصدیقی قلبی است، یا تصدیقی قلبی و اقرار زبانی، و یا مجموع تصدیق قلبی، اقرار زبانی و عمل به ارکان دین از قبیل نماز، روزه، زکات، خمس، حج و ...است. به عبارت دیگر آیا ایمان بسیط است و یک رکن دارد، یا مرکب است، دو رکن دارد و یا سه رکن؟ کثیری از مرجئه گفتند ایمان فقط تصدیق به قلب یا به عبارت دیگر معرفت و شناخت خداوند است. اگر کسی در باطن و قلب ایمان آورد، مؤمن و مسلم شناخته می شود اگرچه در زبان اقرار نکند و حتی اگر متظاهر به فسق باشد. بنابراین اقرار زبانی و عمل به ارکان دین اجزای ایمان نیستند. دلیل آنها این بود که قرآن به زبان و لغت عرب نازل شده؛ «و الایمان فی اللّغة التصدیق فقط» و امّا اقرار زبانی و عمل به ارکان و جوارح در لغت تصدیق نامیده نمی شود. بنابراین نه ایمان است و نه جزء ایمان. در قرآن مجید هم آمده است:«وَ مَا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَ لَوْ کُنَّا صَادِقِینَ»(17)(ای بمصدّقٍ ما حدّثناک به). در حدیث هم وارد شده است که:«الایمان أن تؤمن بالله و ملائکته و کتبه و رسله أی تصدّق». اما مخالفان آنها می گفتند، اگرچه ایمان در لغت به معنای تصدیق به قلب است، ولی شارع، معانی لغوی الفاظ را غالباً تغییر داده و در معنای مخصوصی به کار برده است، یعنی منقولات شرعیه، مانند صلات که در لغت به معنای دعاست ولی شارع آن را به عبادت مخصوصی که معروف است اطلاق کرده است. لفظ ایمان هم از این قبیل است. چنان که در آیه «وَ مَا کَانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمَانَکُمْ»(18) از سیاق آیه استفاده می شود که مقصود از ایمان نماز به بیت المقدس است پیش از نسخ آن.عده ای از مرجئه هم ایمان را مرکب از دو جزء تصدیق قلبی و اقرار زبانی دانستند و تأکید کردند که تصدیق قلبی به تنهایی کافی نیست، اقرار زبانی هم لازم است.(19) بنابراین اگر کسی قلباً تصدیق ولی در زبان اقرار نکند و او مسلم و مؤمن شناخته نمی شود. اما این عدّه هم عمل را جزء ایمان قرار ندادند. بنابراین باید گفت تمام فرق مرجئه به اتفاق کلمه، عمل را نه داخل در مفهوم ایمان دانستند و نه رکنی از ارکان آن. اما مخالفان آنها، یعنی معتزله و خوارج تأکید کردند که ایمان مرکب است و سه رکن دارد:تصدیق قلبی، اقرار زبانی و عمل به ارکان. خلاصه همچنان که اساس اعتزال، اصول خمسه و اساس تشیع، مسئله امامت است، مسئله اساسی مرجئه کلامی هم تحدید و تعریف ماهیت ایمان و مسایل مربوط به آن و داخل نبودن عمل در مفهوم و ماهیت اسلام و ایمان است.
البته فرقه ی مرجئه با گذشت زمان و تغییر اوضاع و احوال مانند سایر فرق در مسایل کلامی با هم اختلاف نظر پیدا کردند و به فرقه های متعدّد متفرق شدند که در آینده درباره آنها بحث خواهد شد.
واضع ارجاء حسن بن محمد حنفیه و مکان آن مدینه است
به نظر بعضی، واضع ارجاء به صورت مطلق حسن بن محمد حنفیه از احفاد امیرالمؤمنین علی علیه السلام شناخته شده است که معاصر خلیفه صالح اموی عمربن عبدالعزیز بوده و در سال 110 هجری در گذشته است.(20) زیرا درست است، چنان که قبلاً اشاره شد، مشتی از صحابه صدر اول که نامشان گذشت قولاً و عملاً در فتنه ها و آشوب ها و جنگ های داخلی که پس از قتل عثمان و خلافت امیرالمؤمنین علی علیه السلام پدید آمد شرکت نکردند و به نوعی ارجاء، یعنی ارجای سیاسی عقیده داشتند، ولی طبق مدارک معتبر، از جمله نامه ای که از حسن به دست آمده، ارجاء به عنوان یک مذهب رسمی به دست وی بنیان یافته است. البته آنچه در اغلب منابع آمده و ما ذیلاً بدان ها استناد خواهیم کرد، ارجای حسن ارجای سیاسی بوده ولی بنابر نوشته برخی از ارباب فنّ، حسن به ارجای کلامی نیز معتقد بوده و نخستین کسی است که آن را علنی کرده است. قاضی عبدالجبار در فضل الاعتراف و طبقات المعتزله خود پس از اشاره به اختلاف مسلمانان بعد از صدر اول، یعنی همان ارجای سیاسی و گزارش قول معتزله، خوارج و مرجئه در ماهیت ایمان، یعنی ارجای کلامی،نوشته است:«و یقال انّ هذا القولَ حَدَث فی ایام الحسن بن محمد بن الحنفیه، و أنه اوّل مَن أظهره»(21) بنابراین می توان گفت که محل ظهور ارجاء به طور مطلق مدینه و خانه یا مدرسه محمد حنفیه بوده است. گفتنی است مذهب اعتزال هم که ماهیتاً متضاد با ارجای کلامی است، در همان مدرسه نشات یافته است! زیرا ابوهاشم فرزند دیگر محمد حنفیه(و:98 هـ) مؤسّس مذهب اعتزال شناخته شده است. ابن المرتضی در طبقات المعتزله خود آورده است؛ «و سندالمعتزلة لمذهبهم أوضح من الفلق إذ یتّصل إلی واصل و عمرو إتّصالاً ظاهراً شاهراً و هما أخذا عن محمد بن علی بن ابی طالب و انبه ابی هاشم عبدالله بن محمد»(22)امّا در خصوص ارجای سیاسی حسن، چنان که اشاره شد منابع معتبری در دست است:از جمله نامه ای است که او خود نوشته و دستور داده آن را برای مردم بخوانند. این نامه اخیراً به همت آقای فان اس خاورشناس آلمانی بر پایه نسخه خطی کتابخانه ظاهریه دمشق(23) در سال 1974 در بیروت در مجله Arabica به چاپ رسیده است. من این نامه را دیدم چند برگی بیش نیست.
ارباب تواریخ و تراجم هم در آثار خود از نامه مزبور اسم برده و فقراتی نقل کرده اند. ما در این باره علاوه بر متن نامه یاد شده، به روایت و نقل ابن حجر (احمد بن علی بن حجر عسقلانی، و:825 هـ) در کتاب تهذیب التهذیب وی اکتفا می کنیم. ابن حجر نوشته است:«حسن بن محمد بن علی بن ابی طالب، مکّنی به ابومحمد و پدرش معروف به ابن حنفیه، از پدرش. از ابن عباس، سلمة بن الاکوع، ابوهریره، ابوسعید، عایشه، جابر بن عبدالله و دیگران روایت کرده و عده ای هم، از جمله عمروبن دینار، عاصم بن عمربن قتاده، زهری(محمد بن مسلمان و:122 هـ)، ابان بن صالح، قیس بن مسلم، عبدالواحد بن ایمن از وی روایت کرده اند. مُصعب زبیری، مُغَیْرة بن مِقسَم و عثمان بن ابراهیم حاطبی گفته اند او(حسن) اولین کسی است که درباره ارجاء سخن گفته و در خلافت عمربن عبدالعزیز مرده و بلاعقب بوده است. ابن سعد(ظاهراً مقصود ابن سعدی واقدی صاحب الطبقات الکبری است) گفته است، حسن از ظرفا و فضلای بنی هاشم بوده و در فضل و شکل بر برادرش ابوهاشم برتری داشته و نخستین کسی است که در ارجاء سخن گفته است. زهری گفته است حسن و عبدالله(مقصود ابوهاشم است) پسران محمد هر دو برای ما حدیث نقل کردند، ولی به روایتی حسن موثّق تر و حدیثش پسندیده تر بود. و محمد بن اسماعیل جعفری گفته عبدالله بن سلمة بن اسلم از پدرش از حسن بن محمد برای ما حدیث نقل کرد و گفت حسن از موثّق ترین مردم در میان مردم است. و سفیان از عمرو بن دینار نقل کرد که زُهَری از غلامان حسن بن محمد بوده و ابن حبان گفت حسن از عالمان مردم به اختلاف (اختلاف آراء و مذاهب) بوده است و سلام بن ابی مطیع از ایوب نقل کرد که من از ارجاء بیزارم. اولین کسی که درباره ارجاء سخن گفت مردی از اهل مدینه بود که به وی حسن بن محمد می گفتند.
و عطا بن سائب از زاذان و مَیسره نقل کرده که آنها بر حسن بن محمد وارد شدند و او را به جهت کتابی که در ارجاء نوشته مذمّت کردند و او به زاذان گفت:
«ای ابوعمر، من دوست می داشتم که می مردم و آن کتاب را نمی نوشتم. خلیفه گفت او در سال 99 یا 100 مرده. در تاریخ وفات وی جز آن هم گفته شده است».(24)
به روایت مقریزی حسن کتاب های خود را (شاید مقصود همان کتاب مذکور باشد) به امصار و بلاد می فرستاده و مردم را به ارجاء دعوت می کرده است.(25)
ابن حجر که خود نامه حسن را دیده گفته است:«ارجای حسن غیر ارجایی است که متعلق به ایمان است و اهل سنت از آن خرده گرفته اند. زیرا من به کتاب حسن بن محمد که ابن عمر عدنی(و:243 هـ) در آخر کتاب الایمان خود آورده واقف شدم. ابن عمر گفته که:ابراهیم بن عیینه (و:199 هـ) از عبدالواحدبن ایمن حدیث نقل کرد و گفت:حسن بن محمد به من دستور داد این کتاب را برای مردم بخوانم. آغاز نامه:«اما بعد من شما را به تقوای الهی سفارش می کنم». پس از آن کثیری در موعظه و وصیت به کتاب خدا و پیروی از آنچه در آن آمده ذکر کرده و اعتقاد خود را بیان داشته سپس در آخر کتاب گفته است:ما ابوبکر و عمر را دوست می داریم زیرا ما در خصوص آنها با امت نجنگیدیم و در کار آنها شک و تردید نداریم و اما حکم کسانی را که بعد از آنها آمدند و داخل فتنه شدند به تأخیر می اندازیم و امرشان را به خدا واگذار می کنیم الی آخر».(26) ابن حجر پس از ذکر مطالب فوق نظر می دهد:«آن معنایی که حسن بن محمد درباره آن سخن گفته این است که او در مخطی یا مصیب بودن دو طایفه ی متقاتل که در فتنه با هم می جنگیدند، رأی قاطع نداشته و امر و حکم را درباره آنها به تأخیر می انداخته است، اما ارجائی که متعلق به ایمان است،بدان نرسیده بنابراین ایرادی بر وی وارد نیست و خدا داناتر است».(27) ملاحظه می شود طبق گزارش ابن حجر(28) ارجای حسن صرفاً سیاسی است و او درباره ارجای کلامی و فلسفی یعنی که عمل از ارکان اسلام و ایمان است یا نه؟ سخنی نگفته و حکمی نداده است.
به روایتی واضع ارجاء (ظاهراً ارجای کلامی) حسان بن بلال بن حارث مُزَنِیّ در بصره است. بعضی هم گفته اند اولین کسی که ارجاء را وضع کرد اباسلت سَمّان است که در سال 152 هـ مرده است.(29)
ناگفته نماند که مؤلّف تبصرة العوام فی مقالات الانام هم به طور مطلق و بدون فرق میان ارجای سیاسی و کلامی نوشته است:«و ظهور مرجیان در زمان مأمون بن هارون الرشید بود».(30)
اختلافات مرجئه
مرجئه پس از اتّفاق در اینکه عمل رکن ایمان نیست و مرتکب معصیت کبیره که توبه نکرده مسلمان و مؤمن به شمار می آید و احکام اسلام در دارَین:دنیا و آخرت درباره وی اجرا می شود، در مسایل مختلف با هم اختلاف کردند، از جمله:اختلاف در مفهوم ایمان، اختلاف در مفهوم کفر، اختلاف در خصوص معاصی، که همه کبیره اند، یا برخی کبیره و برخی صغیره، اختلاف در اینکه آیا مقلد در ایمان مؤمن است یا نه؟ اختلاف در اخباری که از سوی خداوند وارد شده و ظاهراً آنها عموم است، اختلاف در امر و نهی؛ برخی گفتند امر و نهی بر خصوص است، مگر دلیلی بر عموم بیاید، برخی دیگر برعکس گفتند بر عموم است مگر اینکه دلیلی بر خصوص باشد. همچنین اختلاف در تخلید کفّار در آتش، که آیا خداوند کافران را مخلد در آتش می کند یا نه، اختلاف در تخلید فجّار اهل قبله در آتش که آیا رواست خداوند آنها را در آتش مخلّد سازد یا نه؟ اختلاف در غفران و آمرزش کبائر با توبه در اینکه آن تفضّل است یا استحقاق، اختلاف در معاصی انبیاء، در اینکه آیا کبائر است یا نه؟ اختلاف در موازنه و احباط در اینکه ایمان و به طور کلی حسنات سیئات را احباط می کند یا نه؟ اختلاف در اِکفار متأوّلین در اینکه می توان متأوّل را تکفیر کرد یا نه؟ برخی گفتند ما هیچ متاوّلی را تکفیر نمی کنیم مگر با اجماع امّت بر تکفیر وی،برخی تنها به تکفیر کسانی پرداختند که قول آنها را قدر و توحید رد می کنند و بالاخره برخی دیگر گفتند کفر فقط جهل به خداست و جز جاهل به خدا تکفیر نمی شود، اختلاف در عفو از مظالم بندگان خدا؛ برخی گفتند عفو فقط از جانب خداوند است به این صورت که در روز قیامت به مظلوم عوض می دهد و او ظالم را می بخشد، برخی دیگر گفتند عفو همه گناهکاران چه مربوط به خدا باشد و چه مربوط به بندگان او، عقلاً در دنیا جایز است. اختلاف در توحید؛ برخی قایل به قول معتزله یعنی تنزیه شدند و برخی دیگر قایل به تشبیه، اختلاف در رؤیت؛ برخی مانند معتزله آن را نفی کردند و برخی دیگر آن را در آخرت جایز و واقع دانستند، اختلاف در قرآن؛ برخی قرآن را مخلوق دانستند برخی غیرمخلوق و برخی دیگر قایل به توقف شدند، اختلاف در ماهیت باری تعالی؛ برخی گفتند خداوند ماهیت دارد ولی ما آن را در دنیا درک نمی کنیم، امّا در آخرت خداوند برای ما حس ششمی خلق می کند که بدان وسیله ماهیّتش را درک می کنیم، برخی دیگر ماهیت را از خدا نفی و انکار کردند، اختلاف در قدر؛ برخی به قول معتزله گرویدند، اختلاف در اسماء و صفات خداوند؛ برخی به قول معتزله متمایل شدند و برخی دیگر به قول ابن کُلاّب و صفاتیّه.(31)پی نوشت ها :
1- سوره اعراف(7)، آیه 111؛شعراء(26)، آیه 36
2- صفی پوری،منتهی الارب، ج1-2، ص 432؛ طبرسی، مجمع البیان، ج4، ص 459.
3- شهرستانی، ملل و نحل، ج1، ص139.
4- توبه(9)، آیه 106.
5- طبرسی، همان ج5، ص 69؛ قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج4، جزء8، ص 252؛ جرجانی، تفسیر گازر، ج4، ص 140؛ طباطبایی، المیزان، ج9، ص 380.
6- حمیری، الحورالعین ، ص
7- سوره توبه(9)، آیه 119؛ طبرسی،همان ج5، ص 78.
8- مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، مج 17، ج 8، ص 9-8.
9- حجرات(49)، آیه 9.
10- مسلم بن حجاج، همان، ص 10.
11- نوبختی، فرق الشیعه، ص 5؛ اشعری قمی، المقالات و الفرق، ص 4؛ شیخ مفید، الجمل، ص 94.
12- ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 1416 هـ، ج39، ص 459.
13- همان، ج 57، ص 56.
14- نوبختی، همان، ص6؛ اشعری قمی، همان،ص 6-5.
15- ابن طیفور، بغداد، ص 51.
16- ابن خلکان، وفیات الأعیان، ج6، ص 307-306.
17- یوسف(12)، آیه 17.
18- بقره(2)، آیه 143.
19- امین، ضحی الاسلام، ج3، ص 317-316.
20- برای نمونه رک:مقریزی، الخطط المقریزیه، ج4، ص 172.
21- قاضی عبدالجبار، فضل الاعتزال و طبقات المعتزله، ص 159، 226، 229.
22- ابن المرتضی، طبقات المعتزله، ص 7
23- مجموعه 104، 233a-250b.
24- ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج2، ص 320؛ ابن سعد، طبقات الکبری، ج5، ص 328؛ مقریزی، همانجا.
25- همانجا.
26- ابن حجر عسقلانی، همان، ص 321.
27- همان جا.
28- همان جا.
29- مقریزی، همان جا.
30- تبصرة العوام، ص 61.
31- اشعری، مقالات الاسلامیّین، ص202.
جهانگیری، دکتر محسن؛ (1390)، مجموعه ی مقالات «1»:کلام اسلامی، تهران:مؤسسه ی انتشارات حکمت، چاپ اول