نویسنده: آیت الله محمدهادی معرفت(ره)
آیات موهم صدور گناه از حضرت نوح (علیه السلام) و پاسخ آنها
آیه اوّل «نفرین نوح درباره قومش و رفع شبهه از آن»
درباره نوح دو آیه در قرآن وجود دارد که ممکن است توهّم ایجاد کند:«وَ قَالَ نُوحٌ رَبِّ لاَ تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَیَّاراً» (1).
حضرت نوح بعد از آن که از ایمان آوردن قومش مأیوس شد، دلی پرحزن و گلایه به آستان ایزدی برد و گفت: «خدایا روی زمین دیاری از کافران باقی نگذار که امکان حیاتشان وجود داشته باشد، بلکه همگی را نابود کن».
گفته شده چرا نوح درباره ی قوم خود نفرین کرده، در صورتی که شأن پیغمبر بالاتر از این است که به حربه نفرین متوسل شود. چون پیغمبر تا جایی که ممکن است باید تبلیغ و ارشاد کند، تا شاید افرادی هدایت شوند. همانطوری که پیغمبر گرامی اسلام حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله) این کار را کرد و همیشه در مقام ارشاد و تبلیغ بود (2).
جواب:
نفرین حضرت نوح درباره قومش وقتی بود که نهایت سعی و تلاش خود را در هدایت آنها انجام داده بود. چون خود نوح درد دل به درگاه خداوند برده و می گفت: خدایا قوم مرا به این گناهانشان مگیر. تا این که خطاب از طرف خدا آمد که دیگر حق نداری درباره ی اینها با من حرف بزنی.«قَالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلاً وَ نَهَاراً فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعَائِی إِلاَّ فِرَاراً وَ إِنِّی کُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِیَابَهُمْ».
«در آغاز آنان را به دین خود می خواندم و با اینها حرف می زدم، امّا اینان انگشتهای خودشان را در گوش خود می کردند و عباهایشان را روی سرشان می کشیدند که حرف مرا نشنوند».
«أَصَرُّوا وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْبَاراً ثُمَّ إِنِّی دَعَوْتُهُمْ جِهَاراً ثُمَّ إِنِّی أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْرَاراً فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کَانَ غَفَّاراً» (3).
«و بر کفر اصرار ورزیدند و سخت راه تکبّر و نخوت پیمودند باز هم آنها را به صدای بلند (و در مجلس عام) دعوت کردم (و اجابت نکردند) بعد آنها را آشکارا و علنی خواندم و در خلوت و پنهانی خواندم (به هیچ وجه اثری نکرد) باز گفتم: ای مردم به درگاه خدای خود (توبه کنید و) آمرزش طلبید که او بسیار خدای آمرزنده است».
«قَالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِی وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ یَزِدْهُ مَالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاَّ خَسَاراً».
«من طریق آیینم می پیمودم، آنان را دعوت می کردم، ولی اینها پیرو مسلک طاغوت بودند؛ کسانی که اموال و اولادشان جز گمراهی و خسارت چیزی برایشان به ارمغان نمی آورد».
«وَ مَکَرُوا مَکْراً کُبَّاراً وَ قَالُوا لاَ تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ وَ لاَ تَذَرُنَّ وَدّاً وَ لاَ سُوَاعاً وَ لاَ یَغُوثَ وَ یَعُوقَ وَ نَسْراً
وَ قَدْ أَضَلُّوا کَثِیراً وَ لاَ تَزِدِ الظَّالِمِینَ إِلاَّ ضَلاَلاً» (4).
«بر ضد من بزرگترین مکر و حیله به کار بردند و گفتند: هرگز خدایان خود را رها نکنید و بخصوص دست از پرستش (این پنج بت) «ود»، و «سراع» و «یغوث» و «یعوق» و «نسر» برندارید، و بسیاری از خلق را گمراه کردند (آنگاه نوح نفرین کرد که خدایا) تو ستمکاران را هیچ جز بر ضلالت و عذابشان میفزای».
بعد از این که تمام درد دلها را با خدایشان در میان گذارد، به آن جا می رسد که فلاکت قوم خود را از درگاهش می طلبد.
«وَ قَالَ نُوحٌ رَبِّ لاَ تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَیَّاراً إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبَادَکَ وَ لاَ یَلِدُوا إِلاَّ فَاجِراً کَفَّاراً» (5).
«نوح عرض کرد: پروردگارا، تو هم این کافران را هلاک کن و از آنها دیاری بر روی زمین باقی مگذار، اگر از آنها یکی را باقی بگذاری بندگان پاک باایمانت را گمراه می کنند و فرزندی هم جز بدکار و کافر از آنان به یادگار نمی ماند».
وقتی که خداوند قوم نوح را می بیند که با فرستاده اش به صداقت و درستی رفتار نکردند و با پیامبرش بی مروّتی کردند و پیامبرش بی قراری می کند، به رسولش دستور اکید می دهد از این پس از قومش با او سخن نگوید، و میانجیگیری آنان را نکند، چون قابل اصلاح نیستند.
«وَ أُوحِیَ إِلَى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلاَّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلاَ تَبْتَئِسْ بِمَا کَانُوا یَفْعَلُونَ وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنَا وَ وَحْیِنَا وَ لاَ تُخَاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ» (6).
«به نوح وحی شد که جز همین عدّه که ایمان آورده اند، دیگر ابداً هیچکس از قومت ایمان نخواهند آورد، و تو بر کفر و عصیان این مردم محزون مباش و به ساختن کشتی در حضور ما و به دستور ما مشغول شو و درباره ستمکاران که البتّه باید غرق شوند سخن نگوی».
آن عدّه محدودی که راه فلاح و سعادت گزیدند، خدا به نوح وحی فرستاد که از آن به بعد هیچ کس جز آن چند عدد که ایمان آورده اند کسی ایمان نخواهد آورد. این مطلب را خداوند بطور حتم به نوح گفت: «فَلا تَبْتَئِسْ» یعنی ناراحت نشو و ناآرامی نکن.
شاهد ما در آیه: «لاَ تُخَاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ» است، یعنی از احوال آنان با من صحبت نکن. از این آیه فهمیده می شود که نوح می رفت و بعد مراجعه می کرد و با خدا حرف می زد تا شاید راه چاره ای از سوی خدا پیش پایش باز شود و قومش هدایت شوند. لاجرم خداوند جوابش کرد و دستور داد بس کن بیش از این سخن نگو.
آیه ی دوّم: نااهل بودن فرزند نوح
«وَ نَادَى نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحَاکِمِینَ * قَالَ یَا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ فَلاَ تَسْأَلْنِ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ * قَالَ رَبِّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَسْأَلَکَ مَا لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ وَ إِلاَّ تَغْفِرْ لِی وَ تَرْحَمْنِی أَکُنْ مِنَ الْخَاسِرِینَ» (7).«نوح به درگاه خدا عرض کرد: بار پروردگارا! فرزند من اهل بیت من است (که وعده لطف به آنها دادی) و وعده ی عذاب تو هم حتمی است که قادرترین حکم فرمایانی (پس به لطف خود فرزندم را نجات بخش) خدا به نوح خطاب کرد که فرزند تو هرگز با تو اهلیّت ندارد زیرا او (فردی) ناشایسته است، پس تو از من تقاضای امری که هیچ از آن آگاه نیستی مکن. من به تو پند و اندرز می دهم تا از جاهلان نباشی. نوح عرض کرد: من پناه می برم به تو، که دیگر چیزی که نمی دانم از تو هیچ گاه تقاضا نکنم و اگر مرا نبخشی، و بر من رحم نکنی، از زیانکاران خواهم بود».
شبهه ای که در این آیه شده این است که، چرا حضرت نوح (علیه السلام) نسبت به غرق شدن فرزندش اعتراض نموده است و حال آن که او نبی بود و می داند که خداوند هیچ کاری را بدون حکمت و مصلحت انجام نمی دهد؟
جواب:
حضرت نوح در مقام اعتراض نبود بلکه می خواست حکمت غرق شدن فرزندش را بداند، چون خداوند وعده داده بود که اهل تو از نجات یافتگان هستند. لذا حضرت خود را مکلّف می دانست که فرزندش را نیز سوار بر کشتی کند، ولی هرچه اصرار می کند پسر نمی آید. آن وقت گره کار را از خدا می پرسد. «وَ نَادَى نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ» پسرم که سوار نمی شود آیا من وظیفه ام را انجام نداده ام؟! خداوند فرمود: ما گفتیم «اهلک» حال آن که پسر تو نااهل است!در عرف ما، اهل به کسی اطلاق می شود که به طریقی با انسان نسبت داشته باشد، از قبیل: پدر، مادر، برادران و خواهران، دایی و خاله ها، عمو و عمّه ها و دیگران از این دست. امّا قرآن می گوید اهل، شامل همه کسانی می شود که به یک نوعی، رنگ و بویی از بزرگ طایفه خود داشته باشند. بنابراین لفظ «صحابه» را برای کسی اطلاق می کنیم که با مولا و مراد خود وجه شباهتی داشته باشد. صحابه پیغمبر کسی است که در او نشانه ای از خُلق و خوی پیامبر یافت شود، و صِرف این که خدمت پیامبر رسیده و برای حضرتش وحی هم «کتابت» کرده، جزء صحابه به حساب نمی آید، بلکه قرآن او را لعنت هم فرستاده است. به عبارت دیگر، صحابی، همنشینی است که از صاحب خود تأثیری پذیرفته باشد، والّا تنها قرابت نَسَبی یا سببی کافی نیست.
از این رو خداوند فرمود: درست است که ما به تو اهل گفتیم اما در واقع پسرت از اهل خارج است.
از نحوه برخورد خداوند این طور استنباط ی شود که می خواهد به زبان خطابه و بدون اشاره و تصریح، اصل حکم را نقض نماید و بفرماید، تو پسرت را اهل خود به حساب نیاور؛ مثل «لا ربا بین الولد و الْولد» اگر کسی گمان کند که آیا ممکن است بین پدر و فرزند هم «رباکاری» مصداق داشته باشد؟ جواب می دهد در این گونه موارد «ربا» تحقّق پیدا نمی کند. همچنین در نماز داریم «لا سهو لکثیر السهو» یعنی کسی که مکرر نسیان و اشتباه بر او عارض می شود نمی توان کار او را سهو نامید، چه رسد به این که بگوییم حال که اشتباه کرده ای تکلیف تو چنین است، و این از موضوعیّت سهو خارج است. پس این جا به نظر قرآن پسر نوح از اهل پدر خارج شد، زیرا نشانی در او نیست.
نکته دیگر که لازم می بینم تذکّر دهم و شبهه ای نیز رفع شود این است که، کلمه ی «عملٌ» در جمله «عمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ» به «غیر» اضافه نشده است چون اگر «عَمَلٌ» در حالت اضافه باشد جسارت به نوح به شمار می رود همانگونه که بعضی از مفسّرین قرآن کم دقّتی کرده اند و در تفسیر آیه شریفه
«کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَیْنِ فَخَانَتَاهُمَا» (8).
«زن نوح و لوط تحت فرمان دو بنده ی صالح ما (نوح و لوط) بودند و به آنها خیانت کردند». گفته اند: همسر نوح و لوط به شوهرشان خیانت کردند و فرزندی که آوردند از آن نوح و لوط نبود. و حال آن که چنین تفسیری درست نیست چون مراد از خیانت در آیه این است که همسران نوح و لوط از شوهران خود فرمان نبردند و همپای شوهران خود حرکت نکردند. در این صورت باید بگوییم که پسر نوح حکماً از موضوع اهل خارج بود.
شبهه دیگر در آیه این است که، خداوند حضرت نوح را تکذیب می کند، چون حضرت نوح می گوید: «إنَّ ابْنِی مِنْ اَهْلِی»، ولی خدا می گوید: «اِنَّهُ لَیْسَ مِنْ اَهْلِکَ»
جواب: این تکذیب نوح نیست؛ چون او به زبان عرفی خود فرزندش را اهل خود می خواند و خداوند هم به اصطلاح خودش گفت: اهل تو نیست، چون علّت این امر را هم بیان می کند «اِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ» او شایستگی فرزندی ترا ندارد. پس تکذیبی از طرف خدا صورت نگرفته، بلکه معنای کلمه «اهل» برای حضرت نوح مبهم بوده و خداوند با ذکر علّت مراد از «اهل» را به حضرت گوشزد می کند. به عبارت دیگر مورد نفی و اثبات هر کدام جداست، آنجاست که نوح گفت: «مِنْ أَهْلِی» حقیقت را گفته و آنجا که خدا گفت: «لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ» شایستگی را نفی کرد. یعنی چنین فرزندی شایستگی انتساب به تو را ندارد، زیرا در مسیر پدر نیست و بر راهی است که معکوس راه پدر را طی می کند.
پی نوشت ها :
1. نوح (71)، آیه 26.
2. «گویند: نوح در نفرین بر قوم خود شتاب ورزید، و هرگاه آهنگ نفرین می کرد، فرشتگان از وی درخواست مهربانی می کردند و هر نوبت سیصد سال به تأخیر می افتاد، تا موقعی که کاملاً مأیوس شد...». بحارالانوار، ج11، ص 310 به بعد.
3. نوح (71)، آیه 7-10.
4. نوح (71)، آیه 24-22.
5. نوح (71)، آیه 27-26.
6. هود (11)، آیه 37-36.
7. هود (11)، آیه 47-45.
8. تحریم (66)، آیه 10.
معرفت، محمد هادی؛ (1389)، تنزیه انبیاء (از آدم تا خاتم)، قم: انتشارات ائمه(ع)، چاپ دوم