عوامل مؤثر در رشد اجتماعی کودک

نضج بدنی کودک یکی از مهمترین عوامل مؤثر در رشد و تکامل اجتماعی او بشمار می رود زیرا کودک برای آموختن ارزشهای اجتماعی و سازگاری اجتماعی در فعالیت ها و بازیها شرکت می کند و موفقیت او در این امر قبل از هر چیز
دوشنبه، 30 دی 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عوامل مؤثر در رشد اجتماعی کودک
عوامل مؤثر در رشد اجتماعی کودک

 

نویسنده: علی اکبر شعاری نژاد




 

رشد و تکامل اجتماعی کودک از عوامل زیر متأثر می شود:

1. نضج بدنی

نضج بدنی کودک یکی از مهمترین عوامل مؤثر در رشد و تکامل اجتماعی او بشمار می رود زیرا کودک برای آموختن ارزشهای اجتماعی و سازگاری اجتماعی در فعالیت ها و بازیها شرکت می کند و موفقیت او در این امر قبل از هر چیز به این بستگی دارد که بتواند نقشی یا مسئولیتی بعهده بگیرد که این مستلزم بهره مندی از نضج بدنی لازم است. وضع نضج بدنی را با آزمایش استخوانهای زانو و دست و مچ به وسیله اشعه x تعیین می کنند.

2. هیجانها

چگونگی هیجانها یا تحریکات هیجانی و عاطفی کودک در رشد ارزشهای اجتماعی (social values) او مؤثر است. چون زمینه های تجربی کودکان با بزرگسالان متفاوت است بنابراین، یک نوع محرک، هیجانهای گوناگونی را در آنان تحریک خواهد کرد. اغلب حالات هیجانی کودک از والدین و اطرافیانش متأثر می شوند. رشد هیجانی و رشد اجتماعی با هم انجام می گیرند. کودک با مشاهده دیگران مخصوصاً افراد جالب و ایده آلی برای او به تقلید از رفتارهای آنان تحریک می شود و به همان وضع و صفت در می آید و ارزشهای اجتماعی را کلاً از دیگران می گیرد. اطرافیان هستند که انتخاب راههای ارضای نیازها را به کودک یاد می دهند و معین می کنند که او کجا و چه وقت می تواند بازی کند، به کجا می تواند برود، چه نوع لباسی باید بپوشد، چه نوع اسباب بازی داشته باشد، چه موقع بخواهد و بخورد، و نیز اینکه چه چیز را باید دوست داشته و از چه چیز متنفر باشد. به بیان دیگر، به چه چیز ارزش قایل شود و از چه چیز اجتناب ورزد، همه را از اطرافیان خود یاد گرفته تقلید می کند.
در بحث از ارزشهای اجتماعی نباید از تأثیر و نفوذ «زبان» در رشد و نمو آنها غفلت کرد. بدین معنا که کلمات خود محرکند چنانکه کلمه «نکن» کودک را به ارزش منفی امور، و کلمات عبارات «بچه ی خوب» یا «آفرین و بارک الله» به ارزش مثبت امور متوجه می سازند و ارزش آنها را برای او معلوم می نمایند و همین نوع کلمات و عباراتند که رفتار آینده کودک و ارزشها و نظرهای او را تشکیل می دهند.

3. سلامت و بیماری

رشد و سلامت بدن با رشد روانی- اجتماعی بستگی زیادی دارد. کودک بیمار همواره می خواهد از کودکان دیگر دور باشد و همین گوشه نشینی، او را از رشد صحیح اجتماعی باز می دارد. او به علت مریض بودنش، محبت بزرگان را به خود جلب می کند و آنان برای خشنودی او به تحقق خواسته هایش می پردازند و این توجه بزرگتران، او را فردی مغرور و متکبر یا خجول و مطیع بار می آورد که همواره از دیگران کمک می خواهد و انتظار دارد که در تمام مراحل زندگی از طرف دیگران تأیید و یاوری شود.

4. بازی

بازیهای کودک در رشد اجتماعی او مؤثرند زیرا او شخصیت خود را- چنانکه هست- در میدان بازی آشکار می سازد. در بازی است که کودک نوع و میزان تصور و تخیل، استعداد همکاری و معامله منصفانه را آشکار می کند. بازی عامل مؤثر و مهمی در تعیین و تربیت ارزشهای اجتماعی است. انتخاب نوع بازی از عوامل بیشتری متأثر می شود که از آن جمله می توان وضع اقتصادی، تیپ همسایگان و سطح هوش را نام برد. کودک با هوش با کودکان بزرگتر از خود بازی می کند زیرا همسالانش او را به عنوان همبازی نمی پذیرند.

5. خانواده

خانواده که ابتدا یک واحد تولیدی بیولوژیک است و از ازدواج دو فرد بوجود می آید بعد از تولید فرزند، به صورت یک واحد اجتماعی در می آید. کودک ابتدا به علت ارتباط محکمی که با مادرش دارد از او متأثر می شود. سپس این ارتباط، دگرگون می شود و به صورت ارتباط با پدر و افراد دیگر خانواده در می آید و این تأثیر در دوران کودکی، شدید و زیاد است ولی بتدریج بعد از مرحله بلوغ کاهش می یابد.
تأثیر خانواده در رشد اجتماعی کودک به چگونگی فرهنگ موجود در آن بستگی دارد. از مطالعات براون (J.F. Brown) چنین برمی آید که ارتباطهای خانوادگی با پیشرفت فرهنگ ضعیف می شوند. چنانکه ارتباط خانوادگی در میان روستائیان قوی تر از ارتباط خانوادگی شهریان است، زیرا خانواده روستایی محل اقامت و خواب و خوراک است یعنی نیازهای اولیه فرد را ارضا می کند و این نیروی ارتباط خانوادگی روستایی هنگامی بهتر ظاهر می شود که میان دو خانواده نزاع و مشاجره ای درگیرد که غالباً به جنگ بدنی و احیاناً قتل منجر می شود.
خانواده همچون یک جامعه کوچکی است که هدفش رشد و تکامل اجتماعی کودکان است و این هدف، به صورت ابتدایی در داخل خانواده تحقق می یابد. برای اینکه رشد و تکامل کودک در خانواده، درست و طبیعی انجام گیرد باید اوضاع زیر در محیط خانواده موجود باشند:
* کودک یقین کند که مورد علاقه و محبت است و این احتیاج روانی به وسیله والدین، برادران و خواهران ارضا می شود و همین محبت و علاقه، پایه ی اساسی برای تقویت روابط درونی میان کودک و سایرین می باشد. کودکی که در محیط ترس و اضطراب یا احساس حقارت و نقص متولد شود و زندگی کند، فردی بدبین و کینه توز بار می آید.
* خانواده نخستین مرکز و مجالی است که کودک، استعدادها و توانایی های خود را در آن رشد و پرورش می دهد. این امر از طریق بازی، شرکت در فعالیت ها و تجارب همسالان انجام می گیرد و بی شک، تشویق و رقابت مطلوب در رشد این استعدادها مؤثر است.
افراد خانواده باید از سرزنش کودکان درباره ی اموری که نمی فهمند یا انجام دادن آنها برایشان دشوار است خودداری کنند زیرا ملامت کودک در این نوع موارد، سبب می شود که او خود را حقیر و عاجز پندارد و به کلی از خود مأیوس شود.
کودک در سالهای اول زندگی مایل می شود که شخصیت و وجود خود را به اطرافیانش بشناساند، و به آنان بفهماند که او نیز فردی است و می تواند کارهایی را انجام بدهد، به همین منظور می کوشد نظر و توجه اطرافیان خود را به سوی خود جلب کند تا اعمال او را مشاهده کنند. در این هنگام، وظیفه والدین و اطرافیان است که از کارهای او انتقاد نکنند و با نظر حقارت بدانها ننگرند بلکه به تحسین و تشویق او بپردازند و اگر اشتباهی کرده باشد با کمال نرمی و خوشرفتاری، او را راهنمایی کنند. چه وقتی کودک به فعالیت معینی مشغول می شود در واقع می خواهد یکی از نیازهای روانی خود را ارضا کند و این نیاز همان نیاز انسان به تقدیر و خودنمایی و اظهار قدرت و مهارت است. اینک برای توضیح بیشتر مثالی را که آدلر (A.Adler) بنیانگذار «روان شناسی تحلیلی» ذکر کرده است یادآور می شویم:
«دختر بچه سه ساله، برای عروسک کوچک خود لباس می دوخت، و در کار او کوچکترین نشانه ی مهارت دیده نمی شد در این هنگام مادرش با این عبارت «دخترک عزیزم کاری را که می کنی بسیار خوب شروع کرده ای» در عمل او دخالت کرد. بعد لباس را از او گرفت و به درست کردن آن و در عین حال، راهنمایی دخترک به طرز دوختن لباس آغاز کرد. برعکس مادر مذکور، مادرانی را سراغ داریم که با فرزندان خود طوری رفتار می کنند که هر نوع میل و رغبت در آنان خفه می شود. مثلاً وقتی فرزند خود را مشغول دوختن لباس عروسک می بینند می گویند: «مبادا سوزن در انگشتان خود فرو ببری... این کار کودکانی مانند تو نیست...»
* محیط خانواده نخستین مرکز یادگیری کودک است. در این محیط است که کودک یاد می گیرد چگونه وظایف اجتماعی خود را انجام دهد، حقوق دیگران را محترم شمارد، و با افراد خانواده، نزدیکان و خدمتگزاران سازگاری کند و صفات و خصایل نیک یا زشت را از آن می گیرد.
* کودک آداب معاشرت را ابتدا با مشاهده رفتار افراد خانواده در موارد و مواقع گوناگون یاد می گیرند مثلاً افرادی را می بیند که زیاد می گویند و کمتر عمل می کنند و گروهی را می بیند که مرتب می گویند و وعده ها می دهند لیکن کمتر توجهی به عملی کردن آنها ندارند و سایر رفتارهای گوناگون و متضاد، کودک نیز از ایشان تقلید می کند و فردی بار می آید که در گفتن، ماهر و در عمل، عاجز است!
* کودک در نتیجه تجارب و اطلاعات خود در خانواده، مجموعه ای از عادتهای گوناگون را از قبیل: طرز خوردن، پوشیدن، راه رفتن، سخن گفتن، نشستن، شستشو و خواب و ... کسب می کند.
* طرز رفتار والدین با یکدیگر نیز در رشد و تربیت اجتماعی کودک بسیار مؤثر است چنانکه اگر پدر و مادر پیوسته با هم مشاجره کنند و هر چند روز یکبار به طلاق و جدایی تصمیم بگیرند از سرعت رشد فرزندانشان کاسته می شود. این کودک بیچاره تمام عمر خود را در اضطراب و تشویش خاطر می گذراند و همواره در محیط خانه نگران است که مبادا باز آتش مشاجره میان والدین شعله ور شود. گذشته از آثار مضر روانی و بدنی، این عمل نکوهیده سبب می شود که فرزندان نیز بعد از ازدواج و تشکیل خانواده، از همان رفتار زشت والدین خود پیروی کرده با همسرشان به همان وضع و ترتیب، رفتار و عمل کنند. به همین ترتیب، این عمل بسیار زشت ادامه پیدا می کند و سبب بدبختی چند نسل و سرانجام جامعه می شود. در صورتی که اگر کودک در میان پدر و مادر خود مهر و محبتی احساس کند، دیگر هیچگونه نگرانی و پریشان خاطری از طرف آنان نخواهد داشت و در نتیجه، رشد طبیعی خود را ادامه خواهد داد و بعد از ازدواج نیز با همسرش به مهر و محبت رفتار خواهد کرد.
* پایه عقاید و افکار کودک و علاقه ی او به تسامح یا تعصب، در محیط خانه پی ریزی می شود و پیروی از حق و حقیقت یا اظهار تعصب به معتقدات خود را از خانواده اش یاد می گیرد.

6. نظر والدین نسبت به پدر و مادری

بدون شک نظر والدین نسبت به امر «پدر و مادری» اثر زیادی در رشد و تکامل اجتماعی کودکان دارد و نظرات ایشان، اشکال متنوع به خود می گیرند:
الف. گاهی هر دو یا یکی از والدین چنین نظر دارد که پدر و مادر شدن مسئولیتی است که ایشان طاقت تحمل آن را ندارند، و این نظر هنگام تولد اولین فرزند ظاهر می شود. بعضی اوقات، پدر و مادر شدن را یک نوع مانع برای ارضای بیشتر امیال خود می دانند که معمولاً با ازدواج ناکام همراه است.
ب. گاهی توجه و نظر والدین به امر مهم پدر و مادری به شکل زیر است:
بعضی وقت ها اتفاق می افتد که کودک بعد از تولد در نظر یکی از والدین- بویژه مادر- مرکز و مورد توجه می شود در این صورت، مانند ستاره ای است که مادر آن را با نهایت توجه در برمی گیرد و بدین ترتیب زندگی خانوادگی و محبت، از شوهر به کودک تحول می یابد. اینجاست که غیرت پدر به جوش می آید و مشاجره میان زن و شوهر بر اساس اینکه زن در وظایف خود نسبت به شوهرش اهمال می کند آغاز می شود. گاهی نیز پدر به همین عمل، مرتکب می شود و مادر را ترک می کند و علاقه میان آن دو، سست می شود زیرا پدر، محبت خود را به فرزند متوجه کرده است.
گاهی پدر و مادر هر دو با هم تمام محبت خود را متوجه فرزند می کنند و جز از کودک، سخن نمی گویند و جز درباره ی او فکر نمی کنند. در این هنگام، ارتباط میان همسران زیاد می شود و محبت زایدی بر آنان حکمفرمایی می کند بطوری که شوهر، زن خود را «ماما» و زن شوهرش را «بابا» می خواند. این نوع توجه به کودک، سبب می شود که والدین از هرگونه رفتار نامطلوب نسبت به هم اجتناب ورزند.
پ. سومین مظهر توجه والدین به امر پدر و مادری به شکل زیر جلوه گر می شود:
بعضی از مادران و پدران به اینکه زن و شوهر و مادر و پدر کودکان هستند افتخار می کنند و در زن و شوهر و مادر و پدر بودن مزایای بیشتری می دانند. برعکس، یک عده از پدران و مادران عقیده دارند که زندگی زن و شوهری و پدر و مادری، آنان را از انجام دادن یک عده فعالیت های اجتماعی باز می دارد و آزادی ایشان را محدود و مقید می کند. این گونه والدین ها از اینکه فرزندانشان آنها را «ماما» یا «بابا» خطاب کنند ناراحت می شوند و همواره می خواهند با خیال جوانی یا دوشیزگی زندگی کنند تا از هر نوع مسئولیت در قبال فرزندان خود، آزاد و فارغ باشند.

7. ارتباط میان افراد خانواده

کودکانی که در یک خانواده بار می آیند و پرورش می یابند در یکدیگر مؤثرند و این تأثر، خصایصی دارد که با تأثیر و تأثر بزرگسالان متفاوتند.
کودکان یک خانواده با هم به کار و فعالیت می پردازند و بیشتر اوقات خود را با هم می گذرانند زیرا ارتباط و علاقه موجود میان ایشان فقط بر دوستی واقعی مبتنی است و هیچ گونه چاپلوسی و تظاهر در آن راه ندارد و از هر نوع تکلف، تقلید، آداب و رسوم خالی و کاملاً عادی است.
زندگی کودک در خانواده ی چند فرزندی، تأثیر بیشتری در رشد و تکامل او دارد که کودک یگانه، از آن محروم است. زیرا کودکی که شریک زندگی دارد در عالم واقعی زندگی می کند در صورتی که کودک منفرد و تنها، در عالم خیالی و غیرطبیعی دور و خالی از دوستان و همگنان زیست می کند.
کودکی که در اطراف خود یک عده شریک زندگی می بیند برای ارضای نیازهای خود روزنه ای پیدا می کند که در میان بزرگسالان وجود ندارد، زیرا میان دوستانش، احساس برابری می کند و تمام موارد اظهار شخصیت از بین می رود. امتیاز دیگر خانواده چند فرزندی، این است که بستگی موجود میان کودکان، امیال آنها را تحریک و به ایشان یاد می دهد چگونه حقوق دیگران را محترم شمارند و کودکان وقتی به این نکته متوجه می شوند که خود را به محدود ساختن امیال شخصی در مقابل خواسته های سایر کودکان، مجبور می بینند.
مجال تفاهم میان کودکان خردسال، سریعتر و آسانتر از تفاهم میان کودکان و بزرگسالان است، چنانکه کودک بزرگسال میان کودکان کوچکتر از خود، معلم و رئیس می شود و این امر در تکوین شخصیت کودک خردسال، اثر فعالی دارد و تأثیر ریاست او در کودکان کوچک، بیش از تأثیر بزرگسالان مانند والدین می باشد، چه کودکان از یکدیگر زودتر و آسانتر از دیگران می آموزند و حرف می شنوند. علت این ارتباط کودکان با هم وجود عوامل مشترکی است و از این رو، مشکلات آنها یکی، امیال و زبانشان یکی، و تجارب و اطلاعاتشان تقریباً از یک نوع می باشند.
وجود چند کودک در یک خانواده، موجب خوشحالی و فعالیت آنان می شود زیرا هر یک از ایشان می داند و می بیند که رفیقانی دارد و می تواند به طرق خاص در اطراف موضوعهای متناسب با اطلاعات و سطح فکر خود با آنها گفتگو کند. این نوع دوستی و بستگی سبب می شود که کودک خود را تنها و گوشه نشین نداند، بلکه همواره احساس کند که در جامعه همسالانش عضوی مؤثر است و این خود عامل بزرگی در تکوین پایه های عمومی بهداشت عقلی است.

عواملی که مساعدت کودکان به یکدیگر را محدود می کنند

چند نوع عامل وجود دارد که نوع و میزان مساعدت کودک را نسبت به دوستانش محدود می سازند که از آن جمله اند:

طبیعت خود کودک

کودکان از حیث استعدادهای موروثی از قبیل: استعدادهای ذهنی، صفات و حالات هیجانی و ساختمان بدنی با یکدیگر تفاوت دارند. وجود همین تفاوت، مربیان را وادار می کند که برای هر کودک، شخصیت مستقل و متمایز از دیگران قایل شوند. بدون شک، صفاتی که کودکی را از کودکان دیگر مشخص می سازند در محدود ساختن و درک ارتباط او با همسالانش تأثیر دارند.

2. طبیعت محیط خانوادگی

نظم و ترتیب داخلی خانواده به طرق دیگری در ارتباط موجود میان کودکان مؤثر است. چنانکه گاهی نظم داخلی خانه طوری است که دیگر جایی برای نزاع میان کودکان باقی نمی گذارد مثلاً هر کودکی را اتاق خواب، تختخواب و اسباب بازی خاصی است. گاهی برعکس، وضع اقتصادی خانواده طوری است که باید چند کودک در یک تختخواب بخوابند و این خود یکی از عوامل ایجاد نزاع میان کودکان است و ارتباط آنها را دچار مشکل می سازد و در صورت اختلاف جنس، ممکن است به ارتکاب اعمال زشتی منجر شود.

3. اختلاف جنس

در سالهای اول زندگی، امیال پسران و دختران به قدری مشترکند که نمی توان آنها را از هم جدا کرد. بتدریج که بر سنشان افزوده می شود مظاهر اختلاف و جدایی میان آنان مشاهده می گردد و این جدایی معمولاً مظاهر زیر را خواهد داشت:
الف. پسر برای اینکه پسر است خود را بر دختر بچه، مسلط احساس می کند. در این هنگام، دختر نیز در خود نسبت به پسر نامبرده، کینه و عداوت احساس می کند و در عین حال خود را از لحاظ مقام و منزلت، پست تر و پایین تر از او می پندارد.
ب. والدین مقیاسهای مخصوصی برای پسر وضع می کنند که با مقیاسهای دختر متفاوتند. بدین معنا رفتاری را که پسر از خود نشان می دهد و مورد پسند والدین قرار می گیرد اگر از دختر سر بزند نکوهیده شمرده می شود. اینجاست که به پسران، حقوق و امتیازاتی داده می شوند که دختران از آنها محرومند و این تفرقه و جدایی میان پسر و دختر، در ارتباط و علاقه هر یک از ایشان مؤثر واقع می شود و سبب شعله ور شدن آتش غیرت و تعصب در دختران نسبت به برادرانشان می شود.

4. ترتیب تولد کودکان

ترتیب به دنیا آمدن کودکان از جمله عوامل بسیار مؤثر در ارتباط میان کودکان می باشد همان طوری که در علاقه و ارتباط والدین نسبت به فرزندانشان تأثیر دارد. بدین معنا که مرکزیت فرزند اول در نظر پدر و مادر غیرثابت و متغیر است و رفتار و معامله ای که در حال انفرادی و یکه بودن با او می شود غیر از رفتاری خواهد بود که بعد از تولد فرزند دوم با او می شود و می توان این مسأله را چنین توضیح داد:
فرزند اول، منزلت خاصی در خانواده دارد، وقتی متولد می شود مورد توجه خاصی قرار می گیرد و ارتباط او با بزرگسالان، مستقیم و رفتارشان با او همواره مبتنی بر تسامح خواهد بود زیرا کودک دیگری که با او رقابت کند وجود ندارد.
هنگامی که فرزند دوم پا به عرصه حیات می گذارد می بینیم که تولد او باعث ناراحتی و تشویش کودک اول می شود زیرا پیش از آمدن این کودک او تنها «پادشاه یا ملکه» مورد توجه خانواده بود و ناگهان می بیند که از تخت سلطنت، ساقط و عزل شد و تمام توجه والدین به برادر یا خواهر تازه وارد متوجه شد، و چه بسا این امر و تغییراتی که والدین در رفتار خود با فرزند اول می دهند، سبب ناراحتی های زیر برای او می شود:
ترس و اضطراب در اثنای خواب، هیجانهای شدید، ادرار غیرارادی، خائیدن سخن در دهان، جویدن ناخن، استفراغ، گوشه نشینی و مشکلات مخصوص به خوردن و نوشیدن و ...
همان طوری که کودک دوم در رشد و نمو روانی فرزند اول مؤثر است کودک اول نیز در او تأثیر دارد به خصوص هنگامی که از لحاظ سن، فرق قابل ملاحظه ای داشته باشند بدین معنا که فرزند دوم رشد می کند و بزرگ می شود و آنچه را که در اطرافش هست ادراک می کند. می بیند که در میدان، علاوه بر والدین، برادر یا خواهر بزرگتری نیز هست که از حیث تولد بر او پیشی دارد و قدرت و وزنش از او بیشتر است. همینکه بر ادراک کودک دوم افزوده می شود و خود را در مقام دوم می یابد این مسأله برایش روشن می شود که اسباب بازیهای قدیم و لباسهای کهنه برادر یا خواهرش- که قبلاً از تازه ی آنها استفاده کرده است- به او داده می شوند. آنچه مزید بر علت می شود تولد کودک سوم خانواده است که مورد توجه تازه والدین قرار می گیرد. به دنبال این وضع از مقدار توجه قبلی والدین نسبت به فرزند دوم کاسته می شود و در اولین موقع، کودک دوم میان برادران و خواهران خود، وضع و ترتیب تازه ای به خود می گیرد و «کودک میانه» (in-between child) نامیده می شود، مرکزیت و مقام این کودک دیگر مورد حسادت نیست زیرا از دو طرف مورد حمله قرار می گیرد یکی از جلو (از طرف برادر یا خواهر بزرگتر)، دیگری از عقب (از طرف برادر یا خواهر کوچکتر) و این کودک علی رغم حملات مذکور، برادر یا خواهر بزرگ را بیشتر مورد توجه قرار می دهد و می کوشد همواره خود را همانند او سازد و در صورت امکان به رقابت با او می پردازد و چنانچه این امر برایش مشکل یا غیرمقدور باشد به انتقاد و کینه ورزی علیه او آغاز می کند و می کوشد میان او والدین مانع شود.
مقام و موقعیت کودک سوم- یا تقریباً آخرین فرزند- در خانواده از عوامل زیر متأثر می شود:
1. رفتار والدین با او غیر از رفتار ایشان با سایر فرزندان می شود و ملاحظه می کنیم که ایشان میل دارند مدت کودکی او طولانی تر شود زیرا پدر و مادر، غالباً از این به بعد به تولید فرزند چندان مایل نمی شوند.
2. وضع اقتصادی و مالی خانواده در این هنگام تقریباً حالت استقرار به خود می گیرد و امکانات زیادی برای تعلیم و تربیت این کودک فراهم می شوند.
3. کودکان بزرگسال از او دستگیری می کنند و او را مورد توجه قرار می دهند. گاهی کودکان بزرگسال که خود از محبت و توجه والدین محروم شده اند به کودک اخیر مهربانی می کنند و این مهربانی آنان در این حالت به منزله یک نوع «تعویض» یا «جانشین سازی» (substitution) است.(1) همچنین، در بعضی حالات مخصوص اتفاق می افتد که کودک آخر، برادر بزرگتر را مانند پدر تصور می کند و آن هنگامی است که پدر، پیر و علیل شده باشد و نتواند به قدر کافی، احتیاج کودک را به مهر و محبت، ارضا کند و کودک برای جبران این نقیصه و ارضای میل خود به برادر بزرگتر متوسل می شود.
گاهی دیده می شود که «کودک آخر» (last-child) مورد توجه خاص و نازپروری پدر و مادر یا یکی از آنها قرار می گیرد. در این هنگام است که آتش غیرت و کینه در دلهای برادران و خواهران شعله ور می شود و والدین خود را به سستی و اهمال در تربیت او متهم می کنند. وظیفه والدین است که برای جلوگیری از چنین عواقب وخیم به همه فرزندان خود محبت کنند و هیچ یک را از مهر مادری و پدری- اگرچه بزرگسال باشد- محروم نکنند و بدانند که محرومیت از مهر والدین- بخصوص مهر مادر- بزرگترین عامل بدبختی و شکست در زندگی است. کودک همان مقداری که به غذا نیازمند است به همان میزان بلکه بیشتر به محبت مادر و پدر نیاز دارد. روی همین اصل است که کودکان پرورش یافته در آغوش مادر، از لحاظ سلامت عقل بر کودکانی که از این نعمت بسیار ارزنده محرومند برتری دارند. مادرانی که تربیت و سرپرستی فرزندان خود را به عهده دایه ها و کلفت های نادان واگذار می کنند و خود به کارهای دیگر اشتغال می ورزند بزرگترین خطا را مرتکب می شوند و خطرناکترین آسیب های عقلی را بر نونهالان و سرمایه آینده کشور وارد می آورند و غیرمستقیم به انحطاط و اضمحلال جامعه خود کمک می کنند.

حسادت کودک

برای اینکه کودک برادر یا خواهر تازه اش را بپذیرد تنها آگاه ساختن او از اینکه برادر یا خواهر تازه ای پیدا خواهد کرد کافی نیست بلکه بهتر است- والدین بعد از تولد بچه ی تازه- هر روز مدتی را منحصراً با کودک بزرگسال بگذرانند تا او به محبت والدین نسبت به خویشتن اطمینان یابد و حسادت او کاهش پیدا کند. روابط داخلی خانواده، ثبات در انضباط، محبت اطمینان بخش، و ارضای مداوم نیازهای اساسی کودک بزرگسال احتمالاً مؤثرترین وسایل جلوگیری یا از بین بردن حسادت باشند.

کودک یگانه

گاهی اتفاق می افتد که خانواده فقط صاحب یک فرزند می شود و با مطالعه رفتار این کودک، بهتر می توانیم تأثیرات روانی برادران و خواهران را نسبت به یکدیگر بفهمیم و معلوم می شود که چه اندازه در ساخت شخصیت و رشد آنان مؤثر و مفید است.
به عقیده روان شناسان، کودکی که از داشتن برادر یا خواهر محروم است از چند لحاظ کودک ناراحت و دشوار شمرده می شود که می توان مهمترین مشکلات او را به قرار زیر خلاصه کرد:
1. کودک یگانه «خودمدار» (ego-centric)، لجوج و ناراحت می شود.
2. بسیار حساس، متمایل به گوشه نشینی، دودل و بیشتر بر والدین خود اعتماد دارد.
اینک به چند تجربه از تجاربی که درباره ی این نوع کودکان بعمل آمده اند اشاره می کنیم:
الف. تجارب بوهانون (Bohannon) که درباره ی 481 کودک انجام داد و مهمترین نتیجه این مطالعات بدین قرار است:
این دسته کودکان غالباً از حیث سلامت و زندگی، کمتر و پایین تر از حد متوسط می شوند، احتمال گرفتاری ایشان به بیماریهای روانی بیشتر است، دیرتر به مدرسه می روند، به حضور در کلاس چندان مقید نمی شوند، استعداد ایشان بر تحصیل، کمتر از سطح معمولی است. علاوه بر اینها متکبر و بی میل به اختلاط و شرکت در کارهای دسته جمعی می شوند.
ب. آزمایش های نیل (E.Neil) نتایج تجربیات بوهانون را تأیید می کنند جز اینکه به عقیده او کودک یگانه غیور و به پرخاشگری و مشاجره مایل می شود.
پ. مباحث و مطالعات فنتون (N.Fenton) که درباره ی کودکان یگانه و کودکانی که دارای برادر و خواهر بودند با روش پرسش از معلمان و خود دانش آموزان انجام گرفتند، چنین نتیجه دادند که خصایص مشترکی میان عده ی زیادی از افراد هر دو دسته وجود دارد از این قرار: سرکشی، عدم آمیزش، بی علاقگی به پیشرو شدن و تمایل به مشاجره و پرخاشگری. جز اینکه این صفات در کودکان یگانه و نازپرورده آشکارتر از سایرین بروز می کنند. به بیان دیگر، اختلاف میان دو طبقه، در واقع اختلاف کمی است نه نوعی.
البته، نتیجه آزمایش های فنتون با نتایج مطالعات دو دانشمند قبلی چندان مطابق نیست لیکن آنچه مسلم و غیرقابل تردید می باشد این است که هر یک از این مباحث و تجارب، مقداری از حقیقت را داراست.
عوامل و عللی که سبب انحراف کودک یگانه می شوند عبارتند از:
1. فرصت و امکان ندادن به آمیزش و اختلاط با کودکان دیگر.
2. خوب انجام نگرفتن رشد و تکامل هیجانی به علت مانعی که میان او و رشد طبیعی قرار گرفته است. مثلاً والدین اجازه بدهند که کودک به دلخواه خود بازی و فعالیت کند.
3. اضطراب و تشویش والدین و توجه بیش از میزان لازم و معقول ایشان به کودک. بدین ترتیب که در هر فعالیت او دخالت کنند و همیشه بخواهند او را بچه نگاه دارند. این وضع غالباً هنگامی پیش می آید که والدین به علت افزایش سن یا عقیمی از داشتن فرزند دیگر مأیوس می شوند.

8. مدرسه

تا چندی پیش مدرسه را جای مطالعه و تلقین معلومات، عرضه داشتن مسائل مخصوص با برنامه ها و بحث از بهترین وسایل انتقاد مواد گوناگون از معلمان به دانش آموزان می دانستند لکن در سالهای اخیر برای عملیات تربیت، روشن شد که مدرسه را یک وظیفه اجتماعی است که اهمیت آن کمتر از وظیفه آموزش پرورش فردی نیست. به نظر آنان مدرسه همچون خانواده، یک وحدت اجتماعی است و در ساخت شخصیت اجتماعی فرد بسیار مؤثر است زیرا به وسیله آن است که کودک راه و رسم زندگی و طرز معاشرت با دیگران را یاد می گیرد، و نیز مدرسه است که چگونگی انجام دادن یک عده کارهای معین و کیفیت همکاری یا رقابت با دیگران را به کودک یاد می دهد. به طور کلی، اساس نظرات کودک و موفقیت یا ناکامی او در مدرسه پی ریزی می شود و تمام آنها وسایلی هستند که کودک را برای سازگاری با محیط خارج از مدرسه، آماده و قادر می سازند.
از این رو، در نظر آموزش و پرورش جدید، مدرسه یک مرکز اجتماعی مهم، و شهری در داخل شهر است که کودک ساعت های طولانی از زندگی خود را در آن می گذراند و اطلاعات اجتماعی بدست می آورد که او را در سازگاری با جامعه بزرگتری یاری می کنند.
امروز دیگر اشتباه محض است که مدرسه را عبارت از یک عده اتاقها و کلاسها بدانیم که در آنها علم القا می شود. بلکه مدرسه بهترین مرکز برای فعالیت های گوناگون اجتماعی است و می توان با تشکیل اجتماعات، انجمن ها، گردشهای علمی، و امثال آنها به تربیت اجتماعی کودک کمک کرد.
بعلاوه معلم می تواند به طرق زیر به سازگاری کودک با همسالانش کمک کند:
1. کمک به هر یک از دانش آموزان در اینکه نقشی را در گروه انجام دهد.
2. برپا ساختن بازیها و فعالیت های مشترک.
3. راهنمایی هر فرد به اینکه در گروه شناخته شود.
4. کوشش به اینکه هر کودک در اوضاع و احوال اجتماعی و در گروههایی که او برای تربیت خود، به شرکت در آن نیازمند است دارای مقامی باشد.
5. هر کودک، احساس موفقیت کند.
6. کمک به کودکان در اینکه رابطه میان نظر یا فکر و عمل خود را دریابند.
7. کمک و راهنمایی به گسترش روابط گروهی.
8. ایجاد و فراهم کردن محیط عاری از اضطراب.
9. ایجاد فرصت هایی برای ارتباط و سازگاری اجتماعی.
10. استفاده از مراکز اجتماعی از قبیل کافه تریا و ... برای آشنا ساختن کودکان با آداب معاشرت.

پی نوشت ها :

1. «تعویض یا جانشین سازی» یکی از اصطلاحات روانکاوی است و می توان آن را چنین تعریف کرد: «انتقـال فکر یا خیال یا هیجان از شخصی یا موضوعی- که در واقع به آن متوجه بوده است- به شخص یا موضوع دیگر» چنانکه مثلاً دانش آموزی که مورد سرزنش و توهین معلم قرار می گیرد و نمی تواند عکس العمل نشان بدهد همینکه به منزل برمی گردد به برادران و خواهران کوچک خود پرخاش کرده بدین ترتیب، آنان را جانشین معلم می کند.

منبع مقاله :
شعاری نژاد، علی اکبر؛ (1385)، روان شناسی رشد، تهران: نشر اطلاعات، چاپ نوزدهم 1388



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط