مترجم: محمد سعید حنایی کاشانی
برای فهم کامل ماهیت و مقدار مساهمت شلایرماخر در تحول نظریه ی هرمنویتیکی، لازم است به بررسی وضعیت علم هرمنویتیک در عصر او بپردازیم و به ویژه برداشت هایی را بررسی کنیم که دو شخصیت تابناک در فقه اللغه یا علم لغت آن ایام، یعنی فریدریش آست و فریدریش اوگوست ولف، درباره ی این رشته عنوان کرده اند.
تلقی شلایرماخر از علم هرمنویتیک از نخستین ضابطه بندی های نامطمئن این علم حاصل شد که به صورت کلمات قصارمانندی در سال های 1805 و 1806 در گفت و گویی کم و بیش صریحاً انتقادی با آست و ولف بیان شده بود. دعوی او برای برداشتی نو از علم هرمنویتیک در درس گفتارهای او درباره ی این موضوع در 1819 مطرح شد و در نخستین جمله حاوی اشاره ای بود به این دو لغوی مشهور (1)، و عنوان گفتارهای دانشگاهی او [ Akademiereden] در سال 1829 نیز چنین بود: « درباره ی مفهوم علم هرمنویتیک با توجه به اشارات ف. ا. ولف و کتاب راهنمای آست.» (2)
بنابراین شناختی اجمالی از کار ولف و آست در حکم پیش شرطی است. برای فهم شلایرماخر. اما، چنان که خواهیم دید، بسیاری از برداشت های آن ها همچنان برای علم هرمنویتیک حایز اهمیت اند و بذل توجه به آن ها برای هر کس که طالب فهم عمیقی از وجوه گوناگون و پیچیدگی کل علم هرمنویتیک باشد نیز فی نفسه مغتنم است.
فریدریش آست
فریدریش آست (1778-1841) در 1808 دو اثر عمده در علم لغت منتشر کرد: یکی با عنوان Grundlinien der Grammatik, Hermeneutik und Kritik ( مبانی صرف و نحو و علم هرمنویتیک و نقد) و دیگری با عنوان Grundriss der philologie ( اصول علم لغت).از آن جا که شلایرماخر به اثر اول وی استناد می کند، بحث حاضر را معطوف به آن می کنیم. مراد از نگارش مبانی صرف و نحو و علم هرمنویتیک و نقد در ابتدا آن بود که مقدمه ای باشد به اثر بزرگ تر، اصول علم لغت، و مقاصد و موضوعات مطالعه ی لغوی را روشن سازد. از نظر آست، مقصود اصلی مطالعه ی لغوی درک کردن « روح» عهد باستان است که به روشن ترین نحو در میراث ادبی جلوه گر است. (3) صورت های بیرونی عهد باستان همه مشیر به صورت درونی و وحدت درونی موجود و هماهنگی در اجزاء آن است که آن را می توان روح [ Geist] عهد باستان گفت. علم لغت فقط سر و کار داشتن با نسخه های خطی خاک گرفته و بحث های ملانقطی از صرف و نحو نیست؛ علم لغت از امور تجربی و واقعی به منزله ی غایت هایی که در نفس خودشان واجد ارزش اند بحث نمی کند بلکه آنها را وسایلی برای درک محتوای بیرونی و درونی اثر در وحدت آن لحاظ می کند. و این وحدت مشیر به وحدت برتر « روح»، منبع و حدت درونی آثار منفرد، است؛ و این اندیشه ای است که به وضوح برگرفته از مفهوم Volksgeist [ روح قومی] در فلسفه ی هردر است، و دراین جا « روح قومی» عهد باستان یونانی یا رومی مقصود است. پس مطالعه ی علم لغت، به دلیل این مواجه شدن با « روح»، ارزش های « روحی/ معنوی» دارد و به « قصدی اخلاقی و تربیتی» خدمت می کند و آن عبارت است از: به یونانیان شبیه تر شدن. « عهد باستان فقط سرمشق ( Muster) پرورش هنری و علمی نیست بلکه سرمشق زندگی به طور کلی نیز هست.»(4)
اما روح عهد باستان را نمی توان بدون نگریستن به کلمات آن درک کرد؛ و زبان نخستین واسطه ی برای انتقال امر روحی / معنوی است. ما eiنوشته های عهد باستان را مطالعه کنیم و برای انجام دادن این کار به دانستن صرف و نحو نیازمندیم و همین امر علت آوردن این اصطلاح را در مرتبه ی نخست در عنوان کتاب روشن می کند: Grammatik . بعلاوه، قرائت اثری از نویسنده ای از روزگار قدیم متضمن فرض قبلی برخی اصول بنیادی فهمیدن و توضیح دادن اثر آن نویسنده به طور صحیح است، « و لذا مطالعه ی زبان های قدیم باید همواره دقیقاً مرتبط با علم هرمنویتیک باشد.» (5) علم هرمنویتیک در این جا به وضوح از مطالعه ی صرف و نحو جدا شده است. علم هرمنویتیک نظریه ی استنباط معنای Geistige ( روحی/ معنوی) متن است. اشتراک ما در داشتن Geist [ روح] همان عقل است که به وسیله ی آن می توانیم معنای نوشته های منتقل از عهد باستان را درک کنیم. پس Geist [ روح] نقطه ی کانونی هر زندگی و اصل ثابت شکل گیری آن است. (6) است می پرسد: « فهم غریب ترین و ناشناخته ترین دیدگاه ها و احساسات و اندیشه ها برای ما چگونه امکان خواهد داشت، اگر هر آنچه هست و می تواند باشد از آغاز در Geist [ روح] قرار نگرفته بود؟ و سپس بسیار باز شد، مانند نوری ازلی که به هزار رنگ تقسیم می شود...»(7)
این برداشت از وحدت معنوی / روحی ( Einheit des Geistes) علوم انسانی اساس تلقی است از دور هرمنویتیکی است. بدین معنی که چون Geist [ روح] منبع هر تحول و هر شدن است، نقش و نشان عقل کل ( Geist des Ganzen) در جزء آن نیز یافت می شود و این جزء از کل فهمیده می شود و آن کل از وحدت درونی اجزائش.(8) به گفته ی آست، کار بستن ای نظر برای مطالعه ی عهد باستان به معنای آن است که « هر کس تنها وقتی می تواند وحدت مرکب روح عهد باستان را به درستی درک کند که ظهور منفرد آن را در آثار مفرد قدیم درک می کند، و از سوی دیگر، Geist [ روح] فرد مؤلف را نیز نمی توان جدا از مقامی که در نسبت برترش [ با روح کل] دارد درک کرد.»(9)
پس وظیفه ی علم هرمنویتیک این می شود که اثر را از طریق تحول معنای آن به طور درونی و نسبت داشتن اجزاء درونی آن با یکدیگر و با روح بزرگ تر عصر روشن کند (10) آست این وظیفه را صریحاً به سه جزء یا سه صورت فهم تقسیم می کند: 1)
« تاریخی»، یعنی فهم در خصوص محتوای اثر، که می تواند هنری یا علمی یا عمومی باشد؛ 2) « نحوی»، یعنی فهم در خصوص زبان؛ و 3) "geistige" [« روحی / معنوی»]، یعنی فهم اثر با توجه به کل نگرش مؤلف و کل نگرش (Geist) عصر، دو صورت نخست « علم هرمنویتیک »، به ترتیب به دست زملر و ارنستی در نسب و امکانات مختلف شان به کمال رسیده بودند. (11) و این سویم « علم هرمنویتیک» مبین مساهمت بارز آست است و همان علم هرمنویتیکی است که با کار شلایرماخر و با کار لغوی بزرگ قرن نوزدهم اوگوست بوک [ Bockh] به کمال بیشتری می رسد. ما در علم هرمنویتیک آست برخی مفاهیم اساسی در علم هرمنویتیک شلایرماخر را از قبل می بینیم؛ دور هرمنویتیکی، نسبت جزء با کل، مابعدالطبیعه ی نبوغ یا تفرد. اما متفرد هم؟ بله، زیرا به گفته ی آست، geistige فقط ما را از روح عام عصر آگاه نمی سازد بلکه از روح خاص فرد ( نبوغ)، روح مؤلف، نیز آگاه می سازد.
این الگوی سه سویه برای قصیده ای از پیندار بدین نحو به کار برده می شود» سطح اول ( تاریخی) مشیر است به موضوع ( Gegenstand) قصیده، که در این مورد خاص، قصیده ی پیندار شعری است که شاعر درباره ی kampfspiele( مسابقه) سروده است؛ سطح دوم ( نحوی) مشیر است، به ارائه ی تجسمی در زبان ( نه صرف تحلیل نحوی)؛ سطح سوم ( geistige) مشیر است به روح تابنده از عشق به میهن آن و نیز دلیری و فضیلت پهلوانی. سطح های تاریخی و نحوی و اساساً همان چیزی اند که ما ماده و صورت و روح اثر خواهیم نامید. و روح اثر هم روح عام عصر را آشکار می کند و هم تفرد (« نبوغ») مؤلف آن را؛ در حقیقت، ترکیب از این ها با یکدیگر در کنش متقابل قرار می گیرند و یکدیگر را متقابلاً روشن می کنند. (12)
آست میان سطح های مهم، به طوری که اکنون بحث شده، و سطح های تبیین به تمایزی قایل می شود. بنابراین، نظیر سه سطح تاریخی و نحوی و geistige [ روحی/ معنوی] فهم، سه سطح تبیین نیز وجود دارد: هرمنویتیک حروف (Hermeneutik des Buchstabens)، هرمنویتیک معنا ( Hermeneutik des Sinnes) و هرمنویتیک روح ( Hermeneutik des Geistes). هرمنویتیک حروف نسبتاً موسع تصور شده، زیرا هم مشتمل بر تبیین کلمات است ( که متضمن فهم نحوی به نظر خواهد آمد) و هم مشتمل بر تبیین متن مرتبط با واقع ( Verstehen der Sache) و نیز تبیین محیط تاریخی ( فهم تاریخی). این نخستین هرمنویتیک نه فقط مقتضی آشنایی مرتبط با واقع [factual] با محیط تاریخی است. بلکه مقتضی دانشی از زبان و دگرگونی های تاریخی آن و خصوصیات فرد نیز هست. هرمنویتیک معنا یا « مفاد» مشیر به کاوش در خصوص نبوغ عصر و نبوغ مؤلف است. این هرمنویتیک معنا را تعیین می کند چون به دلیل جایی که آن معنا در آن جا می آید آن معنا جهت خاصی می گیرد ( die Bedeutung in dem zusammenhang einer gegebenen Stelle)، محض نمونه، معنای جمله ای در اثر ارسطو شاید تفاوت داشته باشد با جمله ای با شباهت بسیار تحت اللفظی با همان جمله در اثر افلاطون، (13) و حتی در همین اثر نیز دو قطعه ی تحت اللفظی مشابه شاید با احتساب جایگاهشان با توجه به کل اثر در معنا یا مفادشان تغییر حاصل شود. برای حل مشکلات این تعیین های معنا، داشتن دانشی از تاریخ ادبی و دانشی از صورت خاصی که مورد استفاده قرار می گیرد و همچنین دانشی از زندگی و دیگر آثار مؤلف لازم است تا معنای قطعه ی مفروضی به دقت به چنگ آید.
سطح سوم، هرمنویتیک روح، جستجوی اندیشه ی مسلط بر اثر (Grundidee، اندیشه بنیادی) و نگرش به زندگی ( Anschauung، دیدگاه، به ویژه در مؤلفان « تاریخی») و مفهوم اساسی (Begriff، به ویژه در آثار فلسفی) است که در اثر بیان می شود یا تجسم می یابد. در مورد جستن « نگرش زندگی» و در صورت آشکار زندگی کثرتی هست؛ اما وقتی که « مفهوم اساسی» یافت شد، وحدت صورت را در پس کثرت می یابیم. از نظر آست، مفهوم اندیشه ی مسلط مبین ترکیبی از هر دو سویه ی دیگر معناست، اما فقط بزرگ ترین مؤلفان و هنرمندان به این ترکیب هماهنگ و کامل دست می یابند که در آن محتوای مفهومی و نگرش زندگی در اندیشه ی مسلط متمم یکدیگر و متعادل با یکدیگر قرار می گیرد.
از آن جا که تأکید بر ایده / اندیشه جنبه ی بسیار آشنای تفکر رومانتیک آلمانی است، یافتن آن در علم هرمنویتیک مورد نظر آست چیزی شگفت آور نیست. از نظر آست، این نکته سزاوار توجه انتقادی است که تطبیق هماهنگ نگرش زندگی با « اندیشه ی بنیادی» به تعالی زمانمند منجر می شود: « هر زمانمندی در تبیین geistige [ روحی / معنوی] حل می شود.»(14) و بدین ترتیب علاقه ی رومانتیک ها به تاریخ تابع اندیشه می شود، و به همین سان است تحسین رومانتیک ها از نبوغ و تفرد؛ همه ی این ها تجلیات Geist [ روح] است. گفته ی قرن بیستمی هایدگر در خصوص خصلت اساساً تاریخی واقعیت انسانی ( و لذا خود واقعیت) با پیش فرض های شبه ایده آلیستی آست بیگانه است. تاریخ نه در متن پیش فرض های شبه عقل گرا و نه در پیش فرض های رومانتیک ها واقعاً تاریخی نمی شود؛ تاریخ فقط ماده ی خامی است برای استنتاج حقیقتی زمانمند یا Geist [ روحی] بی زمان.
یک اندیشه دیگر در تفکر آست پیام آور آمدن چیزهایی تازه در علم هرمنویتیک است و آن مفهوم عمل خود فهم به منزله ی nachbildung، باز تولید / بازآفرینی، است آست در مبانی صرف و نحو عمل فهم را تکرار عملی خلاق می انگارد. این نظر، یعنی نظر در خصوص نحوه ی صورت گرفتن فهم، اساساً به نظر شلگل و شلایرماخر و بعدها دیلتای و زیمل شبیه است. دلالت هرمنویتیکی این نظر در مرتبط کردن تبیین با عمل خلاق به طور کلی است، بدین معنی که: تأویل و مسئله ی تأویل اکنون به وضوح با عمل های معرفت و خلاقیت مرتبط می شود. و بدین ترتیب علم هرمنویتیک با تلقی فهم به منزله ی Nachbildung [ باز تولید] گام مهمی در فراتر رفتن از علم هرمنویتیک کلامی و لغوی عصر پیشین برمی دارد. علم هرمنویتیک اکنون با آن جنبه از عمل فهم مرتبط می شود که مرتبط با نظریه ی آفرینش هنری است، زیرا فهم به معنای تکرار همان عملی است که هنرمند در خلق اثر انجام می دهد. تا پیش از این تأویل را با هیچ نظریه ای در خصوص آفرینش هنری مرتبط نکرده بودند. یوآخیم واخ تا بدان جا پیش می رود که می گوید برقراری این ارتباط یکی از مساهمت های عمده ی آست در تحول و توسعه ی نظریه ی هرمنویتیکی است. (15)
لولوی تلقی روان شناختی ( پسیکولوژیسم) نباید ما را از ملاحظه ی دورادور نسبت نظریه ی آفرینش هنری با فهم ادبی و لذا با تأویل ادبی بترساند. گرچه ما نمی توانیم با آست موافق باشیم که، در فهم، اعمال خلاقه ی هنرمند تکرار می شوند - آن خلق قبلاً صورت گرفته است - شاید بتوان گفت که تجربه ی بازگو شده در اثر باید تا اندازه ای باز برای خواننده به صورت واقعه روی دهد. اما در علم هرمنویتیک عقل گرایانه ی عصر روشنگری هیچ اساسی برای مرتبط کردن عمل خلاقه ی هنرمند با عمل خواننده وجود ندارد، در حالی که در علم هرمنویتیک ایده آلیستی رومانتیک گرایان، آست و شلایرماخر،اساس این اعمال به وضوح در اعمال بنیادی فهم گذاشته می شود. به همین سان، در تأویل ادبی واقع گرایانه ی مورد عمل ناقدان امریکایی و انگلیسی امروز، پرسش از عمل خلاقه ای که به وسیله ی آن عمل ادبی به وجود آمده پرسشی بی ربط است و حال آن که برای علم هرمنویتیک پدیدارشناختی همین امروز اساس خلق و تأویل اثر ادبی هر دو در فهم گذاشته شده است. از این مقایسه می توانیم پی ببریم که اهمیت نظریه ی زیربنایی ما در خصوص معرفت و نظریه ی ما در خصوص شأن هستی شناختی اثر تا چه اندازه اساسی است، زیرا آن ها از قبل شکل نظر و عمل ما در تأویل ادبی را تعیین می کنند.
فریدریش اوگوست ولف
فریدریش اوگوست ولف ( 1759-1824) درخشان تر و مشهورتر از همکار دیگر خود بود. تفکر او نیز کم تر نظام مند بود؛ زیرا گرچه مبانی صرف و نحو آست تا اندازه ای نظام مند بود، ولف توجه اندکی به نظام فکری داشت. او در کتابش با عنوان گفتاری درباره ی دانشنامه ی علم باستان [ Vorlesunguber die Enzyklopadie der Altertumswissenschaft] از علم هرمنویتیک بدین گونه دفاع کرد که « علم آن قواعدی است که به وسیله آن ها معنای نشانه ها باز شناخته می شود.»(16) البته این قواعد با موضوع تغییر می کنند و لذا هرمنویتیکی برای شعر و هرمنویتیکی برای تاریخ و با هرمنویتیکی برای قوانین وجود خواهد داشت. ولف به تأکید گفت که به هر قاعده باید از رهگذر عمل رسید؛ این گونه علم هرمنویتیک اساساً کوششی عملی است تا نظری و در واقع مجموعه ای از قواعد است.به گفته ی ولف، مقصود علم هرمنویتیک « درک افکار مکتوب یا ملفوظ مؤلف است به طوری که او می خواسته است آن ها درک شود.»(17) تأویل همسخنی [ دیالوگ] است، همسخنی با مؤلف. یقیناً فرض این امر که اثر کوششی است در ایجاد تفاهم به معنای سقوط در تلقی روان شناختی نیست و لذا مقصود علم هرمنویتیک ایجاد تفاهم کامل است، یعنی درک موضوع یا فکر مؤلف به طوری که او می خواسته است آن فکر درک شود. ولف به تأکید می گوید که مؤلف برای این که بتواند موضوع را برای دیگران توضیح دهد باید « مزاجاً متناسب » با فهم موضوع باشد. او باید استعدادی کلی برای همدلی با افکار دیگران داشته باشد؛ او باید « آن سبکباری نفس» را داشته باشد که به شخص اجازه می دهد « سریعاً خودش را با افکار بیگانه دمساز کند.» (18) بدون آمادگی برای همسخنی و گفت و گو، و آمادگی برای ورود به جهان فکری شخصی دیگر، تبیین - و لذا علم هرمنویتیک - محال است.
او با آست موافق است که اساس تبیین را باید در فهم گذاشت و فهم را نیز از تبیین باید متمایز ساخت. معنای صورتی خیالی مستقیماً در فهم درک می شود. و گام بعدی با دادن تبیین شفاهی یا مکتوب از آن برداشته می شود. به گفته ی ولف، ما برای خودمان می فهمیم ولی برای دیگران توضیح می دهیم. همان وقت که تعیین می کنیم که تبیین وظیفه ی ماست، باید بدانیم که تبیین برای چه کسی باید طرح شود. صورت و محتوای تبیین بسته به این که تأویل برای مبتدی مشتاق و خواننده ی بی غرض باشد یا عالم بصیر علاقه مند به جزئیات ریز موارد اختلاف تفاوت می کند. اما به طوری که ولف آن را در ترکیب گویایی از کلمات لاتینی و آلمانی شرح می دهد: (19)"Niemand kann interpretari, nisi subtiliter intellexerit" [ جز آن که صاحب حدت فهم است، کسی تأویل نمی تواند] پس علم هرمنویتیک به ناگزیر دو جنبه دارد: فهم ( verstehenden) و توضیح ( erklarenden)
ولف نیز همچون آست برای علم هرمنویتیک سه سطح پیشنهاد می کند؛ ولیکن علم هرمنویتیک موردنظر او فاقد مابعدالطبیعه ی Geist [ روح] در مرحله ی سوم است، چنان که در نزد آست چنین بود. چرا که این علم هرمنویتیک عملی تر است. سه سطح یا سه نوع علم هرمنویتیک از این قرار است: interpretatio grammatica [ تأویل نحوی]، historica [ تاریخی] و philosophica [ فلسفی]. (20) تأویل نحوی از هر چیزی بحث می کند که فهم زبان می تواند برای کمک به تأویل فراهم کند. تأویل تاریخی فقط از واقعیات تاریخی عصر بحث نمی کند بلکه از دانش مرتبط با واقع زندگی مؤلف نیز بحث می کند تا به دانشی برسد از آنچه مؤلف دانسته است. طبیعتاً، واقعیات عام تاریخی اهمیت دارند، حتی تا حد دانستن خصوصیات طبیعی و جغرافیایی کشور. در یک کلام، تأویل کننده باید تا حد امکان دانش تایخی بسیاری داشته باشد. سطح فلسفی تأویل در حکم مراقبت یا نظارت منطقی بر دو سطح دیگر است. در سراسر اثر ولف تأکید نیرومندی هست بر جنبه ی عملی و مرتبط با واقع؛ با این وصف در اختلاط قواعد برای برخورد با مسائل متفاوت، هیچ گونه وحدت نظام مند اساسی موجود نیست. این قواعد همچنان توده ای از مشاهدات درباره ی مشکلات خاص موجود در کار تأویل باقی می مانند.
این بحث مختصر از علم هرمنویتیک آست و ولف به معرفی علم هرمنویتیک لغوی عصر شلایرماخر کمک می کند. گرچه اثر مهم ارنستی و همچنین پیرو او، موروس [ Morus]، به لاتینی نوشته شد، هم آست و هم ولف آثارشان را به آلمانی نوشتند. اصول وضع شده ی تأویل « نحوی» به دست ارنستی در نزد آست و ولف همچنان بنیادی اند؛ اما تقریباً تو گویی به دلیل استفاده از زبان آلمانی، درک تاریخی [ در این دو] باریک تر و علاقه به آن عمیق تر است. سطح های تاریخی و فلسفی تأویل با انتقال به زبان آلمانی عمیق تر می شود. این روند به سوی سطح فلسفی در تفکر شلایرماخر بیشتر انجام می شود، جایی که تأویل نحوی همچنان بنیادی است ولیکن تأکید بر انسجام فلسفی بیشتر است چون علم هرمنویتیک رو به سوی تأویل روان شناختی و رو به سوی مبتنی بودن بر تصوری نظام مند از عملکردهای فهم انسان در همسخنی دارد.
پی نوشت ها :
1-Die Hermeneutik als Kunst des Verstehens existirt noch nicht allgemein sondern nur mehrere specielle Hermeneutiken. Asts Erkl. S. 172. Wolf s 37". (H79).
2- "Ueber den Begriff der Hermeneutik, mit Bezug auf F. A. Wolfs Andeutungen und Asts Lehrbuch", Ibid., 123.
3- فهم/ v ج1، ص 33. بحث های مختصری که در این جا درباره ی است و ولف صورت گرفت عمدتاً مرهون فصل هایی در کتاب یوآخیم واخ است، در: v ج1، ص 62-31، درباره ی آست و ص 82-62. درباره ی ولف.
4- Ibid, 36.
5- V I, 37.
6- GGHK 7; quoted in. V I, 38.
7- GGHK 166; V I,38-39.
8- شلایرماخر به درستی می گوید که گوینده ی اصل اساسی دور هرمنویتیک است است، رجوع شود به: H 141. GGHK 178;. V I, 41.
9- GGHK 179; V I,44.
10- GGHK 174-75; V I,45.
11- علم هرمنویتیک زملر و ارنستی، همراه به نظر دیگر نویسندگان عصر روشنگری درباره ی علم هرمنویتیک، در کتاب زیر مورد بحث قرار می گیرد؛ رجوع شود به:
F. W. Farrar. History of Interpretation,
و بحث مختصرتر، در :
Robert M. Grant, A Short History of the Interpretation of the Bible.
12- GGHk 183-84;V I,48.
13- GGHk 195-96; V I,56.
14- GGHK 199; V I,57.
15- "Herder fuhrt zuerst in grosserem stil eine literarkritisch-asthetische Betrachtung der Bible durch... Bis dahin allerdings hatte man wenig auf die zusammenhange von Interpretation und Theorie des Schaffens geachtet : hier hat vor Boeckh vor allem Humboldt gewirkt. Ich sehe gerade darin einen Teil von Asts Bedeuutung fur die Geschichte der hermeneutischen Theorie, dass er- ohne dass ich philogogische Vorganger zu nenneu wusste-aufdiese Zusammenhange hingewiesen hat" (V I, 52).
16- "Die Wissenschaft von den Regeln. aus denen die Bedeutung der Zeichen erkannt wird" (VEA 290; V I, 67).
17- [Die] geschriebene oder auch bloss mundlich vorgetragene Gedanken eines ander ebenso zu fassen, wie er sie gefasst haben will" (VEA 293; VI,68).
18- VEA 273; V I,72.
19- VEA 273, V I, 74.
20- VEA 290-95; V I, 77-78.
ا. پالمر، ریچارد؛ (1391)، علم هرمنویتیک، محمد سعید حنانی کاشانی، تهران: سازمان چاپ و انتشار اوقاف، چاپ هفتم