یا رب مگیرش ارچه دل چون کبوترم *** افکند و کُشت و عزّت صید حرم نداشت
بر من جفار بخت من آمد و گرنه یار *** حاشا که رسم لطف و طریق کرم نداشت
با این همه هر آن که نه خواری کشید ازو *** هر جا که رفت هیچ کسش محترم نداشت
ساقی بیار باده و با محتسب بگو *** انکار ما مکن که چنین جام، جم نداشت
هر راهرو که ره به حریم درش نبرد *** مسکین بریده وادی و ره در حرم نداشت
حافظ ببر تو گوی فصاحت که مدّعی *** هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت
1. دیدی که معشوق، تصمیمی جز ظلم و ستم د رحق عاشقان نداشت و عهد و پیمانی را که با ما بسته بود، شکست و از غم و رنج ما غمی به دل خود راه نداد و ناراحت نشد. معشوق، به عهد و پیمان خود وفادار نیست.
2. خدایا! اگرچه معشوق، دلم را که مانند کبوتر حرم او بود، به خاک و خون کشید و حرمت صید حرم را نگه نداشت، ولی تو گرفتارش نکن و انتقام مرا از او مگیر. اگرچه او به من رحم نکرد، تو به او رحم کن.
3. آنچه از جور و جفا بر من رسیده، از بخت و سرنوشت من بوده، و گر نه دور است از معشوق ما که لطف نکند و با جوانمردی و کرامت بیگانه باشد؛ مهربانی او همیشگی است. دوری از معشوق، نتیجه سرنوشت بد من است نه بی وفایی معشوق.
4. هر کس که در راه عشق، سختی و بدنامی و بیچارگی را تحمل کند؛ هر کجا که برود، مورد احترام واقع می شود؛ هر کس از او خواری کشید. پیش همه عزیز می شود.
5. ای ساقی! شراب بیاور و به ما بنوشان و به داروغه ی شهر بگو که:عشق و مستی ما را منکر مشو و ما را اذیت و آزار نکن و بدان که جمشید نیز چنین جایی نداشته است؛ دل آگاه و راز دان عاشقان از جام جمشید -که همه ی اسرار جهان را می شد در آن دید -برتر است.
6. آن عارفی که راه به حریم کوی معشوق نبرد و به وصال او نرسید، همانند آن رونده ای است که بیابان ها را طی کرد ولی به حرم کعبه راه نیافت و بی نصیب ماند. عارف باید به آیین و راه و رسم سلوک آشنا باشد تا راهی به معرفت حق پیدا کند.
7. ای حافظ! در میدان فصاحت و سخنوری از همه پیشی بگیر و بهتر از همه شعر بگو؛ زیرا مدعی لاف زن نه تنها فضل و هنری ندارد، بلکه از بی هنری خویش نیز آگاهی ندارد.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول