نويسنده: ميخائيل ميخائيلوويچ دياكونوف
مترجم: روحي ارباب
مترجم: روحي ارباب
در حدود نهصد سال قبل از ميلاد مسيح در ايران، به استثناي انتهاي غربي فلات و شايد يك رشته از نواحي شرقي، قبايلي مي زيستند كه به لهجه هاي ايراني منسوب به گروه آريايي، زبان هاي خانواده ي هندواروپايي، سخن مي گفتند. البته نبايد چنين تصور كرد كه كليه ي اين قبايل از مهاجرين بودند. ظاهراً در تحت نفوذ و تأثير عوامل مختلف اقوامي كه از ايالات مجاور وارد سرزمين ايران مي شدند و به زبان جديد سخن مي گفتند از طرف بومي هاي فلات ايران، زبان آنها پذيرفته شد.
درباره ي اوضاع و احوال ايالات غربي ايران در قرن نهم قبل از ميلاد در منابع خطوط ميخي، كه حاكي و مبين لشكركشي هاي پادشاهان آشور به مشرق است، مطالبي مندرج مي باشد.
هرگاه حملات و تهاجمات اتفاقي را به حساب نياوريم، لشكركشي هاي آشوري ها به ايران از قرن نهم قبل از ميلاد آغاز مي شود. اين تهاجمات بدواً متوجه ايالات نزديك بود، (كه در اواخر جزو آشور درآمده بود) و آشوري ها از زاموآ (به عبارت ديگر مازاموآ كشور لولوبي ها)، كه در جنوب غربي درياچه ي اروميه قرار گرفته و تحت حكومت پادشاهان و پيشوايان اداره مي شد، قدم فراتر نگذاشته اند. (ساير ايالات كوه هاي زاگرس نيز نظير همين طرز حكومت را داشته اند).
شلمنصر سوم (سالهاي 859-824قبل از ميلاد) اولين پادشاه آشوري است كه قدري دورتر به عمق كشور ايران مثلاً به كشور پارسوآ، كه محتملاً در آردلان كنوني كه مابين شهر سليمانيه و كوه الوند قرار گرفته، وارد شده است. شلمنصر كسي است كه اولين بار به كرانه هاي كشور مادها رسيده است (سال 834 قبل از ميلاد). سردار ديبان آشور به ايالتي كه در جنوب درياچه ي اروميه قرارگرفته و در آن زمان يك قبيله ي بسيار قوي به نام «مانته ها» در آنجا سكونت داشته اند، نفوذ كرد (سال 828ق. م). قبل از آن شمشي اَداد پنجم (سال هاي 821-820قبل از ميلاد) و مادر او سميراميس هشت بار به ايران حمله بردند. دولت آشور در نيمه ي اول حكومت خود تا «درياي طلوع خورشيد» (يعني تا درياچه ي اروميه يا درياي خزر؟) گسترش داشت. در هر حال در اين زمان آشوري ها به داخل ايران نفوذ يافتند. بعد از آن لشكركشي هاي آشوري ها براي مدتي متوقف گرديد. تيگلات پيلسر سوم پس از آن كه در اواسط قرن هشتم قبل از ميلاد شكست سختي به اورارتو وارد آورد و در سياست داخلي و امور جنگي اصلاحاتي انجام داد، لشكركشي ها را نيز تجديد كرد. در سال 744 قبل از ميلاد اين شخص كليه ي نواحي زاگرس را از اروميه تا مرز عيلام در تحت تصرف و اطاعت خود درآورد و حكومت جديدي تأسيس كرد.
علاوه بر آن، سردار آشور، داني ناني، (تعيين زمان لشكركشي او دشوار است) به ماد شرقي حمله برد و به كوه دماوند و كرانه ي دشت رسيد. تيگلات پيلسر كوشش زياد كرد تا براي ماد شرقي، مادهاي قوي كه در نقطه طلوع خورشيد مي زيستند، خراج دائم تعيين كرد و آن سرزمين را براي خويش حفظ كرد و در حدود چند هزار نفر و تعداد زيادي دام به همراه خود به آشور برد.
در قرن هشتم و در آغاز قرن هفتم قبل از ميلاد عيلام تقويت شد. يك عده از پادشاهان عيلام (خومپانيكاش، شوتروك ناخونته ي دوم، خومبانومنا سوم؟) با موفقيت در امور بابل مداخله كرده، از لحاظ نفوذ و قدرت با آشور رقابت كردند. ضمناً فرمان روايان محلي عيلام استقلال كامل داشته اند. در اين كشور متوالياً منازعاتي براي احراز مقام سلطنت صورت مي گرفت كه با مداخله ي قبايل كوه نشين، كه داراي تشكيلات اجتماعي باستاني بودند، روز به روز سخت تر و شديدتر مي شد. بنابراين در دوران نبرد با آشور كشور عيلام نمي توانست كشور نيرومندي باشد. يكي از ايالات نيرومند ايران غربي، كه در قرن هشتم قبل از ميلاد در شمال عيلام پادشاهاني داشت، همان كشور مانائي هاست كه در جنوب شرقي اروميه قرار گرفته بود. اين كشور گاهي مستقل و زماني در تحت حكومت اورارتو يا آشور قرار داشت و نقطه ي كشمكش هاي دائمي بين آنها بود. براي تصرف اين سرزمين مي بايست به جناح راست يا چپ رقيب راه يابند. يك رشته از ايالات، كه در نقطه ي شرقي تر از درياچه ي اروميه در كنار رودخانه ي سفيدرود و دره هاي واقع در جنوب و شرق اروميه قرار گرفته بود، مانند زكرتو (ايالت ساگارتي ها؟) آنديا، ويشديش و غيره، در تحت اطاعت مانائي ها بود. در نقطه ي جنوبي تر دشت هايي بود كه مستقيماً در تحت نفوذ و قدرت آشوري ها قرار داشت. كشور اليپي، كه محتملاً در نزديكي نهاوند قرار داشته، كم و بيش مستقل بوده است. در اغلب دشت ها، قدرت در دست مادها و قبايل منسوب به آنها بود؛ زيرا آشوري ها آن نقاط را به نام «ايالات ماد» مي ناميدند. مركز طبيعي كشور مادها در چهارراه واقع در دامنه ي كوه الوند قرارگرفته بود. قسمت علياي دشت سفيدرود نيز اهميت فوق العاده زيادي داشت.
آشوري ها درباره ي نيروي جنگي مادها نظر بسيار خوبي داشتند و معمولاً آنها را به نام «مادهاي نيرومند» مي ناميدند. ضمناً مادها حكومت واحدي نداشتند، برعكس در تاريخ آشور عده ي زيادي از ايالات نام برده شده (ناگو)، كه در رأس آنها پادشاهان مستقل يا پيشواياني (در ايالات مهم ماد غربي) قرار داشته اند، كه آنها را به زبان آشوري بل الي «رئيس قصبات» مي ناميدند. اين عنوان و اصطلاح را آشوري ها براي فرمان روايان ايالات مستقل يا نقاطي به كار مي بردند كه قدرت پادشاه در آنجا وجود نداشت. در غرب ماد، در جايي كه محتملاً افراد جامعه در تحت نفوذ مبادلاتي كه با ايالات مترقي غربي صورت مي گرفت پيش رفت بيشتري نموده بودند، تعداد استحكامات زيادتر بود. تصاوير آشوري اين استحكامات مادها به دست ما نيز رسيده است. استحكامات اشاره شده در روي صخره ها يا ارتفاعات قرارگرفته و به وسيله ي برج و بارو و زاغه محصور بوده است.
مادها از اين سبب قوي و نيرومند بودند كه با وجود پراكندگي و تفرق، در صورت لزوم مي توانستند يك دل و يك جان به نبرد پردازند. آنها اتحاديه اي از شش قبيله تشكيل داده بودند كه عبارتند از: پارتاكن ها (به آشوري: پارتاككو، پارتاكاتو، پاريتاكانو) كه محتملاً در ناحيه ي اصفهان كنوني مي زيستند. در شرق ماد، در يك منطقه ي صحرايي، ظاهراً آريزانت ها زندگي مي كردند؛ ولي محل اقامت بوس ها، ستروخات ها، بودي ها و مغ ها معلوم و روشن نيست. با مطالعه ي نام هايي كه در دسترس ماست، و وجه اشتقاق آنها روشن است، اين طور مي توان نتيجه گرفت كه مادها از نژاد هند و اروپايي و زبان آنها ايراني بوده است. ضمناً اغلب از نام هاي مادهاي قرون نهم و هشتم قبل از ميلاد هندواروپايي نيست.
طبق اظهار هرودوت، در اواسط قرن هشتم قبل از ميلاد هنوز موضوع سازمان دولتي در نظر مادها مجهول بوده و فقط جماعات جداگانه براساس اطاعت و انقياد شخصي به وسيله ي قضات، كه به انتخاب مردم برگزيده مي شدند، اداره مي شد. مادها به كار زراعت اشتغال داشتند ولي شغل اساسي آنها يقيناً دام داري، به خصوص اسب داري بوده است. اسب هاي دشت نه سي (به آشوري: نشاي (1)، به ايراني: نسا) در شرق ماد شهرت به سزايي داشتند. خراجي را كه آشوري ها از ايالات ماد و همسايگان آنها دريافت مي داشتند، منحصراً از دام بود (به طور عمده از اسب). در حالي كه از ايالات غرب زاگرس اين خراج از فرآورده هاي صنعتي وصول مي شد. مثلاً خراج از كشور زاموآ در سال هاي 881-880 قبل از ميلاد، از نقره و طلا و روي و مس و مصنوعات مسي و لباس و پارچه هاي مختلف و چهارپايان مانند اسب و گاو و گوسفند و هم چنين شراب اخذ مي شد.
در قرن هشتم قبل از ميلاد يكي از رقباي سرسخت آشوري ها و اورارتوها در اين ناحيه، كه نظر هر دو رقيب را به خود جلب كرده بود مادها نبودند، بلكه قوم ديگري بودند به نام مانائي ها. پادشاه اورارتو منوآ (پايان قرن نهم- آغاز قرن هشتم قبل از ميلاد) عليه مانائي ها و قبايل همسايه نبردهايي را آغاز كرد و پسرش آرگيشتي اول در نقاط جنوبي تر به پارسوآ و دشت دياله وارد شد. پس از آن كه تيگلات پيلسر سوم اورارتو را شكست داد. پادشاهان مانائي ايرانزو (سال 718ق. م) و آزا (718-717ق. م) از هواخواهان آشور به شمار مي رفتند؛ ولي آزا به دست حاميان و هواداران روساي اول، پادشاه اورارتو و حكم رانان ويشديش وزكرتو (ساگارتي ها؟) به قتل رسيد. ضمناً پادشاه جديد مانائي ها به نام اولوسونو را سارگون دوم مجبور كرد كه به آشوري ها بگرايد. آنگاه روساي اول در سال 715 قبل از ميلاد با شخصي به نام دَيااُكو، كه حاكم مانائي ها بود، عليه اولوسونو وارد توطئه شد.
دلايلي وجود دارد مبني بر اين كه همين دَيااُكو، حكم ران يكي از حوزه هاي واقع در ماد غربي (حكام مانائي در اين زمان عملاً مستقل بودند)، همان ديوكس است كه هرودوت تأسيس حكومت اكباتان را به او نسبت مي دهد. توطئه ي مزبور با عدم موفقيت مواجه گرديد. قشون اورارتو يك عده از قلاع مانائي ها را اشغال كردند ولي مداخله ي سارگون موجب تحكيم اولوسونو گرديد.
ديوكس دستگير شد و به سوريه (شامات) تبعيد گرديد. مقارن همان زمان، ساكنان سوريه و فلسطين، كه حكومت هاي آنها تحت استيلا درآمده و از نقاط مسكوني خود رانده شده بودند، از جمله اسراييلي ها، در ايالات ماد مستقر شدند.
در سال 714 قبل از ميلاد سارگون (2) عليه آنديا و زكرتو در دره ي سفيدرود متفرعات آن رود لشكركشي آغاز كرد ولي اين اقدام را به پايان نرسانيد؛ زيرا نزديكي ورود قشون روساي (3) اول او را مجبور كرد كه نقشه اش را عوض كند. سارگون درياچه ي اروميه را از شمال دور زد و براي مقابله با اورارتو حركت كرد و آن دولت را كاملاً شكست داد. در سال 707 قبل از ميلاد سارگون از اختلافاتي كه در اليپي (سلطنتي كه در مرز ماد و عيلام تشكيل بود)، بر سر احراز مقام سلطنت روي داده بود استفاده كرد تا در آنجا نيز نفوذ خود را تحكيم نمايد. اقدامات سارگون ظاهراً براي مدت مديدي سكون و آرامش در زاگرس را تأمين كرد. در زمان سلطنت پسر سارگون سناخريب (4)، آشور سرگرم نزاع با عيلام بود و در اين مورد استان هاي ايران نقش خاصي نداشتند و فقط در نبرد 691 قبل از ميلاد به طرف داري پادشاه عيلام خومبانومنا، آنچان واليپي و پارسوآش شركت جستند. احتمال دارد كه در اين مورد تحت عنوان «پارسوآش» بايد استان زاگرس- پارسوآ، را كه در قسمت عيلام قرار نگرفته، در نظر گرفت؛ زيرا آن استان از مدت ها پيش به وسيله ي آشور اشغال گرديده بود، بلكه بايد تحت اين عنوان «پرسيد» را، كه بعداً با آنچان و عيلام مرتبط بود، در نظر داشت. در اين صورت اين اولين بار است كه نامي از ايرانيان در تاريخ برده مي شود. در زمان پادشاهي اسرحدون (5) نفوذ آشور در ماد به منتها درجه رسيد. طغيان و عصيان رؤساي نيرومند دهات و قصبات مادها در حدود سال هاي 674-673 قبل از ميلاد (در ناحيه ي كوه دماوند در شمال شرق ماد؟) موجب شد كه آشوري ها به اين نقطه لشكركشي كنند. سه نفر از فرمان روايان شرق ماد شكايت نزد پادشاه بردند كه آنها را اخراج كرده و عده ي ديگري از رؤساي قصبات مقام آنها را غصب و اشغال نموده اند. حاكم آشور آنان را در مقام خودشان دوباره منصوب كرد و به نفع آشور خراجي مقرر و معين كرد. سياست مشابه مبني بر مداخله در امور داخلي مادها و انتصاب فرمان روايان نالايق، توليد يك نگراني شديد كرد كه به يك شورش بزرگ منجر شد (673-672 يا سال هاي 672-671 قبل از ميلاد). براي اطلاع از كيفيت اين شورش مي توان به خواسته هاي پادشاه اسرحدون از پيشگاه اراكول، خداي خورشيد، كه به جا مانده است مراجعه كرد.
در اين شورش كيمري ها و سكاييان، كه در قرن هشتم و آغاز قرن هفتم قبل از ميلاد در ماوراي قفقاز پيدا شدند و به آذربايجان كنوني نفوذ يافتند، و هم چنين مانائي ها شركت جستند. افراد مشروح ذيل در رأس اين شورش قرار داشتند: مامي تي يارشو (طبق نظر و گفته ي ا. هرتسفلد به زبان ايراني و همياتارشي) حاكم استان ماداي و كاشتاريتو (به ايراني: خشتريته) و رئيس يكي از نقاط مادنشين به نام كار كاشي و دوسانني فرمان رواي استان ساپاردا و ايشپاكا پادشاه سكاييان. كاشتاريتو سردسته ي اين نهضت بود و اين پيشوايي كه شايد هم جنبه ي انتخابي داشت، عهده دار انجام و اجراي اين شورش بود. با وجود اين كه تقسيمات طبقاتي در ماد در تحت حيطه ي نفوذ آشوري ها و سيستم گسترش مستملكات، كه از طرف دولت اخير تقويت مي شد، آغاز گرديده بود، با وجود اين تشكيلات قديم خانواده هم چنان به قوت خود باقي مانده بود.
دامنه ي اين شورش و عصيان بالا گرفت و وسيع شد. شورشيان به گردنه ي زاگرس رسيدند و حتي به تهديد آشوري ها پرداختند.
اسرحدون موفق شد سكاييان (6) را، كه ظاهراً فقط براي غارت به اين جنبش ملحق شده بودند، از معركه دور نگاه دارد. اسرحدون رفتاري كرد كه باور كردني نبود. به اين نحو كه با خواستگاري پروتوتيس (7) (پارتاتوآ) پيشواي سكاييان از دختر پادشاه موافقت كرد و با رفتار خود مقام پيشواي قبيله ي بربرها را با پادشاه آشور، كه از دولت هاي جهاني به شمار مي رفت، مساوي و برابر دانست و در نتيجه قسمتي از نواحي ماد، كه به آشور تعلق داشت، از كشور اخير منتزع شد و به اين ترتيب يك سلطنت مستقل ماد تأسيس گرديد و ظاهراً خشتريته، كه هرودوت او را فراآورتس (8) مي ناميد، ديهيم پادشاهي بر سر نهاد.
در سال 659 قبل از ميلاد مادها دوباره درصدد برآمدند كه در برابر آشور مقاومت كنند و در آن زمان آخشري، پادشاه مانائي ها، به اتكاي آنها و شايد به پشتيباني گيمري ها با آشور وارد نبرد شد. فرمانده ي آشور، مانائي ها را شكست داد و پايتخت آنها، ايزيرتو، را اشغال كرد. آخشري به شهر ديگر فرار كرد و در آنجا به دست اهالي، كه علم عصيان و طغيان بلند كرده بودند، به قتل رسيد. پسر وي اوآللي به انعقاد قرارداد صلح با آشور اقدام كرد و پسر و دختر خويش را نزد آشور-باني پال (آشور باناپالو) به عنوان گروگان گسيل داشت. آشوري ها عليه مادها دست به لشكركشي زدند و هفتاد و پنج نقطه ي مسكوني را به چنگ آوردند و چند نفر از فرمان روايان محلي را منكوب و مغلوب ساختند.
در سال 652 قبل از ميلاد در آشور، كه بابل هم در آن زمان تحت اطاعت و انقياد آن بود، جنگ داخلي شديدي آغاز شد و اين جنگ بين آشور باني پال و برادرش شمش شوموكين اتفاق افتاد. در اين نبرد كوچ نشينان- آرامي ها و عرب ها و هم چنين عيلام و از جهتي مادها و احتمالاً پارسوآش- پرسيد، به ياري شمش شوموكين برخاستند. آشوري ها موفق شدند كه شمش شوموكين و متحدين او را هريك به تنهايي مغلوب سازند و ده پانزده سال بعد از آن، آشوري ها جنگ عيلام را ادامه دادند تا به سركوبي كامل شوش موفق شدند.
بعد از اين قضيه، مدت يك نسل اطلاعات منابع شرقي درباره ي مادها سكوت اختيار مي نمايد و ما اجباراً به مؤلفين يوناني و قبل از همه كس به هرودوت و كتسياس مراجعه مي كنيم.
هرودوت به تاريخ ماد و ايران به خوبي واقف بوده است (ظاهراً از داستان ها و روايات يك نفر از بزرگ زادگان ايراني كه جزو فراريان بوده و ضمناً روابط خويشاوندي با بزرگان و اعيان ماد داشته، استفاده كرده است). ولي در عين حال نوشته هاي او، مخصوصاً از لحاظ تاريخ وقايع، خالي از اغلاط نيست و بنابراين بايد در نظر داشته باشيم كه اگر ما در اثر عدم وجود اطلاعات ديگر از آثار اين شخص استفاده مي كنيم اطلاعات و اخبار مزبور در بعضي موارد مخصوصاً از لحاظ تاريخ حوادث با اطلاعات و اخبار منابع و آشوري و بابلي اختلاف دارد و بايد اصلاح شود.
اثر كتسياس مخصوصاً عليه هرودوت معطوف است. اگرچه كتسياس دير زماني در دربار ايران مي زيست و براي وي امكاناتي وجود داشت كه با مسائل تاريخي و روايات، آشنايي كامل حاصل نمايد، در مواردي كه ما مي توانيم اطلاعات هر دو مؤلف يوناني را با اطلاعات و اخبار محلي تطبيق دهيم و مقايسه كنيم مي بينيم كه هرودوت همواره در گفته هاي خويش محق تر بوده است. هرودوت درباره ي ماد، تاريخ حقيقي و واقعي سلسله ي ديوكس را شرح مي دهد؛ در حالي كه كتسياس به ذكر يكي از سلسله هاي تصنعي، كه محتملاً از نام سلاطين كوچك مختلف ماد در قرون هشتم- هفتم اخذ شده و بعضي از آنها هم زمان يك ديگر مي زيسته اند، مي پردازد. طرح تاريخ كتسياس بدون ترديد جنبه ي تخيلي دارد؛ ولي در هر حال اولين سلاطيني را كه هرودوت به خانواده ي سلسله ي ديوكس منسوب مي دارد، فرمان روايان منحصر به فرد ماد به شمار نمي رفته اند و معاصرين و رقبايي هم از قبيل آرباك، آرتيك و ساير حكم رانان و فرمان روايان داشته اند كه كتسياس از آنها نام مي برد.
هرودوت مي گويد: «مادها در آن دوران در روستاها و قراي مجزا مي زيستند و ديوكس در ده مألوف خويش از پيش، نام نيكي داشت و اكنون بيشتر از پيش عدل و داد را رعايت مي نمود، در حالي كه در تمام قلمرو كشور ماد هرج و مرج حكومت مي كرد... » و به همين جهت ساكنين دهي كه ديوكس در آنجا مي زيست او را از ميان خود به عنوان قاضي برگزيدند و سپس ساكنين ساير روستاها به وي مراجعه كردند و كار به جايي كشيد كه مادها در تحت فشار بي قانوني گرد هم جمع شدند (ظاهراً در جلسه اي) و يكديگر را متقاعد ساختند كه بايد از قدرت و نفوذ سلطنت واحد تبعيت كرد، و از اين رو ديوكس را به عنوان پادشاه خويش برگزيدند. آنگاه ديوكس فرمان داد تا در خور شأن و مقام سلطان، خانه اي براي وي بسازند و قدرتش را به وسيله ي محافظين و نگهبانان نيزه دار حفظ كنند. مادها اين كار را انجام دادند. به اين نحو كه، در نقطه اي كه شخص وي اشاره كرده بود، كاخ وسيعي بنيان نهادند و از او خواستند تا از ميان مادها نگهباناني براي خود انتخاب نمايد. وقتي كه او با اين ترتيب قدرت و سلطه ي پادشاهي را در دست گرفت مادها را وادار ساخت تا نيروي خود را محصور در ساختن شهري نمايند و توجه خويش را منحصراً به آن شهر معطوف دارند و نظر خود را كمتر به ساير نقاط و اراضي متوجه سازند. هنگامي كه ميل و اراده ي مادها را به اين موضوع جلب كرد، فرمان داد تا حصارهاي بزرگ محكمي بنا نهند كه امروزه به نام «اكباتان» شهرت دارد. ضمناً يك حصار حلقه وار به حصار ديگر پيوند مي شد. آكروپوليس نوعي بنا شده بود كه يك حلقه به وسيله ي دندانه هاي خود بر حلقه ي ديگر بالا مي رفت. بعداً هرودوت به توصيف آكروپوليس پرداخته چنين مي گويد كه از همان زمان فرمان روايي ديوكس، رسم بر اين جاري شد كه ارتباط و تماس با پادشاه فقط به وسيله ي پيك ها و غيره امكان پذير بود و ايضاً مي گويد: «ديوكس ملت ماد را متحد ساخت و پنجاه و سه سال بر آنها سلطنت كرد». بعد از او فراآورتس، پسرش، مدت بيست و دو سال پادشاهي كرد و علاوه بر مادها ايرانيان و ساير ملل ايران را نيز در تحت حكومت و اطاعت خويش درآورد و در زماني كه درصدد سركوبي آشوري ها بود به هلاكت رسيد. بعد از فراآورتس پسرش كواكسارس (9) به تخت سلطنت جلوس كرد.
به طور كلي هرودوت جريان تشكيل حكومت مادها را به نحو صحيحي بيان مي كند. گرچه اين اطاعت و انقياد مردم به آساني صورت نگرفته و پيش از آغاز سلطنت ديوكس بوده و خيلي ديرتر از موعدي كه مؤلف تعيين كرده پايان پذيرفته است. در اين روايت اغلاط تاريخي زيادي هم وجود دارد. مثلاً ديوكس كه به وسيله ي آشوري ها به سال 715 قبل از ميلاد به اسارت درآمد فرمان رواي كليه ي ماد نبود. چنانچه انطباق نام خشتريته-كشتاريتو با فراآورتس صحت داشته باشد در اين صورت پرواضح است كه فراآورتس نمي توانست مستقيماً وارث ديوكس باشد و گمان نمي رود پرسيد را شكست داده باشد. به علاوه چنانچه سلطنت كواكسارس هم زودتر از سال 625 قبل از ميلاد آغاز نشده، در اين صورت گمان نمي رود كواكسارس نوه ي ديوكس، كه دوران حكومتش در سال 715 قبل از ميلاد پايان يافته، بوده باشد. درواقع بين سال هاي 715 و 625 قبل از ميلاد سلطنت ديوكس، يا اگر صحيح تر بيان كنيم فراآورتس، در حال تأسيس و توسعه بود و مادها با سلاطين نيمه مستقل مبارزاتي آغاز كرده بودند و مانائي ها در شمال غرب ايران قصد داشتند كه يك حكومت عظيم مستقلي به وجود آورند و آشور در برابر اين امر مقاومت به خرج مي داد و سكاييان هم به حملات و تهاجمات خويش ادامه مي دادند.
هرودوت تاريخ حملات سكاييان را مرتبط با دوره ي حكومت كواكسارس مي داند. كواكسارس بعد از هلاكت فراآورتس در نبرد با آشور، تصميم گرفت خون خواهي كند و به جنگ نين (نينوا) رفت و قصد تصرف آن شهر را داشت؛ ولي پس از استيلاي بر آشوري ها، موقعي كه كواكسارس به محاصره ي نينوا اشتغال داشت، قشون بسيار عظيم سكاييان در تحت سركردگي ماديس (10)، پسر پارتاتوآ (11) (پروتوئيس) به وجود آمد.
سكاييان به دنبال كيمريان، كه به وسيله ي خود آنها از اروپا رانده شده بودند، به قاره ي آسيا هجوم بردند و در حالي كه كيمريان فراري را تعقيب مي كردند به سرزمين ماد وارد شدند. سكاييان در جهتي كه كوه هاي قفقاز در سمت راست آنها قرار گرفته بود، به راه خود ادامه مي دادند و در اين نقطه مادها با سكاييان نبرد كردند ولي دچار شكست شدند و در آسيا سلطه و اقتدار خود را از دست دادند و آسيا در تحت نفوذ و قدرت سكاييان درآمد. هرودوت در اينجا دو واقعه را با هم درآميخته؛ يكي هجوم سكاييان به سرزمين آذربايجان كنوني كه در آغاز قرن هفتم ميلاد به وقوع پيوسته، و ديگر جنگ آنها در دوران سلطنت ماديس، پسر پارتاتوآ، كه محتملاً آشور باني پال است و وقوع آن جنگ در اواسط يا در نيمه ي دوم قرن هفتم قبل از ميلاد بوده است. اما آنچه مربوط به فرمان روايي سكاييان در آسياست، و هرودوت درباره ي آن سخن رانده و طبق روايت وي بيست و هشت سال ادامه داشته است، فقط به نحو مشروط در آن باره مي توان اظهارنظر كرد؛ زيرا وجود اين قدرت فقط در بعضي از قسمت هاي آسياي صغير و ماوراي قفقاز و شمال غرب ايران امكان پذير بوده است. ولي در اينجا هم در تمام دوران قرن هفتم قبل از ميلاد سلطنت مانائي ها و اورارتوها ادامه داشته و هر دو مرزهاي خود را گسترش داده و حتي اورارتوها تا آغاز قرن ششم قبل از ميلاد يعني تا زمان سقوط خود، حداقل قسمتي از فتوحات خويش را در ماوراي قفقاز كه از آنجا كتيبه هايي از پادشاه اورارتو، روساي سوم، به دست ما رسيده است، محفوظ نگاه داشته اند.
با آغاز حكومت كواكسارس (به پارسي باستان: هووخ شتره. به زبان اكدي: هووه گشتر تقريباً در سال هاي 625-585 قبل از ميلاد) ما به يك مرحله ي مطمئن تري از تاريخ وارد مي شويم. در اينجا كواكسارس مؤسس و پايه گذار حقيقي حكومت ماد پا به عرصه ي تاريخ مي گذارد. عجب در اين است كه كتسياس مورخ وجود اين شخص را منكر است. از آغاز سال 652 قبل از ميلاد آشور گرفتار شورش ها و كشمكش هاي داخلي بود. در حدود سال 633 قبل از ميلاد قدري زودتر از فرمان روايي كواكسارس، پادشاه آشور-آشورباني پال بدرود حيات گفت. در سال 627 قبل از ميلاد بابل سقوط كرد و ديري نپاييد كه يك سلطنت مستقلي در آنجا تأسيس گرديد. بدين ترتيب موقعيت بسيار مناسبي براي تهاجمات خارجي به آشور پيدا شد.
بنا به گفته ي هرودوت: «فراآورتس بالاخره به جنگ عليه آشوري ها برخاست؛ يعني همان آشوري هايي كه در نينوا مي زيستند و درگذشته بر همه فرمان روايي مي كردند. با آن كه كليه ي متحدين، آشوري ها را ترك گفتند و آنها را تنها گذاشتند (طبق گفته ي هرودوت سلطه ي جهاني آشوري ها را قبل از ديوكس بايد خاتمه يافته تلقي كرد) با وجود اين آشوري ها هنوز نيرومند بودند. در جريان اين لشكركشي فراآورتس به هلاكت رسيد... و به همراه او قسمت اعظم قشون هم از بين رفت.» سپس هرودوت لشكركشي كواكسارس را به نينوا، كه در نتيجه ي حمله سكاييان متوقف گرديد، شرح مي دهد و مي گويد كه پس از بيست و هشت سال فرمان روايي سكاييان «كواكسارس و مادها آنها را به مجلس بزمي دعوت كردند و شراب به آنها نوشانيدند و سپس همه ي آنها را از دم تيغ گذراندند و بدين ترتيب مادها نجات يافتند و سلطه ي ديرين خويش را به دست آوردند و به علاوه نينوا را هم شكست دادند... و آشوري ها را هم، به استثناي بابل، در تحت اطاعت خويش درآوردند... »
اولين لشكركشي مادها عليه آشوري ها را (در صورتي كه واقعاً چنين حمله اي صورت گرفته باشد) بايد به زمان 652 قبل از ميلاد، يا به دوران بين سال هاي 633 و 617 قبل از ميلاد منسوب داشت. البته بيشتر از همه به زماني كه دو رقيب براي احراز تخت و تاج با يكديگر به منازعه پرداخته بودند و اين دو رقيب عبارت بودند از: سين-شومي- لي شير و سين- شارو- ايشكون (بعد از سال هاي 628 قبل از ميلاد). اگر تاريخ اولين لشكركشي كواكسارس عليه آشور را جلوتر بدانيم بايد اقرار كنيم كه كواكسارس چهل سال حكومت نكرده بلكه دوران حكومتش در حدود شصت و هشت سال بوده و بيست و هشت سال فرمان روايي سكاييان را بايد جزو حكومت كواكسارس به حساب آورد. از طرف ديگر، هرگاه اولين لشكركشي پادشاه ماد ديرتر از آن تاريخ بوده باشد چنين برمي آيد كه دومين لشكركشي او كه منجر به سقوط آشور گرديد پس از انقضاي بيست و هشت سال فرمان روايي سكاييان در ماد صورت گرفته و مسلماً تاريخي كه هرودوت ذكر كرده بايد اصلاح شود.
نبوپلسر (12) (نبوپولاسار) كه به سال 626 قبل از ميلاد، حكومت را در بابل به دست گرفت عليه آشور به حمله و تجاوز پرداخت و مادها در اين زمينه نسبت به او كمك شايان توجهي ابراز كردند. جريان نبرد در يكي از تواريخ بابل به ثبت رسيده بود ولي متأسفانه تاريخ وقايعي كه از سال هاي 622-617 قبل از ميلاد به وقوع پيوسته به دست ما نرسيده است. از همه مهم تر داستان سقوط نينوا در سال 612 قبل از ميلاد است. كمبود اطلاعاتي كه در تاريخ وجود دارد بايد بالاخص به وسيله ي آثار و تأليفات مورخان متأخر يوناني، كه اختصاصاً متكي و مبتني به اخبار مؤلف تاريخ يونان قديم و بابل، بروس (13)، است تكميل گردد. در سال 605 قبل از ميلاد بقاياي لشكر آشور در نبرد كركميش (14) از بين رفته. از آغاز سال 609 قبل از ميلاد اورارتو هم در اين نبرد جلب شده و ظاهراً اورارتو در ده ساله ي اخير قرن هفتم و ده ساله ي اول قرن ششم قبل از ميلاد در تحت حكومت و اطاعت مادها بود.
مادها، كه يكي دو نسل قبل از آن وجود نداشتند، چگونه براي حكومت آشور چنان رقيب خطرناكي شدند و باعث سقوط آن گرديدند؟ چگونه سلطنت نيرومند ماد به وجود آمد، در حالي كه هنوز چندان زماني نمي گذشت كه شاهزاده نشينان و جماعات و قبايل مستقل يا نيمه مستقلي در آن سرزمين وجود داشتند؟ ظاهراً با توجه به اخبار و اطلاعات آشوري ها، ما بايد دولت ماد را در اواسط قرن هفتم همان طور نيرومند و مقتدر بدانيم؛ در حالي كه هرودوت اواسط قرن هفتم را به دوره ي فرمان روايي فراآورتس و سكاييان منسوب مي دارد. ظاهراً قضيه اين طور است كه قبايل ايراني، كه در دوران صلح و آرامش پراكنده بودند، مانند دوران خشتريته كه عليه آشور لشكركشي كرده بودند، دوباره يك واحد مقتدر نظامي به وجود آوردند. حتي خيلي ديرتر از آن، موقعي كه كواكسارس و پسرش آستياگس (15) ماد را به يك سلطنت بزرگ تبديل كردند، حكومت آن متمركز و متجانس نبود؛ به قسمي كه ارمياي نبي در آغاز قرن ششم قبل از ميلاد اميد داشت كه مادها بابل را، همان طور كه آشور را خراب كردند، ويران كنند و در فصل 51 آيه ي 27 تا 29 اين طور مي گويد: «علم را در زمين برپا داريد كرنا را در ميان طوايف بنوازيد در برابرش اقوام را زبده نماييد و بر ضدش (مقصود بابل است م. م. دياكونوف) ممالك ارارط (16) و مني (17) و اشكناز (18) را آواز دهيد و برخلافش سرداران را نصب كرده اسب ها را مثل ملخ برآوريد طوايف را بر ضدش زبده نماييد؛ يعني ملوك مدائن و سرورانش و تمام حاكمانش (اصطلاحات آشوري كه بعداً به دوره ي هخامنشيان نيز منتقل گرديده استعمال شده. م. دياكونوف) و همگي زمين سلطنتش. پس زمين مرتعش و مضطرب مي گردد؛ زيرا كه تدبيرات خداوند بر بابل مقدر است. غرض اين كه زمين بابل را ويرانه اي غيرمسكون گرداند». هم چنين در نوشته اي كه بر روي استوانه ي سفالي پادشاه بابل نبونائيد (نبونيدوس) (19) حك شده درباره ي «اوممان ماندا» يعني بربرهاي شمال (كه به مادها و پادشاه آنها تعبير مي شود) سخن به ميان آمده و ضمناً از اوممان ماندا و سرزمين آن پادشاهان و دستياران او يادآوري شده است. بدين ترتيب پادشاهي هاي كوچك زياد و قبايل جداگانه به وسيله ي كواكسارس مغلوب شدند ولي كاملاً به وسيله ي ماد جذب نگرديدند.
فتح آشور براي ماد اهميت زيادي داشت. ثروت بي پايان نينوا و آشور بين پادشاهان كوچك و نمايندگان نجبا و اشراف تقسيم گرديد و به طوري كه در اين مرحله از اجتماع ديده مي شود، اين غنايم نوعي تقسيم مي شد كه سهم بزرگ آن به سركرده هاي قشون غيرمنظم قبايل مي رسيد. به طوري كه هرودوت مي نويسد كواكسارس، برخلاف گذشته كه طبقه بندي قشون از روي طوايف و قبايل صورت مي گرفت، اين طبقه بندي را از روي نوع اسلحه انجام داد. مادها به تدريج از تشكيلات قبيله اي قدم فراتر نهادند و يك حكومت عظيمي به وجود آوردند و از اين طريق طبقات مختلف نيز پيدا شد.
كواكسارس به فتح آشور و ظاهراً قسمتي از بين النهرين شمالي اكتفا نكرد. خود او (نه به گفته ي هرودوت، فراآورتس) يك عده از استان هاي ايران را به ماد ملحق كرد. استان هاي مزبور عبارتند از: هيركاني و پارت، كه سلسله و دودمان كواكسارس در اواخر در آنجا شهرت و اهميت فراواني به دست آورده بود، و هم چنين به گفته ي كتسياس باكتريا هم جزو ملحقات او بود. گرچه گفته ي كتسياس ترديدآميز است و اين كه اشاره كرده كه گويا آشوري ها هم باكتريا را محاصره كردند قابل قبول نيست. بدين ترتيب حدود مادها در شمال شرق محتملاً دشت قره قوم واقع در تركمنستان كنوني و حتي آمودريا بوده است كه در آنجا مادها طبق گفته ي كتسياس با ساك ها رو به رو شدند. پرسيد و محتملاً عيلام در شمار حكومت هايي بود كه در تحت اطاعت و انقياد ماد قرار داشت. اين كشورها آن قدر وسيع بودند كه نمي توان تصور كرد در فاصله ي بين سقوط آخرين شهرهاي آشور (612 تا 605 قبل از ميلاد) و سال 590 قبل از ميلاد كه نبرد باليدي آغاز گرديد در تحت تصرف كواكسارس درآمده باشند. احتمال قوي مي رود كه بسياري از ايالات ايران (مثلاً هيركاني، پارت، پرسيد) ضمن فتوحات مادها در آشور به حكومت ماد ضميمه شده باشد.
علاوه بر آن، كواكسارس پادشاهي مانائي ها و اورارتو و قسمتي از آسياي صغير را تا رودخانه گاليس (كاپادوكيه) تحت اطاعت و فرمان روايي خويش درآورد. چنانچه تاريخي را كه در فصل 51 ارمياي نبي به آن اشاره شده بپذيريم، در اين صورت بايد بگوييم كه پادشاهي مانائي ها و سكاييان و اورارتو در سال 593 قبل از ميلاد هم وجود داشته؛ ولي احتمال دارد كه آنها نظير پرسيد استقلال خود را با پذيرفتن حكومت عالي پادشاهان و ماد حفظ كرده اند.
در هر حال هنگامي كه در 28 ماه مه 585 قبل از ميلاد در روز كسوف در كنار رودخانه ي گاليس بين كواكسارس و پادشاه ليدي به نام آليات (20) نبرد درگرفت، كواكسارس مجبور بود كه براي مدت زماني تمام ارمنستان، يا به عبارت ديگر سرزمين اورارتو را در تحت تصرف خويش داشته باشد. هرگاه ارمنستان تماماً جزو پادشاهي مادها درآمده باشد و به اين ترتيب قسمتي از ماوراي قفقاز شوروي [سابق] هم جزو ماد بوده است و ما يادآور شديم كه آخرين پادشاه اورارتو به نام «روساي سوم» پسر اريمن در سرزمين ارمنستان شوروي [سابق] كتيبه هايي از خود به يادگار باقي گذاشته است.
قلعه ي اورارتوها به نام تي شه بائيني (21) (كارميربلور كنوني) (22) كه اكنون به وسيله ي باستان شناس شوروي [سابق] ب. ب. پيوتروسكي حفاري هايي در آنجا انجام مي شود و در نزديكي ايروان واقع شده، در اواخر قرن هفتم يا آغاز قرن ششم قبل از ميلاد يا در اثر حملات و ضربات سكاييان (مشتركاً با قبايل ماوراي قفقاز؟) يا به طوري كه بعضي از محققين عقيده دارند به وسيله ي مادها سقوط كرد. به گفته ي هرودوت جنگ كواكسارس باليدي بر سر سكاييان بوده است كه براي نجات خود از دست كواكسارس، از رودخانه ي گاليس، (قزل ايرماق كنوني) در جايي كه در آن زمان حدود سرزمين ليدي آغاز مي شد، گذشتند. اين جنگ شش سال طول كشيد (590-585 قبل از ميلاد) و پس از زد و خورد زياد در 28 ماه مه سال 585 قبل از ميلاد به وساطت پادشاهان بابل و كيليكيا، كه دولتي بود در جنوب شرقي آسياي صغير، قرارداد صلحي منعقد گرديد. پس از آن كه عهد دوستي و برادري فيمابين كواكسارس و آليات بسته شد، آليات دخترش را به عقد ولي عهد پادشاه ماد آستياگس (يا آستي ئيگ كه به زبان بابلي «ايشتووگو» است) درآورد. چيزي نگذشت كه بعد از اين واقعه كواكسارس بدرود حيات گفت. علاوه بر نتايج داخلي، كه از جنگ هاي كواكسارس حاصل شد، اين جنگ ها يك اهميت ديگر هم داشت، بدين معني كه در تغييرات نژادي نيز مؤثر واقع شد (تغييرات اشاره شده گاهي در اثر حملات و تهاجمات كيمريان و سكاييان نيز به وجود آمد). بدين ترتيب مانائي ها از عرصه ي تاريخ محو شدند و ظاهراً با مادها ممزوج و مخلوط گرديدند. استان اورارتو جزو استان هاي ارمنستان درآمد (طبق گفته ي هرودوت ارمني ها با فريگيا خويش و پيوند بودند و از آسياي صغير آمده بودند).
در همان استان علاوه بر ارامنه، آلارودها (اورارتوها) هم مي زيستند. موسخ ها (23) و تيبارن ها (24)، به طوري كه بعضي از محققين تصور مي كنند، از كاپادوكيا به طرف درياي سياه رانده شدند.
بنا به گفته ي هرودوت ساكنان اصلي منطقه ي بين كلشيد و ايالت درياچه ي اروميه، عبارت بودند از ساسپيرها (25)، كه معلوم نيست از چه جهت آنها را با اهالي شوپريا (26) كه در دوران آشور در نزديكي چشمه ي رود دجله مي زيستند، و حتي با سوبارتو (27) (وجه تسميه ي بين النهرين شمالي در اواخر هزاره ي سوم و آغاز هزاره ي دوم قبل از ميلاد) منطبق مي دانند. در حالي كه ساسپيرها از طوايف گرجي بودند. ساگارتي ها به طرف غرب انتقال يافتند؛ به طوري كه شهر آشوري اَربل پايتخت آنها شد. دشت هاي زاگرس به وسيله ي مادها اشغال گرديد.
آستياگس، پادشاه جديد ماد، فرزند نداشت و طبق گفته ي كتسياس (28) سلطنت وي مي بايستي به دامادش سپيتامه (29) برسد. نكته ي قابل توجه آن كه سپيتامه نام خانواده ي زردشت مي باشد. بديهي است اين عقيده كه در مرز ايران شرقي و آسياي ميانه به وجود آمده بود براي تمام ايران اهميت فوق العاده اي داشت.
پي نوشت ها :
1. Nishai
2. Sargon
3. Rusa
4. Sennachérib
5. Esar-haddon
6. Seythes
7. Prototyès
8. Phraortes
9. Kyaxar=Cyaxares
10. Madyès
11. Partatua
12. Noabopolassar
13. Beros
14. Carchemish
15. Astyages
16. ارات
17. ماننا
18. سكاييان
19. Nabonidus
20. Alliat
21. Teyshebaini
22. Karmirblour
23. Moskh
24. Tibaren
25. Saspeyr
26. Shoupria
27. Soubartou
28. Ctesias
29. Spitama
دياكونوف، ميخائيل ميخائيلوويچ (1382)، تاريخ ايران باستان، ترجمه: روحي ارباب، تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ ششم