... اگر کسي خود را راضي کند که با شک و ترديد کار را شروع نمايد، به نتايج يقيني منتهي خواهد شد.
فرانسيس بيکن
1. شکّ راه گشا
شک، هدف نهايي نيست؛ از اين رو هيچ کس در قلمرو آن، آرام ندارد. شک به اين دليل ارزش دارد که مقدمه ايست براي يک نتيجه ي يقيني، وگرنه خودش ذاتاً مطلوب نيست. اگر کسي در شک مي ماند، اين گونه نيست که به آن وضع علاقه مند و خرسند بوده است، بلکه راه برون شد و رهايي نيافته است.نخست بايد شک را بر اساس رويکردهايش، دسته بندي و شناسايي کنيم تا شکّ راهگشا را، از اقسام ديگر آن تشخيص دهيم. شک را بر پايه ي اهداف و رويکردهايش، مي توان به دو نوع اساسي تقسيم کرد:
الف) عقلاني:
شک، با رويکرد عقلاني، محصول عقل و انديشه بوده راهگشاي حرکت عقلي است. اين شک، ما را از خام انديشي و جزميّت رها ساخته، راه رسيدن به يقين انتقادي و استدلالي را هموار مي سازد. شک با اين رويکرد، اقدام جسورانه اي است براي تخليه ي ذهن از محتوايي که به انتخاب و گزينش شخص وارد ذهن او نشده. به تعبير ديگر، تنها کارِ شک، اين است که ذهن ما را از همه ي گزاره هايي که ديگران پذيرفته و بدون مشورت با ما، وارد ذهنمان کرده اند، خالي کند.منطق ارسطويي مي خواست ذهن ما را با خطاها آشنا کرده، انديشه را از لغزش و انحراف بازدارد. « فرانسيس بيکن »، منطق ديگري را به جاي آن گذاشته، روش بهتري را براي تحصيل دانش، پيشنهاد کرد. او ما را از فضاي ذهن، متوجّه عالم خارج از ذهن کرده، توجّه به موضوعات عيني را، تنها راه رهايي از درگيري با مفاهيم ذهني دانست.(1)
« دکارت »، به جاي آن که منطق را اصلاح کند، پيشنهاد مطمئن تري ارائه داد که همين « شک دستوري » است. شک دستوري درصدد اصلاح منطق ذهن و ارزيابي محتواي آن نيست. اين شک، ذهن را يک باره وارونه کرده، محتواي آن را دور ريخته، سپس به هر کسي امکان مي دهد که خودش، با گزينش آگاهانه، محتواي ذهن خود را فراهم آورد. (2)
او به همين دليل، رساله ي خود را در روشِ به راه بردن عقل، برخلاف عرف، نه به لاتين که زبان علمي و رسمي متخصصان و عالمان بود، بلکه به زبان معمولي کشورش مي نويسد. براي اين که جدّاً بر اين باور بود که:
اوّلاً، همه ي انسان ها توان انديشه دارند.
ثانياً، با اين روش، همه ي انسان ها مي توانند، شخصاً به علم و دانشِ قابل اطمينان دست يابند.
ثالثاً، اين که به زبان فرانسه که زبان بومي من است، مي نويسم، براي آن که اذهان طبيعي و بي آلايش، بيش از ذهن علمايي که در سيطره ي عقايد و نوشته هاي پيشينيان اند، توان درک و فهم پيشنهادهاي مرا دارند.(3)
همچنين برخلاف عرف آن دوره، در اين رساله با ضمير اوّل شخص مفرد (من) سخن گفته تا عملاً تأکيدي بر شخصيت، فرديّت و استقلال هر محقق داشته باشد.
اساساً فلسفه و فکر فلسفي بر همين فرديّت و استقلال استوار است- متأسّفانه در مراکز آموزشي ما هنوز اين نکته به درستي درک نشده، مورد توجه قرار نمي گيرد-؛ از اين رو دکارت، هشدار مي دهد که من فتوا نمي دهم، بلکه جريان کار خود را نقل مي کنم تا ديگران هر قسمت آن را شايسته ديدند شخصاً برگزينند. شايد قسمت عمده ي آن، شايسته ي گزينش و پيروي نباشد.(4)
ما هنوز، خود به استقلال نرسيده ايم تا بتوانيم دانشجويان و مخاطبان خود را هم به فرديّت و استقلال و گزينش شخصي دعوت کنيم. دکارت خود را پيشگام اين راه معرّفي مي کند؛ ولي کارش را عيناً به کسي توصيه نمي کند که از او تقليد کنند؛ امّا اگر با اقدام شخصي و مستقل، به راه او بروند، خودشان رفته اند نه اين که تقليد کرده باشند.
امّا ما، هم قديم را قيّم خود ساخته ايم، هم جديد را. چشم بسته، گروهي، به دنبال شرق و جمعي مقلّد غربيم. « کانت » و « ابن سينا » هر دو را مي خوانيم و هر دو را قيّم و نايب خود در انديشه و گزينش مي دانيم و خودمان هرگز پا به ميدان نمي گذاريم. گويي که اگر کاري در ميان بوده، آنان کرده اند و براي ما چيزي نمانده است!! درحالي که اصل و روحِ کار، همين است که خودمان حضور داشته باشيم.
بنابراين، شکّ دکارت رويکرد عقلاني داشته، هدفش جز دست يافتن به يقين نيست. او مي گويد:
همواره خطاهايي را که سابقاً در ذهنم راه يافته بود، بيرون مي کردم؛ امّا نه به روش شکّاکاني که مي خواهند در حال ترديد بمانند، بلکه بر عکس، منظور من، همه، اين بود که به يقين برسم و از خاک سست و رمل، رهايي يافته و بر سنگ و زمين سخت پا بگذارم.(5)
شک با رويکرد عقلاني، اين ويژگي ها را دارد:
- به دنبال به کار بردن قواي ادراکي عادي انسان ( حسّ و عقل، نه کشف و الهام ) در فهم جهان است.
- عقل را تنها عاملِ شک و يقين مي داند؛ يعني اين دو محصول فعّاليت عقلاني خود انسان است و هر انساني شخصاً و آگاهانه وارد قلمرو شک يا يقين مي گردد، نه آن که شيطان وسوسه اش کند، يا خداوند با عنايت و الهام هدايتش نمايد.
- دانش و معرفتي که از اين راه به دست مي آيد، ممکن است دنياي فيزيک و متافيزيک هر دو را در برگيرد و ممکن است از چنين شمولي ناتوان باشد.
- چنين دانش و معرفتي در مقايسه با حقيقت، ممکن است ادّعاي دست يافتن به حقيقت را داشته باشد، يا مدّعي تقرّب و نزديک شدن به آن باشد. فعلاً وارد اين بحث ها نمي شويم.
ب) غيرعقلاني:
شک با رويکرد و هدف غيرعقلاني، وسيله اي است نه براي تقويت و راه يابي عقل، بلکه براي ناتوان نشان دادن و سرکوب آن، به هدف باز کردن راه براي امور غيرعقلاني. امور غيرعقلاني که به خاطر آنها، عقل را کنار زده و ناتوان معرفي مي کنند، عبارتند از:1. دين:
در دعوت دين، طبعاً اين ادّعا هست که انسان به خودي خود، تنها بر پايه ي عقل و انديشه، نمي تواند سعادت خود را به دست آورد. در نتيجه قلمرو داوري هاي عقل دست کم در قسمتي از معارف انسان مورد ترديد قرار مي گيرد. البته در اين ميان، اسلام که اصولش را عقلاني اعلام کرده، با اديان ديگر تفاوت دارد؛ اما به هر حال در اسلام نيز قسمتي از معارف بشر، از حوزه ي توان عقل بيرون است. بدين سان براي آن که دين، توجيه داشته باشد، توان عقل و ادراک عقلاني، هر چند در قسمتي از معارف، مورد ترديد قرار مي گيرد.2. ايمان به اصطلاح مسيحي:
ايمان مسيحي به گونه اي است که موضوعاتش غالباً نه تنها براي عقل قابل درک نيست، بلکه عقل برخلاف آنها داوري مي کند؛ مانند: تثليث، گناه ازلي، فدا. اين موضوعات، نه تنها با عقل بشر سازگار نيست، بلکه عقلِ هر کسي عملاً آنها را رد مي کند و اصولاً عقل آنها را تصوّر نمي کند. چه رسد به تصديق. در اين جا ناچار بايد عقل را ناديده گرفت تا بتوان به ايمان دست يافت؛ يعني باور در عين ناباوري عقل. همين مسئله ملازمه ي باور و ناباوري است که ايمان مسيحي را با شک هم آغوش مي سازد. و همين نکته، شک را در مسيحيّت غرب به صورت يک « تابو »، « خاطره ي ازلي » و « طلسم » در مي آورد. ايده آليسم و نسبي نگريِ غرب نيز چهره ها و جلوه هاي ديگري از همين شک است. در مسيحيّت، بگونه ي ناخودآگاه، اين سه نگرش ( ايده آليسم، شکّاکيت، نسبي نگري )، به يک سرچشمه و مبدأ وابسته اند که همان « ايمان » به معناي مسيحي کلمه است.بد نيست که در اين جا به برخي از آثار و ارزش هاي شک در الهيات و تفکّر غرب توجه کنيم:
يک) شک، عامل اصالت ايمان است. بعضي فيلسوفان متدين در سنت جديد اگزيستانسياليزم غرب؛ مانند « کي ير کگور »، « اونامونو »، « گابريل مارسل »، تأکيد ورزيده اند که « ايمانِ نلرزيده از شک به هيچ وجه نمي تواند ايمان اصيل و موثّق باشد. »(6)
دو) شک، جلوه ي فروتني است و « بدون فروتني، تظاهر به ايمانِ ديني، چيزي فراتر از کاريکاتور يا تقليد درآوردن ديانت نيست.(7)
با بحث و تحليل هاي گذشته ي ما، واهي و بي پايه بودن اين گونه مطالب، نيازمند توضيح نمي باشد.
سه) شک، عاملِ مداراي ديني است.
بدون گرايش به شک، مداراي ديني غيرممکن است... دين اصيل همواره سرشار از حيرت و لذا شک است، حال آنکه دين دروغين بدون حيرت است.(8)
سخن به درازا کشيد؛ امّا از توضيح مختصري ناگزيرم. واقعاً جاي تعجب است که انديشمندان، چنين مطالبي را به صورت جدّي مطرح کنند. به اين گونه خام انديشان بايد گفت:
اوّلاً: مداراي دينيِ مبني بر شک چه معنا دارد؟ کدام دينداري، دينداران ديگر را تنها بر پايه ي شک و ترديد در مباني و اصول دين خود تحمل مي کند؟ آيا چنين چيزي مصداق دارد؟ حتي اگر وضع چنين باشد که پيروان اديان مختلف با هم کنار آيند و زندگي مسالمت آميزي داشته باشند، بر اين پايه که همگي در مباني ديني خود شک دارند، آيا در آن صورت اصلاً فرد دينداري خواهيم داشت؟
ثانياً: مداراي ديني اگر به اين معنا باشد که همگي دينداران، همه ي اديان جهان را تحمل کنند به اين دليل که در دين خود شک دارند! آيا اين کار به معناي صحه گذاشتن بر محروميت همه ي انسان ها از نيل به معرفت نيست؟ حتماً چنين است.
مداراي معقول و مطلوب ديني آن است که يک محيط و فضاي فراگير و جهانيِ مسالمت آميز ايجاد کنيم که زمينه را براي همگاني کردن معرفت فراهم سازد. و اين کار تنها در صورتي تحقق مي يابد که پيشوايان همه ي اديان، صادقانه ديگران را با قلمرو عقايد خود آشنا ساخته، درعين حال به آنان، صادقانه مجال ارزيابي و نقد دهند. تا در سايه ي اين محيط سالم، علمي، محبت آميز و سرشار از صداقت، و نيز در سايه ي برخورد افکار و عقايد، حقيقت روز به روز بر جويندگانش چهره نمايد. آنگاه هر محققي بي تعصّب و تقيّه به آييني گردن نهد که از توجيه عقلاني و شواهد صدق کافي بهره مند باشد. همان مداراي ديني درست و ثمربخش است. اين کجا و آن کجا که پيروان اديان را به شک در حوزه ي ايماني خودشان دعوت کنيم تا بتوانند با ديگران کنار آيند!
آري اين شکِ « تابو » شده ي مسيحيت است که درمان همه ي دردهاي غربيان به شمار مي رود!
3. کشف عرفاني:
عرفا براي عبور از برون هستي به درون آن، عقل را ناتوان مي دانند. معرفت شناسي عرفا، معرفت را به طور کلي دو قسم مي داند:يکي دانش هاي « رسمي » که به برون هستي ( ظاهر جهان ) مربوط اند که همگي نمودهاي وهمي اند. اين گونه دانش ها، سطحي، محدود و قابل انتقال و آموزش اند.
و ديگري معرفت « حقيقي » که به باطن جهان و درون هستي مربوط است. اين گونه معرفت که متعلق آن حقيقت هستي و « بود » ها است نه نمودها، کار عقل نيست و بايد از راه رياضت و سلوک به دست آيد. نتيجه ي چنين ديدگاهي آن است که عقل و ادراکات عقلي را مورد ترديد قرار دهند.
تمثيل فيل در جمع نابينايان که در متون بودايي آمده است و در آثار عرفاي اسلام از جمله در مثنوي مولوي به صورت فيل در تاريکي (9) مطرح شده است، بر پايه ي همين تشکيک در توان حواس و عقل است.
بايد يادآور شوم که شکّ « غزالي » با شکّ دکارت بر پايه ي همين رويکرد يک تفاوت بنيادي دارد. و آن اين است که شکّ غزالي رويکرد غيرعقلاني داشته و بر پايه ي موضوع عرفاست. چنان که وي از راه همين شک به عرفان مي رسد، نه فلسفه و علم؛ برخلاف دکارت که شکّش عقلاني بوده، سرانجام هم به يقين عقلي مي رسد و نظريّه اش را در علم و فلسفه ادامه مي دهد.
2. نقاط قوّت در شکّ دکارت
دکارت از پيشگامان بسيار مؤثّر در پيدايش تفکّر و تمدّثن جديد غرب است؛ چون ما نيازمند يک حرکت بنيادي در قلمرو انديشه و دانش هستيم، تأمّل در شکّ دکارت براي ما اهميت دارد. مي بينيم که عدّه اي ميان شکّ دکارت و شکّ شکّاکان ديگر از جمله غزالي تفاوتي نمي گذارند؛ و حتي بعضي از نويسندگان عرب، مدّعي آنند که دکارت تحت تأثير تفکّر غزالي بوده و حتّي يادداشت هايي بر نسخه اي از « المنقذ » غزالي به خطّ وي در موزه ي پاريس بوده که بعداً براي پنهان ماندن راز تقليد و اثرپذيري دکارت از غزالي، فرانسوي ها آن نسخه را پنهان کرده اند.(10) ما ضمن بررسي شکّ دکارت، به تفاوت هاي آن با شک غزالي اشاره خواهيم داشت. اينک مواردي از نقاط قوّت شکّ دکارت را يادآور مي شويم:الف) هدايت شک:
دکارت، شک را که از دوران باستان مطرح بود و در عصر زندگي او هم، جدّي تر و مستندتر از گذشته ترويج مي شد، جهت داد. او دقيقاً با « مونتني » آشنا بود. و نيز از نقد بزرگاني؛ چون فرانسيس بيکن نسبت به ميراث گذشته آگاه بود؛ اما همه ي اين نقدها در موجي از شکّاکيّتِ مونتني سردرگم شده، تنها چيزي که براي انسان مي ماند اين بود که هيچ حکمي نکند. « نمي دانم » نتيجه ي عام اين شکاکيّت بود. دکارت نيز در اين فضا قرار گرفت؛ اما او نقطه ي پايان گذشتگان را نقطه ي آغاز آينده اي بس با شکوه قرار داد. ديگران از جمله مونتني بيشتر به شک و تخريب مي پرداختند و کارشان جنبه ي نفي و سلب داشت؛ اما دکارت توانست اين شک را در مسير يقين قرار داده و آن سلب و نفي را به سوي اثبات هدايت کند.آري دکارت شک را مقدّمه ي چيزي بهتر از آن قرار داد: مقدّمه ي يقين، يقين موجّه و روشن و آگاهانه.
ب) پيشنهاد شک به عنوان راه و مقدمه ي يقين:
دکارت علاوه بر اين که شک را به سوي يقين هدايت کرد، آن را يک راه و روش براي دست يافتن به يقين دانست. او شک را يک عارضه و حادثه در زندگي انسان متفکّر نمي دانست، بلکه آن را به عنوان يک راه و روش در پيش پاي کساني قرار داد که در آرزوي حرکت فکري هستند.ج) رويکرد عقلاني به شک:
دکارت شک را وسيله اي براي تضعيف عقل و احياي گرايش هاي غيرعقلاني قرار نداد، بلکه آن را وسيله اي براي تقويت و به کار بردن درست عقل و انديشه پيشنهاد کرد.د) تکيه بر جايگاه شک در روند تحولات فکري انسان:
اين نوشته بر پايه ي همين روند تنظيم شده است.هـ) تکيه بر فرديّت و استقلال انسان:
چنان که گفتيم دکارت براي نشان دادن استقلال خود، سبک و زبان نوشته اش را نيز از سبک و زبان دانشمندان پيشين جدا کرد. به لاتين ننوشت و از ضمير اول شخص مفرد استفاده کرد. درحالي که مسيحيّت برخلاف اسلام، فرديّت و استقلال انسان ها را در برابر ايمان و کليسا به طور کلي حذف مي کرد.و) تکيه بر آگاهي واراده ي انسان:
شک دستوري دکارت، بيماري و آفتي نيست که انسان ناخواسته گرفتار آن شده، به اميد شفابخش و نجات دهنده بنشيند، بلکه ابزار انسانِ آگاهي است که مي خواهد به يقين روشن و مستدل دست يابد.شک دستوري را انسان ايجاد مي کند و همين انسان، از اين شک به منزله ي چراغي بهره گرفته، به روش ساختن نقاط تاريک فکري مي پردازد.
ز) تکيه بر قواي ادراکي عيني و شناخته شده ي انسان:
دکارت در هر دو حوزه ي شک و يقين، پايه ي کار را قواي ادراکي معموليِ همه ي انسان ها قرار داد، نه قواي ناشناخته و دور از دست رس همه ي انسان ها، يا اکثريّت آنان. انسان آگاهانه و با علاقه و خواست خود وارد حوزه ي شک شده، سپس آگاهانه و به کمک عقل و تجربه، از آن حوزه، به قلمرو يقين انتقال مي يابد. در صورتي که در مسيحيّت، نه ايمان در اختيار و به انتخاب انسان است و نه الحاد و بي ديني. اوّلي از عطاي الهي است و دومي نتيجه ي وسوسه و تصرّف شيطان! غزالي نيز شک را به گونه اي مطرح مي کند که گويي، آفت و بلايي است که برخي از انسان ها گرفتارش مي شوند که يکي از آنها نيز، خود غزالي است. و انتقال از حوزه ي شک به حوزه ي يقين نيز در اختيار انسان نبوده و وابسته به شفاي خدا و امداد غيب است.ح) تجدّد و نوگرايي:
دکارت، تنها از نظر زبان نوشته هايش، سنّت شکني نکرد، بلکه روش و منطق انديشه را دگرگون ساخت. انديشمندان سنّتي کار خود را در چارچوب سنّت علمي و عرفي جامعه، تنظيم مي کردند. به گونه اي که کار آنان در برابر گذشتگان يا عرف عام جامعه، بدعت شمرده نشود. فرانسيس بيکن به قدر کافي به اين چارچوبها تاخته بود؛ اما کار وقتي جدّي مي شد که کسي راه جديدي به جاي سنّت علمي و عرفي در پيش گيرد، و دکارت اين کار را کرد. درست برخلاف غزالي که از سويي در قيد اشعريّت و از سويي ديگر در سياست ضدّ باطنيان گرفتار ماند.ط) پيشگامي:
دکارت تنها به پيشنهاد نظري قناعت نکرده، عملاً به عنوان يک پيشگام، گذشته را پست سر گذاشته و دست به تأسيس نظام جديدي در روش، مابعدالطّبيعه، طبّ، علوم طبيعي و رياضي و جز آن زد. او راهِ حرکت را نشان داده، شهامت کار را هم عملاً درس داد. به گونه اي که همين روش نوِ حرکت و استقلال و جرئت در انديشه باعث شد برخلاف ارسطو که بيست قرن بر مغزها حکومت مي کرد، در کمتر از يک قرن همه ي رشته هاي دکارت پنبه شود. دکارت نيز همين را مي خواست که مردم فکر خود را درست به کار برند، نتيجه هر چه بود، باشد. « اسپينوزا » و « لاک »، هر دو به هنگام مرگ زودرسِ دکارت (11) هيجده ساله بودند. اگر دکارت کمي بيشتر عمر مي کرد عملاً مي ديد که بسياري از ديدگاه هايش به وسيله ي اين دو رد مي شود، سپس « لايب نيتس » قوانين او را در باب حرکت، نادرست دانست و سرانجام کار به جايي کشيد که حدود هفتاد سال پس از مرگ وي، وقتي که « فونتنل » بزرگ او را با « نيوتن » مقايسه کرد به شدت مورد اعتراض قرار گرفت. در سال 1723 در نامه اي که « لندن ژورنال » درباره ي اين مقايسه چاپ کرد چنين آمده بود:اين کار درست مثل اين است که داستان را با تاريخ واقعي، فرضيه ي محض را با حقايق مسلّم، موهومات را با مطالب بديهي، تخيّلات را با قوانين مشهود و احلام صرف را با تجارب قطعي مقايسه کنند.(12)
اين اتفّاق براي دکارت اگر زنده بود آموزنده و شورانگيز بود، براي اينکه همه ي اينها درستيِ راه و روش او را تأکيد مي کردند. نتيجه ي روش او اين بود که هميشه راه را براي پيشرفت و سير تکاملي دانش و انديشه باز کند.
خلاصه ي سخن آن است که، دکارت آگاهانه و با نيروي انديشه وارد ميدان شک شده، با توجّه کامل به قوانين اين قلمروِ تاريک و مبهم، باز هم با تکيه بر توان عقل و انديشه، راه و روش رهايي از اين مرحله و رسيدن به قلمرو يقين را نشان مي دهد. و اگر اين شکّ روشي را با شکّ غزالي مقايسه کنيم، که گزارشي از شکّ هندي (13) که بر بي اعتباري عقل و ناتواني آن استوار است مي بينيم که اين کجا و آن کجا! (14)
آنچه از دکارت مي آموزيم، همين روش است که روح مکتب اوست؛ از اين رو از ورود به نقد ديدگاه هاي نظري وي، خودداري مي کنيم.
چنان که گفتيم به فاصله ي کوتاهي رشته هاي او پنبه شدند و ديگر چه جاي آن که من هم در اين نوشته به نقد وي بپردازم.
3. عطش يقين
چنان که گذشت، فضاي شک، فضايي طوفاني و ناآرام است که معمولاً براي انسان به آساني قابل تحمّل نيست. اين که آدمي تشنه و بي قرارِ يقين است، جاي هيچ گونه ترديدي نيست. از اين جاست که تا بتواند يقين را با شک عوض نمي کند. همين گريز از شک است که بسياري از انسان ها را، در سنّت اجدادي و قومي خود، زمين گير کرده. فضاي يقين، شيرين و آرام بخش است؛ اما ما براي حرکت فکري، ناچاريم که جرئتِ گذر از اين يقينِ خام را داشته باشيم. گر چه بسياري از انسان ها زحمت چنين کاري را به خود نمي دهند. به هر حال کساني که از يقين به شک مي رسند، فضاي شک و حيرت را دردناک و رنج آور مي يابند و طبعاً براي رهايي از اين ناآرامي، کوشش لازم را به جا مي آورند. عطشِ يقين آنان را بي تاب به سوي يقين مي راند. در اين مرحله؛ يعني در مقام جست و جوي يقين، سه راه در پيش پاي اينان قرار دارد:يک) بازگشت به يقين پيشين
انس به فضاي آرامِ سنّت و اسطوره از سويي، و ظرافت و پيچ و خمِ مشقّت بار شک و حيرت از سوي ديگر، انسان را به نوعي دل تنگي و احساس غربت دچار مي کند که اگر سعه ي صدر لازم را نداشته باشد، به آساني به عقب برگشته، دوباره در سايه سار وهم و خيال مي آرامد. ديديم که غزالي چگونه در برابر خداوندي که او را از شک نجات داده است، سپاسگزار است.در اين جا توضيح سه نکته لازم است:
الف) انساني که از شرايط بدِ اجتماعي يک عصر يا از ستم حکومت هاي استبدادي، آزار ديده، اگر روزي با هوشياري بتواند آن شرايط را تغيير دهد، ديگر هرگز آرزوي بازگشت به آن دوران و آن حاکميّت را نخواهد داشت، چنان که امروزه کسي حاضر به بازگشت به شرايط زندگي دو يا سه قرن پيش نيست؛ بنابراين، انسان در دانش و تکنولوژي و شرايط جديد زندگي اجتماعي خود، عقب گرد نخواهد داشت؛ اما در تفکّر چنين نيست؛ يعني بازگشت انسان به آغوش باورهاي خيالي، هميشه امکان دارد؛ زيرا هيچ کس از اسطوره و افسانه و خرافه، نه تنها کينه اي به دل ندارد، بلکه يک عمر با آنها عقده گشايي کرده و پس از اين هم مي تواند در آغوش اين همدم و حاميِ ديرين خود، آرام گيرد.
ب) امکان بازگشت غرب به خرافه: روشنفکران و روشن انديشان هميشه اندک بوده اند. اين که توانسته اند جامعه را تحت تأثير قرار داده، به دنبال خود بکشند، علاوه بر روشن انديشي، از عوامل ديگر نيز بهره گرفته اند که در سطح توده ي مردم، نقش آن عوامل جنبي از روشن انديشي بيشتر بوده است. از اين عوامل که در دوران ها و مناطق مختلف، به صورت هاي گوناگون اثر گذاشته اند، مي توان اختلافات داخلي زمامداران ديني، اختلاف و درگيري هاي آنان با قدرتهاي حاکم، درگيري قدرت ها با يکديگر، شرايط محيطي، حوادث و بلاهاي طبيعي و جز آن را نام برد؛ امّا در ميان اين عوامل جنبي، دو عامل اساسيِ زير، نقش بسيار مهم و سازنده اي داشته اند:
يکي عقده هاي مردم از حاکميّت مستقيم و غيرمستقيم کليسا.
ديگري سودمندي اعجاب انگيز اکتشافات دانشمندان جديد که پشتوانه ي ادّعاهاي فکري آنان بود.
اين نکته بر هيچ صاحب نظري پنهان نيست که توفيق روشنفکران در مبارزه با خرافات و خام انديشي و کليساي غرق در خرافات، تنها به خاطر مباني روشن و علميِ دعوت آنان نبود، بلکه عقده هاي مردم از رفتار بد کليسا در قرون وسطي از سويي؛ و شواهد صدق و ارجمندي تلاش دانشمندان؛ يعني محصولات و آثار اکتشافات علمي آنان از سوي ديگر، دو عامل سرنوشت ساز اين توفيق بودند. انسان ها در سراسر تاريخ، هيچ پيامبري را بدون معجزه نپذيرفته اند. اين اصل در مورد روشنفکران غرب نيز صادق بود. اين روشنفکران با عصا و يد بيضا وارد ميدان مبارزه با خرافات شده بودند. در سايه ي يد بيضاي دانش و صنعت، مردم مي ديدند که هر روز گرهي تازه از مشکلاتشان باز مي شد. بيماري هاي واگير؛ همانند وبا، طاعون، آبله، تيفوئيد، يکي پس از ديگري ريشه کن مي شد. پيشرفت پزشکي از رنج بيماران مي کاست؛ رشد تجارت و توليد، فقر و تهيدستي را چاره مي کرد؛ رشد کشاورزي و امکانات جديد حمل و نقل، قحطي و گرسنگي را از ميان مي برد. انسان بدين سان عيناً مي ديد که روز به روز از تاريکي به روشنايي مي رسد. و چه معجزه اي بالاتر از اين؟ او از اين رو از خرافات روگردان شده، با دانش و انديشه ي جديد همراهي مي کرد.
اما اکنون، براي نسل حاضر، اين دو عاملِ نيرومند چندان اهميّت ندارند؛ زيرا همه ي عقده ها با گذشتِ چندين نسل، فراموش شده و به افسانه تبديل شده اند. برخي از طرفداران امروزي کليسا، بر انکار واقعيت هاي گذشته تلاش مي کنند؛ اما نمي دانند که انکار لازم نيست؛ زيرا ديگر آن دوره، گذشته است و نمي تواند نقش مؤثري در افکار امروزي مردم داشته باشد.
و امّا دانش و صنعت نيز با همه ي محصولاتِ روزافزونش، براي نسل امروز کاملاً عادي شده است. مردم ديگر به آن نمي انديشند که روزگاري اجدادشان اينها را نداشتند؛ ولي اکنون اينها دارند. حتي مردمِ امروز، پيوسته انتظار بيشتري نيز دارند. و داشتن هر بهتري را نيز عادي مي دانند؛ زيرا تفکّر جديد، فکر آنان را با اصل « پيشرفت » سامان داده است.
با بي اثر شدن اين دو عامل، زمينه براي شکست مبارزه با خرافات و واگشت اذهان به خام انديشي آماده شده است. اين زمينه را عوامل ديگري نيز تقويت مي کنند، که عبارتند از:
- افراط در مادّيت و لذايذ حسي، با احساس خلأ در معنويّات و اخلاق.
- طرح نادرست تسامح و پلوراليزم و نسبي نگري. اينها روزي همه به نفع روشن انديشي بودند؛ اما امروزه به زيان آن و درخدمت سياست و اقتصادند.
- ميل انسان به افسانه و خرافه که با آرمان گرايي و آرزوهايش سازگارترند.
- دشواري روشن انديشي و پيچيدگي خردورزي و نيازش به قدرت انديشه و استدلال. بدين سان امکان دارد که مردمِ غرب به گذشته اي که در سايه ي عقده ها و با نيروي جاذبه ي دست آوردهاي دانش و تکنولوژي، با تندروي و بي مهري ترکش کرده بودند، با آرامش و مهرباني روي آورند!
ج) واگشت ممنوع: « هيچ انگوري دگر غوره نشد ». چنان که گفتيم، شک، يک حرکت است. و در هر حرکتي، سير تکاملي، ارجمند است، نه عقب گرد و سير قهقرايي؛ بنابراين به هيچ بهانه اي نبايد به عقب بازگشت.
البته جايز نبودن عقب گرد، هرگز به اين معنا نيست که حرکت فکري؛ يعني « ارتداد » و انکار گذشته؛ زيرا گذشته به طور مطلق بد و نادرست نيست؛ بنابراين لازمه ي روشن انديشي و تجدّد، هميشه انکار سنّت گذشته نيست. پس چرا بازگشت به گذشته ممنوع است؟
پاسخ درستِ اين پرسش، از توجه به نکته اي روشن مي گردد و آن اين است که: بازگشت به گونه ي يقين قبلي روا نيست، نه به موضوع و محتواي آن؛ براي نمونه، تو درگذشته به اين گزاره ها باور داشتي که: نور ماه از آفتاب است؛ زمين کروي است؛ شماره ي سيزده نحس است و خاک، آب، آتش وهوا عناصر عالم مادّه اند. سپس اين گزاره ها را که به شکل عقيده ي مردمي و سنّتي پذيرفته بودي، در مرحله ي شک، مورد ترديد قرار دادي. حالا آيا راهت به باور، دوباره به گزاره هاي ياد شده وابسته است؟ چون باورِ دوباره به آنها، بازگشت به يقين گذشته و عقب گرد است؟ مطمئناً چنين نيست.
توجه به تفاوت « يقين » ها؛ يعني تفاوت يقينِ پيش از شک، با يقينِ مطلوب پس از کشف پاسخ اين پرسش را روشن مي کند. در اين باره در جاي مناسب توضيح بيشتر مي دهيم؛ اما در اين جا کافي است که تنها به يک تفاوت ريشه اي ميان اين دو يقين توجه کنيم و آن نقش صاحب يقين در تحصيل يقين است.
يقينِ پيش از شک، دست آورد سنّت، تربيت و آموزش ديگران بود و خودِ انسان در تحصيل آن نقشي نداشت. در صورتي که يقينِ پس از شک، محصول تلاش، تحقيق، تشخيص و گزينشِ خود انسان است، بنابراين اگر با تحقيق و تجربه ي شخصي، گزاره هاي ياد شده را ارزيابي کني، گزاره ي « زمين کروي است » را پذيرفته و عنصر بودنِ آب و خاک را نمي پذيري. بر اين پايه، از نظر محتوا و موضوعِ آن دو گزاره، يکي را پذيرفته و ديگري را نپذيرفته اي، امّا حتي در گزاره اي که پذيرفته اي، به يقينِ اولي خود بازنگشته اي که يک يقين سنّتي و تقليدي بود، بلکه به يقيني رسيده اي که نتيجه ي آگاهي و تحقيق خودت مي باشد؛ اما درباره ي مسائلي، مانند « نحس بودن شماره ي سيزده » بازگشت به گذشته، جز به شکل بازگشت به خام انديشيِ پيشين امکان ندارد؛ زيرا رهيافت آگاهانه به يقين گزينشي موجّه، در زمينه ي مسائل غيرعقلاني، ممکن نيست.
بنابراين، بازگشت غرب به مسيحيّت يا اديان غيرعقلاني ديگر، جز با پذيرش خرافه و خام انديشي امکان ندارد. به همين دليل، تلاش براي احياي مسيحيّت، يا گسترش اديان هندي و هر نوع عرفان و درون گرايي در غرب، الزاماً نوعي بازگشت به خام انديشي و خرافه است که به نوبه ي خود مي تواند دست آورد عوامل غيرعقلاني زيادي باشد؛ از سياست گرفته تا واکنش در برابر افراطي گري هاي مادّي وکام جويي هاي حيواني.
غرب، براي پر کردن خلأ معنوي خويش يا به هر دليل ديگر، اگر بخواهد به دين بازگردد، حتماً بايد به سراغ ديني برود که مدّعي عقلانيّت است. درجايي که عقلانيّت باشد، مي توان در رد يا قبول مسائل تصميم گرفت. و گرنه جز تسليمِ برگرفته از نابالغي و خام انديشي، نتيجه چيز ديگري نخواهد بود.
نتيجه آن که بازگشت به يقين گذشته و شرايط ويژه ي آن، يعني خام انديشي و نابالغي ممنوع است و بس؛ اما محتوا و مسائل آنها، به طور مطلق و يک جا، محکوم به بطلان نيستند. بنابراين بايد هوشيار بود که فشار حيرت و شک، به جاي آن که ما را در مسير يقين علمي و آگاهانه و گزينشي مان قرار دهد، به يقين خام و تقليدي گذشته مان باز نگرداند. « بازگشت به خام انديشي و خرافه ممنوع! »
دو) انديشه گريزي
علم نبود، غير علم عاشقي *** مابقي تلبيس ابليس شقي
شيخ بهائي
اين گونه خروج از شک، و اگر دقيق تر بگوييم اين گونه ادّعاي خروج از شک، از نظر نتيجه با شکّي که از همان آغاز، رويکرد غيرعقلاني دارد، يک سان است.
کسي که از همان آغاز، در کار عقل و انديشه تشکيک کند تا يک مسير غيرعقلاني را توجيه نمايد، تفاوتي ندارد با کسي که توان عقل و انديشه را در کسب معارف، بررسي مي کند؛ امام سرانجام راه اطمينان بخشي پيدا نکرده، از عقل و انديشه مأيوس شده، رو به روش هاي غيرعقلاني مي آورد. « هنديان » و « شمنيّه » که در کلام اسلامي مطرح شده اند و نيز عرفاي ما، از نوع اول اند؛ اما غزالي را به ظاهر از نوع دوم مي توان شمرد؛ اما با توجه به اهداف او از تشکيک و تخطئه ي عقل ( تأييد تصوّف و تخريب فلسفه ) مي توان او را نيز در همان نوع اول قرار داد. البته يادآوري اين نکته لازم است که عرفاي اسلام، کارايي عقل را در حوزه ي علوم ظاهري و به تعبير ديگر در حوزه ي علوم رسمي، و به تعبير عين القضاة در حوزه ي زمان و مکان قبول دارند. (15) کارآييِ عقل و انديشه را تنها در قلمرو حقيقت و به تعبير ديگر در رسيدن به « معرفت »، « شهود »، علوم حقيقي و حقايق فراتر از زمان و مکان قبول ندارند.
اما براي اين که فلاسفه و اهل خرد، بيش از حد، به عقل تکيه نکرده و انتظارات بيش از توان، از او نداشته باشند، بر ضعف عقل و انديشه حتي در ادراکات ظاهري و علوم رسمي نيز تأکيد مي ورزند. (16)
راه سلوک و معرفت شهودي، بر فرض درستي، جز براي کسي که به آن راه رفته و به نتيجه اي رسيده باشد، ارزش و اعتبار نداشته و نتيجه ي آن نيز تعميم پذير نيست. فردي بودن و مشکلات راه و عوامل فريب و خطا نيز بر پيچيدگي کار افزوده، از اعتبار نتيجه ي آن مي کاهد.
بنابراين به نظر نمي رسد که اين راه غيرعقلاني، بتواند انسان و جامعه ي انساني را از شک و حيرت به درآورده، به يک نظام مقبول هدايت کند.
من بارها بر اين نکته تأکيد کرده ام که راه هاي غير عقلاني معرفت را که با ابزار عقل و انديشه قابل بررسي و ارزيابي نيستند، نمي توان مبناي جدّي معرفت و رفتار قرار داد؛ اما به صورت افراطي و جزمي نبايد به تخريب و تحقير آن پرداخت. آري اين راه؛ يعني راه سلوک و شهود را که تنها بر يک احتمال استوار است، به حکم عقل يا شرع نبنديم و همين اندازه بپذيريم که اين راه نيز يک احتمال است و هر که مي خواهد، آن را تجربه کند. شايد کساني از اين راه به جايي رسيده باشند، يا برسند.
اما آنچه مسلم است اين است که اين راه، يک راه مطمئن، قابل فهم، تعميم پذير و استدلال بردار نيست. راهي که انسان مي تواند خود به آن راه رفته، ديگران را نيز راهنمايي کند، جز راه قابل فهم و تفاهم عقل و انديشه نيست.
سه) به دنبال سپيده ي يقين
« ارشميدس » براي از جا کندن کره ي خاکي، و انتقال آن به مکان ديگر، تنها خواستار يک نقطه ي ثابت و مطمئن بود. من هم اگر بخت ياري کند و تنها به يک امر يقيني و ترديد ناپذير دست يابم، حق دارم عالي ترين اميد را داشته باشم.دکارت (17)
کسي که گرفتار امواج شک و حيرت شده؛ ولي خود را نباخته باشد، طبعاً به دنبال پاياب و نقطه ي اتکايي خواهد بود تا بتواند خود را نجات داده، و کارش را به ساماني برساند. اين کار به توانايي و پايداري نيازمند است؛ چنان که از خواب جزميّت بيدار شدن و پا در قلمرو شک نهادن نيز نيازمند شرايط مناسب در درون و برون آدمي بوده، مانند:
- استعداد و توان شخصي؛
- تعادل روحي؛
- شجاعت اقدام؛
- محيط مناسب.
آيا براي افراد شايسته اي که شرايط مناسبي نيز دارند روزنه اي به روشنايي يقين باز مي شود؟ آيا در تاريکي شک و حيرت، سپيده ي يقين مي دمد؟ از کدامين افق؟ چگونه؟
نسبي گرايان و مناديان جديد و قديم شکّاکيت، همه ي راه ها را به قلمرو يقين پايدار، بسته يافته، ارتباط معرفتي انسان را با جهان ناممکن دانسته، رابطه ي انسان را با جهان؛ همانند رابطه ي سنگريزه با کوه و ستاره با کهکشان مي شمارند!
کساني که چنين مي انديشند، در تاريخ زندگي بشر بسيار انگشت شمارند. بي شماري از مردم، به قواي ادراکي خود اطمينان کامل داشته، عمر خود را در نوعي يقين خام، تقليدي و غيرانتقادي به پايان مي برند. يقيني که نه محصول انديشه و گزينش شخص، بلکه محصول تلقين و تربيت ديگران و جهل مرکب و خام انديشي شخص است.
چه بايد کرد؟ آيا راه آن اقليت را در پيش گرفته، انسان را که فرزند جهان بوده و هميشه با آن در ارتباط است، از جهان جدا کرده، و هرگونه امکان ارتباط ميان آن دو را رد کنيم يا آن که همانند آن اکثريت، با اطمينانِ کامل به معلومات و يافته ها در توان بي حدّ و مرز قواي ادارکي خود، ترديدي به دل راه ندهيم؟!
بحث ارجمندي شک، همه با اين هدف بود که نادرستي راه گروه دوم را نشان دهيم. اگر دقت هاي معرفت شناختي را کنار بگذاريم، شايد هرگز گرفتار شک و حيرت نگرديم؛ اما بي ترديد، جز جهل و خام انديشي بهره اي نخواهيم داشت. از سويي ديگر، اگر در دقت هاي معرفت شناختي خود نيز به راه افراط رفته و در جايي متوقف نشويم، در عمل قواي ادراکي خود را از کار انداخته، رابطه ي خود را با جهان قطع مي کنيم.
من برآنم که در برابر اين افراط و آن تفريط، راه ميانه اي بجوييم که با در پيش گرفتن آن، نه در خام انديشي بمانيم و نه با نااميدي کامل از امکان هر گونه معرفت، از جهاني که در آن زندگي مي کنيم بيگانه گرديم. به تعبير ديگر، چنان که « نابالغي » خودخواسته ( به تعبير کانت ) زيانبار است، « ناتوانيِ » خودساخته نيز در شأن انسان نيست؛ بنابراين، بايد به راهي ديگر رفت.
اين راه ميانه را در دو اصل زير خلاصه مي کنيم:
- اعتماد به قواي ادراکي انسان؛
- کوشش هميشگي براي نقد و ابطال يافته ها.
اصل اول، ما را از طوفان شک به ساحل مي کشد و اصل دوم، از افتادن به دام خام انديشي و جزميّت باز مي دارد.
با اصل اول، روزنه اي به سوي يقين باز شده و سپيده ي معرفت مي دمد. و با اصل دوم، از اين يقين و روشنايي پاسداري شده و در حدّ امکان، از جزميّت و خام انديشي پرهيز مي گردد.
اصل اول، همان نقطه ي ثابت ماست که با تکيه بر آن مي توان از حوزه ي شک به قلمرو يقين انتقال يافت و اصل دوم آن منطق و روش درستي است که ما را در انتقال يقين و توسعه ي آن، از انحراف و گمراهي باز مي دارد.
پينوشتها:
1. فرانسيس بيکن، ارغنون نو.
2. رنه دکارت، گفتار در روش و تأملات.
3. همان، اواخر گفتار.
4. همان، بخش اول.
5. همان، بخش سوم.
6. ميرجا الياده، فرهنگ و دين، ترجمه ي هيئت مترجمان، ص 107.
7. همان، ص 121.
8. همان، ص 122.
9. مولوي، مثنوي، دفتر سوم. اين داستان در اصل يک تمثيل هندي است: بودا در انتقاد از تنگ نظري و غفلت بدکيشان، داستان پادشاهي را نقل مي کند که کوران مادرزاد را جمع کرده و از آنان خواست که فيل را لمس کرده و توصيف کنند ( اونادا، دفتر ششم، بخش چهارم ). اين تمثيل را سنائي در حديق (تصحيح مدرس رضوي، ص 69- 70) و غزالي در احيا و کيمياي سعادت به صورت فيل در ميان کوران آورده است. و مولوي آن را به صورت فيل در خانه ي تاريک آورده، که در تصوير مولوي، امکان آن هست که شخص به اشتباه خود پي ببرد؛ زيرا، خانه روشن مي شود؛ اما کور مادرزاد بينا نمي گردد.
10. يک استاد سوري اين را به من گفت و حتّي آدرس نوشته ي آن کسي را که خود اين نسخه را ديده بود به من داد؛ ولي چون قضيه را جدي نگرفتم، منبع او را هم يادداشت نکردم.
11. دکارت در سال 1650 در سن 54 سالگي درگذشت.
12. اتين ژيلسون، نقد تفکّر فلسفي غرب، ترجمه احمد احمدي، چاپ سوم، حکمت، تهران، رمضان 1402 هـ. ق، ص 193.
13. شکّ هندي با عنوان ديدگاه « سمنيّه » يا « شمنيّه » از همان آغاز در کلام اسلام شناخته شده بود. ر.ک کشّاف اصطلاحات الفنون؛ و خوارزمي، مفاتيح العلوم، ص 25؛ تفتازاني، شرح مقاصد، ج 1، ص 33 و کتب کلامي و تاريخي ديگر.
14. در اين که شک کردن راهي به سوي حقيقت است، شکي نيست(!)؛ لکن دستاورد اين شک چه خواهد بود، مهمتر از آن است. اينکه: آيا شک کردن حقيقتي را در پي خواهد داشت؟ و آيا آن حقيقت، عرفاني ( به تعبير غزالي ) يا عقلاني ( به تعبير دکارت ) است و آيا کدام يک معتبرتر است؟ و آيا همه ي حقيقت از راه شک (چه عقلاني و چه غيرعقلاني ) فراچنگ آمدني و شناختني است يا نه و...؛ اينها همه از پرسشهاي اساسيِ پيش رويِ « شک گرايي » هستند که اعتبار آن را با چالش مواجه مي کنند. (راسخون)
15. عين القضاة، زبدة الحقايق، فصل 16-25؛ يحيي يثربي، مقاله ي « معرفت شناسي عرفا »، مجله ي ذهن، تهراني، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه ي اسلامي، سال اول، شماره ي دو.
16. سيد حيدر آملي، نصّ النّصوص في شرح الفصوص، بخش سوم، رکن سوم، فصل اول؛ يحي يثربي، مقاله ي « معرفت شناسي عرفا »، مجله ي ذهن، سال اول، شماره ي چهارم.
17. رنه دکارت، تأملات در فلسفه ي اولي، ترجمه ي احمد احمدي ص 46.
يثربي، سيد يحيي؛ (1383) از يقين تا يقين: راه نو در معرفت شناسي و متافيزيک، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ دوم.
/ج