نويسنده: دکتر ماهيار آذر
1ـ صميميت با همسر پيشين ديگر به دست نمي آيد؛
2ـ طلاق از هر يك از والدين، فرد جديدي مي سازد كه عمدتاً ناراحت و خشن است؛
3ـ طلاق امور روزمره ي فرد را دگرگون مي كند و به شكل گيري مشكلات عديده ي ديگر، در زندگي او منجر مي شود.
به علت علاقه ي افراد به ثبات و نظم در زندگي فقط 20 درصد از افرادي كه طلاق گرفته اند، فرايند زندگي پس از طلاق را خوب و بي دردسر طي مي كنند.
زنان و مردان پس از طلاق:
اكثر مردم به دليل آگاهي از نابساماني هاي اجتماعي درباره ي طلاق و عدم سازگاري با واقعيت ها، از طلاق ترس و واهمه دارند. همان طور كه عشق و ازدواج ممكن است باني تمام عقايد مثبت براي تشكيل يك زندگي مشترك باشد، طلاق مي تواند بر همه ي آن پندارهاي رويايي خط بطلان بكشد. طلاق مانند مرگ عزيزان سوگواري به دنبال دارد كه التيام آن حدوداً دو سال طول مي كشد. مشكلاتي كه ممكن است زنان پس از طلاق با آن مواجه شوند عبارتند از: مسائل مالي و مشكلات مسكن، كه غالباً بر اثر پرداخت نشدن دقيق مهريه، نفقه ها و مخارج ماهيانه ي نگهداري فرزندان، ايجاد مي شود. اين مشكل فقط با كاركردن در بيرون از منزل، كمتر خواهد شد. اغلب زنان پس از طلاق به علت عدم تمكين مالي، به خانه ي پدري خود برمي گردند.علاوه بر اين زنان پس از طلاق، به علت برخورداري از محدوديت هاي ويژه، به عنوان فرد مطلقه و سكني گزيدن در منزل والدين، علاوه بر اين كه بايد برخوردهاي نامناسب اجتماعي و خانوادگي را تحمل كنند، مجدداً استقلال خود را نيز از دست مي دهند. پس طلاق در هر صورت براي زنان مشكل زاست و آنان را در شرايط بدتري قرار مي دهد. اين بدان معناست كه طلاق در كشور ما، زن ها را يا به منزوي بودن دائمي محكوم مي كند يا به تن دادن به ازدواجي مجدد كه مشكلات خاص خود را در بر خواهد داشت. زنان به بيوه زناني تبديل مي شوند، با فرزند يا بدون فرزند كه همه به دنبال كشف علل شكست اوليه ي آن ها مي گردند. زناني كه مادران، اجازه ي ازدواج پسران خود را با آن ها نمي دهند و تقريباً مجبورند با مردي طلاق گرفته مثل خود يا مردي همسر مُرده ـ و معمولاً با تعدادي فرزند ـ ازدواج كنند. ازدواجي كه چگونگي دوام آن معلوم نيست.
نگرش سنتي اجتماع باعث مي شود كه زنان مطلقه ارتباطات خانوادگي و دوستانه ي خود را از دست بدهند. يعني افراد جامعه به زني كه طلاق گرفته به چشم يك مجرم نگاه مي كنند و ارتباطات خود را با او محدود مي كنند؛ به عنوان مثال؛ چنين زناني امكان رفت و آمد با دوستان، خويشان و همكاران شوهر سابق شان را از دست مي دهند.
گاهي برگشت زنان طلاق گرفته به خانواده هاي خود ـ به خصوص خانواده هاي پرجمعيت كه ازدواج دختران در آن به سبك تر شدن فشار مالي كمك مي كند ـ بسيار دشوار است. از سوي ديگر، گاهي زنان مسئوليت ازدواج خود را شخصاً پذيرفته اند و خانواده را در تصميم گيري خود دخالت نداده اند. به همين علت بازگشت شان نزد خانواده بسيار مشكل يا محال است.
مشكلات مردان بعد از طلاق بسيار كمتر از زنان است. زيرا اكثريت شاغل اند و فشار رواني و تنهايي طلاق را كمتر احساس مي كنند. از آنجا كه تربيت فرزند، جز در موارد استثنايي، هميشه به عهده ي مادران است، فقط مرداني با مشكل مواجه مي شوند كه خواستار تداوم رابطه شان با فرزندان خود هستند. طلاق نقش پدران را هم مغشوش مي كند. ولي در اكثر پژوهش ها، تأثير منفي طلاق بر مردان ناديده گرفته شده است. بيشتر تأثيرات منفي طلاق را روي مادران و فرزندان بررسي كرده اند واقعيت اين است كه طلاق در مردان نيز به بروز دشواري هاي هيجاني مي انجامد. آمار خودكشي در بين مردان طلاق گرفته بيشر از زنان است. طبق تحقيقات، مرداني كه مسئوليت اصلي مراقبت از فرزندان را به عهده مي گيرند، كمتر از ديگران دست به خودكشي مي زنند.
سلامت جسماني مردان طلاق نسبت به مردان مزدوج بسيار كمتر است. چنانچه حق حضانت كودك به پدر سپرده شود، هزينه اي كه پدر براي شادماني كودك خود متحمل مي شود بسيار سنگين تر از هزينه اي است كه مادران مي پردازند.
منبع مقاله :
آذر، ماهيار؛ (1385) طلاق: علل، پيامدها و بچه هاي طلاق، تهران: نشر قطره، چاپ اول.
/ج