از آن جا اين گياه مرتبط با اسطوره ي ايزدگياهي ايران ( سياوش ) است، ضروري است خلاصه اي از سرگذشت اسطوره ي سياوش را در اين جا ذکر کنيم:
« سياوش: اين واژه را در زبان پهلوي و اوستايي به معني دارنده ي اسب سياه يا اسب سياه گشن ( قهوه اي ) معني کرده اند. ( دکتر مهرداد بهار سياوش را مرد سيه چرده معني کرده است. ) داستان سياوش و مراسم سوگ ايرانيان در کشته شدن او در اوستا و شاهنامه آمده است. از او در اوستا به لقب کَوي ( Kawi ) به معني پادشاه ياد شده است. او فرزند کيکاووس بود که مدت 18 سال نزد رستم تربيت يافت و به همه ي هنرها آراسته گشت. بنابر روايات کهن، فرکياني چندگاهي به سياوش پيوسته بود و صورتي به غايت زيبا و نيکو داشت. نامادري اش سودابه بر او دل باخت و او را به معاشقه فراخواند، اما سياوش به وسوسه ي او تن نداد و در نتيجه سودابه او را به خيانت متهم کرد و سياوش با خشم کاووس روبه رو شد.
ور سياوش(1):
سياوش ناگزير شد براي اثبات بي گناهي خود، به جاي خوردن سوگند ( مايعي آميخته از شيره ي گياهان سمي و ساييده ي گوگرد ) از ميان انبوه آتش عبور کند. تن او که به پاکي و بي گناهي زردشت بود، بي هيچ گزندي به سلامت از ميان آتش تفته گذشت، اما سودابه جرئت نکرد از آتش عبور کند. ( ياقوت حموي محل اين آتش را ابرکوه يا ابرقو دانسته و گفته که هنوز تپه اي از خاکستر اين آتش بزرگ برجاست. )سياوش که از پدر رنجيده بود، به بهانه ي جنگ با افراسياب به توران لشکر کشيد، اما در آن جا صلح کرد و پناهنده شد. افراسياب دختر خود فرنگيس را بدو داد که در نتيجه ي اين وصلت، کيخسرو به دنيا آمد. پس از چندي سياوش به خُتن رفت و گنگ دژ را، که به روايت بندهش و دين کرت رستاخيز از آن جا آغاز خواهد شد، بنا کرد و در آن جا به زندگي ادامه داد. در گنگ دژ ( سياوش گرد ) 150 تن از ياران سيوشانس منتظر ظهور اويند. »(2)
« چون اسکندر به سياوش گرد رسيد، همان ساعت برنشست و برفت تا آن جا که گور سياوش بود. چون آن جا رسيد، پنداشت که بهشت است. بر سر خاک او رفت. خاک او سرخ بود. خون تازه ديد که مي جوشيد و در ميان آن خون گرم، گياهي برآمده بود سبز. »(3)
« و اين پرسياوشان گياهي است که هرچه آن را ببرند، باز مي رويد و جان تازه مي گيرد. اين گياه نشان زندگي پس از مرگ، و مداومت حيات هميشگي سياوش است. »(4)
نزديکان افراسياب، به ويژه پهلواني به نام گريسوز ( برادر افراسياب ) در توران بر سياوش رشک بردند و سياوش را به توطئه عليه افراسياب متهم کردند. افراسياب به سياوش بدگمان شد و دستور کشتن او را داد، و گروي زره دژخيم، مأمور کشتن سياوش شد:
بفرمود پس تا سياوش را *** مر آن شاه بي کين و خاموش را...
گه اين را به جايي بريدش که کس *** نباشد و را يار و فريادرس...
ببايد که خون سياوش زمين *** نبويد، نرويد گياه روز کين ( شاهنامه، ج3، ص 151 )
سياوش را دست بسته چو سنگ *** فکندند در گردنش پالهنگ
به دستش کشيدند پر آب روي *** پياده روان در به پيش گروي
تن پيل وارش بر آن گرم خاک *** فکندند و از کس نکردند باک
يکي تشت بنهاد پشتش گروي *** بپيچيد چون گوسفندانش روي
بريد آن سر شاه وارش ز تن *** فکندش چون سرو سهي بر چمن ( همان، ص 151 )
به ساعت گياهي برآمد زخون ***بدان جا که آن تشت کردش نگون
گيا را دهم من کنونت نشان *** که خواني همي خون اسياوشان
بسي فايده خلق را هست از او *** که هست اصلش از خون آن ماه رو ( همان، ص 153 )
پر سياوشان: طبق اسطوره، گياهي را که از خون سياوش از خاک روييد، پرسياوشان ( شَعر الجن يا شَعر الغول در گروه گياهان دارويي ) گفته اند که در جاهان نمناک، از جمله در دهانه ي غارهاي مرطوب و اطراف چشمه هاي کوهستاني مي رويد و در طب جديد نيز داروي مسکن سينه و ضد سرفه محسوب مي شود.
شاه ترکان سخن مدعيان مي شنود *** شرمي از مظلمه ي خون سياووشش باد ( حافظ )
به اين ترتيب، سياوش به مثابه ي نماد انسان- گياه يا ايزدگياهي در اساطير ايران مطرح مي شود. ( در فرهنگ عامه، رواياتي مشابه نيز وجود دارد، مثلاً برخي بر اين باورند که گل محمدي از عرق روي حضرت محمد ( ص )، که به زمين چکيده، سبز شده است. )(5)
« خبر قتل سياوش در ايران غوغايي به پا کرد. رستم، ملکه( سودابه ) را به کين خواهي سياوش در حضور شاه کشت، و لشکريان ايران به انتقام خون شاهزاده بي گناه، توران را ويران کردند، اما حديث خون و انتقام خون به ناحق ريخته ي سياوش در فرهنگ ايران همچنان پايدار ماند، تا آن جا که به روايت تاريخ بخارا ( چ مَدَرس، صص 20 و 28 ) زيادت از سه هزار سال است که اهل بخارا را بر کشتن او سرودهاي عجيب است که مطربان آن سرودها را کين سياوش و قوالان گريستن مغان گويند. بيست و هشتمين لحن از سي لحن موسيقي باريد نيز کين سياوش نام دارد و يادآور استمرار بازتاب اين انتقام در فرهنگ و هنر ايران است. »(6)
چو زخمه راندي از کين سياووش *** پر از کين سياووشان شدي گوش (7) ( خمسه نظامي )
« احمد بن محمد بن نصر گويد که ابو الحسن نيشابوري در خزاين العلوم آورده است که قهندز- يا کهن دژ- يعني حصار ارگ بخارا را سياوش بنا کرد، که بدگويان ميان وي و افراسياب بدگويي کردند و افراسياب به ناحق او را بکشت، که او را در آن جا دفن کردند و مغان بخارا بدين سبب آن جا را عزيز دارند و هر سالي هر مردي يکي خروس(8) بدو برد پيش از برآمدن روز نوروز و مردمان بخارا را در کشتن سياوش نوحه ها و زاري هاست و اين سخن افزون بر سه هزار سال است. »(9)
« آيين سياوش به آيين هاي ستايش ايزد نباتي بومي مربوط است و به آيين تموز وايشتر بابل و از آن کهنه تر به آيين هاي سومري مي پيوندد. بدين روي شايد واژه ي اوستايي سياوش به معني مرد سياه يا سيه چرده باشد که اشاره به رنگ سياهي است که در اين مراسم بر چهره مي ماليدند يا اشاره به صورتک يا نقابي سياه است که به کارمي برند... اگر از نظر نگارنده درست باشد مراسم حاجي فيروز با چهره هايي سياه شده، خود گوياي اين معناست، و قدمت شگفت آور آن را مي رساند، زيرا به اغلب احتمال، آيين حاجي فيروز يکي از آيين هاي کهن بومي ايران است که به آيين سياوش مربوط و همزمان مي باشد. »(10)
« سياوش در مفهوم اساطيري خويش، نماينده ي نابودي و رستاخيز است و بهار و خزان گياه را در زندگي و مرگ خويش مجسم مي کند و از اين حيث شبيه مي شود به تموز بابلي و اوزيريس مصري و ادونيس فنيقي و يوناني. اين هر سه، پروردگار روييدني و باروري هستند و افسانه ي آن ها کنايه از تناوب زندگي و مرگ است. مرگ و رستاخيز آنان هر ساله با مراسم سوگ و جشن برگزار مي شده است. »(11)
« شايد تناوب دوران هاي خوش و ناخوش در اعتقادات ايرانيان باستان نيز مايه اي از همين اسطوره داشته باشد، همان گونه که باروري و سرسبزي بهاري، خشکي خزان به دنبال مي آورد و اين خود باز مي گردد به داد و ستد انسان با طبيعت. »(12) شاهرخ مسکوب در مورد کين سياوش نوشته:
« کين سياوش از سوگ هاي خسرواني است که هنوز در محال مختلف ايران به خصوص در مراسم معمول در کهکيلويه به نام سوسويش، به معناي سوگ سياوش، توسط بانواني که تصنيف هاي بسيار کهن را غمگنانه مي خوانند و به تناسب مجالس عزاداري مويه مي کنند، بر پاست. »(13)
اينک به مضاميني که در نمونه هايي از شعر پارسي به اسطوره ي سياوش و کين خواهي خون او مربوط است، نگاهي مي افکنيم:
کين سياوش:
خرم تر از بهار سرايد به زير و بم *** گه کينه ي سياوش و گه سبزه ي بهار ( ازرقي )
جام کيخسرو پر از مي کن که تاچون تهمتن *** کينه ي خون سياوش خواهم از افراسياب ( قاآني )
در کين سياوش ارغنون زن *** آن زخمه ي درفشان فرو ريخت ( خاقاني )
خون سياوش:
کيخسروانه جام ز خون سياوشان *** گنج افراسياب به سيما برافکند ( خاقاني )
آن خون سياوش از خُم جَم *** چون تبغ فراسياب در ده ( خاقاني )
خيز و خون سياوش آر که صبح *** تيغ افراسياب مي آرد ( عطار )
بدان سان که شد روي صحرا سراسر *** پر از بهمن روي و خون سياوش ( امير خسرو دهلوي )
شاه ترکان سخن مدعيان مي شنود *** شرمي از مظلمه ي خون سياووش باد ( حافظ )
ساير مضامين:
از براي غر ديدار سياوخشي و شش *** همچون بيزن بند کن در چاه خواري جاه را ( سنايي )
مدت عمر ار نداد کام سياووش *** دولت کاووس کامکار بماناد ( خاقاني )
تير از روح سياووشش مَدد مي طلبد *** سينه ي گرم که ديگر هدف تير شدست ( صائب تبريزي )
شعاه نتوانست پيچيدن سياوش را عنان *** شهپر توفيق صائب همت شاهانه است ( صائب تبريزي )
خور چو گروي زره سياووش مه را *** بهر بريدن گرفت گوي زنخدان ( قاآني )
پينوشتها:
1- « ور » در ايران باستان به معناي سوگند ايزدي بوده است، که متهم براي اثبات بي گناهي خود بايد به يکي از ورهاي سي گانه تن مي داده؛ از جمله فرو بردن دست در روغن داغ، خوردن عصاره ي گياهان سمي، و يکي از سخت ترين آن ها عبور از آتش بوده است. ( دانش نامه ي مزديسنا، ص 466 ).
2- دانش نامه مزديسنا، ص 337.
3- اسکندرنامه، ص 243.
4- سوگ سياوش، ص 71.
5- نيرنگستان، ص 87.
6- فرهنگ اساطير و اشارات داستاني، صص 265-264.
7- بديل ديگري از اين بيت منسوب به نظامي: چو راندي زخمه کين سياوش *** پر از خون سياووشان شدي گوش 8- خروس نماد شاه زادگي و سلطاني است. ( چون تاج دارد- همچنين نماد پاسباني زمان است، چون در زمان هاي معيني مانند سحر يا آغاز روز، بانگ مي گويد. ) در مراسم سووشون که تا چند دهه پيش در استان فارس در سوگ سياوش و به هنگام برداشت گندم برگزار مي شده، زنان با گريه و زاري تاج خروسي را مي بريدند و خون آن را بر سنبله هاي گندم مي ماليدند، گاه خروس را سر مي بريدند و خون آن را بر پشته هاي گندم مي ريختند. در ادبيات معاصر، شاهرخ مسکوب در کتاب « سوگ سياوش » به اين اسطوره و سيمين دانشور در داستان « سووشون » به اين مراسم توجه ويژه اي کرده اند.
9- دانش نامه ي مزديسنا، ص 337.
10- پژوهشي در اساطير ايران، صص 195-194.
11- داستان داستان ها، ص 199.
12- همان جا.
13- سوگ سياوش، ص 83.
ضابطي جهرمي، احمد؛ ( 1389 )، پژوهش هايي در شناخت هنر ايران، تهران: نشر ني، چاپ اول.
/ج