نويسنده: موسسه فرهنگي هنري قدر ولايت
همت، روحيه و اراده در سيره ي شهدا
مجروح صبور مقاوم
شهيد داور يُسري
حضور در جبهه و بازگشت به بستر، بارها تکرار شد و اين امر براي وي کاملاً عادي شده بود. هر بار، قسمتي از پيکر استوارش، هدف گلوله هاي دشمن واقع مي شد. نمي دانم براي چندمين بار، قرار بود به اتاق عمل برود که اوّل صبح، به ديدارش شتافتم. اين صحنه ي رقّت انگيز هرگز از يادم نمي رود. وي از ناحيه ي شکم چنان جراحت عميقي برداشته بود که روده اش نمايان بود. از آنجا که بارها، از قسمت هاي سالم بدنش بُريده و براي ترميم اعضاي ديگرش استفاده کرده بودند، وجود نازنينش به گل پرپر شده اي مي ماند. جرّاحان بار ديگر مصمّم بودند پيکرش را مورد عمل جرّاحي قرار دهند.يکي از پرستاران با حيرت و شگفتي تعريف مي کرد: من تا حال، چنين مجروح مقاوم و صبوري نديده ام. زماني که بستري بودند و از شدّت دردِ ايشان، کسي نمي توانست حتّي به تختش دست بزند، باز هم مشتاقانه با خدا راز و نياز مي کرد و با اشاره نماز مي خواند. (1)
نجات دو گروهان از محاصره
شهيد حسين روح الامين
عمليّات پاکسازي روستاي « هزارخانه » با طراحي و برنامه ريزي حاج حسين روح الامين، شروع شد. ارتفاع بالاي روستا توسط ايشان و گروه همراهش به تصرف درآمد. در حال پاکسازي منطقه، دو گروهان از برادران رزمنده در محاصره ي کامل دشمن قرار گرفتند، و چند نفر نيز شهيد شدند.لحظات به سختي مي گذشت و راههاي مختلف براي نجات آن دو گروهان 130 نفري به نتيجه نمي رسيد.
با وارد شدن حاج حسين به جمع مسؤولين، حال و هواي تازه اي پديد آمد. وي به اتفاق بيست نفر از رزمندگان که همراه او بودند، داوطلب شدند و با يک يورش دلاورانه حلقه ي محاصره ي دشمن را شکافته و با هدايت دو گروهان به خارج از منطقه ي محاصره، ضربه ي هولناک و سهمگيني به دشمن زده و با وارد کردن خسارت و تلفات، به مقر اصلي بازگشتند. (2)
استقبال از خطر
شهيد حسين روح الامين
در عمليّاتي که در مجاورت منطقه شيلر داشتيم، شرايط سخت بود و با کمبود امکانات و هواي سرد، تنها با استقامت و پايداري حاج حسين بود که در برابر مشکلات توانستيم مقاومت کنيم و موفّق شويم منطقه را پاکسازي و تثبيت نماييم.در چهره ي بشّاش او هنگام سختيهاي عمليّات، هيچ تغييري مشاهده نمي شد. اگر کار عمليّات گره مي خورد، با تسبيحي که هميشه همراه داشت، ذکر مي گفت و با روحيّه اي باز پيشقدم مي شد. همواره از خطر استقبال مي کرد و پيشاپيش رزمندگان به دشمن يورش مي برد. (3)
اين ترکشها، باعث نزديکي من به خدا مي شود
شهيد حسين روح الامين
حاج حسين در عمليّات بدر از ناحيه ي دست مورد اصابت گلوله ي کاليبر 50 قرار گرفته بود و در طي دوران مداوا گاهي از شدّت درد بي اختيار فرياد مي زد و گاهي نيز به علّت خارش وحشتناکي که در دستش به وجود مي آمد، بي طاقت مي شد و با ذکر يا حسين ( عليه السّلام )، يا فاطمة الزهرا ( سلام الله عليها ) مرهم بر دردهايش مي گذاشت و آرام مي گرفت.يک بار در حال تعويض لباسهايش بود که متوجّه شدم اثر تعداد زيادي از ترکشهاي ريز بر بدن او وجود دارد، تا آن زمان کسي از وجود آن ها مطلع نشده بود و حاج حسين خودش شخصاً آنها را پانسمان مي کرد. وقتي علت کتمان را از او سؤال کردم گفت: « اينها باعث نزديکي من به خدا مي شود. »
پس از بهبود کامل دستش، جوياي احوالاتش شدم. در پاسخ گفت: « دلم هواي دردهاي دستم را کرده. دردهاي آن زمان خيلي خوب بود و براي من بهتر از سلامتي است، چون مرا به خدا نزديکتر مي کرد. » (4)
چرا بسيجي ها آماده ي پروازند ؟
شهيد حسين روح الامين
ايشان تأکيد داشت که در اين عمليّات بايد بفهميم چرا بسيجي ها آنقدر آماده ي پرواز هستند که خيلي زود شهيد مي شوند و از ما سبقت مي گيرند. يک شب در منطقه اي در اطراف دارخوين، مانور شبانه داشتيم. توالتهاي صحرايي که در منطقه درست شده بود با فاصله ي نسبتاً زيادي از مقرها و جوي آب قرار داشت. هر بار که به دستشويي مي رفتيم مي ديديم آفتابه ها پر از آب است و بي تفاوت از کنار قضيه مي گذشتيم.بعد از چند بار رفت و آمد، متوجّه شديم که هميشه آفتابه ها پر آب است، لذا حاج حسين گفت امشب بايد بفهميم اين آبها از کجا داخل اين ظرفها مي شود. پس از کمي صبر متوجّه شديم بسيجي ها پس از استفاده از آب، پاي پياده 3-2 کيلومتر راه مي روند و براي نفرات بعدي آب مي آورند. اينجا بود که حاج حسين نکته ي شيرين و مهمّي را اشاره کرد که اگر چه خالي از طنز نيست، ولي نشاندهنده ي عمق خلوص اوست. او مي گفت: « يکي از دلايل اينکه ما شهيد نمي شويم اين است که ما حال نداريم چند کيلومتر راه را پياده براي آوردن چند ليتر آب طي کنيم و به مزاح مي گفت: « ما بلد نيستيم آفتابه آب کنيم. » (5)
يورش شجاعانه به ضد انقلاب
شهيد اکبر حسين زاده
برادر اکبر حسين زاده از مجاهدان واقعي انقلاب بود. در يکي از درگيريهاي اطراف روستاي کلاه سر، در حالي که پايش تير خورده بود، در کمال خونسردي زير آتش دشمن کمپوت مي خورد تا تجديد قوا کند و سپس در حالي که برادر عزيز شهيد عليرضا قديري در حال تيراندازي با کاليبر 50 بود، پشت فرمان وانت سيمرغ نشست و به قلب دشمن حمله برد، اگر چه تيرهاي زيادي به طرف او شليک شد ولي او شجاعانه يورش برد و ضد انقلاب را سرکوب کرد و سرانجام بر اثر انفجار بمب در سنندج به آرزوي ديرينه اش يعني شهادت رسيد. (6)اوّل خودم مي روم بعد شما!
شهيد علي محمّدي پور
يک شب بچّه ها تازه از مرخصي آمده بودند. حاجي گفت: « آماده باشيد. مي خواهيم برويم سد دز، براي غوّاصي. »همه خسته بودند. کسي دلش نمي خواست آن همه راه را تا سد دز برود و بعد آنجا لباس غوّاصي بپوشد و توي آن سرما، برود زير آب. با اين حال فرمانده گروهان ها جرأت نمي کردند مخالفت کنند. آخرش جواد را فرستادند سراغ حاجي. حاجي، جواد را خيلي دوست داشت، ولي حرف جواد هم اثري نکرد و حاجي حاضر نشد برنامه را بگذارد براي بعد. گفت: « اگر فردا بچّه ها از بيکاري راه بيفتند تو گروهان ها و از خاطراتشان تعريف کنند، از پرستيژ نظامي خارج مي شوند. بايد همين امشب برويم تو آب. »
خود حاجي، هم خسته بود و هم مجروح. جواد فکر کرد اگر پاي مجروح حاجي را به ميان بکشد، شايد تأثيري داشته باشد. پرسيد: « پس ما مي رويم طرف سد، ولي خودت چه کار مي کني ؟»
حاجي گفت: « خودم هم مي آيم و اوّلين نفري هستم که مي روم تو آب. »
گردان را به خطر کرديم و ستوني راه افتاديم طرف دز. آب دز که از کوه هاي بلند سرچشمه مي گيرد، حتي تابستان ها هم گرم نيست، چه برسد به زمستان. حاجي لباس غوّاصي اش را پوشيد. آب سرماي طاقت فرسايي داشت. بعضي از بچّه ها مي گفتند کافي است يک ثانيه توي اين آب بروي و بيرون بيايي تا تمام بدنت يخ بزند. دست به آب که مي زديم، سرما دستمان را مي گزيد. در آن شب تاريک، بچّه ها در حالي که لباس غوّاصي مي پوشيدند، هر لحظه انتظار داشتند دستور برگشت داده شود و بگويند هدف از آوردن شما به اينجا، فقط آزمايش نيرو بود، حالا به چادرهاي خود برگرديد و با خيال راحت بخوابيد! امّا وقتي حاجي به سوي آب رفت، فهميديم از اين چيزها خبري نيست. حاجي گفت: « ما عمليّات بزرگي را در پيش داريم. فرصت زيادي هم براي آماده شدن نداريم. بنابراين هنوز خستگي تلاش و دويدن هاي کربلاي چهار از تنتان در نرفته، بايد آماده ي عمليّات ديگري بشويم. براي اين که آمادگي لازم را پيدا کنيم، بايد از وجودمان مايه بگذاريم. بعدها فرصت زيادي براي استراحت پيدا مي شود. حاج يونس زنگي آبادي از ما خواسته است آموزش غوّاصي ببينيم. براي اين کار هم تنها يک هفته فرصت داده است. در مواقع عادي، يک هفته، حتّي براي آشنا شدن با آب هم، وقت کمي است. غوّاصي هم که مي دانيد شرايط خاصّي را مي طلبد. حتي اگر همه ي شما شنا بلد باشيد، باز هم معلوم نيست که بتوانيد غوّاصي کنيد. نياز به تمرين و آزمايش هاي مختلفي هست. مي بينيد که کار مشکلي را در پيش داريم. کاري مشکل و فرصتي کم. عمليّات آينده ي ما در آب خواهد بود. آبي که اگر از آب دز سردتر نباشد - که فکر مي کنم باشد - گرمتر هم نيست. بنابراين مأموريت امشب را جدّي بگيريد. بايد تا مي توانيد به آب عادت کنيد. اين آب سرد است. اين را همه مي دانيم. شايد اصلاً درون آب نشود طاقت آورد. من هم از شما انتظار کار غيرممکني را ندارم. بنابراين اوّل خودم مي روم داخل آب. بايد ببينم مي شود تحمّل کرد يا نه. اگر خودم نتوانم تحمّل کنم، مسؤوليّت اين کار را به عهده نمي گيرم. »
همگي کنار آب صف کشيده بوديم. حاجي کلاه غوّاصي اش را گذاشت سرش و زد به آب. رفت تا آن وسط ها. ديگر ديده نمي شد. ما با نگراني منتظرش شديم. حاجي مجروح بود. بسياري از ترکش هاي کربلاي يک، هنوز توي بدنش بود. تاول ها تازه خوب شده بودند. از سنکپ شدن در حالت غوّاصي، چيزهاي زيادي شنيده بوديم، از بيهوشي و ايستادن ناگهاني قلب. مي ترسيديم حاجي سنکپ کرده باشد. همه ساکت شده بوديم و چشم دوخته بوديم به سطح آب. مدّتي بعد، صداي شلپ و شلپي شنيديم. حاجي آمده بود به سطح آب و داشت مي آمد طرف ما. در حالي که از بدنش آب مي ريخت، آمد توي خشکي. گفت: « مثل اين که مي شود تحمّل کرد. ببينيد! من که سنّم از همه ي شما بيشتر است، توانستم سرماي آب را تحمّل کنم. پس شما جوانترها هم مي توانيد. با اين حال اگر کسي ديد توانايي اش را ندارد، لازم نيست غوّاصي کند. »
آن شب همه زديم به آب سرد. آبي که نفس آدم را بند مي آورد. دست و پا فلج مي شد و غوّاص، ابتدا مثل سنگ پايين مي رفت تا اين که کم کم به آب عادت مي کرد و خودش را مي يافت. نفس سرجايش مي آمد و دست و پا به حرکت در مي آمد. مدّتي بعد، وقتي عمليّات کربلاي پنج شروع شد و مجبور شديم ساعتها را توي آب سرد بگذرانيم، ارزش غوّاصي آن شب و شب هاي بعد را فهميديم. (7)
پينوشتها:
1- اين سبز سرخ، ص 111.
2- سلام سردار، صص 31-30.
3- سلام سردار، ص 48.
4- سلام سردار، ص 55.
5- سلام سردار، صص 68-67.
6- سلام سردار، ص 73.
7- در انتظار آن لحظه، صص 98-96.
موسسه فرهنگي هنري قدر ولايت؛ (1390)، همت، روحيه و اراده، تهران: موسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول