چهارشنبه، 15 بهمن 1393
تخمین زمان مطالعه: 17 دقیقه
موارد بیشتر برای شما

پرسش :

آيا امام خميني در اوايل انقلاب فرموده بودند که مجاهدين خلق را هر کجا ديديد بدون هيچ دادگاهي بکشيد؟


پاسخ :
پيش از پرداختن به اين سوال لازم است به صورت اجمالي اشاره کنيم که اساسا چنين مطلبي از حضرت امام خميني ره نقل نشده و اين مطلب جزء شايعاتي است که دشمنان به آن دامن مي زنند . هر چند در مورد چرايي محاکمه و مجازات اعضاي منافقان در زندانها مطالبي وجود دارد که لازم است در مورد آن صحبت نماييم . از طرفي در بررسي اين موضوع لازم است در ابتداء به مساله چگونگي جدايي سازمان مجاهدين (منافقين) از انقلاب و واگرايي آنان از نظام جمهوري اسلامي توجه شود. اين جدايي در اصل به گرايش هاي مارکسيستي و ديني و به عبارتي التقاطي کادر مرکزي سازمان در سال هاي اول تشکيل (يعني سال 1344) بر مي گردد . التقاطي که به خاطر آن ، مجاهدين مارکسيسم را به عنوان علم مبارزه پذيرفته بودند ، رزم و مبارزه با رژيم پهلوي را از نگاه مارکسيستي ديده و دنبال مي کردند؛ يکي از علل اين التقاط اين بود که آنان مباني مذهبي محکمي نداشتند و عده اي از آنان، روي آوردن به مذهب و ديانت را به خاطر زمينه مساعد مبارزاتي و توده اي آن مي خواستند و چون امکان توفيق اسلام را بر حکومت طاغوت بعيد مي دانستند به سوي مارکسيسم روي آوردند و با تفکر التقاطي در صدد آشتي دادن اسلام و مارکسيسم برآمدند.
در همان زمان عناصر سازمان در نشست هايي که با امام خميني(ره) در نجف داشتند با ارائه عقايد و ديدگاه هاي خود نتوانسته بودند تأييدي براي حرکت و اقدامات خود (که مبتني بر مبارزه مسلحانه بود) بگيرند يعني عليرغم سفارشاتي که ياران امام(ره) براي آنان کرده بودند آنان با استقبال امام(ره) مواجه نگرديدند و امام همان طوري که بعدها در بياناتشان اشاره مي کنند[1] متوجه انحرافات و ايرادات ايدئولوژيک آنان شده بودند لذا در قبال خواسته آنان سکوت کرده و آنان را تأييد نمي کنند.
در اثر همين روند التقاطي بعدها در مسير و ادامه راه با غالب شدن نيروهاي مارکسيست در سازمان (در سال 1354) اين سازمان، مارکسيست شدن ايدئولوژي خود را اعلان مي کند[2] و به همين دليل بسياري از نيروهاي مذهبي که با امام(ره) در ارتباط بودند کمک و همکاري با آنان را قطع مي کنند و تدريجاً از آنان فاصله مي گيرند. البته سازمان با تغيير ايدئولوژي و مارکسيست شدن غالب عناصر آن يک تصفيه خونين را هم در درون سازمان با نيروهاي مذهبي سازمان شاهد بود به گونه اي که نيروهاي مارکسيست سازمان، دست به جنايت هايي چون ترور نيروهاي مذهبي سازمان ، لو دادن آنها و جنايت هايي که در تاريخ ثبت شده است مرتکب مي شوند.
در اين ميان نيروهاي مارکسيست شده سازمان هم با فشار سنگين ساواک مواجه مي شوند و عملاً سازمان فرو مي پاشد . برخي از نيروهاي مارکسيست که زنده و باقي مانده بودند گروهي را تشکيل مي دهند که بعدها به نام گروه پيکار معروف مي شود . از ميان آنهايي که در زندان به سر مي بردند عده اي تلاش کردند در ظاهر با حفظ گرايش التقاطي (يعني مارکسيستي ـ ديني) راه خود را دنبال کنند، لکن آنان با مرزبندي که نيروهاي مذهبي با مارکسيست ها ايجاد کرده بودند مواجه مي گردند، چرا که نيروهاي مسلمان و مذهبي حساب خود را با مارکسيست هايي که هيچ ابايي از اظهار عقايد خود نداشتند جدا کرده بودند و در اين باره حدود شرعي را رعايت مي کردند. نيروهاي التقاطي سازمان تلاش مي کردند که اين مرزبندي را بشکنند لذا صفشان را با مارکسيست ها يکي کردند و اظهار مي کردند چون دشمن ما در مبارزه مشترک است و آن رژيم پهلوي است، لذا مشکلي با مارکسيست ها نداريم و مي توانيم در کنار آنان قرار گيريم . بنابر اين در اين مساله يعني حفظ صفوف و مرزبندي و رعايت حدود شرعي نيروهاي سازمان در زندان نه تنها اين مرزبندي را رعايت نکردند بلکه نسبت به نيروهاي مذهبي و روحاني حرمت شکني هايي را هم روا داشتند و براي همين در کنار مارکسيست ها و در صفوف آنان قرار گرفتند البته اين را هم يادآور شويم که اين مربوط به عده محدودي از بقاياي افراد سازمان بود و الاّ سازمان که در همان سال هاي اوليه مؤسسين و بنيان گذاران و کادر مرکزي و نيروهاي مرکزيت خود را از دست داده بود و بسياري از آنان اعدام و يا در درگيري ها و يا زير شکنجه هاي ساواک کشته شده بودند و معدود افرادي چون مسعود رجوي با سوء استفاده و فرصت طلبي و همکاري با ساواک و همين طور سفارشات اخوي خود (که در آمريکا ظاهراً فرد مؤثري بود) از حکم اعدام جان سالم به در برده بود و الاّ عملا سازمان تحت فشار ساواک از هم پاشيده بود براي همين، مسعود رجوي در آن وضعيت در تکاپو بود تا نيروهاي زندان را هدايت و رهبري کند تا نيروهاي مارکسيست ـ ديني (التقاطي) که در زندان به سر مي بردند را حفظ کند.
اين نکته قابل ذکر است که مسعود رجوي در دوران رژيم پهلوي با ساواک همکاري کرده و افراد زيادي را لو داده بود که بيشتر آنها دستگير و اعدام شدند . با اين همه وي با پيروزي انقلاب و آزادي همه زندانيان سياسي در راستاي سازمان دهي مجدد سازمان و جمع آوري نيروهاي منفعل و از هم پاشيده سازمان تلاش کرد و اين بود که مسعود رجوي به همراه موسي خياباني مدعي رهبري سازمان بودند و از فرصت هاي پيش آمده بعد از پيروزي انقلاب استفاده مي کردند تا تشکيلات خود را با نام سازمان مجاهدين خلق ايران (منافقين) شکل دهند. لذا آنان پس از پيروزي انقلاب اسلامي با غنيمت شمردن فرصت از آزادي هاي به دست آمده استفاده کرده به عوام فريبي گسترده دست زدند و متأسفانه جوانان اعم از دختر و پسر را جذب سازمان خود کردند و با فرصت طلبي و دستيابي به پادگان ها، تسليحات و تجهيزات و امکانات، پادگان ها را تصاحب کرده و در صدد نفوذ در ارگان ها و نهادها برآمدند.
بدين ترتيب يکي ديگر از عوامل جدايي آنان از نظام جمهوري اسلامي را علاوه بر سابقه انحراف ايدئولوژيک در زمان رژيم پهلوي، مي توان عملکرد و رويه غلط آنان در بعد از پيروزي انقلاب دانست. سرقت سلاح و مهمات از پادگان ها و عدم تحويل آنها به نهادهاي قانوني و تشکيل خانه هاي تيمي متعدد و آموزش نظامي افراد جذب شده از برنامه ريزي حساب شده سازمان براي به دست گرفتن قدرت خبر مي داد و نامزدي رجوي در نخستين دوره رياست جمهوري نيز در راستاي برنامه هاي قدرت طلبانه وي صورت گرفته بود .
رجوي پس از پيروزي انقلاب مدعي بود که شکنجه ها ديده و از ميان دود و آتش و خون، سالم بيرون آمده و به قدري مقاومت کرده که بازجوها از شنيدن نامش به خود مي لرزيدند و حال به عنوان رهبر سازمان مجاهدين خلق خود را نامزد رياست جمهوري کرده است . اين ادعاها براي کساني که سالها او را در زندان ديده و از امتيازات ويژه پليس مخفي شاه براي او مطلع بودند خنده آور بود. اما اشکال سازمان و رهبري آن تنها اين نبود، بلکه آنان به رفراندوم و همه پرسي جمهوري اسلامي ايراد گرفته بودند و در ادامه اين بهانه جويي ها به قانون اساسي رأي نداده و حتي سازمان انتخابات همه پرسي قانون اساسي را تحريم کرده بود. لذا طبق قانون اساسي رجوي نمي توانست نامزد و يا کانديداي رياست جمهوري شود و براي همين به تبليغات منفي بر عليه انتخابات پرداخت و دستور تحريم شرکت در انتخابات را صادر کرد و در يک اقدام هماهنگ و با زمينه چيني، دست به ايجاد درگيري هاي پراکنده در مناطق مختلف کشور زد . با روي کار آمدن بني صدر و برداشتن نقاب از چهره خود نيروهاي سازمان با حمايت ها و آزادي عملي که بني صدر به آنان داده بود همان رويه خود را دنبال کردند . در واقع با انتخاب بني صدر، سازمان از حمايت و پشتيبان خوبي براي رسيدن به مقاصد خويش برخوردار گرديد . از اين رو مرحله بعدي توطئه را آغاز کردند و با اقدام به درگيري هاي منظم و با برخورداري از حمايت بني صدر حرکت تاکتيکي خود را تکميل کردند و با حضور در غائله هايي چون 14 اسفند که در حمايت از بني صدر به وجود آمده بود تلاش کردند تا کشور را به آشوب بکشانند و همان طوري که رجوي گفته بود ايران را به لبنان دوم تبديل کنند در همين راستا و در ادامه اين درگيري ها بود که حملاتي از جانب آنان با سلاح گرم و سرد به سوي مردم صورت گرفت البته اين درگيري ها خبر از يک فتنه بزرگ مي داد و زمينه را براي ايجاد يک غائله بزرگ که بايد با مشي مسلحانه صورت مي گرفت فراهم مي کرد .
از طرفي اين آشوب هاي داخلي در کشوري که تازه انقلاب کرده بود خطرات زيادي براي امنيت کشور داشت و مي توانست زمينه و راه نفوذ و تهاجم بيگانگان را هموار نمايد کما اينکه همين درگيري ها بود که رژيم بعث عراق را مصمم کرد تا به خاک ايران تجاوز نمايد و بخشي از کشور را مورد اشغال قرار دهد . به همين دليل در اوايل اين آشوب ها و غائله آفريني ها شخصيت ها و بزرگان مذهبي و اجتماعي هشدارهايي در اين باره داده و اطلاعيه ها و بياناتي را در جهت بازگرداندن آنان به دامان ملت مطرح کرده و آنان را از عناد و جدايي از انقلاب و ملت برحذر داشته بودند . لکن آنها با جذب تعداد قابل توجهي از نوجوانان و جوانان ناآگاه جريان را به سمت اهداف پيدا و پنهان سازمان پيش مي بردند و در راستاي رسيدن به مطامع خويش به نصايح و هشدارها توجه نکرده و راه خود را که همان ايجاد درگيري و بدبيني نسبت به نيروهاي انقلابي بود ادامه دادند.
اين بود که امام هم هشدارهاي آخر را به آنان داده و فرمود: «ما به آنها کراراً گفته ايم و حالا هم مي گوييم شما اسلحه ها را زمين بگذاريد و به دامن اسلام برگرديد اسلام شما را مي پذيرد... برگرديد به دامن ملت، بياييد و اسلحه ها را تحويل دهيد... من اگر يک در هزار احتمال مي دادم که شما دست برداريد از آن کارهايي که مي خواهيد انجام دهيد، حاضر بودم با شما تفاهم کنم و من پيش شما بيايم و حالا هم به موجب احکام اسلام نصيحت به شما مي کنم شما در مقابل سيل خروشان ملت نمي توانيد کاري انجام دهيد».[3]
البته با رويه اي که سازمان دنبال مي کرد اين نصايح و هشدارها نتوانست آنها را از نفاق و عناد باز گرداند و اين بود که با فراهم آمدن مقدمات سقوط بني صدر سازمان نيز خود را در بن بست ديد و با اقدامات بعدي، کاملاً در مقابل و رو در روي ملت و نيروهاي انقلابي قرار گرفت.
در همين راستا اعضاي سازمان در 31 خرداد سال 60 جنگ مسلحانه خود را بر عليه نظام جمهوري اسلامي آغاز کردند و در ادامه دست به ترور و درگيري هاي مسلحانه خياباني زدند که نتيجه اش اين بود که تعداد قابل توجهي از اعضاي سازمان دستگير و يا در درگيريها کشته شوند و يا به اعدام محکوم شوند و تعداد قابل توجه ديگري نيز دست از همکاري کشيده و توبه نمايند و اعضاي باقي مانده از ايران فرار کرده و به کشورهاي غربي و برخي از کشورهاي منطقه پناهنده شوند.
نکته قابل توجه اين است که سازمان از سال 60 که وارد فاز نظامي و مبارزه بر ضد جمهوري اسلامي شد طي دو سال بيش از چند هزار نفر از مسئولان، روحانيان، پاسداران و مردم عادي کوچه و بازار را ترور کرد و مسئوليتش را هم بر عهده گرفت و در مقابل، جمهوري اسلامي به اجبار تن به برخوردهاي قضايي با آنها داد و طي مدت چهار ـ پنج سال توانست فعاليت هاي تروريستي اين گروه را کنترل کند.[4]
در مجموع نظام جمهوري اسلامي و ملت انقلابي تا جايي که مي توانست به آنها فرصت بازگشت داد و با آنان مدارا کرد لکن وقتي که آنان با تجهيزات اعطايي کشورهاي غربي و همچنين رژيم صدام دست به عمليات مذبوحانه فروغ جاويدان در سال 67 مي زنند و با کشتن مدافعان و رزمندگان حاضر در صحنه هاي جبهه جنگ، جنايت ديگري را در پرونده خود ثبت مي کنند، واکنش مردم و نظام جمهوري اسلامي چيزي به غير از سرکوب آنان آيا مي تواند باشد؟
البته در اينجا توضيح اين نکته هم ضروري است که اتهاماتي را که به نظام جمهوري اسلامي مي زنند و اقدامات و واکنش هاي نظام جمهوري را تحت عنوان «قتل عام» مطرح مي کنند را نمي توان پذيرفت و گواه ناروا بودن اين اتهامات نيز، وجود شمار زيادي از توابيني هستند که عليرغم فعاليت در سازمان، آزادانه در جامعه زندگي مي کنند و نيز افرادي که مدعي هستند که شاهدان قتل عام بودند و حال آنکه اگر چنين قتل عامي صورت مي گرفت طبيعتا حتي آنان نيز نبايد زنده مي ماندند .
بله ما جوانان زيادي را داشتيم که به خاطر ناآگاهي جذب اين سازمان شده بودند، لکن شمار زيادي از آنان با ندامت از گذشته خود جزء توابين قرار گرفتند و حتي برخي از آنان مسئوليت هايي را بر عهده گرفتند اما آن چه که بايد مورد توجه قرار گيرد اين که برخي از افراد عضو سازمان، دوباره به دام سازمان افتاده و همچنان رويه گذشته را دنبال مي کردند و در تيم هاي منافقين و در بمب گذاري ها شرکت مي کردند. طبيعي است که نظام و مسئولين نبايد با آنان برخورد نرمي داشته باشند و انتظار مدارا نسبت به انسانهايي که هيچ مرزي براي انجام جنايت هاي خويش نمي شناسند انتظاري نامعقول مي باشد چرا که مسئولان در واقع حافظ جان و امنيت مردم بودند و در اين باره نمي توانستند کوتاهي نمايند و وضعيتي که منافقين در جهت ناامني مردم عادي و کوچه و بازار به وجود آورده بودند، شدت عمل مسئولان را مي طلبيد . اما مسلماً فارغ از درگيري ها و کشته شدن تعدادي از منافقين در صحنه درگيري، جواز قتل آنان ، آن هم بدون محاکمه و محکمه حکومت اسلامي از سوي رهبران نظام جمهوري اسلامي صادر نگرديده است، و با وجود اين که منافقين با اعلان جنگ مسلحانه در حکم محارب بودند لکن مجازات آنان خارج از معرکه و صحنه درگيري نياز به محاکمه داشت که اين روال هم انجام گرفته است .
بنابر اين با وجود تعداد قابل توجهي از عمليات هاي محاربانه اي که آنان بر عليه جمهوري اسلامي و مردم کوچه و بازار داشتند (از جمله ترور، بمب گذاري و حضور در درگيري هاي مسلحانه) ترديد درباره اعمال مجازات آنان تا حدودي دور از انصاف است و مسلماً ترديد و وسوسه در اين خصوص هم جايز نبوده است. با اين همه برخوردهايي که نظام جمهوري اسلامي و مسئولين امنيتي و قضايي با اين جنايت کاران داشتند با ميزان ترورها و بمب گذاري ها و اعمال ناجوانمردانه منافقين قابل قياس نبوده و در برخي از موارد برخوردهاي عاطفي و از روي رأفت اسلامي مسئولان باعث سوء استفاده هاي جبران ناپذيري مي گرديد به طور مثال وجود عنصري مانند کشميري که عامل انفجار نخست وزير و از جمله توابين هم بود و شهيدان رجايي و باهنر را به شهادت رساند را نمي توان فراموش کرد و ملت، کوتاهي افرادي که سابقه کشميري را مي دانستند و در عين حال به او کمک کرده بودند تا جايگاه شوراي امنيت ملي ارتقا پيدا کند هيچ گاه نخواهند بخشيد.
با اين وجود بسياري از منافقين و هواداران آنها با ندامت و توبه به دامن ملت مسلمان و انقلابي بازگشتند و حتي برخي از آنان در کنار نيروهاي انقلابي کمک و يار مسئولين انقلاب شدند.
البته اين نکته را هم در اين جا خاطر نشان کنيم که درست است که بسياري از جوانان، ناآگاهانه به دام منافقين افتاده بودند لکن اين طور نيست که هيچ معيار و ملاک انتخاب راه درست براي آنان وجود نداشت. به عبارتي درست است که سازمان منافقين دم از اسلام راستين مي زد اما ديدگاه ها و اعمال آنان با ديدگاه اسلام همخواني نداشت و اين مساله به وضوح قابل تشخيص بود . اين که سازمان دستور تشکيلاتي مي دهد که در خانه هاي تيمي نماز نخوانند و در موقع دستگيري سيانور ببلعند و در روابط دختر و پسر در خانه هاي تيمي هيچ گونه ضوابط شرعي رعايت نمي شد.[5] از جمله مواردي است که کاملاً ناحق بودن سازمان را قابل تشخيص مي نمايد چرا که نمي توان گفت اين احکام مسلم اسلام بر کسي پوشيده مانده است تا بتواند براي اين جوانان ناآگاه توجيه مناسبي باشد و اين چشم بستن ها و اصرار به راه غلط را تا حدودي مي توان ريشه در تعصب مخفي و تشکيلاتي و ديگر عوامل روان شناختي دانست.
علاوه بر اين که موقعيت هاي جذب و آگاهي دادن به آن جوانان و حتي مباحثه و مناظره در مسائل ايدئولوژيک در آن زمان وجود داشت و از آن استقبال گرمي هم صورت مي گرفت که در مجموع آگاهي هاي لازم را براي تشخيص درست از نادرست در اختيار طالبان حقيقت مي گذاشت .

معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ تبار ترور، دکتر محمد صادق کوشکي، مرکز اسناد انقلاب اسلامي.

پی نوشتها:
[1]. ر.ک: «در جستجوي راه از کلام امام»، دفتر سيزدهم، ص247ـ248.
[2]. کريمي، احمد رضا، شرح تاريخچه سازمان مجاهدين خلق ايران، مرکز اسناد انقلاب اسلامي، ص78.
[3]. موسوي خميني، سيد روح الله، صحيفه نور، ج14، ص218ـ219.
[4]. ر.ک: کريمي، احمد رضا، تاريخچه سازمان مجاهدين خلق ايران، مرکز اسناد انقلاب اسلامي، ص7.
[5]. در اين باره مي توانيد به اعترافات و خاطرات اعضاي سازمان از جمله خانم باقرزاده مراجعه کرد.
منبع: اندیشه قم


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما