پرسش :
«انتخاب» رهبر توسط مردم يا خبرگان، با ولايت و « نصب» منافات ندارد؟
پاسخ :
نخست بايد روشن شود كه نقش مردم در حكومت اسلامي چيست. نقش مردم در مقام اثبات و تحقّق و اجراء، چه درباره اصل دين، چه درباره نبوت، چه درباره امامت بالاصل، و چه درباره نصب خاص، نقش كليدي است؛ تا چه رسد به ولايت فقيه كه نصب عام است. مردم اگر ـ معاذ الله ـ اصل دين را قبول نكردند، دين، نسياً منسيا و فراموش شده ميشود؛ اگر مردم نبوت پيامبري را قبول نكردند، آن پيامبر مهجور ميشود و اگر امامت امامي را قبول نكردند، آن امام مهجور ميشود ولو آنكه آن امام، همان حضرت علي بن ابي طالب (عليهالسلام) باشد. بايد مقام ثبوت، مشروعيت، و حقانيت را از مقام اثبات، قدرت عيني و… جدا كرد. اگر كشور بخواهد اداره شود، تا مردم نخواهند و حضور نداشته باشند؛ نه نبوت، نه امامت، نه نيابت خاص، و نه نيابت عام، هيچ يك در خارج متحقق نميشود. كشور با صرف رأي علمي اداره نميشود و در مقام اجراء، كار كليدي در دست مردم است. حكومت اسلامي نيز حكومت سلطه و تحميل نيست؛ اگر جبر و سلطه باشد، ميشود همان حكومت باطل اُموي و مَرواني كه پس از مدتي هم از بين خواهد رفت. امّا مردم عاقل و مسلمان، مانند مردم غير مسلمان نيستند كه به دين و قانون الهي اعتقاد نداشته باشند و خودشان واضع قانون باشند. مردم مسلمان ميگويند ما بسياري از اسرار و رموز عالم و آدم نميدانيم و نيز ما پس از مرگ، زندگي جديد ابدي خواهيم داشت كه از تفصيل آن خبر نداريم. پس بايد راه زندگي را، دين و راهنماي ديني به ما نشان بدهد و ما ولايت ديني را ميپذيريم و حدود آن را اجرا ميكنيم. در نظام دموكراسي كه چيزي از پيش تعيين شده نيست و براي آنان اساساً دين الهي مطرح نيست ـ مگر براي برخي از آنان و آن نيز در مسائل شخصي و فردي ـ چنين گروهي، دينشان از سياست و دولت جداست و سكولاري فكر ميكنند؛ خود مردم قوانين كشور را وضع ميكنند و حاكم چنين كشورهايي، وكيل مردم و تابع محض آراء آنان است. ولي در نظام اسلامي كه مردم ديندارند و ميخواهند زندگي فردي و اجتماعي خود را با دين و قوانين ديني هماهنگ كنند، اين مردم، در عصر غيبت كه امام معصوم (عليهالسلام) حضور و ظهور ندارد، يك مكتبشناسي را كه در اعتقاد و عمل مثل آنان معتقد و عامل به دين است و از سوي شارع مقدّس براي ولايت بر جامعه الهي، به نحو عام منصوب شده پيدا ميكنند و ولايت او را ميپذيرند. ميگويند تو كه برابر مكتب حكم ميكني، ما در حقيقت ولايت تو را كه شخص معين هستي قبول نكردهايم، بلكه ولايت فقاهت و عدالت را پذيرفتهايم؛ ما پيرو فقاهت هستيم كه تو نيز پيرو همان فقاهت هستي. ما تابع عدالت هستيم كه تو نيز از آن پيروي مينمائي؛ تو از آن جهت كه يك انسان و يك شهروند هستي، در پيروي از قانون الهي يعني فقاهت و عدالت، مثل مايي. اين مطلب، در قانون اساسي، در اصل يكصد و هفتم آمده است: «رهبر در برابر قوانين با ساير افراد كشور مساوي است». بنابراين، رهبر اسلامي، از سوي دين ولايت دارد نه آنكه مانند كشورهاي غربي و شرقي وكيل مردم باشد. اكنون كه در بحث علمي، وضعيت و نوع حكومت اسلامي روشن شد، الفاظي را براي بيان اين مفاهيم بر ميگزينيم. كلمه «انتخاب» كه لفظي عربي است، اگر به معناي نخبهگيري و برگزيدن باشد، با نصب و ولايت و تولّي والي منصوب سازگار است. انتخابي كه احياناً در تعبيرهاي ديني آمده است، غير از اصطلاح رايج مردم است. انتخاب در عبارتهاي ديني، همسان اصطفاء و اجتباء و اختيار است و امّت نيز كه والي منصوب را انتخاب ميكنند، به اين معناي قرآني و روايي است و كاري به وكالت ندارد. اگر انتخاب را به معناي پذيرش آن والي ارجح قرار دهيم، درست است و به معناي انتخاب مصطلح نظامهاي دموكراسي نيست. ولي در تعبيرات فارسي رايج، انتخاب، معناي توكيل را ميدهد و لذا كلمه انتخاب درباره رياست جمهوري، اعضاي مجلس خبرگان، نمايندگان مجلس، شوراها و… به كار ميرود كه همگي اينها توكيل است و آن افراد، وكيل مردم هستند. در تعبيرات و مفاهمات عرفي، از كلمه انتخاب، وكالت فهميده ميشود؛ يا مسلّم اين گونه است و يا ظنّ متاخِم داريم كه چنين است و لذا استفاده از چنين كلمهاي كه موهم وكالت حاكم است، در تحديد و تعريفهاي علمي روا نيست. سؤال: با توجّه به تصريحاتي كه در قانون اساسي بر ولايت شده، كلمه انتخاب در قانون اساسي، نميتواند به معناي توكيل باشد و موهم وكالت نخواهد بود. آيا چنين نيست؟ جواب: كلمه انتخاب در قانون اساسي كه درباره جريان رهبري است، به معناي پذيرش ميباشد؛ اگرچه در غير رهبري ميتواند معناي رائج و عرفي خود را داشته باشد. سؤال: آيا نميتوان گفت كه مردم اصل ولايت فقيه را ميپذيرند، ولي با نبودن فقيه اعلم، يكي از فقيهان منصوب را انتخاب ميكنند؟ جواب: چون غالب مردم در تشخيص معيارهاي فقهي كارشناس نيستند، طبيعي است كه در رهبري، همانند مرجعيت و قضاء، به خبرگان مراجعه ميكنند. خبرگان اگر ديدند كه يكي از فقيهان جامع الشرايط، اعلم به مسائل رهبري است، بينش سياسياش بيشتر است، توانايي مديريتش بيشتر است، و…، ولايت او را به مردم معرفي ميكنند؛ زيرا معلوم ميشود او وليّ و واليِ مردم است و مردم نيز ولايت او را تولّي ميكنند. امّا اگر يكي از فقهاء موجود، برجستگي خاص نداشت و همگي در فرائض رهبري يكسان بودند، خبرگان، به نوافل رهبري ميپردازند؛ كه به مقبوليت عامه نزديكتر باشد يا پذيرش او سهلتر باشد؛ چون چند نفر، در جميع خصوصيات يكسان نيستند و برخي بر بعضي رجحان غير لزومي دارند. بالاخره، يكي از فقيهان به عنوان رهبر برگزيده ميشود و به مردم ابلاغ ميگردد. تذكر: آنچه در قانون اساسي به عنوان مقبوليت عام آمد، در صورتي كه همراه با ساير شرايط رهبري باشد، به معناي پذيرش مردمي است نه توكيل مردمي. بنابراين، سهم آراء مردم همچنان محفوظ است. ليكن در «تولّيِ والي» نه در «توكيلِ حاكم». آنچه نبايد فراموش شود، همان فرق ميان مشروعيت و اقتدار است؛ زيرا بدون مردم، هيچگونه اقتداري براي والي مسلمين نخواهد بود و توان هر گونه كاري از او مسلوب است؛ هر چند در مقام ثبوت، از مشروعيت الهي برخوردار است.
مأخذ: ( آیةالله جوادی آملی ، ولايت فقيه، ص 401 ـ 405)
نخست بايد روشن شود كه نقش مردم در حكومت اسلامي چيست. نقش مردم در مقام اثبات و تحقّق و اجراء، چه درباره اصل دين، چه درباره نبوت، چه درباره امامت بالاصل، و چه درباره نصب خاص، نقش كليدي است؛ تا چه رسد به ولايت فقيه كه نصب عام است. مردم اگر ـ معاذ الله ـ اصل دين را قبول نكردند، دين، نسياً منسيا و فراموش شده ميشود؛ اگر مردم نبوت پيامبري را قبول نكردند، آن پيامبر مهجور ميشود و اگر امامت امامي را قبول نكردند، آن امام مهجور ميشود ولو آنكه آن امام، همان حضرت علي بن ابي طالب (عليهالسلام) باشد. بايد مقام ثبوت، مشروعيت، و حقانيت را از مقام اثبات، قدرت عيني و… جدا كرد. اگر كشور بخواهد اداره شود، تا مردم نخواهند و حضور نداشته باشند؛ نه نبوت، نه امامت، نه نيابت خاص، و نه نيابت عام، هيچ يك در خارج متحقق نميشود. كشور با صرف رأي علمي اداره نميشود و در مقام اجراء، كار كليدي در دست مردم است. حكومت اسلامي نيز حكومت سلطه و تحميل نيست؛ اگر جبر و سلطه باشد، ميشود همان حكومت باطل اُموي و مَرواني كه پس از مدتي هم از بين خواهد رفت. امّا مردم عاقل و مسلمان، مانند مردم غير مسلمان نيستند كه به دين و قانون الهي اعتقاد نداشته باشند و خودشان واضع قانون باشند. مردم مسلمان ميگويند ما بسياري از اسرار و رموز عالم و آدم نميدانيم و نيز ما پس از مرگ، زندگي جديد ابدي خواهيم داشت كه از تفصيل آن خبر نداريم. پس بايد راه زندگي را، دين و راهنماي ديني به ما نشان بدهد و ما ولايت ديني را ميپذيريم و حدود آن را اجرا ميكنيم. در نظام دموكراسي كه چيزي از پيش تعيين شده نيست و براي آنان اساساً دين الهي مطرح نيست ـ مگر براي برخي از آنان و آن نيز در مسائل شخصي و فردي ـ چنين گروهي، دينشان از سياست و دولت جداست و سكولاري فكر ميكنند؛ خود مردم قوانين كشور را وضع ميكنند و حاكم چنين كشورهايي، وكيل مردم و تابع محض آراء آنان است. ولي در نظام اسلامي كه مردم ديندارند و ميخواهند زندگي فردي و اجتماعي خود را با دين و قوانين ديني هماهنگ كنند، اين مردم، در عصر غيبت كه امام معصوم (عليهالسلام) حضور و ظهور ندارد، يك مكتبشناسي را كه در اعتقاد و عمل مثل آنان معتقد و عامل به دين است و از سوي شارع مقدّس براي ولايت بر جامعه الهي، به نحو عام منصوب شده پيدا ميكنند و ولايت او را ميپذيرند. ميگويند تو كه برابر مكتب حكم ميكني، ما در حقيقت ولايت تو را كه شخص معين هستي قبول نكردهايم، بلكه ولايت فقاهت و عدالت را پذيرفتهايم؛ ما پيرو فقاهت هستيم كه تو نيز پيرو همان فقاهت هستي. ما تابع عدالت هستيم كه تو نيز از آن پيروي مينمائي؛ تو از آن جهت كه يك انسان و يك شهروند هستي، در پيروي از قانون الهي يعني فقاهت و عدالت، مثل مايي. اين مطلب، در قانون اساسي، در اصل يكصد و هفتم آمده است: «رهبر در برابر قوانين با ساير افراد كشور مساوي است». بنابراين، رهبر اسلامي، از سوي دين ولايت دارد نه آنكه مانند كشورهاي غربي و شرقي وكيل مردم باشد. اكنون كه در بحث علمي، وضعيت و نوع حكومت اسلامي روشن شد، الفاظي را براي بيان اين مفاهيم بر ميگزينيم. كلمه «انتخاب» كه لفظي عربي است، اگر به معناي نخبهگيري و برگزيدن باشد، با نصب و ولايت و تولّي والي منصوب سازگار است. انتخابي كه احياناً در تعبيرهاي ديني آمده است، غير از اصطلاح رايج مردم است. انتخاب در عبارتهاي ديني، همسان اصطفاء و اجتباء و اختيار است و امّت نيز كه والي منصوب را انتخاب ميكنند، به اين معناي قرآني و روايي است و كاري به وكالت ندارد. اگر انتخاب را به معناي پذيرش آن والي ارجح قرار دهيم، درست است و به معناي انتخاب مصطلح نظامهاي دموكراسي نيست. ولي در تعبيرات فارسي رايج، انتخاب، معناي توكيل را ميدهد و لذا كلمه انتخاب درباره رياست جمهوري، اعضاي مجلس خبرگان، نمايندگان مجلس، شوراها و… به كار ميرود كه همگي اينها توكيل است و آن افراد، وكيل مردم هستند. در تعبيرات و مفاهمات عرفي، از كلمه انتخاب، وكالت فهميده ميشود؛ يا مسلّم اين گونه است و يا ظنّ متاخِم داريم كه چنين است و لذا استفاده از چنين كلمهاي كه موهم وكالت حاكم است، در تحديد و تعريفهاي علمي روا نيست. سؤال: با توجّه به تصريحاتي كه در قانون اساسي بر ولايت شده، كلمه انتخاب در قانون اساسي، نميتواند به معناي توكيل باشد و موهم وكالت نخواهد بود. آيا چنين نيست؟ جواب: كلمه انتخاب در قانون اساسي كه درباره جريان رهبري است، به معناي پذيرش ميباشد؛ اگرچه در غير رهبري ميتواند معناي رائج و عرفي خود را داشته باشد. سؤال: آيا نميتوان گفت كه مردم اصل ولايت فقيه را ميپذيرند، ولي با نبودن فقيه اعلم، يكي از فقيهان منصوب را انتخاب ميكنند؟ جواب: چون غالب مردم در تشخيص معيارهاي فقهي كارشناس نيستند، طبيعي است كه در رهبري، همانند مرجعيت و قضاء، به خبرگان مراجعه ميكنند. خبرگان اگر ديدند كه يكي از فقيهان جامع الشرايط، اعلم به مسائل رهبري است، بينش سياسياش بيشتر است، توانايي مديريتش بيشتر است، و…، ولايت او را به مردم معرفي ميكنند؛ زيرا معلوم ميشود او وليّ و واليِ مردم است و مردم نيز ولايت او را تولّي ميكنند. امّا اگر يكي از فقهاء موجود، برجستگي خاص نداشت و همگي در فرائض رهبري يكسان بودند، خبرگان، به نوافل رهبري ميپردازند؛ كه به مقبوليت عامه نزديكتر باشد يا پذيرش او سهلتر باشد؛ چون چند نفر، در جميع خصوصيات يكسان نيستند و برخي بر بعضي رجحان غير لزومي دارند. بالاخره، يكي از فقيهان به عنوان رهبر برگزيده ميشود و به مردم ابلاغ ميگردد. تذكر: آنچه در قانون اساسي به عنوان مقبوليت عام آمد، در صورتي كه همراه با ساير شرايط رهبري باشد، به معناي پذيرش مردمي است نه توكيل مردمي. بنابراين، سهم آراء مردم همچنان محفوظ است. ليكن در «تولّيِ والي» نه در «توكيلِ حاكم». آنچه نبايد فراموش شود، همان فرق ميان مشروعيت و اقتدار است؛ زيرا بدون مردم، هيچگونه اقتداري براي والي مسلمين نخواهد بود و توان هر گونه كاري از او مسلوب است؛ هر چند در مقام ثبوت، از مشروعيت الهي برخوردار است.
مأخذ: ( آیةالله جوادی آملی ، ولايت فقيه، ص 401 ـ 405)