پرسش :
معيار اولوالعزم بودن يك پيامبر چيست؟ اگر شريعت مستقل معيار است در اين صورت بین حضرت آدم (ع) تا حضرت نوح (ع) چه شريعتي حاكم بوده؟
پاسخ :
در ابتداي سخن لازم است نبوّت را تعريف نمائيم، براي همين منظور سخني از شهيد مطهري ـ رحمة الله عليه ـ را نقل مي كنيم؛ ايشان انبياء را گروهي از افراد بشر مي داند كه دستورهاي خدا را از ناحيه خداوند مي گيرند و به مردم ابلاغ مي كنند و به عبارتي آنها واسطة ميان خداوند و ساير افراد بشر مي باشند.[1] وظيفه پيامبران الزاماً دو گونه بوده است يكي از جانب خداوند كه براي بشر قانون و دستورالعمل آورده اند و يكي اينكه مردم را به خدا و عمل به دستورالعمل هاي الهي آن عصر و زمان دعوت و تبليغ مي كرده اند. غالب پيامبران فقط وظيفه دوم را انجام مي داده اند و عدة بسيار كمي از پيامبران كه قرآن آنها را«اولوالعزم» مي خواند، قانون و دستورالعمل آورده اند. لذا پيامبران تشريعي كه عددشان بسيار اندك است، صاحب قانون و شريعت بوده اند، ولي پيامبران تبليغي كارشان تعليم و تبليغ و ارشاد به تعليمات پيامبر صاحب شريعت بوده است و اسلام كه ختم نبوت را اعلام كرده، نه تنها به نبوت تشريعي خاتمه داده است، بلكه به نبوت تبليغي نيز پايان داده است.[2]
قرآن شخصيت«اولوالعزم» را به لحاظ ويژگي هاي برجسته و صفات بارزشان بيش از ديگران ارج نهاده و گرامي داشته است اين گروه از پيامبران كتاب و شريعت مستقلي داشته اند و پيامبران معاصر و يا متأخر از آنان تبعيت مي كرده اند تا زماني كه يكي ديگر از پيامبران «اولوالعزم» به رسالت مبعوث مي شد و شريعت نويني مي آورد.[3]
خداي سبحان آنگاه كه از كتاب هاي تشريعي و مجموعة قوانين ياد مي كند، نام پنج پيامبر اولوالعزم را مي برد.[4] حضرت نوح ـ ع ـ و حضرت ابراهيم ـ ع ـ و حضرت موسي ـ ع ـ وحضرت عیسی-ع- و حضرت محمد ـ ص ـ.[5] پيامبران اولوالعزم صاحبان كتاب و شريعت مي باشند و ديگر انبياء حافظان و نگهبانان شريعت اين انبياء بوده اند اگر چه صحيفه يا زبور داشته اند، ولي شريعت جامع را همان پنج نفر آورده اند.[6]
9- طبق روايات معيار اولوالعزم همان شريعت استوار و كامل تر و داشتن كتاب كه داراي قوانين و دستورالعملهايي بوده است، مي باشد[7] و باز مطابق آيه شريفة«فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ»[8] صبر و استقامت مهم ترين ويژگي آنان مي باشد پس خداوند وقتي سخن از صحيفة حضرت داود ـ عليه السّلام ـ به ميان مي آورد نام كتاب را بر آن نمي نهد، چون آن مجموعه مشتمل بر قوانين زندگي و حدود و كيفرها نبوده و تنها شامل پند و اندرز و نصيحت بوده است. لذا آن پيامبر ـ عليه السّلام ـ داراي شريعت مستقل نبوده است.[9]
لذا معيار در اولوالعزم بودن، داشتن كتاب و شريعت مستقل با قوانين و دستورالعمل هاي فراگير مي باشد، ولي معناي شريعت به معناي خاص اين نيست كه فقط اين پنج پيامبر شريعت داشته اند بلكه لفظي عام است و به اين معني است كه همه انبياء داراي شريعت بوده اند، لكن شريعت مستقل نداشته اند كه مأمور به تبليغ بوده اند.
موارد استعمالات لغوي«كتاب» در قرآن كريم نشان مي دهد كه معناي اصطلاحي آن عبارت است از مجموعة معارف و قوانين ديني و الهي كه علاوه بر معارف و نصايح و اندرز، مشتمل بر قوانين فردي، اجتماعي، عبادي و سياسي نيز باشد. بنابر همين تعريف اولوالعزم به كسي گفته مي شود كه داراي كتاب باشد.[10]
آيه شريفة«و لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ»[11] يعني رسولان خود را با بينات فرستاديم و كتاب و ميزان را با آنان نازل كرديم، دلالت ندارد كه همه انبياي الهي داراي كتابي مستقل بوده اند، بلكه مقصود آن است كه به مجموعة مرسلين كتاب داده شده است و هيچ رسولي بي كتاب نبوده است. مثلاً خداوند در قرآن خطاب به حضرت يحيي ـ عليه السّلام ـ مي فرمايد:«يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ»[12] اي يحيي كتاب الهي را با قوت بگير. كه بيانگر اين نكته است كه بقيه انبياء هم كتاب داشته اند. و هر كس كه كتاب داشته باشد، شريعت دارد لذا معيار در اولوالعزم بودن اگر چه شريعت داشتن كتاب است ولي دليل بر شريعت و كتاب نداشتن بقية انبياء نمي باشد.
از نظر قرآن كريم، مجموعة قوانيني كه با دامنة گسترده اي از سوي خداوند براي هدايت انسان ها تنظيم شده، براي شكوفايي فطرت بشر داراي زير بنايي است كه ثابت و اصلي مي باشد و به آن «دين» گفته مي شود و آنكه فروع و جزئياتي دارد كه متغير و متحول است«شريعت و منهاج» ناميده مي شود و دين الهي به مانند نهري بزرگ است كه انسانها در طي اعصار و قرون توسط شريعت هر پيامبري به آن راه يافته اند. قرآن مي فرمايد:«لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً»[13] براي هر قومي شريعت و طريقه اي مقرر داشتيم البته شريعت به معناي جامع غير از شريعت ويژه است و اين آية شريفه همان شريعت ويژه است.[14]
با توجه به مطالب بيان شده اين نكته روشن مي شود كه حضرت آدم ـ عليه السّلام ـ شريعت داشته است.
[1] . مطهري، مرتضي، نبوت، تهران، صدرا، چاپ اول، 1373، ص 13.
[2] . مطهري، مرتضي، ختم نبوت، تهران، صدرا، چاپ ششم، 1370، ص 45.
[3] . رجوع شود به: مطهري، مرتضي، خاتميت، تهران، صدرا، چاپ پنجم 1370، ص 48.
[4] . شوري/13.
[5] . شوري/13.
[6] . جوادي آملي، عبدالله، قرآن در قرآن، قم، اسراء، چاپ اول، ج ششم، بخش چهارم مقدمه فصل اول فصل دين و شريعت.
[7] . صدوق، محمد، علل الشرايع ـ رحمة الله عليه ـ بي جا، بي تا، ص 133.
[8] . الاحقاف/35.
[9] . قرآن در قرآن همان فصل قرآن و كتابهاي آسماني.
[10] . همان.
[11] . حديد/25.
[12] . مريم/12.
[13] . مائده/48.
[14] . قرآن در قرآن همان فصل، دين و شريعت.
در ابتداي سخن لازم است نبوّت را تعريف نمائيم، براي همين منظور سخني از شهيد مطهري ـ رحمة الله عليه ـ را نقل مي كنيم؛ ايشان انبياء را گروهي از افراد بشر مي داند كه دستورهاي خدا را از ناحيه خداوند مي گيرند و به مردم ابلاغ مي كنند و به عبارتي آنها واسطة ميان خداوند و ساير افراد بشر مي باشند.[1] وظيفه پيامبران الزاماً دو گونه بوده است يكي از جانب خداوند كه براي بشر قانون و دستورالعمل آورده اند و يكي اينكه مردم را به خدا و عمل به دستورالعمل هاي الهي آن عصر و زمان دعوت و تبليغ مي كرده اند. غالب پيامبران فقط وظيفه دوم را انجام مي داده اند و عدة بسيار كمي از پيامبران كه قرآن آنها را«اولوالعزم» مي خواند، قانون و دستورالعمل آورده اند. لذا پيامبران تشريعي كه عددشان بسيار اندك است، صاحب قانون و شريعت بوده اند، ولي پيامبران تبليغي كارشان تعليم و تبليغ و ارشاد به تعليمات پيامبر صاحب شريعت بوده است و اسلام كه ختم نبوت را اعلام كرده، نه تنها به نبوت تشريعي خاتمه داده است، بلكه به نبوت تبليغي نيز پايان داده است.[2]
قرآن شخصيت«اولوالعزم» را به لحاظ ويژگي هاي برجسته و صفات بارزشان بيش از ديگران ارج نهاده و گرامي داشته است اين گروه از پيامبران كتاب و شريعت مستقلي داشته اند و پيامبران معاصر و يا متأخر از آنان تبعيت مي كرده اند تا زماني كه يكي ديگر از پيامبران «اولوالعزم» به رسالت مبعوث مي شد و شريعت نويني مي آورد.[3]
خداي سبحان آنگاه كه از كتاب هاي تشريعي و مجموعة قوانين ياد مي كند، نام پنج پيامبر اولوالعزم را مي برد.[4] حضرت نوح ـ ع ـ و حضرت ابراهيم ـ ع ـ و حضرت موسي ـ ع ـ وحضرت عیسی-ع- و حضرت محمد ـ ص ـ.[5] پيامبران اولوالعزم صاحبان كتاب و شريعت مي باشند و ديگر انبياء حافظان و نگهبانان شريعت اين انبياء بوده اند اگر چه صحيفه يا زبور داشته اند، ولي شريعت جامع را همان پنج نفر آورده اند.[6]
9- طبق روايات معيار اولوالعزم همان شريعت استوار و كامل تر و داشتن كتاب كه داراي قوانين و دستورالعملهايي بوده است، مي باشد[7] و باز مطابق آيه شريفة«فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ»[8] صبر و استقامت مهم ترين ويژگي آنان مي باشد پس خداوند وقتي سخن از صحيفة حضرت داود ـ عليه السّلام ـ به ميان مي آورد نام كتاب را بر آن نمي نهد، چون آن مجموعه مشتمل بر قوانين زندگي و حدود و كيفرها نبوده و تنها شامل پند و اندرز و نصيحت بوده است. لذا آن پيامبر ـ عليه السّلام ـ داراي شريعت مستقل نبوده است.[9]
لذا معيار در اولوالعزم بودن، داشتن كتاب و شريعت مستقل با قوانين و دستورالعمل هاي فراگير مي باشد، ولي معناي شريعت به معناي خاص اين نيست كه فقط اين پنج پيامبر شريعت داشته اند بلكه لفظي عام است و به اين معني است كه همه انبياء داراي شريعت بوده اند، لكن شريعت مستقل نداشته اند كه مأمور به تبليغ بوده اند.
موارد استعمالات لغوي«كتاب» در قرآن كريم نشان مي دهد كه معناي اصطلاحي آن عبارت است از مجموعة معارف و قوانين ديني و الهي كه علاوه بر معارف و نصايح و اندرز، مشتمل بر قوانين فردي، اجتماعي، عبادي و سياسي نيز باشد. بنابر همين تعريف اولوالعزم به كسي گفته مي شود كه داراي كتاب باشد.[10]
آيه شريفة«و لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ»[11] يعني رسولان خود را با بينات فرستاديم و كتاب و ميزان را با آنان نازل كرديم، دلالت ندارد كه همه انبياي الهي داراي كتابي مستقل بوده اند، بلكه مقصود آن است كه به مجموعة مرسلين كتاب داده شده است و هيچ رسولي بي كتاب نبوده است. مثلاً خداوند در قرآن خطاب به حضرت يحيي ـ عليه السّلام ـ مي فرمايد:«يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ»[12] اي يحيي كتاب الهي را با قوت بگير. كه بيانگر اين نكته است كه بقيه انبياء هم كتاب داشته اند. و هر كس كه كتاب داشته باشد، شريعت دارد لذا معيار در اولوالعزم بودن اگر چه شريعت داشتن كتاب است ولي دليل بر شريعت و كتاب نداشتن بقية انبياء نمي باشد.
از نظر قرآن كريم، مجموعة قوانيني كه با دامنة گسترده اي از سوي خداوند براي هدايت انسان ها تنظيم شده، براي شكوفايي فطرت بشر داراي زير بنايي است كه ثابت و اصلي مي باشد و به آن «دين» گفته مي شود و آنكه فروع و جزئياتي دارد كه متغير و متحول است«شريعت و منهاج» ناميده مي شود و دين الهي به مانند نهري بزرگ است كه انسانها در طي اعصار و قرون توسط شريعت هر پيامبري به آن راه يافته اند. قرآن مي فرمايد:«لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً»[13] براي هر قومي شريعت و طريقه اي مقرر داشتيم البته شريعت به معناي جامع غير از شريعت ويژه است و اين آية شريفه همان شريعت ويژه است.[14]
با توجه به مطالب بيان شده اين نكته روشن مي شود كه حضرت آدم ـ عليه السّلام ـ شريعت داشته است.
[1] . مطهري، مرتضي، نبوت، تهران، صدرا، چاپ اول، 1373، ص 13.
[2] . مطهري، مرتضي، ختم نبوت، تهران، صدرا، چاپ ششم، 1370، ص 45.
[3] . رجوع شود به: مطهري، مرتضي، خاتميت، تهران، صدرا، چاپ پنجم 1370، ص 48.
[4] . شوري/13.
[5] . شوري/13.
[6] . جوادي آملي، عبدالله، قرآن در قرآن، قم، اسراء، چاپ اول، ج ششم، بخش چهارم مقدمه فصل اول فصل دين و شريعت.
[7] . صدوق، محمد، علل الشرايع ـ رحمة الله عليه ـ بي جا، بي تا، ص 133.
[8] . الاحقاف/35.
[9] . قرآن در قرآن همان فصل قرآن و كتابهاي آسماني.
[10] . همان.
[11] . حديد/25.
[12] . مريم/12.
[13] . مائده/48.
[14] . قرآن در قرآن همان فصل، دين و شريعت.