پرسش :
چه نقدهاي كلي بر معتزله وارد است؟
پاسخ :
منتقدان معتزله به دو گروه عمدة اشعري و شيعه تقسيم ميشوند. از آنجا كه نقاديهاي اشاعره بر معتزله، از نظر شيعه قابل پذيرش نيست، لذا به نقاديهايي كه از طرف شيعه بر اين مكتب وارد شده اند اكتفا مي كنيم.
1 . افراط در عقلگرايي: معتزله در عقلگرايي بسيار افراطي بودند و براساس احكام عقل عملي بر خداوند حكم صادر ميكردند كه مثلاً اين كار بر خدا واجب است و آن كار بر او واجب نيست. براي مثال ميگفتند «آفرينش بر خداوند واجب است»، «تكليف بندگان بر خداوند واجب است»، «رعايت مصلحت بندگان بر خداوند واجب است» و امثال اينها در گفتار معتزله يافت ميشود.[1]
اين نحوه حكم بر خداوند صحيح نيست، زيرا اوّلاً عقل آفريدة حق تعالي است و معنا ندارد خداوند را تابع احكام مخلوقاتش قرار دهيم؛ ثانياً خداوند برتر از همه چيز است و چيزي از او برتر نيست تا خداوند در برابر او مسئول و پاسخگوي افعال خود باشد؛ قرآن كريم نيز به صراحت اين نكته را بيان كرده است:
لا يُسئَلُ عمّا يَفعَلُ وَ هُم يُسئَلونَ (انبياء، 23)
او از آنچه ميكند، بازخواست نميشود، در حالي كه آنان بازخواست ميشوند.
2 . قول به تفويض يكي از مسائل مهم كلامي، مسئله جبر و اختيار است. معتزله در اين مسئله قائل به اختيار شدند، اما اختيار انسان را با قول به تفويض تبيين كردند. طبق اين ديدگان انسان در فعل خود كاملاً مستقل از حق تعالي است. آنها نه تنها انسان را در فعل خود مستقل از حق تعالي دانستهاند، بلكه همه حوادث جهان را مستقل از حق تعالي دانستهاند. شهيد مطهري رحمت الله عليه نظريه معتزله را چنين توصيف ميكند:
به عقيده معتزله ارادة خداوند،دخالتي درحوادث اين جهان ندارد. دخالت ارادة خداوند، صرفاً همين قدر است كه ابتدا اين جهان را تكوين كرده است. جهان بعد از آن كه با اراده ذات باري تكوين يافت، به حسب طبع خود گردش و جرياني دارد و حوادثي كه به تدريج پديد ميآيد، مقتضاي طبع خود جهان است، عيناً مانندكارخانهاي كه به وسيله يك نفر مهندس تأسيس ميشود، دخالت آن مهندس فقط در به كار انداختن ابتدايي آن كارخانه است، ولي بعد از آن كه كارخانه تأسيس و ايجاد شد، به حسب طبع خود كار ميكند و ارادة مهندس در جريان و ادامه كار اين كارخانه دخالت ندارد. بنابراين، جهان پس از آن كه از طرف ذات باري خلقت يافت و تأسيس شد، به خود واگذاشته و تفويض شده. انسان يكي از موجودات اين جهان است و به خود واگذاشته و تفويض شده، افعال وي كاملاً از دخالت ارادة ذات باري آزاد است. اين نظريه را از اين جهت نظريه تفويضي ميگويند.[2]
حتي گفته شده كه برخي از معتزله تصريح كردهاند كه اگر عدم باري تعالي جايز بود، عدمش بعد از وجود عالم، به آن ضرري نميرساند. در ابطال اين نظريه ادله عقلي و نقلي فراواني وجود دارد كه به برخي از آنها اشاره مي شود:
دليل عقلي: اگر عالَم هم اكنون هيچ نيازي به خداوند نداشته باشد، واجب الوجود خواهد بود؛ زيرا، بنابر تعريف، آنچه در وجودش به چيزي احتياج ندارد،واجبالوجود است. از طرف ديگر، معتزله معتقد است كه عالم حادث است و قبلاً نبوده است.اكنون سؤال ميشود، چگونه قابل تصور است، واجبالوجودي در زماني معدوم بوده باشد؟ همچنين حدوث، بنابر عقيده معتزله، امري خارج از ذات و واقعيت عالم است، زيرا اگر حدوث داخل در ذات و واقعيت عالم بود، عالم بايد دائماًَ در حال حدوث ميبود (مثل نظريه حركت جوهري ملاصدرا يا تجدد امثال عرفا) امّا معتزله اين را قبول ندارد و عالم را فقط يك بار و براي هميشه حادث ميداند. اكنون سؤال ميشود، چگونه ممكن است ذات عالم كه ممكن الوجود بود، با اتصاف به امري خارج از آن ذات، يعني حدوث، تبديل به واجبالوجود گردد؟
دلايل نقلي در نقد تفويض، آيات و روايات بسياري وجود دارند كه به برخي از آنها اشاره مي گردد:
الف) قرآن كريم در نقد عقيدة يهوديان كه پيش از معتزله به تفويض قايل بودند، ميفرمايد:
وَ قالت اليَهودُ يَدُ اللهِ مَغلولَةٌ غلَّتٌ أيديهِم و لُعِنوا بِما قالوا بَل يَداهُ مبسوُطَتانِ ينفِقُ كيفَ يشاء[3]
و يهود گفتند دست خدا بسته است؛ دستهايش بسته باد و به خاطر اين سخن لعنت شوند؛ بلكه دستهايشان باز است و هرگونه بخواهد، ميبخشد.
قرآن كريم عقيده به تفويض را به عقيده به بسته بودن دست خدا تعبير كرده است، تعبيري كاملاً مناسب است، زيرا قايل به تفويض ميگويد اراده خداوند، پس از ايجاد اوّليه جهان، ديگر اثري در آن ندارد و از اين جهت دست خدا را بسته ميداند.
ب) حقتعالي ميفرمايد:
يا ايّهاَ النّاسُ أَنتُم الفقراءُ إلي اللهِ و اللهُ هو الغَنّيُّ الحَميدُ[4]
اي مردم، شما به خداوند نيازمنديد و تنها خداوند است كه بي نياز و شايسته هر گونه حمد و ستايش است.
نحوه تعبير قرآن از نيازمندي انسان به خدا، نيازمندي مستمّر و دوام يافته تا حال است و جمله به صورت ماضي نيست، تا گفته شود كه قبلاً نيازمند بود و اكنون نيست.
ج) حقتعالي ميفرمايد:
اللهُ لا إله الّا هوَ الحيُّ القيّومُ لاتأخذُهُ سِنَةٌ و لا نومٌ[5]
الله كه معبودي جز او نيست، زندة برپا دارنده، نه خوابي سبك او را فرا گيرد و نه خوابي گران.
«قَيّوم» به معناي كسي است كه قائم به ذات خويش است و ديگر موجودات قائم به ذات او.[6] اما بر اساس نظريه تفويض،عالم حادث به وسيله خداوند است و پس از آن قائم به ذات خود. همچنين ادامه آيه كريمه كه خداوند را از خواب مبرّي و منزه معرفي ميكند،كنايه از اين است، كه اراده حق تعالي حاضر و فعّال و در همة عالم است، در غير اين صورت خداي خوابيده با خداي بيدار تفاوتي نخواهد داشت و اين صفت حقتعالي صفتي قابل ذكر نميشد. اين كه درست پس اسم «قيّوم» جمله «لا تأخذه سنة و لا نوم» آمده است، مؤيد همين نكته است . بنابراين، اين بخش از آيه نيز با عقيده معتزله ناسازگار است.
3 . يكي از اختلافات بين خوارج و ديگر مسلمين حكم مرتكب گناه كبيره بود. خوارج معتقد بودند مرتكب گناه كبيره كافر است،ولي ديگر مسلمين معتقدبودند مرتكب گناه كبيره مؤمن است (البته در اين مسأله منظور از مؤمن ميتواند كمترين درجه ايمان، يعني تنها اسلام باشد) معتزله بدون هيچ دليل موجّه و قابل استناد به كتاب و سنت، گفتند مرتكب گناه كبيره نه مؤمن است، نه كافر، بلكه در حالتي بينابين است. ناموجّه بودن اين ادّعا يكي از نقدهاي مهم و از نكته ضعفهاي تاريخي معتزله بوده است.
4 . معتزله معتقد بوده است كه : مشروعيت امامت و خلافت به انتخاب است و به نصوص وارده بر امامت اميرالمؤمنين علي ـ عليه السلام ـ توجه ندارد.در نقد اين ديدگاه مي توان گفت: كه تعيين امام و وليّ امر فقط با نصب حق تعالي مشروعيت دارد. در اينجا به يك دليل بسيار كوتاه بسنده ميكنيم، حق تعالي ميفرمايد:
أَلحَقُّ مِن رَبِّكَ
حق از جانب پروردگار تو است[7]
ولايت امر نيز چيزي جز حق امر و نهي و حق انفاذ حكم بر ديگران نيست؛ بنابراين ولايت امر و امامت مشروع و محقق نميشود. مگر اين كه از جانب پروردگار باشد، يعني حق تعالي خود، ولي امر و امام را نصب نمايد.
5 . با اين كه معتزله خود را عقلگرا و تابع استدلال ميخواندند،زماني كه به حكومت دست يافتند به قتل عام مخالفان خود آن هم در مسئلهاي چون حادث بودن يا نبودن قرآن دست زدند كه اساساً ملاك اسلام و كفر محسوب نميشود. اين ديكتاتوري معتزله يكي از بزرگترين حربههاي مخالفان آنان بود كه سرانجام توانستند معتزله را حذف كنند.[8]
افراد معتددي از امام باقر ـ عليه السلام ـ و امام صادق ـ عليه السلام ـ روايت كردهاند كه آن بزرگوار فرمودند:
همانا خداوند رحيمتر از آن است كه آفريدگانش را بر گناهان مجبور سازد، سپس آنان را بر آن گناهان عذاب دهد و خداوند باعزتتر از آن است كه چيزي بخواهد، اما نشود.
از هر دو بزرگوار پرسيده شد: آيا بين جبر و قَدَر جايگاه سوّمي است؟ فرمودند: بلي، جايگاهي گستردهتر از آنچه بين زمين و آسمان است[9].
[1] . امثال اين عبارات در كتب معتزله زياد است و جوادي آملي در كتاب ولايت فقيه، ص 59 و 142 از ديدگاه شيعه و ابوحامد غزالي در كتاب «الاقتصاد في الاعتقاد» از ديدگاه اشعري اين عقيده را نقد كرده است.
[2] . طباطبائي، سيدمحمدحسين؛ اصول فلسفه و روش رئاليسم، تعليقات از علامه مطهري، دفتر انتشارات اسلامي، بيتا، ج 1 ، 2، 3، ص 476.
[3] مائده/ 64.
[4] فاطره/15.
[5] بقره/255.
[6] . مكارم شيرازي در ترجمه قرآن خود، واژة «قيوم» را به همين دو جمله ترجمه كرده است.
[7] بقره/147.
[8] . الفاخوري، حنا و الجر، خليل، تاريخ فلسفه در جهان اسلامي، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چاپ سوّم، 1367، ص 136.
[9] اصول كافي، ص121، باب 53، ح9.
( اندیشه قم )
منتقدان معتزله به دو گروه عمدة اشعري و شيعه تقسيم ميشوند. از آنجا كه نقاديهاي اشاعره بر معتزله، از نظر شيعه قابل پذيرش نيست، لذا به نقاديهايي كه از طرف شيعه بر اين مكتب وارد شده اند اكتفا مي كنيم.
1 . افراط در عقلگرايي: معتزله در عقلگرايي بسيار افراطي بودند و براساس احكام عقل عملي بر خداوند حكم صادر ميكردند كه مثلاً اين كار بر خدا واجب است و آن كار بر او واجب نيست. براي مثال ميگفتند «آفرينش بر خداوند واجب است»، «تكليف بندگان بر خداوند واجب است»، «رعايت مصلحت بندگان بر خداوند واجب است» و امثال اينها در گفتار معتزله يافت ميشود.[1]
اين نحوه حكم بر خداوند صحيح نيست، زيرا اوّلاً عقل آفريدة حق تعالي است و معنا ندارد خداوند را تابع احكام مخلوقاتش قرار دهيم؛ ثانياً خداوند برتر از همه چيز است و چيزي از او برتر نيست تا خداوند در برابر او مسئول و پاسخگوي افعال خود باشد؛ قرآن كريم نيز به صراحت اين نكته را بيان كرده است:
لا يُسئَلُ عمّا يَفعَلُ وَ هُم يُسئَلونَ (انبياء، 23)
او از آنچه ميكند، بازخواست نميشود، در حالي كه آنان بازخواست ميشوند.
2 . قول به تفويض يكي از مسائل مهم كلامي، مسئله جبر و اختيار است. معتزله در اين مسئله قائل به اختيار شدند، اما اختيار انسان را با قول به تفويض تبيين كردند. طبق اين ديدگان انسان در فعل خود كاملاً مستقل از حق تعالي است. آنها نه تنها انسان را در فعل خود مستقل از حق تعالي دانستهاند، بلكه همه حوادث جهان را مستقل از حق تعالي دانستهاند. شهيد مطهري رحمت الله عليه نظريه معتزله را چنين توصيف ميكند:
به عقيده معتزله ارادة خداوند،دخالتي درحوادث اين جهان ندارد. دخالت ارادة خداوند، صرفاً همين قدر است كه ابتدا اين جهان را تكوين كرده است. جهان بعد از آن كه با اراده ذات باري تكوين يافت، به حسب طبع خود گردش و جرياني دارد و حوادثي كه به تدريج پديد ميآيد، مقتضاي طبع خود جهان است، عيناً مانندكارخانهاي كه به وسيله يك نفر مهندس تأسيس ميشود، دخالت آن مهندس فقط در به كار انداختن ابتدايي آن كارخانه است، ولي بعد از آن كه كارخانه تأسيس و ايجاد شد، به حسب طبع خود كار ميكند و ارادة مهندس در جريان و ادامه كار اين كارخانه دخالت ندارد. بنابراين، جهان پس از آن كه از طرف ذات باري خلقت يافت و تأسيس شد، به خود واگذاشته و تفويض شده. انسان يكي از موجودات اين جهان است و به خود واگذاشته و تفويض شده، افعال وي كاملاً از دخالت ارادة ذات باري آزاد است. اين نظريه را از اين جهت نظريه تفويضي ميگويند.[2]
حتي گفته شده كه برخي از معتزله تصريح كردهاند كه اگر عدم باري تعالي جايز بود، عدمش بعد از وجود عالم، به آن ضرري نميرساند. در ابطال اين نظريه ادله عقلي و نقلي فراواني وجود دارد كه به برخي از آنها اشاره مي شود:
دليل عقلي: اگر عالَم هم اكنون هيچ نيازي به خداوند نداشته باشد، واجب الوجود خواهد بود؛ زيرا، بنابر تعريف، آنچه در وجودش به چيزي احتياج ندارد،واجبالوجود است. از طرف ديگر، معتزله معتقد است كه عالم حادث است و قبلاً نبوده است.اكنون سؤال ميشود، چگونه قابل تصور است، واجبالوجودي در زماني معدوم بوده باشد؟ همچنين حدوث، بنابر عقيده معتزله، امري خارج از ذات و واقعيت عالم است، زيرا اگر حدوث داخل در ذات و واقعيت عالم بود، عالم بايد دائماًَ در حال حدوث ميبود (مثل نظريه حركت جوهري ملاصدرا يا تجدد امثال عرفا) امّا معتزله اين را قبول ندارد و عالم را فقط يك بار و براي هميشه حادث ميداند. اكنون سؤال ميشود، چگونه ممكن است ذات عالم كه ممكن الوجود بود، با اتصاف به امري خارج از آن ذات، يعني حدوث، تبديل به واجبالوجود گردد؟
دلايل نقلي در نقد تفويض، آيات و روايات بسياري وجود دارند كه به برخي از آنها اشاره مي گردد:
الف) قرآن كريم در نقد عقيدة يهوديان كه پيش از معتزله به تفويض قايل بودند، ميفرمايد:
وَ قالت اليَهودُ يَدُ اللهِ مَغلولَةٌ غلَّتٌ أيديهِم و لُعِنوا بِما قالوا بَل يَداهُ مبسوُطَتانِ ينفِقُ كيفَ يشاء[3]
و يهود گفتند دست خدا بسته است؛ دستهايش بسته باد و به خاطر اين سخن لعنت شوند؛ بلكه دستهايشان باز است و هرگونه بخواهد، ميبخشد.
قرآن كريم عقيده به تفويض را به عقيده به بسته بودن دست خدا تعبير كرده است، تعبيري كاملاً مناسب است، زيرا قايل به تفويض ميگويد اراده خداوند، پس از ايجاد اوّليه جهان، ديگر اثري در آن ندارد و از اين جهت دست خدا را بسته ميداند.
ب) حقتعالي ميفرمايد:
يا ايّهاَ النّاسُ أَنتُم الفقراءُ إلي اللهِ و اللهُ هو الغَنّيُّ الحَميدُ[4]
اي مردم، شما به خداوند نيازمنديد و تنها خداوند است كه بي نياز و شايسته هر گونه حمد و ستايش است.
نحوه تعبير قرآن از نيازمندي انسان به خدا، نيازمندي مستمّر و دوام يافته تا حال است و جمله به صورت ماضي نيست، تا گفته شود كه قبلاً نيازمند بود و اكنون نيست.
ج) حقتعالي ميفرمايد:
اللهُ لا إله الّا هوَ الحيُّ القيّومُ لاتأخذُهُ سِنَةٌ و لا نومٌ[5]
الله كه معبودي جز او نيست، زندة برپا دارنده، نه خوابي سبك او را فرا گيرد و نه خوابي گران.
«قَيّوم» به معناي كسي است كه قائم به ذات خويش است و ديگر موجودات قائم به ذات او.[6] اما بر اساس نظريه تفويض،عالم حادث به وسيله خداوند است و پس از آن قائم به ذات خود. همچنين ادامه آيه كريمه كه خداوند را از خواب مبرّي و منزه معرفي ميكند،كنايه از اين است، كه اراده حق تعالي حاضر و فعّال و در همة عالم است، در غير اين صورت خداي خوابيده با خداي بيدار تفاوتي نخواهد داشت و اين صفت حقتعالي صفتي قابل ذكر نميشد. اين كه درست پس اسم «قيّوم» جمله «لا تأخذه سنة و لا نوم» آمده است، مؤيد همين نكته است . بنابراين، اين بخش از آيه نيز با عقيده معتزله ناسازگار است.
3 . يكي از اختلافات بين خوارج و ديگر مسلمين حكم مرتكب گناه كبيره بود. خوارج معتقد بودند مرتكب گناه كبيره كافر است،ولي ديگر مسلمين معتقدبودند مرتكب گناه كبيره مؤمن است (البته در اين مسأله منظور از مؤمن ميتواند كمترين درجه ايمان، يعني تنها اسلام باشد) معتزله بدون هيچ دليل موجّه و قابل استناد به كتاب و سنت، گفتند مرتكب گناه كبيره نه مؤمن است، نه كافر، بلكه در حالتي بينابين است. ناموجّه بودن اين ادّعا يكي از نقدهاي مهم و از نكته ضعفهاي تاريخي معتزله بوده است.
4 . معتزله معتقد بوده است كه : مشروعيت امامت و خلافت به انتخاب است و به نصوص وارده بر امامت اميرالمؤمنين علي ـ عليه السلام ـ توجه ندارد.در نقد اين ديدگاه مي توان گفت: كه تعيين امام و وليّ امر فقط با نصب حق تعالي مشروعيت دارد. در اينجا به يك دليل بسيار كوتاه بسنده ميكنيم، حق تعالي ميفرمايد:
أَلحَقُّ مِن رَبِّكَ
حق از جانب پروردگار تو است[7]
ولايت امر نيز چيزي جز حق امر و نهي و حق انفاذ حكم بر ديگران نيست؛ بنابراين ولايت امر و امامت مشروع و محقق نميشود. مگر اين كه از جانب پروردگار باشد، يعني حق تعالي خود، ولي امر و امام را نصب نمايد.
5 . با اين كه معتزله خود را عقلگرا و تابع استدلال ميخواندند،زماني كه به حكومت دست يافتند به قتل عام مخالفان خود آن هم در مسئلهاي چون حادث بودن يا نبودن قرآن دست زدند كه اساساً ملاك اسلام و كفر محسوب نميشود. اين ديكتاتوري معتزله يكي از بزرگترين حربههاي مخالفان آنان بود كه سرانجام توانستند معتزله را حذف كنند.[8]
افراد معتددي از امام باقر ـ عليه السلام ـ و امام صادق ـ عليه السلام ـ روايت كردهاند كه آن بزرگوار فرمودند:
همانا خداوند رحيمتر از آن است كه آفريدگانش را بر گناهان مجبور سازد، سپس آنان را بر آن گناهان عذاب دهد و خداوند باعزتتر از آن است كه چيزي بخواهد، اما نشود.
از هر دو بزرگوار پرسيده شد: آيا بين جبر و قَدَر جايگاه سوّمي است؟ فرمودند: بلي، جايگاهي گستردهتر از آنچه بين زمين و آسمان است[9].
[1] . امثال اين عبارات در كتب معتزله زياد است و جوادي آملي در كتاب ولايت فقيه، ص 59 و 142 از ديدگاه شيعه و ابوحامد غزالي در كتاب «الاقتصاد في الاعتقاد» از ديدگاه اشعري اين عقيده را نقد كرده است.
[2] . طباطبائي، سيدمحمدحسين؛ اصول فلسفه و روش رئاليسم، تعليقات از علامه مطهري، دفتر انتشارات اسلامي، بيتا، ج 1 ، 2، 3، ص 476.
[3] مائده/ 64.
[4] فاطره/15.
[5] بقره/255.
[6] . مكارم شيرازي در ترجمه قرآن خود، واژة «قيوم» را به همين دو جمله ترجمه كرده است.
[7] بقره/147.
[8] . الفاخوري، حنا و الجر، خليل، تاريخ فلسفه در جهان اسلامي، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چاپ سوّم، 1367، ص 136.
[9] اصول كافي، ص121، باب 53، ح9.
( اندیشه قم )