پرسش :
انگيزه مسيحيت در رابطه با طرح نظريه تثليث چه بوده است؟
پاسخ :
مسيح از دو ناحيه مورد جفاي بزرگ واقع شد، جفاي يهود كه برخلاف بشارت تورات به آمدنش و معجزات فراوان، با تعصب و عناد به مخالفتش برخاستند. و بدتر از آن جفاي پيرواني بود كه دربارهاش مبالغه نموده و وي و روحالقدس كه واسطه فيض بود، را همرديف خدا قرار دادند.و به اين ترتيب مثلثي شكل پذيرفت كه بحث و مجادله فراوان و تبعيد و كشتار را به ارمغان آورد.
اعتقاد به تثليث در ميان مسيحيان اوليه جايي نداشته و بعدها پيدا شده است. گفته شده كه اولين بار چنين عقيدهاي از ناحيهي پولس وارد مسحيت شده است.[1] پولس در ابتدا يهودي متعصبي بوده كه وظيفه آزار و شكنجه و كشتار مسيحيان را بر عهده داشته است. در سفري به دمشق، جهت دستگيري مسيحيان، ناگهان در نزديكي اين شهر، دچار تحول روحي شده و به مسيح ايمان ميآورد.
اين كه واقعاً چه عاملي موجب ميشود انساني با چنين پيشينه تاريكي، ناگهان در صف مقدّم ايمانآورندگان به مسيح قرار گيرد، به درستي روشن نميباشد. و هيچ كس نميتواند بگويد چه فرايند طبيعي شالودة اين تجربه سرنوشتساز بوده است! خستگي سفري طولاني، حرارت آفتاب بيابان، شايد گرمازدگي، بدني ضعيف و احتمالاً مصروع،و روحي دستخوش شكنجة ترديد و احساس گناه، همه بر روي هم در به ثمر رساندن فرايند نيمه آگاهانهاي كه اين منكر متعصب را بدل به تواناترين واعظ مسيح تبديل كرد، محتملاً نقش داشتهاند.»[2]
آموزهي تثليث
تثليث به اين معناست كه خداوند در سه شخص: خداي پدر، خداي پسر و روحالقدس ظهور يافته است. براساس اين نظر، خدا در عين حال كه يكي است،ولي در سه شخصيت يعني خداي پدر، خداي پسر و خداي روحالقدس موجود ميباشد. و هر سه آنها در تمام صفات الهي از جمله ازليت، قدرت و جلال با هم برابرند.[3]
آموزهي تثليث اولين بار در شوراي نيقيه (325 م) و بعد از آن در قسطنطنيه (381 م) و شوراي كالسدون (451 م) مورد تأييد پدران كليسا واقع شد. شوراي نيقيه بيشتر به واسطه فشار قسطنطين امپراطور روم، كه خود سهمي در مذاكرات داشت،به هدفش كه برابري كامل عيسي و روحالقدس با خدا بود، دست يافت.[4]
اين اعتقاد نامه از همان آغاز از طرف بسياري، مورد مخالفت واقع شد. از جمله اين افراد آريوس كشيش برجسته اسكندريه بود كه به لحاظ علم و زهدش، مورد احترام همگان بود، عقيده آريوس اين بود كه «خدا از خلقت كاملاً جداست، پس ممكن نيست مسيحي را كه به زمين آمده و چون انسان تولد يافته است با خدايي كه نميشود شناخت، يكي بشماريم.همان ورطهاي كه انسان را از خالق خود جدا مينمايد، ما بين خدا و پسر وي عيسي مسيح نيز موجود است....»[5]
از آنجا كه عقايد آريوس به سرعت از ناحيه مسيحيان مورد استقبال واقع شد، اسقف اسكندريه، مجلس تشكيل داده و در آن با رأيگيري،آريوس و دو نفر از پيروانش را از كليسا اخراج نمود. پس از اين واقعه و اوجگيري دامنهي نزاع بود كه قسطنطين درصدد برآمد با تشكيل شورايي در نيقيه آتش اين جنگ را خاموش كند. جالب اين است كه هر چند امپراطور هنوز تعميد نگرفته بود، در اين شورا به عنوان مدير جلسه حاضر شد.[6] اكثر حضّار اصولاً موضوع بحث جلسه را نفهميده و منتظر بودند مبارزه يكطرفه شده تا با همان طرف همآواز گرديده، قضيه را خاتمه دهند.[7] اعتقادنامه شوراي نيقيه را تاريخنويس معروف به يوسيبيوس، از دوستان امپراطور، نوشته و اكثر حاضران آن را پذيرفتند. ولي آريوس و پنج نفر از همراهانش كه آن را نپذيرفته بودند، از طرف قسطنطين تبعيد گرديدند.[8]
انگيزه اعتقاد به تثليث
پيدايش و رشد تثليث در ميان مسيحيت، از انگيزههاي مختلفي برخوردار است كه برخي از آنها عبارتند از :
1 . اقتباس از فرهنگ بيگانه: پس از آنكه ميان حواريان مسيح و پولس بر سر تفسير حقايق ديني، اختلاف افتاد، وعليرغم تأكيد حواريان بر رعايت كامل شريعت موسي، پولس تنها تعميد را دربارهي ايمان غير يهوديان كافي ميدانست.[9] سرانجام، عليرغم اينكه وظيفه پطري، تبليغ در ميان يهود و غير يهود بود.[10] پولس با اينكه محضر مسيح را درك نكرده بود، ادعا نمود كه وظيفه تبليغ غيريهود از جانب مسيح به وي الهام شده است:[11] پس از مدتي پولس توانست فرقهي طرفداران شريعت موسي را مغلوب و ديدگاههاي مخصوص خود را دربارهي دين مسيح عرضه نمايد. اين تعاليم به گونهاي بود كه با تفكرات هلني و رومي كه مردم غير يهود براساس آن پرورش يافته بودند،هماهنگي داشت. از جمله اين عقايد نظريه تثليث است كه بيشتر ريشه در فلسفه نوافلاطوني دارد. دربارهي ريشهي اين عقيده گفته شده: «پلوتينوس به دو فيضان از خداي اكبر قائل بود:يكي عقل الهي كه با مسيح همانند دانسته شد، و ديگري اراده الهي كه تبديل به روحالقدس شد.»[12] البته خداي مسيح وجه مزيتي كه نسبت به خدايان اساطيري روم و يونان داشت، اين بود كه بر خلاف آنها،خدايي ملموس بود.[13] به اين ترتيب مسيحيت توانست از ميراث فرهنگي شرك، چيزهايي وام بگيرد و به صورتي سودمند آنها را جذب و استفاده نمايد.[14] و خود را به عنوان ديني پويا و ديناميك كه صرفاً در گذشتهها متوقف نيست، قلمداد كند![15]
2 . جدايي از دين يهود: در آغاز مسيحيت در درون يهود تفسير شده بود، مسيحيان همانند يهود به كنيسه رفته و همان دعاها را خوانده و بر انجام كامل شريعت موسي تأكيد داشتند. تنها وجه تمايز آنها،اعتقاد به مسيح موعود بود. اما عدهاي درصدد بودند كه شكل و محتوايي به مسيحيت بدهند كه كاملاً از دين يهود جدا شود. اين دسته كه در رأس آنها پولس رسول قرار داشت دست به خلق تعاليم جديدي در مسيحيت زدند آنها احساس ميكردند يكي از جهاتي كه ميتواند با يهود ايجاد فاصله نمايد، نگرش به خدا ميباشد، به نظر آنها خداي تورات (يهوه) با انسان فاصله دارد. و به همين دليل چنين خدايي نميتواند با انسان رابطه داشته و يكديگر را دوست بدارند. از اينرو نياز است كه خدا به گونهاي تصور شود كه اين فاصله از ميان برود، به همين دليل قائل شد كه عيسي در قالب جسم زمين، خدا را مكشوف ساخته ورحالقدس به عنوان يك شاهد ابدي بر چنين فيضي بوده است. از اين رو خدا را به منزله پدري دانست كه به تمام نوع بشر توجه و محبت كرده بدون اينكه موجودي مجهول باشد.[16]
3 . مبالغه دربارهي مسيح، مسيحيت از آنجا كه درصدد اثبات برتري پيامبر و دين خود بر جهانيان بود، دربارهي مسيح مبالغه كرده و وي را به عنوان خدا، موجودي ازلي فرض نموده كه وجودش قبل از همه پيامبران بوده و به همين دليل بر همهي آنها برتري دارد آنچه كه ميتوانست زمينهساز چنين انحراف بزرگي دربارهي مسيح باشد، خلقت خاص وي بدون پدر بود. در اين ميان، روحالقدس نيز به عنوان واسطه چنين فريضي، بايستي جايگاه خاصي مييافت. اين بود كه مسيحيت نظريه تثليث را براي خود رقم زد. دربارهي رفع ابهام از آفرينش خاص مسيح، به چند نكته بايد توجه نمود:
اول: آفرينش خارقالعاده مسيح در واقع نشانه اي معجزهگونه براي نبوت وي بوده است.[17] اين مسئله خصوصاً با توجه، به تولد وي در ميان قوم يهود كه تعصب خاصي نسبت به دين خود داشته و پيامبر آينده را منجي بني اسرائيل ميدانستند، حائز اهميت است.
دوم: وجود خاص مسيح، نشان از رحمتي براي مردم بود،[18] رحمتي معنوي كه موجب هدايت و كمال بود و رحمتي مادي كه بيماري و آلودگي را از جامعه ميزدود.
سوم: نشان از مقام قدسي و طهارت ما در مسيح، مريم مقدس داشت، كه چگونه انساني برگزيده شايسته تحمل روحالهي ميشود.[19]
بنابراين فيض وجود مسيح، نه تنها زمينهاي براي شرك و خدايي مسيح و روحالقدس فراهم نميآورد، توحيد كامل خدا را در خلقت پيامبري الهي، نشان ميدهد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1 . تفسير الميزان،علامه طباطبايي، ج 6، ص 73.
2 .تفسير نمونه، مكارم شيرازي، ج 4، ص 224.
3 . مقدمهاي بر شناخت مسيحيت، گروه نويسندگان، بخش تثليث، همايون همتي.
[1] . ر.ك: احمدشلبي، مقارنة الاديان، قاهره، مكتبة النهضة المصريه، دهم،1998، ج 2، ص 138.
[2] . ويل دورانت، تاريخ تمدن، گروه مترجمين، سازمان انتشارات...، دوم، 67، ج 3، ص 682.
[3] . ر.ك: جان والوورد، خداوند ما عيسي مسيح، مهرداد فاتحي، كليساي جماعت رباني، ص 2 ـ 3.
[4] . هنري بمفورد پاركز، خدايان و آدميان، محمد بقايي (ماكان)، قصيده،1380، ص478.
[5] . و.م . ميلر، تاريخ كليساي قديم در امپراطور روم و ايران، علي نخستين، ندارد، 1931، ص240.
[6] . همان، 242.
[7] . همان، 243.
[8] . همان، 244.
[9] . ر.ك: اعمال رسولان، باب پانزدهم.
[10] . ر.ك: همان، باب دهم و يازدهم.
[11] . رساله پولس، غلاطيان، 2: 7 ـ 8.
[12] .خدايان و آدميان، ص 479.
[13] . اشپيل فوكل، تمدن مغرب زمين، محمدحسين آريا، اميركبير،1380، ج1، ص260.
[14] . گروه نويسندگان، جهان مذهبي، دكتر عبدالرحيم گواهي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي. 74، ج 2، ص726.
[15] . همان.
[16] . ر.ك: تاريخ كليساي قديم در امپراطوري روم و ايران، ص 241.
[17] . مريم/21.
[18] . همان.
[19] . آل عمران/2.
( اندیشه قم )
مسيح از دو ناحيه مورد جفاي بزرگ واقع شد، جفاي يهود كه برخلاف بشارت تورات به آمدنش و معجزات فراوان، با تعصب و عناد به مخالفتش برخاستند. و بدتر از آن جفاي پيرواني بود كه دربارهاش مبالغه نموده و وي و روحالقدس كه واسطه فيض بود، را همرديف خدا قرار دادند.و به اين ترتيب مثلثي شكل پذيرفت كه بحث و مجادله فراوان و تبعيد و كشتار را به ارمغان آورد.
اعتقاد به تثليث در ميان مسيحيان اوليه جايي نداشته و بعدها پيدا شده است. گفته شده كه اولين بار چنين عقيدهاي از ناحيهي پولس وارد مسحيت شده است.[1] پولس در ابتدا يهودي متعصبي بوده كه وظيفه آزار و شكنجه و كشتار مسيحيان را بر عهده داشته است. در سفري به دمشق، جهت دستگيري مسيحيان، ناگهان در نزديكي اين شهر، دچار تحول روحي شده و به مسيح ايمان ميآورد.
اين كه واقعاً چه عاملي موجب ميشود انساني با چنين پيشينه تاريكي، ناگهان در صف مقدّم ايمانآورندگان به مسيح قرار گيرد، به درستي روشن نميباشد. و هيچ كس نميتواند بگويد چه فرايند طبيعي شالودة اين تجربه سرنوشتساز بوده است! خستگي سفري طولاني، حرارت آفتاب بيابان، شايد گرمازدگي، بدني ضعيف و احتمالاً مصروع،و روحي دستخوش شكنجة ترديد و احساس گناه، همه بر روي هم در به ثمر رساندن فرايند نيمه آگاهانهاي كه اين منكر متعصب را بدل به تواناترين واعظ مسيح تبديل كرد، محتملاً نقش داشتهاند.»[2]
آموزهي تثليث
تثليث به اين معناست كه خداوند در سه شخص: خداي پدر، خداي پسر و روحالقدس ظهور يافته است. براساس اين نظر، خدا در عين حال كه يكي است،ولي در سه شخصيت يعني خداي پدر، خداي پسر و خداي روحالقدس موجود ميباشد. و هر سه آنها در تمام صفات الهي از جمله ازليت، قدرت و جلال با هم برابرند.[3]
آموزهي تثليث اولين بار در شوراي نيقيه (325 م) و بعد از آن در قسطنطنيه (381 م) و شوراي كالسدون (451 م) مورد تأييد پدران كليسا واقع شد. شوراي نيقيه بيشتر به واسطه فشار قسطنطين امپراطور روم، كه خود سهمي در مذاكرات داشت،به هدفش كه برابري كامل عيسي و روحالقدس با خدا بود، دست يافت.[4]
اين اعتقاد نامه از همان آغاز از طرف بسياري، مورد مخالفت واقع شد. از جمله اين افراد آريوس كشيش برجسته اسكندريه بود كه به لحاظ علم و زهدش، مورد احترام همگان بود، عقيده آريوس اين بود كه «خدا از خلقت كاملاً جداست، پس ممكن نيست مسيحي را كه به زمين آمده و چون انسان تولد يافته است با خدايي كه نميشود شناخت، يكي بشماريم.همان ورطهاي كه انسان را از خالق خود جدا مينمايد، ما بين خدا و پسر وي عيسي مسيح نيز موجود است....»[5]
از آنجا كه عقايد آريوس به سرعت از ناحيه مسيحيان مورد استقبال واقع شد، اسقف اسكندريه، مجلس تشكيل داده و در آن با رأيگيري،آريوس و دو نفر از پيروانش را از كليسا اخراج نمود. پس از اين واقعه و اوجگيري دامنهي نزاع بود كه قسطنطين درصدد برآمد با تشكيل شورايي در نيقيه آتش اين جنگ را خاموش كند. جالب اين است كه هر چند امپراطور هنوز تعميد نگرفته بود، در اين شورا به عنوان مدير جلسه حاضر شد.[6] اكثر حضّار اصولاً موضوع بحث جلسه را نفهميده و منتظر بودند مبارزه يكطرفه شده تا با همان طرف همآواز گرديده، قضيه را خاتمه دهند.[7] اعتقادنامه شوراي نيقيه را تاريخنويس معروف به يوسيبيوس، از دوستان امپراطور، نوشته و اكثر حاضران آن را پذيرفتند. ولي آريوس و پنج نفر از همراهانش كه آن را نپذيرفته بودند، از طرف قسطنطين تبعيد گرديدند.[8]
انگيزه اعتقاد به تثليث
پيدايش و رشد تثليث در ميان مسيحيت، از انگيزههاي مختلفي برخوردار است كه برخي از آنها عبارتند از :
1 . اقتباس از فرهنگ بيگانه: پس از آنكه ميان حواريان مسيح و پولس بر سر تفسير حقايق ديني، اختلاف افتاد، وعليرغم تأكيد حواريان بر رعايت كامل شريعت موسي، پولس تنها تعميد را دربارهي ايمان غير يهوديان كافي ميدانست.[9] سرانجام، عليرغم اينكه وظيفه پطري، تبليغ در ميان يهود و غير يهود بود.[10] پولس با اينكه محضر مسيح را درك نكرده بود، ادعا نمود كه وظيفه تبليغ غيريهود از جانب مسيح به وي الهام شده است:[11] پس از مدتي پولس توانست فرقهي طرفداران شريعت موسي را مغلوب و ديدگاههاي مخصوص خود را دربارهي دين مسيح عرضه نمايد. اين تعاليم به گونهاي بود كه با تفكرات هلني و رومي كه مردم غير يهود براساس آن پرورش يافته بودند،هماهنگي داشت. از جمله اين عقايد نظريه تثليث است كه بيشتر ريشه در فلسفه نوافلاطوني دارد. دربارهي ريشهي اين عقيده گفته شده: «پلوتينوس به دو فيضان از خداي اكبر قائل بود:يكي عقل الهي كه با مسيح همانند دانسته شد، و ديگري اراده الهي كه تبديل به روحالقدس شد.»[12] البته خداي مسيح وجه مزيتي كه نسبت به خدايان اساطيري روم و يونان داشت، اين بود كه بر خلاف آنها،خدايي ملموس بود.[13] به اين ترتيب مسيحيت توانست از ميراث فرهنگي شرك، چيزهايي وام بگيرد و به صورتي سودمند آنها را جذب و استفاده نمايد.[14] و خود را به عنوان ديني پويا و ديناميك كه صرفاً در گذشتهها متوقف نيست، قلمداد كند![15]
2 . جدايي از دين يهود: در آغاز مسيحيت در درون يهود تفسير شده بود، مسيحيان همانند يهود به كنيسه رفته و همان دعاها را خوانده و بر انجام كامل شريعت موسي تأكيد داشتند. تنها وجه تمايز آنها،اعتقاد به مسيح موعود بود. اما عدهاي درصدد بودند كه شكل و محتوايي به مسيحيت بدهند كه كاملاً از دين يهود جدا شود. اين دسته كه در رأس آنها پولس رسول قرار داشت دست به خلق تعاليم جديدي در مسيحيت زدند آنها احساس ميكردند يكي از جهاتي كه ميتواند با يهود ايجاد فاصله نمايد، نگرش به خدا ميباشد، به نظر آنها خداي تورات (يهوه) با انسان فاصله دارد. و به همين دليل چنين خدايي نميتواند با انسان رابطه داشته و يكديگر را دوست بدارند. از اينرو نياز است كه خدا به گونهاي تصور شود كه اين فاصله از ميان برود، به همين دليل قائل شد كه عيسي در قالب جسم زمين، خدا را مكشوف ساخته ورحالقدس به عنوان يك شاهد ابدي بر چنين فيضي بوده است. از اين رو خدا را به منزله پدري دانست كه به تمام نوع بشر توجه و محبت كرده بدون اينكه موجودي مجهول باشد.[16]
3 . مبالغه دربارهي مسيح، مسيحيت از آنجا كه درصدد اثبات برتري پيامبر و دين خود بر جهانيان بود، دربارهي مسيح مبالغه كرده و وي را به عنوان خدا، موجودي ازلي فرض نموده كه وجودش قبل از همه پيامبران بوده و به همين دليل بر همهي آنها برتري دارد آنچه كه ميتوانست زمينهساز چنين انحراف بزرگي دربارهي مسيح باشد، خلقت خاص وي بدون پدر بود. در اين ميان، روحالقدس نيز به عنوان واسطه چنين فريضي، بايستي جايگاه خاصي مييافت. اين بود كه مسيحيت نظريه تثليث را براي خود رقم زد. دربارهي رفع ابهام از آفرينش خاص مسيح، به چند نكته بايد توجه نمود:
اول: آفرينش خارقالعاده مسيح در واقع نشانه اي معجزهگونه براي نبوت وي بوده است.[17] اين مسئله خصوصاً با توجه، به تولد وي در ميان قوم يهود كه تعصب خاصي نسبت به دين خود داشته و پيامبر آينده را منجي بني اسرائيل ميدانستند، حائز اهميت است.
دوم: وجود خاص مسيح، نشان از رحمتي براي مردم بود،[18] رحمتي معنوي كه موجب هدايت و كمال بود و رحمتي مادي كه بيماري و آلودگي را از جامعه ميزدود.
سوم: نشان از مقام قدسي و طهارت ما در مسيح، مريم مقدس داشت، كه چگونه انساني برگزيده شايسته تحمل روحالهي ميشود.[19]
بنابراين فيض وجود مسيح، نه تنها زمينهاي براي شرك و خدايي مسيح و روحالقدس فراهم نميآورد، توحيد كامل خدا را در خلقت پيامبري الهي، نشان ميدهد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1 . تفسير الميزان،علامه طباطبايي، ج 6، ص 73.
2 .تفسير نمونه، مكارم شيرازي، ج 4، ص 224.
3 . مقدمهاي بر شناخت مسيحيت، گروه نويسندگان، بخش تثليث، همايون همتي.
[1] . ر.ك: احمدشلبي، مقارنة الاديان، قاهره، مكتبة النهضة المصريه، دهم،1998، ج 2، ص 138.
[2] . ويل دورانت، تاريخ تمدن، گروه مترجمين، سازمان انتشارات...، دوم، 67، ج 3، ص 682.
[3] . ر.ك: جان والوورد، خداوند ما عيسي مسيح، مهرداد فاتحي، كليساي جماعت رباني، ص 2 ـ 3.
[4] . هنري بمفورد پاركز، خدايان و آدميان، محمد بقايي (ماكان)، قصيده،1380، ص478.
[5] . و.م . ميلر، تاريخ كليساي قديم در امپراطور روم و ايران، علي نخستين، ندارد، 1931، ص240.
[6] . همان، 242.
[7] . همان، 243.
[8] . همان، 244.
[9] . ر.ك: اعمال رسولان، باب پانزدهم.
[10] . ر.ك: همان، باب دهم و يازدهم.
[11] . رساله پولس، غلاطيان، 2: 7 ـ 8.
[12] .خدايان و آدميان، ص 479.
[13] . اشپيل فوكل، تمدن مغرب زمين، محمدحسين آريا، اميركبير،1380، ج1، ص260.
[14] . گروه نويسندگان، جهان مذهبي، دكتر عبدالرحيم گواهي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي. 74، ج 2، ص726.
[15] . همان.
[16] . ر.ك: تاريخ كليساي قديم در امپراطوري روم و ايران، ص 241.
[17] . مريم/21.
[18] . همان.
[19] . آل عمران/2.
( اندیشه قم )